آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت!
ویلیام بلیک
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت!
ویلیام بلیک
آنگاه که شیشههای پنجرههای خیال، پاک شوند، همهی چیزها آنگونه که هستند در نظر انسان پدیدار میشوند: بینهایت! ویلیام بلیک دوست داشتم!۳
یکی از بدیهیترین گزارههایی که از دوران کودکی برایمان تکرار شده است، “طلا بودن زمان” است. زمان، موضوعی خطی است که تنها در یک جهت پیش میرود و ما را هم در مسیر رودخانهی خود بهسوی اقیانوسی ناپیدا پیش میبرد. این روزها همگی بیش از دوران کودکی گرفتار محدودیتهای ناشی از ویژگیهای خاص زمان هستیم و همیشه در جستجو و آرزوی “اوقات فراغت” بهسر میبریم. اما عاقبت جویندهی زمانِ کافی، لزوما یابنده نیست: هر روز صبح با انگیزهی انجام دهها کار جذاب از حواب بیدار میشویم و هر شب، در غمِ انجام نشدن بخش عمدهای از آن کارها با رؤیای “فردا روز دیگری است” به خواب میرویم. نتیجه؟ یک دورِ باطلِ غیرقابلِ شکستن که گویی سرنوشت محتوم ما است …
در مواجهه با “غولِ زمان” بشر تکنیکهای مختلفی را ابداع کرده است. سالها است که روشها، مدلها و رویکردهای مختلف “مدیریت زمان” در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی در اختیار ما قرار گرفته است. شاید آن چیزی که از آن به “مهارتهای بهرهوری شغلی و زندگی” یاد میکنیم، در حقیقت چیزی جز روشهای مختلف مدیریت زمان نباشد که هر کدام روی جنبهای متفاوت از زندگی ما متمرکز هستند: برنامهریزی و مدیریت انجام اثربخش وظایف، نظم و ترتیب برای سرعت بخشیدن به دسترسی به ابزارها و وسایل، مدیریت روابط بینفردی برای سریع رسیدن به نتیجه از ارتباط با آدمها و دیگر مهارتهایی شبیه اینها نمونههایی از این دست مهارتها هستند. البته اساسا شاخهی مهارتی مدیریت زمان خود شاخهی مهمی در حوزهی “مهارتهای بهرهوری” است. از میان تکنیکهای مختلف مدیریت زمان، فن پومودورو این روزها بیش از هر زمان دیگری نامش شنیده میشود. پیش از این در گزارهها روش شخصی خودم تحت عنوان کار پروژهای در برابر کار برنامهای را معرفی کرده بودم.
اما یک حقیقتِ تلخ این است که فاصلهی علمِ مدیریت زمان تا عملِ آن چیزی در حدود چند میلیون سالِ نوری راه است! 🙂 ما میدانیم که زمان، محدود است و میدانیم که چگونه میشود آن را مدیریت کرد؛ اما بخش مهمی از زمانمان را بههدر میدهیم! چراییش را البته شاید هیچکس بهصورت قطع هنوز نتوانسته کشف کند؛ اما بارِ “سبکیِ تحملناپذیر”ش بر دوش همهمان سنگینی میکند.
راهحل چیست؟ مدتی است در این فکر هستم که شاید بیش از آن چیزی که لازم است به ایدهی “وقت، طلا است” در ذهنمان بها دادهایم. البته که زمان، گوهر گرانبهایی است؛ اما در زندگی روزمره آنچنان گرفتار عدم قطعیتهایی هستیم که خیلی وقتها واقعا اتلاف زمان انتخابی نیست! بخشی از این عدم قطعیتها مربوط به دنیای واقعی هستند که بهصورت طبیعی آنها را میشناسیم و میپذیریم (نگاهی به یک روزِ کاری معمولیتان بیاندازید، نمونههایش از جمله: جلساتِ ناگهانی، کارهای فوریِ خارج از نظمِ برنامهریزی شده و … زیادند!)؛ اما بخش دیگری از آنها هم درونی هستند که اتفاقا تأثیرشان شاید بیشتر از آن عواملِ بیرونی باشد، هر چند خیلی بهرسمیتشان نمیشناسیم: جنگهای درونی، احساس ناامیدی و پوچی و افسردگی، حس شکست و خمودگی و … نمونههایی از این عوامل هستند. عواملِ درونیِ مؤثر بر اتلافِ زمان، خیلی وقتها از کنترلِ ما بیرون هستند؛ اما مشکل اینجا است که بارِ روانیِ ناشی از گزارهی غیرمنعطفِ “وقت، طلا است” نمیگذارد تا نفسی بهراحتی بکشیم و کمی هم به زندگیمان آنطور که خودش پیش میرود، برسیم. همیشه عذابِ وجدانِ کارهای عقبافتاده، حرفهای نگفته (در انتظارِ فرصتی مناسب …)، کتابها و فیلمهای ندیده، مسافرتهای نرفته و … بر دوشِ ما سنگینی میکند و همین است که هر روز، بیش از پیش در چاهِ زندگی فرو میرویم و طنابِ نجات از دستمان دورتر میشود!
در مواجهه با این زندگی سرشار از عدمِ قطعیت و آن عذابِ وجدانِ لعنتی چه میشود کرد؟ بهنظرم راهحلش نه کنشِ صد در صدی پیشدستانه است و نه انفعالِ خامدستانه. ماجرا سادهتر از آن چیزی است که فکر میکنیم یا بهعبارت بهتر قصد داریم به خودمان بقبولانیم: ما در این دنیا زمانِ محدودی برای زندگی در اختیار داریم. چیزی که در نهایت مهم است کیفیتِ زندگیمان یا بهعبارت بهتر عرض آن است نه طول آن. بنابراین بهتر آن است که زندگی را کمتر جدی بگیریم و بهجای برنامهریزی برای لحظهلحظهی آن (که خودمان هم میدانیم اجرا نمیشود)، کمی شهودیتر با دنیا برخورد کنیم: نگاه کردن به زندگی بهعنوان پروژهای برای کشف کردن، لذت بردن و جلو رفتن همیشگی در مسیر رودِ زمان. اینگونه مدیریتِ زمان هم راحتتر میشود: اینکه بدانی چه کارهایی را نباید انجام بدهی!
یکی از بدیهیترین گزارههایی که از دوران کودکی برایمان تکرار شده است، “طلا بودن زمان” است. زمان، موضوعی خطی است که تنها در یک جهت پیش میرود و ما را هم در مسیر رودخانهی خود بهسوی اقیانوسی ناپیدا پیش میبرد. این روزها همگی بیش از دوران کودکی گرفتار محدودیتهای ناشی از ویژگیهای خاص زمان هستیم و همیشه در جستجو و آرزوی “اوقات فراغت” بهسر
این روزها MBA و DBA بیش از هر زمان دیگری تبدیل به کلیدواژههایی عادی در ادبیات روزمره شدهاند. دیدن نامِ این مدارک مثل قبل در رزومهی افراد و شنیدن آن در معرفی خود، دیگر چیز عجیبی نیست! 🙂 این مدارک حرفهای مدیریت تقریبا دورانِ نایابی عرضهکنندگانشان را پشتِ سر گذاشتهاند و دیگر مثل سالها قبل تنها گزینهی پیشِ رو برای اخذ آنها شرکت در فرایندِ وقتگیر و ترسناکِ کنکور کارشناسی ارشد نیست. این موضوع امرِ فرخندهای است و شخصا این اتفاق را که تعداد افراد بیشتری با دانشِ تخصصی و کلاسیک مدیریت آشنایی پیدا کنند، به فال نیک میگیرم (چرا که جدا از محیط کسبوکار و شغلشان حتما در زندگیِ شخصیشان هم بهدردشان خواهد خورد.)
اما یک نکتهی کلیدی را هیچوقت نباید فراموش کرد: اینکه دانشها و مهارتهایی که سرِ کلاسهای MBA و DBA تدریس میشوند، تمامِ آن چیزی نیستند که شما بهعنوان یک مدیر یا کارشناس کسبوکار به آنها نیاز دارید. همانطور که پیش از این نوشتهام، علمِ مدیریت چیزی جز مجموعهای از بهترین تجاربِ مستند شده در مواجههی نظاممند با موقعیتهای دنیای واقعی نیست. این موضوع شاید مهمترین چیزی است که باید از تحصیل در رشتهی مدیریت بیاموزیم و احتمالا مهمترین چیزی است که یاد نمیگیریم، یا بهعبارت بهتر یادمان نمیدهند!
همین است که تازه وقتی در جایگاه مدیریت در دنیای واقعی که قرار بگیریم، تازه چشممان به حقایق باز میشود که چه چیزهایی را در مدرسهی کسبوکار یادمان ندادهاند و شاید هم یاد دادهاند؛ اما ما بلد نیستیم از آنها استفاده کنیم! تجربه مثل هر بُعد دیگری از زندگی بشر، در اینجا هم بهترین معلم است. خوشبختانه در کنار تجربهاندوزی در جایگاه مدیریت، بعضی از درسهای مواجهه با مدیریت در دنیای واقعی را هم هنوز میتوان از خلال مقالات و سخنرانیها و کتابها یاد گرفت. چیزی که مهم است بهیاد داشته باشیم این است که:
انگیزهی نوشتن مقدمهی بالا دیدن این مقالهی راب کوکاسکیو در سایت اینک دات کام با عنوان “۲۰ درسی که در مدرسهی مدیریت به ما نمیآموزند” بود، درسهایی که بهعنوان یک پژوهشگر و مشاور مدیریت تقریبا همهی آنها را در عمل هم تجربه کردهام:
این روزها MBA و DBA بیش از هر زمان دیگری تبدیل به کلیدواژههایی عادی در ادبیات روزمره شدهاند. دیدن نامِ این مدارک مثل قبل در رزومهی افراد و شنیدن آن در معرفی خود، دیگر چیز عجیبی نیست! 🙂 این مدارک حرفهای مدیریت تقریبا دورانِ نایابی عرضهکنندگانشان را پشتِ سر گذاشتهاند و دیگر مثل سالها قبل تنها گزینهی پیشِ رو برای اخذ آنها
“گاهی من را با آریگو ساکی مقایسه میکنند. از چنین چیزی بسیار خوشحالم. تمام تلاشم را میکنم بنابراین تحت تأثیر این تمجیدات قرار نگرفتهام. ساکی جایگاه بزرگی بهعنوان مربی دارد و چیزهای زیادی از او یاد گرفتهام. قسمت منفی کارنامه او؟ او هیچگاه بازیکن بزرگی نبوده است. در جام جهانی ۱۹۹۴، گاهی شبها میشنیدیم که آریگو فریاد میزند: “حرکت کن، جایگیری کن و …” او شبها خواب بازیکنانش را میدید!” (آنتونیو کونته؛ اینجا)
آنتونیو کونته این روزها دورهی جدیدی از زندگیاش در قامت مربی را در چلسی آغاز کرده است و باید دید که آیا میتواند موفقیتهایش در یووه را در تیم جدیدش تکرار کند؟ یکی از مهمترین عوامل موفقیت هر فرد حرفهای داشتن تمرکز است. دربارهی روش ایجاد تمرکز پیش از این نوشتهام؛ اما توصیف کونته در مورد تمرکز آریگو ساکی جالب بود، چون دو نکتهی مهم داشت که در کنار هم یکی از رازهای موفقیت استاد را نمایان میکند. ساکی اگر چه تجربهی بازیگری حرفهای فوتبال را نداشت؛ اما بهعنوان یکی از تاکتیسینهای بزرگ تاریخ فوتبال است که یکی از تحولات بزرگ تاکتیکی فوتبال را رقم زد و ماندگار شد. او تمامی تمرکز خود را روی حرفهی مورد علاقهاش گذاشت و در یکی از بزرگترین آوردگاههای فوتبال دنیا یعنی فوتبال ایتالیا تا آخرین نقطهی کمالِ یک مربی پیش رفت. این به ما نشان میدهد که حتی وقتی در حوزهای بدون تجربهی موفق قبلی وارد میشوی، با داشتن تمرکز و زندگی کردن با آن حرفه و کار میتوانی به استادی و کمال برسی.
این شاید حرف جدیدی نباشد؛ اما نکتهی مهمتری را نباید فراموش کنیم: در اهمیت تمرکز اگر چه تردیدی نیست؛ مشکل در تعریف ما از تمرکز نهفته است! آن تمرکزی که باعث رسیدن به کمال میشود، همینی است که کونته در مورد آریگو ساکی نقل کرده است: اینکه تا آنجا روی مسئلهی پیش رویت متمرکز باشی که حتی در خواب هم در حال حل آن باشی. این البته بهنظر سخت میرسد؛ اما نشان از انتقال تمرکز روی موضوع از ذهن خودآگاه به ناخودآگاه دارد. این سطح از تمرکز همانی است که کمیاب و حتی نایاب است و شاید بهنوعی همان “گشودن چشمِ دل” باشد که در ادبیات ما هم به آن اشاره رفته است.
البته برای موفقیت ماندگار در یک حوزهی خاص جز تمرکزی تا این حد عالی به عامل دیگری نیز نیاز است که کونته و ساکی ثابت کردهاند که هر دو آن را خوب بلد هستند: استمرار در اجرای عالی تا رسیدن به تعالی.
“گاهی من را با آریگو ساکی مقایسه میکنند. از چنین چیزی بسیار خوشحالم. تمام تلاشم را میکنم بنابراین تحت تأثیر این تمجیدات قرار نگرفتهام. ساکی جایگاه بزرگی بهعنوان مربی دارد و چیزهای زیادی از او یاد گرفتهام. قسمت منفی کارنامه او؟ او هیچگاه بازیکن بزرگی نبوده است. در جام جهانی ۱۹۹۴، گاهی شبها میشنیدیم که آریگو فریاد میزند: “حرکت کن، جایگیری کن و …”
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
چگونه یک مکالمه را آغاز کنیم؟ (زومیت)
۱۰ راه برای آنکه خودتان را بیشتر دوست داشته باشید (بازده)
۹ نشانه که وقتش رسیده آدم سمی را از زندگیتان بیرون کنید (بازده)
مدیریت کسبوکار:
گفتوگو با بورکارد دامِن، مدیرعامل گروه صنعتی اس ام اس
استراتژی دنیل کانمن: چگونه سازمان خود را هوشمندتر کنید
با این ۵ شیوه عالی در محل کارتان با انتقادها برخورد کنید (بازده)
قدرت سازمانی، دوست داشتنی اما مخرب!
۵ حوزه اصلی برای سنجش تواناییهای تیم
نوآوری، تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
ساخت چکلیست حل مسئله برای دیزاینرها (هزار و یک بوم)
چرا کسبوکارهای کوچک باید از آژانسهای کوچک بازاریابی استفاده کنند؟
طرح بازاریابی موفق چه ارکانی دارد؟
فراتر رفته و آینده را خلق کنید
مدلهای نوین کسبوکار زمینهساز تنشهای سازمانی
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
پسانداز، صرفهجویی یا ولخرجی؟
تأثیرگذاری کیکاستارتر بر اقتصاد
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
خوراک خبری جوانها از کجا میآید؟
۱۰ نوآوری که آیندهی اقتصاد جهانی را کاملا تغییر میدهند (فردانما)
راهکارهای نوآورانه در خدمات بانکداری خرد (فردانما)
لینکدین امکان بهاشتراکگذاری ویدیوی ۳۰ ثانیهای را فراهم کرد (زومیت)
دایملر عمده سهام سرویس حمل و نقل Hailo را خریداری میکند (زومیت)
پیش از شروع: میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید. لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم. اگر
آینده همیشه از همین حالا آغاز میشود!
مارک استراند
آینده همیشه از همین حالا آغاز میشود! مارک استراند دوست داشتم!۲
“سالها در منچستر بودم و این بنیان فکری مرا شکل داد. نزدیک به ۱۵ سال با فرگوسن کار کردم و راهکارها را یاد گرفتم. تمرینات هجومی و جنگندگی او برای بردن روی من تأثیر گذاشت. او ذهنیت پیروزی داشت و میخواست که تیمش را بهتر کند. فرگوسن به هر کسی یک فرصت میداد. تقریبا همه چیزی که میدانم را از سر الکس یاد گرفتم. البته ما ذهنیتهای متفاوتی داریم؛ چرا که از نسلها و کشورهای مختلفی هستیم. اعتقاد به خود، تنها وجه اشتراک ماست. هر دویمان همیشه میخواهیم برنده باشیم و به جوانها فرصت دهیم. البته فرگوسن انرژی خیلی زیادی داشت. وقتی در تعطیلات بود فکر میکنم لذت میبرد؛ اما بدش هم نمیآمد که همان موقع با رئال یا بارسا بازی کند. او همیشه میخواهد بهترین باشد! مولده تا پیش از حضور من یک تیم عادی نروژی بود که فوتبال مستقیم با زیر توپ زدن را اجرا میکرد. اما من و مربیان دیگر سعی کردیم این روند را عوض کنیم و به پاسکاری روی آوریم. فکر میکنم این باعث پیشرفت شده باشد.” (اولهگونار سولشر؛ اینجا)
سولشر (یا سولکسیار و هزاران تلفظ دیگر!) را بهعنوان ذخیرهی طلایی فرگوسن میشناختیم و شاید بیش از همه او را با گل قهرمانی منچستر یونایتد در آن فینال دراماتیک نیوکمپ مقابل بایرن مونیخ در ثانیهی آخر بازی بهیاد بیاوریم. حالا چند سالی است که او قبای سرمربیگری را به تن کرده و یک مربی جوان و موفق است. سخنانی که از او در بالا نقل قول کردم مربوط به روزهای آغاز مربیگری او است. بیش از هر چیزی در صحبتهای او برایم این نکته جالب بود که چقدر خوب به روش یادگیری از یک مربی و منتور بزرگ اشاره کرده است.
شگردِ شاگردی مربیان و مدیران و منتورهای بزرگ همانطور که سولشر بیان کرده ۵ گام اصلی دارد:
۱- کشف ذهنیت: هر مربی بزرگی دارای ذهنیت خاصی است که الگوی اصلی فلسفه و سبک مربیگری او را میسازد: شیوهی فکر کردن او دربارهی دنیا و سازمان و رقبا، شیوهی طراحی استراتژیها و تاکتیکها و روش اجرای آنها. کشف ذهنیت یک مربی یا مدیر کار سختی نیست: ذهنیت در حقیقت همان چیزی است که وقتی در مورد تیم / سازمان آن مربی و مدیر فکر میکنیم، آن را بهیاد میآوریم. همانطور که سولشر در مورد سر الکس بزرگ اشاره کرده، ما منیونایتد فرگی را با بازیهای حسابشده، جنگندگی تا حد مرگ و تا آخرین لحظه و البته تمرکز روی بردن بهیاد میآوریم.
۲- شناسایی ایدهها و ارزشهای مشترک: هدف از شاگردی یک مربی / مدیر / منتور بزرگ طبعا تقلید نیست. وقتی بهدنبال شکل دادن به مسیر موفق خود بهعنوان یک مدیر (و یا حتی کارشناس) هستیم، نباید فراموش کنیم که تمامی ایدهها و ارزشهای فرد مورد نظر هم لزوما با ما یکی نیست. هر یک از ما ایدهها و ارزشهای خاص خودش را دارد. بنابراین لازم است آنچه را فکر میکنیم با شخصیت و ذهنیت ما همخوانی دارد را از مدیر و مربی خود یاد بگیریم و باقی چیزها را کنار بگذاریم.
۳- یاد گرفتن راهکارها: هر مربی برای اجرای ایدههای خود از روشهای خاصی بهره میگیرد که خاص او است. استراتژیها و تاکتیکهای موفق و ناموفق مربیان و مدیران بزرگ، مهمترین چیزی است که میتوان از آنها آموخت تا در مقامِ اجرا هزار راهِ رفته را مجبور نباشیم دوباره بپیماییم تا دستِ آخر متوجه شویم که این ره به ترکستان میرود یا نه؟ 🙂
۴- طراحی فلسفهی مدیریتی: حالا وقتِ دست بهکار شدن است. هر مربی بزرگی فلسفهی مدیریتی خاص خودش را دارد. پس با ترکیب آموختههایی که از مربی و مدیر بزرگمان آموختهایم و افزودن ایدهها و ارزشهای خودمان باید به فلسفهی مدیریتی خودمان شکل درستی بدهیم؛ آن هم شکلی که تنها و تنها از آنِ من باشد! وقتی این فلسفه را طراحی کردیم حتما لازم است از مربی و مدیر بزرگِ خود دربارهی آن نظرخواهی و آن را اصلاح و تکمیل کنیم.
۵- اجرا: مثل همیشه اصلِ کاری همین گام است. بهترین و خاصترین فلسفهی مدیریتی هم روی کاغذ فرقی با بدترین ندارد! بنابراین خیلی هم مته به خشخاش نگذارید و فلسفهی مدیریتیتان را در میدان عمل به کمال برسانید. خوبیِ ماجرا در این است که در “طیِ طریق” همراهی مدیر و مربی بزرگمان را هم داریم که هر جا لازم است میتوانیم از او یاری و راهنمایی و حتی تلنگر طلب کنیم. 🙂
پ.ن.۱٫ این پست را به تمامی اساتید و منتورهای بزرگم در طی این ۱۰ سال تقدیم میکنم که همانطور که سولشر گفته هر آنچه را که بلدم، از آنها آموختهام. 🙂
پ.ن.۲٫ مناسبت این پست این بود که چند روز پیش، ۲۰مین سالگرد پیوستن اولهگونار سولشر به منیونایتد بود. 🙂
“سالها در منچستر بودم و این بنیان فکری مرا شکل داد. نزدیک به ۱۵ سال با فرگوسن کار کردم و راهکارها را یاد گرفتم. تمرینات هجومی و جنگندگی او برای بردن روی من تأثیر گذاشت. او ذهنیت پیروزی داشت و میخواست که تیمش را بهتر کند. فرگوسن به هر کسی یک فرصت میداد. تقریبا همه چیزی که میدانم را از
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
نکاتی درباره تفکر خلاق که در مدرسه نمیآموزید – قسمت اول (۱۰۰۱ بوم)
معجزهی برنامهریزی هفتگی | میثم زرگرپور
۶ راه برای به دست آوردن انگیزه زمانی که تمایل به انجام هیچ کاری ندارید (زومیت)
آلن دوباتن چرا کار از عشق آسانتر است (شبگار)
مسائلی که افراد موفق در محل کار بروز نمیدهند – زومیت
مدیریت کسبوکار:
اگر میخواهید سنجیدهتر ریسک کنید این ۴ قدم را به خاطر داشته باشید (دیجیاتو)
راهکارهایی که یک کارمند را مدیر میکند: ساختن مدیر، ساختن یک کسبوکار
مؤلفههای کلیدی در کارآمدی سازمان
تغییر ایجاد کنید، قبل از آنکه مجبور شوید
نوآوری، تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
بازاندیشی ارزش مشتریان در اقتصاد دیجیتال
۸ گام برای ساختن یک استراتژی بازاریابی قوی (بازده)
چرا ۹۰ درصد از اپلیکیشنها شکست میخورند؟
ارزیابی صحیح از سطح آمادگی فناوری در سازمان
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
چگونه مفهوم کار در نسلهای آینده تغییر خواهد کرد؟
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
اهمیت و نقش چتباتها در حال و آینده – یک پزشک
خلق زبان مشترک برای درک فناوری اطلاعات
کاربران اپل ۹۷ درصد از درآمد موبایلی را تأمین میکنند (زومیت)
گوگل سرویس تجاری تبدیل صوت به متن را با تشخیص ۸۰ زبان مختلف ارائه میکند – زومیت
پیش از شروع: میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید. لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم. اگر
یکی از جذابترین فصول لیگ برتر فوتبال ایران از ساعاتی دیگر آغاز خواهد شد. شاید در طول سالهای گذشته این اولین فصلی باشد که اغلب تیمها بدون تغییر آنچنانی مقطع بین دو فصل را پشت سر گذاشتند، خوب یارگیری و خوبتر تمرین کردند و حالا آمادهی فصلی دشوار و طولانی با مسابقات فشرده هستند. این فصل احتمالا یکی از نزدیکترین رقابتها را میان ۴ تیم بزرگ و پرطرفدار فوتبال ایران (استقلال، پرسپولیس، سپاهان و تراکتورسازی) شاهد خواهیم بود؛ تیمهایی که همگی با مربیانی بزرگ، ستارگانی درخشان و انگیزههای فراوان بهدنبال فتح یکی از مهمترین لیگهای آسیا خواهند بود. این فصل البته با برگشتن تیم دوستداشتنی صنعت نفت آبادان و هواداران خونگرمش قطعا لیگ جذابتری را شاهد خواهیم بود؛ هر چند حتما جای خالی تیم ریشهدار و پرطرفداری مثل ملوان بندر انزلی را هم احساس خواهیم کرد. در هر حال امروز نقطهی آغازی است دوباره بر هیجان فوتبالی برای ما عاشقان فوتبال. دیگر روزهای کسلکنندهی بعد از پایان جام ملتهای اروپا بهپایان رسید. تا مسابقات لیگ برتر ایران جا بیفتد، لیگهای جذاب فوتبال اروپا هم آغاز خواهند شد و دوباره روزها و شبهای پراسترس و لذتبخش از راه میرسند.
شاید خیلی از ما فکر کنیم لیگ برتر ایران کمکیفیتتر و تکراریتر از آن است که درسی برای یادگیری داشته باشد. اما همین لیگ برتر کنونی هم میتواند برای ما چند نکتهای را به ما یادآوری کند. شاید مثل هر لیگ فوتبال دیگری همین که همیشه در هر جایی از جدول مسابقات فصل را تمام کنی دوباره میتوانی با شروع فصل جدید همه چیز را از ابتدا شروع کنی، مهمترین نکته باشد. همیشه میتوان دوباره از جای برخاست و به راه افتاد. خبر خوبی است. 🙂
اما فصل قبل لیگ برتر ایران، هم نکات جالبی را به ما نشان داد:
۱- اینکه موفقیت قبلی، لزوما دلیلی بر ادامهی موفقیتها نیست! (سپاهان)
۲- اینکه تو آنقدر بزرگی که خودت میاندیشی! (استقلال خوزستان)
۳- اینکه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد! شروع موفق، بهمعنی پایان موفق نیست. هر چند ریسکپذیری نتیجهاش هر چه که باشد مطلوب است؛ مخصوصا وقتی به جوانترها اعتماد کنی. (استقلال)
۴- اینکه هر چقدر هم زمین بخوری، هر چقدر هم که کسی روی تو حساب نکند و هر چقدر هم همه به تو بگویند که نمیتوانی، در نهایت نیروی ایمان و امید پیروز خواهد شد. (پرسپولیس)
۵- اینکه لذت بردن از مسیر، مهمتر از نقطهی پایانی است که در آن قرار میگیری (تراکتورسازی.)
و البته درسهایی که میشود از دیگر تیمهای ایران هم گرفت و باشد برای مجالی دیگر. 🙂
فوتبال ایران با تمام فراز و فرودهایش و با تمام حاشیههایش هنوز برای خیلی از ما یکی از جذابترین جنبههای لذتبخش زندگی است. 🙂 شور و هیجان، بیم و امید و رسیدنها و نرسیدنها برای ما هواداران فوتبال و باشگاههای بزرگ ایران در طی سالها بخشی از تجربهی زندگی است که آن را کشف و کسب میکنیم؛ اما نباید فراموش کنیم که فوتبال تنها بخشی (هر چند مهم) از زندگی ما است. و چه بهتر که از فوتبال یاد بگیریم که امید، آخرین چیزی است که میمیرد. سلام دوباره به دورهمی بزرگ و جذاب فوتبال و هیجانش، و با امید روزهایی پر از رقابت و رفاقت. 🙂 بسمالله.
پ.ن. این پست را به پیشنهاد دوست خوبم مرتضی ناعمه نوشتم و به خودش پیشکش میکنم.
یکی از جذابترین فصول لیگ برتر فوتبال ایران از ساعاتی دیگر آغاز خواهد شد. شاید در طول سالهای گذشته این اولین فصلی باشد که اغلب تیمها بدون تغییر آنچنانی مقطع بین دو فصل را پشت سر گذاشتند، خوب یارگیری و خوبتر تمرین کردند و حالا آمادهی فصلی دشوار و طولانی با مسابقات فشرده هستند. این فصل احتمالا یکی از نزدیکترین رقابتها را میان ۴ تیم بزرگ
پیش از این نوشتم که یکی از چالشهای جدی ما در زمینهی رؤیاسازی، شایسته ندانستن خودمان در مورد رؤیایی است که به زیبایی آن باور داریم. اما شاید یک سؤال مهمتر این باشد که اصلا چرا این رؤیا باید همانی باشد که من آن را دنبال کنم؟ هزاران معیار و شاخص و راهحل برای پاسخ به این سؤال که “چه رؤیایی زیبا است” ارائه شده است. طبیعتا هیچ راهکاری نمیتواند مدعی باشد که بهینهترین و بهترین و اثربخشترین پاسخ را به این سؤال ارائه میدهد. اما در عین حال برای تصمیمگیری در مورد دنبال کردن یک رؤیا لازم است یک مکانیسم مشخص برای تصمیمگیری وجود داشته باشد؛ چرا که در غیر اینصورت حاصلِ عمر چیزی جز حیرانی و سرگردانی نخواهد بود.
اما آیا برای فرار از سرگردانی، باید بهسراغ انفعال رفت؟ نه. یکجا نشستن خطر بزرگتری بهنام افسردگی و حسرت را بهدنبال دارد. اما همیشه گزینههای جذاب مختلفی برای مسیر زندگی در برابر ما قرار دارند. همین تعداد بالای گزینهها میتواند هر انسانی را فلج کند. و همین است که بخش مهمی از داستان زندگی اغلب انسانها غوطه خوردن در دریای آرزوها و رؤیاهایی است که نمیتوان به سوی آنها حرکت کرد! پس واقعا چه کنیم؟
در طول زندگیام بارها و بارها با این مشکل مواجه شدهام: از نظر شخصیتی فردی کنجکاو و اهل جستجو هستم و بههمین دلیل، تمرکز کردن برایم بسیار سخت است، همیشه در حال از این شاخه به آن شاخه پریدن و آزمایش بودهام. نتیجه؟ تجربیات متنوعی دارم و با حوزههای کاری گوناگونی آشنا هستم و اصولا شروعکنندهی خوبی هستم؛ اما تمامکننده نه. حالا دو سالی است که با تحمل سختیِ تمام دارم تلاش میکنم این مشکل را حل کنم. شاید گذر از سی سالگی و دور شدن از روزهای پر شور و شر جوانی (!) هم بیتأثیر نبوده باشد.
این روزها روی تحقق چند رؤیای زیبا و بزرگ متمرکز شدهام. تقریبا میدانم قرار است باقی زندگیام را چه کنم و به کجا برسم. برای رسیدن به این چند رؤیای مشخص، من چند سؤال را از خودم پرسیدم و همچنان هم روزی نیست که از خودم نپرسم:
۱- آیا وضعیت زندگی، درون من و دنیای آن بیرون با تحقق آن رؤیا و یا حتی پیش رفتن در مسیر تحقق آن تغییر مثبتی خواهد کرد؟
۲- آیا کار کردن روی این رؤیا برای من لذتبخش است و به تحمل سختیهایش میارزد؟
۳- آیا این رؤیا بهاندازهی کافی بزرگ و نشدنی است که انتظارِ تحقق آن، بنزینِ نیروبخشِ نفس کشیدنم باشد؟
۴- آیا این رؤیا به تمامی جنبههای روحی و ذهنیام پاسخ میدهد؟
۵- آیا در تحقق این رؤیا باید تنها باشم یا همرؤیاهای دیگری هم در این مسیر من را یاری خواهند کرد؟
شاید عجیب باشد که در بین سؤالات فوق خبری از این سؤالات کلیشهای نیست:
۱- آیا این رؤیا دیگران را راضی میکند؟ (این زندگی من است و رضایتِ من از آن در نهایت مهم خواهد بود. البته که این موضوع بهمفهوم خودخواهی نیست؛ اما اتفاقا اغلب ما خود را قربانی خودخواهی دیگران میکنیم!)
۲- آیا منِ امروزی میتواند به آن رؤیا دست پیدا کند؟ (من که آدم ایستایی نیستم. پویایی، راه رسیدن به رؤیاها است!)
۳- چقدر هزینه برای تحقق این رؤیا باید بدهم؟ (اگر هزینههای مسیر شما را میترساند، یا مردِ راه نیستید و یا واقعا آن رؤیا خیلی بزرگ نیست!)
واقعیت این است که حس ترس، خطر، تنهایی، سختی و چیزهایی شبیه اینها همیشه در زندگی بهدنبال ما خواهند بود. بخشی از این حسهای منفی در اختیار ما نیستند؛ اما بخش مهمی از آنها را با انتخابهایمان میسازیم. چه بهتر که این انتخابها در مسیر ساختن یک زندگیِ جذاب برای خودمان باشد؛ زندگی که قطبنمای آن، لحظهی پایانی زندگی است: اگر آن لحظهی پایانی همین الان برسد، بیشتر دچار حس حسرت خواهم بود یا رضایت از زندگی که داشتم؟ پاسخ این پرسش، اگر چه بسیار دشوار است؛ اما خود، چشمانداز دیگری را به روی ما برای انتخاب رؤیاهای بزرگ زندگیمان میگشاید. مهم این است که خودمان مسیر زندگیمان را انتخاب کنیم و با تکیه بر شور درونی و البته بیش از هر چیزی توکل به مهربانی و حکمت خداوند بزرگ در مسیر تحقق رؤیاهایمان گام برداریم تا رسیدن به نقطهای که میان ما و رؤیایمان حائلی نباشد، آنطور که فاضل نظری سروده است:
برکهای گفت به خود، «ماه» به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به «خود» دوختهام 🙂
پیش از این نوشتم که یکی از چالشهای جدی ما در زمینهی رؤیاسازی، شایسته ندانستن خودمان در مورد رؤیایی است که به زیبایی آن باور داریم. اما شاید یک سؤال مهمتر این باشد که اصلا چرا این رؤیا باید همانی باشد که من آن را دنبال کنم؟ هزاران معیار و شاخص و راهحل برای پاسخ به این سؤال که “چه رؤیایی زیبا است”