برداشتتان را برایام بنویسید. دوست داشتم!۰
دسته: کار حرفهای
به هر ماجرای بدی میتوان از دو زاویهی دید نگاه کرد: زاویهی دید چراها و زاویهی دید چیها! چراها سویهی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا اینقدر من بدبختم؟ چرا اونی که من میخوام نمیشه؟ و … در مقابل چیها سویهی مثبت ماجرا را به ما مینمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی کار میتونم بکنم؟ و … و خوب کمی که فکر کنید میبینید تفاوت این دو تا نگاه از زمین تا آسمان است. جایی میخواندم که بزرگترین هنر آدمها تبدیل کردن چراهای زندگی به چیها است!
خوب حالا که چی؟ این مقدمه را نوشتم تا بپردازم به کتاب شیرین رضا ساکی با عنوان “بابا باتریدار میشود.” رضا ساکی را همهی ما با برنامهی پرطرفدار همین چند سال پیش رادیو جوان بهیاد میآوریم: جوونی به وقت فردا. رضا یکی از نویسندگان اصلی آن برنامه بود و اگر پیگیر آن برنامه بوده باشید، حتما شعرهای طنز استثناییاش را هم به یاد میآورید.
خوب ماجرای این کتاب چیست؟ ماجرا از این قرار است که پدر آقای ساکی گرفتار بیماری سرطان میشود و این کتاب، شرحی است بر زندگی این بابای عزیز و دوستداشتنی در روزهای مبارزه با بیماریهای عجیب و غریباش. ماجرا بسیار غمانگیز است و نگاه طنازانه به آن بسیار مشکل؛ اما ساکی بهخوبی از پس این چالش برآمده است.
من خیلی نمیخواهم به جزییات خود کتاب بپردازم. زبان شیرین و صمیمی کتاب و طنز جذابی که بر یک ماجرای بسیار تلخ سایه افکنده، میطلبد که خودتان بخوانید و از ماجرای این آقای “بابا” سر دربیاورید. اینجا میخواهم به نکتهای برگردم که در آغاز این نوشته به آن اشاره کردم: هنر تبدیل چراها به چیها.
از همان ابتدای داستان، نگاه اطرافیان بابا به موضوع بیماری او نگاه چرایی است: چرا پدر ما؟ چرا خوب نشدنیه؟ چرا روز به روز بدتر میشه؟ اما … خود بابا طور دیگری به قضایا نگاه میکند: حالا مگه چی شده؟ حالا که شده؛ من چی کار میتونم بکنم؟ و چیزهایی شبیه این. این شکل نگاه بابا به او اجازه میدهد تا تبدیل به کاشف بزرگ لذتهای پنهانماندهی زندگی در روزهای آخر زندگیاش بشود: لذت با هم بودن، لذت از دست دادن و نداشتن، لذت نشنیدن و حرف نزدن و … این نگاه جالب بابای کاشف داستان، واقعا هر آدم افسردهای را هم به زندگی امیدوار میکند! شاید بهترین نمونهاش جایی باشد که دکترها به بابا میگویند که چشماش آب مروارید آورده و ۵۰ درصد احتمال دارد که بهزودی نابینا شود. بابا در مقابل میگوید: “بیایید به ۵۰ درصد بد قضیه فکر کنیم که اگر اتفاق افتاد پذیرشاش برایمان راحتتر باشد و اگر نیفتاد شیرینیاش بیشتر شود.” و اینگونه این بابای نازنین به ما میآموزد که میشود طور دیگری هم با اتفاقات بد زندگی کنار آمد!
در کنار طنز بانمک کتاب، صداقت و صمیمیت و پاکیزگی زبان داستان هم از لذتهای اصلیِ خواندن آن است. چیزی که قطعا به زحمات ویراستار کتاب رضا شکراللهی عزیز هم برمیگردد. مطمئن باشید وقتی کتاب را شروع کردید تا تماماش نکنید، زمیناش نخواهید گذاشت!
بابا باتریدار میشود نوشتهی رضا ساکی و با نقاشیهای بانمک سلمان طاهری،در سال ۱۳۸۹ در ۴۵ صفحه توسط مؤسسهی فرهنگی هنری گلآقا با قیمت ۲۰۰۰ تومان منتشر شده است.
به هر ماجرای بدی میتوان از دو زاویهی دید نگاه کرد: زاویهی دید چراها و زاویهی دید چیها! چراها سویهی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا اینقدر من بدبختم؟ چرا اونی که من میخوام نمیشه؟ و … در مقابل چیها سویهی مثبت ماجرا را به ما مینمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی
نویسنده: دوری کلارک/ مترجم: علی نعمتی شهاب
سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دههی ۱۹۶۰ رهبری عملیات پاکسازی رودخانهی به شدت آلودهی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذابترین موفقیتهای زیستمحیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالبتر اینکه پاکسازی رودخانه اولویت دوم او بهعنوان یک پروژهی وکالت بود. او در واقع میخواست به جا افتادن کودکان کرهای در جامعهی آمریکا کمک کند و حتی ممکن بود این مسیر را هم برگزیند. اما او به این نتیجه رسید که برای درست انجام دادن این کار، باید از نظر احساسی بهشدت درگیر آن شود و در نتیجه تصمیم گرفت که به جای آن، یک پیشگام محیطزیست شود.
خرد جمعی این روزها بر این باور است که شما باید علاقهتان را دنبال کنید. اما مدیران و کارشناسان میتوانند وقتی که به چیزی بیش از اندازه حساسیت نشان میدهند، به مسیر شغلی خود آسیب برسانند. در این نوشتار به چهار دلیلی که باید قبل از انجام دادن “کاری که عاشقاش هستید” دو بار فکر کنید اشاره میشود:
- دوستاش دارید؛ اما در آن کار خوب نیستید: سالها قبل وقتی بخش ارتباطات را برای یک کمپین تبلیغاتی انتخابات ریاستجمهوری هدایت میکردم، سرپرست اسکات بودم. اسکات یک کارمند سخت کوش، باهوش و دوراندیش بود که عاشق زرق و برق و سر و صدای زیاد موجود در دفاتر خبری بود؛ اما در عین حال نویسندهی خوبی هم نبود. من علاقهی او را دوست داشتم و میدیدم که تلاش میکند تا یاد بگیرد؛ اما با این حال موفقیت در هر کار رسانهای بدون داشتن مهارتهای مربوط به ربط دادن مطالب به یکدیگر بسیار مشکل است. بنابراین من سخت تلاش کردم تا او را به وظایف مربوط به تحلیل سیاسی هدایت کنم. وقتی که کمپین به پایان رسید؛ او وارد همین کار شد. خیلی سخت است که خودتان را به شکل دقیق ارزیابی کنید؛ بنابراین از دوستان و کارفرمایتان بخواهید که استعدادها و ضعفهای شما را تعیین کنند و سپس نقاط قوت شما را برای هدایت شما بهکار بگیرند؛ حتی اگر در این مسیر آنها شما را به سمت شغل “ایدهآلتان” هدایت نکنند.
- شما در حوزهی مورد علاقهتان مهارت دارید؛ اما از کارهایی که در حواشی آن است متنفرید: بسیاری از فعالان حوزهی کسب و کار در پیشهشان چیرهدست هستند؛ اما خارج از آن پرچم را به زمین میاندازند. آنجلا یک طراح گرافیک بینظیر است که پیش از اینکه تصمیم به کار کردن به صورت خویش ـ فرما را بگیرد، برای شرکتهای بزرگ تبلیغاتی کار میکرد. اما هر چقدر او ارتباط نزدیک با مشتریان و کمک به آنها برای برندسازی صحیح را دوست میداشت؛ نمیتوانست قیمتگذاری و جریان نقدینگی کسب و کارش را مدیریت کند. یاد گرفتن این مهارتها ممکن است؛ اما برای بسیاری از آدمها، این کار خارج از حوزهی علایقشان جای میگیرد.
- از نظر احساسی زیادی حساس هستید. قبلا در مورد ماریون استودارت صحبت کردم. اخیرا صحبتهایی را که چارلین هریس ـ نویسندهی مجموعهی خوناشامی موفقی که براساس آن سریال خون واقعی هم ساخته شد ـ در مورد مشکل مشابه خودش گفته بود، شنیدم. به گفتهی هریس نویسندگان برتر عاشق شخصیتهایشان یا کلماتشان نمیشوند و اهمیتی نمیدهند که آنها ویرایش شوند. آنها در واقع از هر پیشنهادی که کار آنها را بهتر کند، استقبال میکنند. نویسندگانی که بیش از حد به کارشان وابستهاند، در مواجهه با نقدها بهشدت قضیه را شخصی میکنند و در نتیجه هرگز رشد نمیکنند. به شکل مشابه فعالان حوزهی کسب و کار نیاز دارند به شکل دقیق به این موضوع توجه کنند که آیا علاقهی آنها به کارشان قضاوتشان را تحت تأثیر منفی قرار میدهد یا خیر. وقتی شما عمیقا به پروژهی مربوط به یک حیوان خانگی اهمیت بدهید؛ تصمیمگیری منطقی در مورد اینکه آیا باید زنده بماند یا بمیرد بسیار سخت خواهد بود.
- هیچ کس هزینههای شما را پرداخت نمیکند. شما میتوانید یک سرگرمی را تبدیل به یک شغل کنید؛ البته اگر کسی حاضر باشد سکوی پرتاب شما باشد. بعضی وقتها بازار خیلی کوچک است (برنامهریزی مسافرتهای گرانقیمت برای ماه عسل زوجهای جوان به بلاروس.) بعضی وقتها حاشیهی سود بسیار کم است (رامیت ستی نویسندهی مباحث مدیریت مالی شخصی کسب و کارهای مبادلهی کتابهای درسی و تولید تی شرت را با عنوان “ایدههای کسب و کاری پسر بچهها” مسخره میکند) و بعضی وقتها هم شرکت شما اولویتهای دیگری دارد (فرقی نمیکند شما چند بار پیشنهاد هدایت حرکت سازمان را به سمت ویدئوهای تحت وب ارایه داده باشید؛ رئیس شما دوست دارد روی شغل واقعیتان تمرکز کنید.)
انجام کاری که عاشقاش هستید میتواند موجب وقف کردن زندگیتان بر آن و به دست آوردن احساس معنادار بودن زندگی شود؛ اما برخی وقتها علاقهی صرف میتواند شما را در دیدن بازخوردها کور کند (آیا شما تنها کسی هستید که فکر میکنید این ایدهی خوبی است؟)، میتواند شما را ناراحت کند (چه کسی میداند اجرای این ابتکار بهمعنای مدیریت یک دو جین کارمند جدید است؟) یا به چشماندازهای مالی شما ضرر برساند.
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که در سطح وب شدهاند!)، به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. مشخصتر بگویم دنبال ناشر میگردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.
نویسنده: دوری کلارک/ مترجم: علی نعمتی شهاب سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دههی ۱۹۶۰ رهبری عملیات پاکسازی رودخانهی به شدت آلودهی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذابترین موفقیتهای زیستمحیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالبتر اینکه
پیش از شروع سه نکته:
- لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
- برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
- این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
مدیریت:
بهترین و بدترین مشاغل ۲۰۱۱، چطور جیمیجامپ باشیم؟، پست مهمان: آشنایی با رشته علوم اکچوئریال و در جستجوی اریک (این پست اریک کانتونا را نخونید از دستتون رفته ها! از ما گفتن بود.) (امیر مهرانی)
ادغام وزارتخانه ها – یک نقد علمی (از زاویهی دید یک آدم دکترای مهندسی صنایع که سالها تجربهی اجرایی و مشاوره هم داشته: فرهنگ فصیحی)
در باب اهمیت شاخصهای زمانی (در کنترل پروژه طبعا!) (نادر خرمیراد)
نمونهی زنده (امیر علیزاده در توصیف تفکرات مدیران فوتبال ایران)
داستان اولین دوره سی اس ام ایران به پایان رسید (خیلی ممنون بابت اسلایدهای دوره که آنلاین گذاشته شده برای دانلود)
ابزار زدگی (baseline.ir)
آیا زنان مدیران بهتری نسبت به مردان هستند؟ (به نظر میرسد بله!)
مدرسه کسب و کار وارتون (معرفی مدرسهی مدیریت دانشگاه پنسیلوانیا بهترین بیزینس اسکول دنیا)
راز ۱۲۵ ساله “کوکاکولا” (“بر اساس تحقیقات انجام شده، کوکاکولا بعد از کلمهی اوکی (Okay) شناختهشدهترین کلمه در جهان است؛ به این معنی که ۹۸ درصد از مردم جهان این کلمه را میشناسند؛ یعنی از هر صد نفر در هر کجای جهان تنها دو نفر پیدا میشوند که کوکاکولا را نمیشناسند.” برندینگ بهتر از این میخواین!؟)
فناوری اطلاعات:
آسیبشناسی وبلاگنویسی در ایران (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
هفت ابزار عالی و کاربردی برای همکاری های اجتماعی در زمینه کسب و کار (ابزارهای مدیریتی خوبی داره بینشون) و وضعیت فعلی موبایل در جهان (اینفوگرافی) (علی اسماعیلزاده؛ بهترین ارتباط)
میزان Web 2.0 بودن وبسایت شما (معرفی سرویس)! و پرسش پاسخ مایکروسافت Answers Microsoft (مجلهی اینترنتی گویا آیتی)
آگهیهای گودری: «لطفا دست به دست کنید!» (در ستایش گودر!)
کارکنان Apple برای کار بدون جابز آماده میشوند (در همین زمینه پست ۱۰ پیامد احتمالی خروج استیو جابز از اپل من را بخوانید.)
گوگل نمایش نتایج جستجوی خود را تغییر میدهد (به نظر من که خوشگلتره!؛ وبلاگینا)
پنج چالش اینترنت برای پنج سال آینده
نوتبوکهای گوگل با نام کرومبوک از راه رسیدند (مبارکه!)
نشریه الکترونیکی تصویری “تاک”، ورود هنر به خانهها (این هم یک مزیت جذاب اینترنت!)
Social Media Statistics & Facts 2011 (یک ویدئوی بسیار جذاب. از دستاش ندهید.)
“استیو جابز” سومین مهندس برتر دنیا معرفی شد (حق تسلا رو دزدیدن، دارن باهاش پز میدن!)
فیسبوک رسما از زاکربرگ عذرخواهی کرد! (یک وکیل بنده خدایی اسماش دقیقا مارک زوکربرگ بوده؛ فیسبوک فکر کرده اکانتاش جعلی بسته! بعد ثابت شده که نیست، عذرخواهی کردند ازش!)
ارزیابی رفتارهای کاربران در وبسایتهای خبری جهان
عرضهی سهام شبکهی اجتماعی لینکدین در بورس
بازار ۸/۳ میلیارد دلاری ابزارهای موبایلی در سال ۲۰۱۱
آندروید مارکت وارد ۹۹ کشور جدید شد (ولی ایران نه هنوز!)
آگوست اندروید گوگل از App Store اپل جلو میزند (ایشالا)
گوگل:اندروید اپل را در وعده ناهار صرف میکند! (آمار و ارقامی از وضعیت اندروید در جهان فناوری)
طعم شیرینی زنجفیلی زیر زبان تنها ۴ درصد گوشیهای اندرویدی!
جنگ اپل و نوکیا برای کسب رتبهی اول فروش در بازار گوشیهای هوشمند امسال
استفاده آفلاین از سرویسهای گوگل (ایشالا پریم)
جدال گوگل و فیسبوک بر سر اسکایپ برندهای جز مایکروسافت نداشت! (متأسفانه مایکروسافت اسکایپ را با قیمت نجومی ۸٫۵ میلیارد دلار خرید!)
مشاهده داخل مغازهها در سرویس جدید گوگل
مکآفی و تولید نرمافزار امنیتی پردازش ابری
اپل آلودهترین شرکت فناوری دنیا (باز تعریف کنید از اپل! :دی)
فوربس معرفی کرد: پر درآمدترین مدیران تکنولوژی جهان
تولید نرم افزار و توسعه صادرات کالا با ارزش افزوده و فناوری بالا حمایت می شود (توسط دولت)
وزیر ارتباطات: توسعه تلفن ثابت در ایران به مرز اشباع رسیده است
مدیر عامل مخابرات تهران در خصوص اینترنت پر سرعت سخن گفت
اتصال فیبرنوری به منازل کلید خورد / اجرای اولیه پروژه در چند نقطه کشور
اقتصاد:
روشنفکر حوزه سیاست عمومی نداریم. داریم؟ و مداخله در اقتصاد: قاعده یا استثنا؟ (حامد قدوسی)
سیستم ورشکسته بازنشستگی در ایران (روی نکتهی بسیار مهمی دست گذاشته حجت قندی)
وقتی افزایش بیکاری خوش یمن است (بسیار جالب!) (علی دادپی)
هایک در میان ما (وبلاگ مجلهی اقتصادی)
چگونه میتوانید جهان را نجات دهید؟ (از آموزش دختربچهها شروع کنید)
جزئیات تشکیل ۴ وزارتخانه جدید اعلام شد (فعلا که همه چیز رو هواست؛ ایناهاش:) جدال بر سر ادغام وزارتخانهها؛ شورای نگهبان حق را به مجلس داد
بودجه سال نود سرانجام تصویب شد (حدود ۵۴ میلیارد دلار)
تورم تا سالگرد هدفمندی یارانهها به۴۰ درصد میرسد (به سلامتی!)
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
۹ روش متفاوت افراد موفق (بینظیره این! حتما بخونید.)
تغییر یا تقدیر (کوتاه اما استثنایی!)
همانند یک مدیر عامل سطح بالا فکر کنید
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
پیش از شروع سه نکته: لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم. برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید. این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم
نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب
دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان میدرخشید و جوانههای کوچک بر روی شاخههای درختان خودنمایی میکردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتانام را از دست ندادم؛ اما ۱۰ دقیقه طول کشید تا دوش آب گرم باعث شود آنها به آرامی و با درد بسیار به رنگ عادی خود برگردند.
اینجا یک چیزی عجیب است. من تقریبا تعطیلات آخر هر هفتهی زمستانها را بدون سرمازدگی در دمایی زیر صفر درجه اسکی میکنم. بنابراین آن روز چه اتفاقی برای من افتاد؟
خوب این اتفاق دقیقا به این دلیل رخ داد که زمانی که من سرمازده شدم دیگر بهار از راه رسیده بود!
میدانید: در زمستان وقتی هوا سرد است من یک ژاکت پر گرم میپوشم و چندین لایه لباس گرم هم زیر آن به تن میکنم. از همه مهمتر من از گرمکنندههای پا استفاده میکنم ـ که بستههای شیمیایی نازکی هستند که داخل کفش اسکی من قرار میگیرند و برای ۶ ساعت حرارت تولید میکنند. من به آنها نیاز دارم چون کفشهای من تنگ هستند؛ چیزی که باعث جریان خون من را مختل میکنند و در نتیجه مرا وقتی هوا سرد است نگران سرمازدگی میکنند.
این بار از آنجایی که آخرین اسکی در تعطیلات آخر هفته در بهار بود، من یک ژاکت نازک پوشیدم و از گرمکنندههای پای خودم استفاده نکردم.
اما دمای هوا زیر صفر درجه بود! فکر میکنم دقیقا ۲۰ درجه فارنهایت زیر صفر!
آیا قبل از بیرون رفتن دمای هوا را بررسی کردم؟ البته که این کار را کردم. میدانستم هوا سرد است. درد پاهایام یک ساعت بعد از یک ساعت اسکی کردن شروع شد؛ اما من همچنان به کارم ادامه دادم. من به سادگی دادههای موجود را نادیده گرفتم. چرا؟ خوب چون بهار بود! من انتظار هوای گرمتری را داشتم. تجربه قبلیام به من نشان میداد که در این زمان از سال هوا آفتابی و گرم است. هر سال من در چنین زمانی با تیشرت اسکی میکردم! تعطیلات آخر هفتهی قبل هوا حدود ۱۵ درجه بالای صفر بود و من به راحتی با تیشرتام اسکی کرده بودم.
همهی آن اطلاعات گذشته با این واقعیت که هوا واقعا آن قدر سرد بود که من دچار سرمازدگی شوم، بیمصرف شده بودند.
این، مثال خوبی است در مورد اینکه چقدر ساده انتظارات ما نسبت به وضعیت واقعی، استفاده از اطلاعات گذشته برای وضعیت کنونی و آرزوهایمان، ما را به اشتباه میاندازند و چقدر وقتی این چنین عمل میکنیم سرانجام دردناکی در انتظار ما است.
یک اصطلاح خاص برای چنین خطایی در علم روانشناسی وجود دارد: خطای تأیید (Confirmation Bias یا تله تأیید.) ما به دنبال دادهها، رفتارها و شواهدی میگردیم که به ما نشان میدهند که چیزها همانطوری هستند که ما باور داریم باید باشند. به عبارت بهتر، ما به دنبال تأیید این هستیم که در موضع حق قرار داریم.
در اوایل دهه ۱۹۹۰، وقتی برای یک شرکت مشاوره با اندازهی متوسط کار میکردم، به دورهی MBA مدیران اجرایی دانشگاه کلمبیا رفتم. دو سال پس از فارغالتحصیلی من هنوز برای همان شرکت اول کار میکردم و برای روبرو شدن با چالشهای جدید آماده بودم. من چند مهارت جدید داشتم ـ مهارتهایی که با پول پرداخت شده توسط شرکت محل کارم به دست آورده بودم ـ و میخواستم از آنها استفاده کنم.
اما آن شرکت “منِِ جدید (The new me)” را ندید! آنها “من ِقدیم (The old me)” را دیدند؛ فردی که او را ۴ سال قبل استخدام کرده و آموزشاش داده بودند. در نتیجه آنها همان کارهای قبلی را به من دادند و از من به همان شکلی که قبل از گذراندن دوره MBA استفاده میکردند، بهره گرفتند.
مدتی بعد یک مشاور کاریابی با من تماس گرفت؛ اما او که از قبل مرا نمیشناخت در کمال تعجب من را همان طوری دید که بودم و نه در جایگاهی که تصور میکرد باید باشم. تنها چند ماه بعد من آن شرکت را ترک کردم و به شرکت جدیدی پیوستم که میخواست از مهارتهای جدید من برای جهش خود بهرهبرداری کند.
این پدیده عامل اصلی بسیاری از شکستهای شخصی، حرفهای و سازمانی است: اینکه دنیای پیرامون ما تغییر میکند؛ اما ما هنوز انتظار داریم که جهان به همان شکلی باشد که ما فکر میکنیم باید باشد، و در نتیجه هیچ کاری نمیکنیم!
همیشه در دوران مربیگری سازمانیام با این چالش مقابله کردهام. در واقع چالش برانگیزترین وظیفه یک مربی این نیست که به بقیه کمک کند تا تغییر کنند؛ بلکه سختترین بخش کار تغییر نگرش دیگران نسبت به آن فرد است. زیرا وقتی ما یک عقیده را شکل میدهیم، در برابر تغییر آن مقاومت میکنیم.
امروز دایرهالمعارف بریتانیکا که در ۲۰۰ سال گذشته همواره جزو پرفروشترین کتابها بوده است توسط رسانههای دیجیتال مورد هجوم واقع شده است و احتمالا نمیتواند خود را بازیابی کند. شرکت کداک که از سال ۱۸۸۸ میلادی تاکنون فروشنده موفقی بوده است، نمیتوانست حتی تصور کند که با چه سرعت و شدتی توسط رقبای جدید دنیای دیجیتال پشت سر گذاشته شود.
خوب چرا ما در دام فریب خوردن توسط انتظاراتمان میافتیم؟
براساس تجربههایمان!
معمولا انتظارات ما از واقعیت درست هستند. در بهار، هوا گرمتر است. انسانها معمولا کاملا تغییر نمیکنند. و یک محصول ۲۰۰ ساله، در هر حال ۲۰۰ ساله است. این وضعیت تا حدودی ثابت است.
چنین وضعیتی به ما احساسِ خوبِ امنیت و بر حق بودن میدهد.
اما بعضی وقتها ما اشتباه میکنیم؛ البته احتمالا نه در اغلب مواقع. ممکن است در یک زمان مشخص درست فکر و عمل میکردیم؛ اما پس از آن شرایط تغییر کرده باشند. در نتیجه امروز احتمالا داریم اشتباه میکنیم و نمیخواهیم هم بدانیم که چنین است. ما آن اشتباه را حتی نمیبینیم. زیرا سرگرم راه یافتن شواهدی برای تأیید ایدههای قبلیمان هستیم.
متأسفانه وقتی خطای تأیید به ما احساس بهتری میدهد، در عین حال باعث میشود بدتر رفتار کنیم. بنابراین کارکنان، سازمان را ترک میکنند. کسب و کارها میلغزند و من سرمازده میشوم.
خوب چطور از افتاده در دام فریب خوردن توسط انتظاراتمان اجتناب کنیم؟
برای این منظور باید تمرین کنید!
به جای گشتن به دنبال اینکه چطور چیزهای مختلف شبیه هم هستند، میتوانیم دنبال تفاوتهای آنها بگردیم. به جای جستجو برای یافتن شواهدی در جهت تأیید دیدگاهمان میتوانیم برای رد کردن آن تلاش کنیم. به جای خواستنِ بر حق بودن، میتوانیم خواستار قرار گرفتن بر موضع ناحق باشیم.
البته این کار حجم عظیمی از اطمینان را میطلبد. اجازه بدهید با آن روبرو شویم، در حال که همهی ما ترجیح میدهیم در جای درست قرار بگیریم تا جای غلط.
اما نکتهی تمسخر برانگیز اینجاست: هر چه بیشتر به دنبال غلطها بگردید احتمال رسیدن به سرانجام مثبت و درست بیشتر است!
بار بعدی که به یک زیردستتان نگاه کردید از خود بپرسید چه چیزی تغییر کرده است؟ به جای تمرکز بر کارهای غلط او، به دنبال کارهای مثبتی بگردید که شما هرگز قبلا متوجه آنها نشدهاید.
وقتی به صنعتتان مینگرید از خودتان بپرسید چه تغییراتی در آن رخ داده است و چرا ممکن است این تغییرات موجب بیمعنی شدن استراتژی کسب و کار شما شوند. از دیگران بخواهید با نظر شما مخالفت کنند. و به جای استدلال کردن، فقط گوش دهید!
دفعهی بعدی که بیرون رفتید بدون توجه به فصل، دستتان را از پنجره بیرون ببرید و دمای هوا را امتحان کنید!
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که در سطح وب شدهاند!)، به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.
نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان میدرخشید و جوانههای کوچک بر روی شاخههای درختان خودنمایی میکردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتانام را از دست ندادم؛ اما ۱۰
۹ ماه!!! مثل هفتهی پیش نادر خرمیراد پستی نوشته که بسیار به کار جوانان تازهکار یا حتا کهنهکار میآید. این مطلب را که به دلیل اهمیتاش ابتدای لینکهای هفته گذاشتم حتما بخوانید. ضمنا خواندن دو پست قرمز شدهی امیر مهرانی واجب عینی است! این هفته همین سه مطلب را هم بخوانید، کلی چیز جدید یاد گرفتهاید.
پیش از شروع سه نکته:
- لینکهایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینکها متمایز میکنم.
- برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
- این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
تجربه چه زمانی اهمیت داره؟ (نادر خرمیراد)
مدیریت:
پر استرسترین و کم استرسترین مشاغل ۲۰۱۱، ژورنال کاری چیست؟، ژورنال کاری روزانه و وقتی از تفاوت حرف میزنیم، از چی حرف میزنیم؟ (امیر مهرانی)
الگو و نمونه مستند نیازمندیهای پروژه و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت سه (مهدی عرب عامری)
خانم ها در فورچون ۵۰۰ (نیام یراقی پس از مدتها نوشت. امیدوارم زود به زود بنویسد.)
کتاب راهنمای آزمون PMP چاپ شد (نادر خرمیراد)
معرفی کتاب (آقای آواژ؛ روزنوشتهای بهساد. من به نظر ایشان در مورد کتابهای مدیریتی فارسی نقدی دارم که بهزودی مینویسم.)
ادامه تحصیل از جیب…؟ (دقیقا درد دل همهی ماهاست که در بخش خصوصی کار میکنیم …) (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)
استراتژیها و تکنیکهای ارتقای برند و چند سؤال (استاد پرویز درگی)
چرا پول عامل بسیار مهمی در فرهنگ است؟ (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
سه روش برای افزایش مشارکت افراد در نشست ها (محمد سالاری)
چرا افراد خلاق در تصاحب مناصب مدیریتی موفق نیستند؟ (متأسفانه “افراد خلاق از محبوبیت کمتری برخوردارند.”)
چگونه خود را مثل یک شرکت تصور کنید (عالی!)
خطای ذهن در تشخیص تأثیر انتقاد
فناوری اطلاعات:
بهبود مدیریت فنآوری اطلاعات در بانکها
آیا اگر به حرف جغرافیدانها گوش داده میشد، بن لادن دو سال زودتر پیدا میشد؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
مشیبل چیست؟ (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
میکروبلاگینگ سازمانی (وبلاگ Baseline که کشف این هفته بود!)
یک گوگل در روز (صادق جم؛ بلاگنوشت)
چه افرادی آیفون را انتخاب میکنند؟ (وبلاگینا)
چگونه یک فید ناقص در گودر را به صورت کامل مشاهده کنیم ؟
خلاص شدن از دست سؤالهای فیسبوک (خیلی لازم بود!)
سوتی ادوبی در فاش نمودن نسخهی بعدی آندروید (مجلهی اینترنتی پریانا)
سهم ۷۹ درصدی مایکروسافت از بازار جهانی ۳۰ میلیارد دلاری سیستم عامل
دنیایی بدون فیسبوک[اینفوگرافیک] و دور زدن آندروید!خوب یا بد؟؟ (به نظر من که خیلی خوبه!) (مجلهی اینترنتی گویا آیتی)
گزارش IDC از رشد ۲۰ درصدی فروش جهانی تلفنهمراه در فصل اول ۲۰۱۱
بازار اندروید، نسخهی ۱ (بازار ایرانی اپلیکیشنهای اندروید)
سه میلیارد بار دانلود برنامههای آندرویدی
پیشی گرفتن تعداد برنامههای رایگان اندروید گوگل از آیفون اپل!
تصاحب ۷۰ درصد بازار توسط iPad 2
تبلت آمازون بهزودی به بازار میآید (!!!)
کاهش فروش رایانههای شخصی (دلیل بسیار سادهای دارد: ورود تبلتها!)
فیسبوک علاقمند به خرید اسکایپ است!
با تکمیل پروفایل گراواتار، به آواتار خود هویت ببخشید!
یک سایت اجتماعی-علمی برای پژوهشگران جوان (جالب!)
نوکیا وارد رقابت با نقشههای سهبعدی گوگل شد
پردازش ابری از سوی اپل راهاندازی شد (جالبه …)
جولین آسانژ: «فیسبوک مخوفترین شبکهی جاسوسی تاریخ است»
آسیاییها بیش از دیگران نرمافزار دانلود میکنند
بوسهای برای دانلود (بهزودی ژاپنیها بوسه را هم از طریق اینترنت منتقل میکنند!)
ایران ۱۵۴هزار کاربر وایمکس و ۱۰میلیون کاربر GPRS دارد
وزیر ارتباطات: فاز اول اینترنت ملی امسال به بهرهبرداری میرسد
اقتصاد:
تبعات اقتصادی مهاجرت با یک مثال (علی سرزعیم)
مرگ بن لادن و احتمال اتفاقات نادر و تحرک مشتری به جای نیروی کار (حامد قدوسی)
بازار بورس و بازار طلا و نیاز به ترمیم افق اقتصادی کشور و سخن هفته: چه بپرسیم (عالی بود این سخن هفته …) (علی دادپی)
بانکهای مرکزی جهان دنباله رو فدرال رزرو و جمعیت جهان در ۲۱۰۰ (حجت قندی)
آقای رئیس بانک مرکزی تو دیگه چرا؟ و سفرهای نوروزی (وبلاگ مجلهی اقتصادی)
آشنایی با اقتصاددانان: فردریش آگوست هایک (۱۸۹۹-۱۹۹۲) (عاشق شیوهی استدلال هایک هستم!)
آشنایی با اقتصاددانان: کارل منگر (۱۸۴۰-۱۹۲۱)
برتری اقتصاد اتریشی (این متن بسیار خواندنی است.)
تا چند سال دیگر یک صفر باز میگردد؟ (دکتر پویا جبل عامی دربارهی حذف سه صفر از واحد پول ملی!)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
۹ ماه!!! مثل هفتهی پیش نادر خرمیراد پستی نوشته که بسیار به کار جوانان تازهکار یا حتا کهنهکار میآید. این مطلب را که به دلیل اهمیتاش ابتدای لینکهای هفته گذاشتم حتما بخوانید. ضمنا خواندن دو پست قرمز شدهی امیر مهرانی واجب عینی است! این هفته همین سه مطلب را هم بخوانید، کلی چیز جدید یاد گرفتهاید. پیش از شروع سه نکته:
توضیح: مشاهدهگر بخش جدید گزارهها در دوشنبه شبها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برایام بنویسید.
ایدهی عنوان را از کتاب بینظیر “ماجراهای یک مشاهدهگر” پیتر دراکر گرفتهام.
توضیح: مشاهدهگر بخش جدید گزارهها در دوشنبه شبها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برایام بنویسید. ایدهی عنوان را از کتاب بینظیر “ماجراهای یک مشاهدهگر” پیتر دراکر گرفتهام. دوست داشتم!۰
خانم فرشته جعفری از من خواستهاند در مورد روشهای درست برنامهریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامهریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگنویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد.
تجربهی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگیهای کار پروژهای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی که برای تولید یک خروجی منحصر به فرد به صورت موقتی در طول یک دورهی زمانی مشخص انجام میشود. در برابرش، در طول یک سال اخیر در شرکت مسئولیتهای دیگری هم داشتهام که بهنوعی در برابر مفهوم پروژه، به مفهوم برنامه نزدیکتر بودهاند که در تعریفی که من برای برنامهریزی شخصی و کاری دارم، بر روی ویژگی منحصر به فرد نبودن و محدود نبودنشان به یک دورهی زمانی مشخص تأکید دارم. مثال بزنم: در طول یک هفته تولید گزارش X برای پروژهی Y برای من یک کار پروژهای است؛ اما تهیهی خبرنامهی آموزشی هفتگی شرکت یک کار برنامهای است.
در زندگی شغلی و شخصی هم میشود به کارها با همین دیدگاه نگاه کرد. چند مثال میزنم تا بحث روشنتر شود: خواندن فلان کتاب که برای کارم به آن نیاز دارم، گرفتن فلان مدرک یا گواهینامهی حرفهای (حتی همین تافل یا آیلتس و جیمت و جی آر ای خودمون!)، دنبال کردن کارهای فارغالتحصیلی دانشگاهام و کارهایی از این دست برای من، کارهای پروژهای هستند که باید در یک دورهی زمانی مشخص، روی آنها تمرکز کنم و از اول تا آخرش را در چند روز (یا چند ماه!) طی کنم تا به نتیجهی مورد نظرم برسم. دقت کردهاید که خود ما هم فارغ از آشنا بودن یا نبودن با مفهوم علمی پروژه، معمولا در زندگیمان این کارها را پروژه مینامیم؟ مثلا: “من پارسال پروژهی بزرگ گرفتن کارت معافیت خدمتام را به سرانجام رساندم!” در برابرش کارهای دیگری هم هستند که به مفهوم برنامه نزدیک هستند: رشد مستمر مهارتها و تواناییهایام (مدیریت این فرایند رشد منظورم است؛ نه مثلا صرفِ گرفتنِ PMP!)، برنامهریزی مالی، پیدا کردن منابع مالی جدید (!)، مدیریت درآمدها و سرمایهگذاریها، یاد گرفتن یک ساز موسیقی، اپلای کردن برای تحصیل در یک دانشگاه معتبر خارجی، ازدواج (!) و چیزهایی شبیه اینها که به ذهن من نمیرسند، میشوند برنامههای زندگی.
یک مثال شاید ملموستر وبلاگنویسی من باشد. من یک سری اهداف کلی از وبلاگنویسی دارم که برنامههای من را مشخص میکنند. در مقابل، نوشتن همین پست میشود پروژهی امروز من!
همانطور که میبینید تمایز میان “پروژه” و “برنامه” شخصیمان، در استمرار برنامهها و طولانی مدت بودن فرایند دستیابی به اهداف مورد انتظار آنها نسبت به پروژهها است.
خوب با این تعریف اولیه بروم سراغ روشی که دیگر کمکم به صورت ناخودآگاه برای برنامهریزی کارهایام دارم:
- گام اول ـ تعیین بایدها: به کمک ابزار ترسیم نقشههای ذهنی Mind Mapper، با توفان فکری (Brainstorming) با خودتان، کارهایی را که باید در یک دورهی زمانی مشخص انجام بدهید (To-Do List) فهرست کنید. راستاش تجربهی من نشان میدهد که عموما برنامهریزی برای یک سال و شش ماه و اینها، جواب نمیدهد (شاید هم من نتوانستم!) اگر برای هفتهی آینده یا دو هفتهی دیگر برنامهریزی کنید و واقعا به این برنامهریزی متعهد باشید، جواب عملیتری میگیرید (پایینتر مفهوم تعهد را توضیح میدهم.) حواستان باشد که این فهرست، اولویتبندی ندارد. هر چه میخواهد دل تنگتان بنویسید!
- گام دوم ـ تعیین فهرست نبایدها: فهرست کارهایی را که نباید انجام بدهید (Not To-Do List) را هم به کمک مایند مپر دربیاورید (مثال: گودربازی مجموعا بیش از سه ساعت در روز!)
- گام سوم ـ تعیین برنامهها در برابر پروژهها: در اکسل، یک جدول درست کنید و کارهایی را که در مایندمپر در فهرست To-Do نوشتهاید زیر ستون اول ـ با عنوان موضوعات کاری (Work Subject) ـ بنویسید. بعد دو تا ستون کنار ستون شمارهی یک درست کنید: یکی از این ستونها عنواناش میشود برنامهها (Plan) و دیگری طبعا پروژهها (Projects)! از بالا به پایین فهرستتان شروع کنید و مقابل موضوعات کاری فقط و فقط در یکی از ستونهای برنامه / پروژه علامت بزنید. اگر چند بار نتیجهی کارتان را مرور کنید تا خطاهای احتمالی برطرف شوند بد نیست.
- گام چهارم ـ برنامهریزی اجرا: حالا فهرست برنامهها و پروژههای شما برای چند روز، چند ماه یا چند سال آینده مشخص است و باید برای اجرایشان برنامهریزی کنید. شاید اینجا حساسترین بخش کار باشد. این برنامهریزی را چطور انجام دهیم؟ خوب به صورت کلیشهای باید گفت که اول کارهای پروژهای و برنامهای را اولویتبندی کنید. روشاش با خودتان! بعدش من این طوری کار را انجام میدهم: اول به سراغ برنامهها میروم و سعی میکنم به شکل عملیتری آنها را به کارهای پروژهای بشکنم. بعد برای هر پروژه حداکثر فرجهی زمانی مورد انتظار را مشخص میکنم. مثال بزنم: من با خودم قرار گذاشتهام که هر روز حتما حداقل یک پست در گزارهها داشته باشم. برای این کار میشود هر روز گزارهها یا شعر نوشت یا از کتابها نقل قول کرد، مطلب دیگران را کپی پیست کرد و الخ. اما برنامهی من داشتن یک وبلاگ مدیریتی و مشاورهی مدیریت و تولید محتوا در این زمینه است. فلسفهی وجودی پستهای ثابت هفتگی گزارهها بهعنوان پروژههای هفتگی در همین است: تولید محتوا یعنی من شنبهها باید حتما یک ترجمه داشته باشم، یکشنبهها باید یک مقاله را بخوانم و مرور کنم، سهشنبهها یک مطلب جدید در مورد مشاورهی مدیریت از خودم بنویسم یا از جایی ترجمه کنم و جمعهها لینکهای هفته را مرور کنم. این شیوهی نگاه به برنامهی وبلاگنویسی، در واقع مجبورم میکند هر هفته مطالب و مقالاتی که باید را بخوانم. اما همهی اینها در کنار هم، مرا به یک هدف دیگر هم میرسانند: خواندن مطالب ثابت مربوط به کارم در طول هفته و در نتیجه رشد شغلی و مهارتی! (شاید بهنوعی این چهار پست ثابت هفتگی در کنار پستهای دیگرم، تعریف من را از ماهیت و چیستی رشد شغلی و مهارتی هم نشان بدهند.) بنابراین ارتباط میان پروژههای اجراییکنندهی برنامههایتان را هم در نظر داشته باشید. یا مثال دیگر: من میخواستم معافیت از خدمت سربازیام را پیگیری کنم (برنامه)؛ بنابراین مجبور بودم زمانهای مشخصی از هفته دنبال تکمیل مدارکام و طی فرایندهای اداریاش بدوم! (پروژه) این، یکی از اولویتهای اصلی زندگی من بود؛ در برابر مثلا یاد گرفتن یک ساز موسیقی.
- گام پنجم ـ اجرای برنامهها: اما … چرا اغلب برنامهها اجرا نمیشوند؟ تنبلی، ترس از شکست، سخت بودن کار کردن و بهانهها و توجیهاتی شبیه اینها!؟ راهحل چیست؟ من هیچ راهی جز ایجاد تعهد نمیشناسم. بارزترین مثالاش گزارهها: همان قضیهی هر روز یک پست جدید و پستهای ثابت هفتگی. راستاش بعضی از وقتها که برای پست ثابت هفتگیام کاری نکردهام، استرس میگیرم! این متعهد کردن خود، یک اجبار و الزام درونی است و هیچ کس نمیتواند آن را به شما تحمیل کند. بنابراین باید یک تصمیم مشخص بگیرید و سر تصمیمتان بایستید. برای این کار من دو محرک بزرگ میشناسم: اولی مقایسه کردن و بزرگنمایی مداوم لذتهایی که در پایان نصیب شما میشود با سختیهای کار است (لذتِ داشتنِ یک مدرک معتبر با امتیاز خوب مثل تافل یا PMP، تعداد لایکهای یک مطلب در گودر (!)، دریچههایی که با رسیدن به یک هدف به روی شما باز میشود ـ مثل امکان پاسپورت گرفتن و ترک کشور برای کار یا ادامه تحصیل برای منی که داشتم کارهای معافیت سربازی را دنبال میکردم ـ و …) و دومی ترساندن خود از عواقب انجام ندادن کار و بزرگنمایی این ترس (سربازی!!! خودش بزرگترین ترس است!)
- گام ششم ـ مدیریت فرایند اجرای برنامهها: خوب آستینها را بزنید بالا و بروید سراغ انجام کارها و بهترتیب انجامشان بدهید. هر کاری را که سر وقت و درست انجام دادید به خودتان جایزه بدهید (برم یک ربع گودر گردی!) و از آن طرف، برای انجام ندادن کارها هم خودتان را جریمه کنید (گودر؛ چهار ساعت تعطیل و تمرکز روی کاری که عقب است!) اگر یادتان باشد یک فهرست Not To-Do هم داشتید. برای کارهای آن فهرست، برعکس عمل کنید: اگر انجامشان ندادید به خودتان جایزه بدهید و اگر انجامشان دادید خودتان را جریمه کنید! شوخی و تعارف هم با خودتان نداشته باشید لطفا.
در ادبیات علم مدیریت هم این روزها ثابت شده که هدفگذاری و برنامهریزی بدون اجرا هیچ فایدهای ندارد. روش اجرا قطعا مهمتر است. بنابراین هر طور که برنامهریزی کردید؛ میتوانید از بندهای ۵ و ۶ برای اجرای برنامههایتان استفاده کنید. موفق باشید.
پ.ن. من قبلتر نوشتهها و ترجمههایی در این زمینه داشتهام از جمله:
اهدافتان را به مسیر خودشان بازگردانید
یک مشاور جوان در طول هفته چه باید بخواند!؟
پیشنهاد میکنم پستهای مربوط به مدیریت زمان امیر مهرانی را هم در این زمینه دنبال کنید.
خانم فرشته جعفری از من خواستهاند در مورد روشهای درست برنامهریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامهریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگنویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد. تجربهی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگیهای کار پروژهای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی