نادر اینجا در مورد استفاده از ابزارهای مدیریت پروژه نوشته که توصیه میکنم نوشتهاش را بخوانید. این یکی دو هفتهی اخیر درگیر تدوین پروپوزال یک پروژهی بزرگ مشاورهی مدیریت بودیم. اول از همه باید از همهی همکارانام بهویژه نیمای عزیز تشکر کنم بابت اینکه در این دو هفته علیرغم فشردگی و حجم بالای کار، کنار هم لحظات خوبی را تجربه کردیم. شخصا از نظر کار تیمی این بهترین تجربهای بوده که تا الان داشتم.
به قول علما اما بعد: موقع نوشتن بخشهای مربوط به متدولوژی کار، نکتهی جالبی را متوجه شدم. وقتی میخواستم روش کار را بنویسم؛ مجبور بودم فرض کنم که خوانندهی غیرفنی با مفاهیمی که من میخواهم ازشان صحبت کنم و ابزارهایی که قرار است برای انجام کار ازشان استفاده کنیم، آشنا نیست. بنابراین من باید تقریبا از نقطهی صفر شروع به نوشتن میکردم: نوشتنِ صرف اینکه قرار است چه کار کنیم کافی نبود. باید اول میگفتم چرا باید این کار را انجام بدهیم، چرا این طوری و چرا از این ابزار باید استفاده کنیم!
به این ترتیب نوشتن خیلی از بخشها برایام بسیار مشکل بود؛ چون باید بدیهیات خودم را بهعنوان غیربدیهیاتِ خوانندگان برای آنها به زبان ساده و قابل فهم تشریح میکردم! به نظرم این تجربه بسیار ارزشمند بود؛ چون فهمیدم:
- وقتی داری مینویسی باید چیزهای غیربدیهی برای دیگران را اساس نوشتنات قرار بدهی، نه بدیهیات خودت را. کشف آن چیزهای غیربدیهی خودش کار سختی است!
- خیلی وقتها ما از چارچوب، متدولوژی، روش کار یا ابزاری استفاده میکنیم که برای همهمان جا افتاده که همین است و لاغیر. اما وقتی به فلسفه و ریشهی استفاده از آنها کمی فکر کنیم، آن وقت …
- وقتی قرار باشد چرایی هر یک از آن موارد نکتهی قبل را روشن کنی، آن وقت چیزهای جالبی را کشف میکنی: اینکه خودت چقدر ماهیت ابزار X را فهمیدهای، قدرت استدلال و تفکر تحلیلیات چقدر است، چقدر بلدی به زبان ساده یک مفهوم را توضیح بدهی و خیلی چیزهای دیگر. تازه وقتی موضوع مورد نظرت بدیهی باشد که دیگر هیچ! اینها همه چالشهای بسیار سختی بودند که هر چند موقع نوشتن من را خیلی اذیت کردند؛ اما خوب الان از اینکه در حلشان به صورت نسبی موفق بودهام، بسی خوشحالام!
شاید بد نباشد که این تمرین را برای آزمایش دانش و مهارتمان در حوزهی تخصصیمان انجام بدهیم: یک متن کوتاه بنویسیم که در آن مشخص باشد چه کارهایی انجام میشود، چرا باید این کارها انجام بشوند و چرا اینطوری و چرا باید از این ابزارها استفاده کنیم. بعد این متن را بدهیم به یک آدم غیرمتخصص و ببینیم که از ماجرا سر در میآورد یا نه. جایی میخواندم معیار کلیدی موفقیت یک متن این است که خواننده بعد از خواندناش احساس کند چیزی به او اضافه شده!
برای خودم بهنوعی سختترین و بامزهترین بخش نوشتههایام در مورد متدولوژی پروژه، جایی بود که داشتم سعی میکردم توضیح بدهم اصلا چرا لازم است اولویتبندی انجام بشود! ضمن اینکه توصیف فلسفی که از سیستم داینامیکس نوشتم را فکر کنم خود پیتر سنگه و استرمن هم اگر بخوانند، حتما ازش در چاپهای بعدی فرمان پنجم و بیزینس داینامیکس استفاده میکنند! 😉
این را گفتم که اعتماد به نفس داشته باشید و نترسید. همین الان یک ورق کاغذ بردارید یا یک فایل ورد باز کنید و شروع کنید. این تمرین بهنظرم برای کشف پاسخ همان سؤال کلیدی همیشگی یعنی “تخصص شما چیست؟” هم بسیار مفید است.
پ.ن. عکس از اینجا