لینک‌های هفته (۱۰۴)

این هفته استارت‌آپ‌ویکند و چند برنامه‌ی پیش‌بینی نشده، این‌قدر تأخیر ایجاد کرد. 🙁

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

روز وبلاگستان فارسی:

پنج‌شنبه گذشته ۱۶ شهریور سالگرد انتشار اولین پست وبلاگی به‌زبان فارسی بود. به این مناسب دوستان مختلف وبلاگستان فارسی نوشته‌هایی داشته‌اند که در یک بخش ویژه آن‌ها را مرور می‌کنیم (من هم قرار بود بنویسم که نشد. فردا می‌نویسم به‌جاش!):

وبلاگستان فارسی نیازمند یک رویداد است (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

به مناسبت روز وبلاگستان فارسی: جسارت نوشتن (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

نوشتن همین و تمام (امیر مهرانی؛ The Coach)

در باب وبلاگستان و سیم خارداری که جلوی سیل کشیده اند (: (جادی؛ کی‌بورد آزاد)

چرا می‌نویسم؟ (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد)

غربت وبلاگستان فارسی! (وب‌شهر)

پیام در وبلاگ (مهران نصر؛ رسانه‌های اجتماعی)

به بهانه هفته وبلاگنویسی:خوب بنویسید تا دیده شوید (سعید امیرلو؛ وب‌بلاگ فارسی)

قدر بلاگ‌های خود را بدانیم (امیر؛ گذر زمان)

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

کار نیست!! (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عالی!)

از سر پیمان برفت، با سر پیمانه شد (ساناز صدوقی؛ آواز سکوت)

خوب رزومه بنویس٬ خوب ارا‌ئه کن! (مسیح کریمیان)

معجزه عشق! (زهرا جم؛ تراوش‌های ذهن یک مشاور)

مدیریت و کارآفرینی:

ارجاع کار خوب یعنی چه؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (خیلی عااااالی!)

استارتاپ ویکند: مرور و نقدی بر شیوه ارائه پروژه‌ها در اختتامیه استارتاپ ویکند (اسما کروبی؛ iClub)

نگاهی دیگر به تغییر استراتژی گوگل در سال‌های اخیر (مهران نصر؛ رسانه‌های اجتماعی) (در پاسخ به این پست من. البته من از موضع‌م کوتاه نمیام!)

آزمون فرضیه: تست سریع (ابراهیم حیدری) (آزمون فرضیه به‌ روش مک‌کنزی)

۵ نکته‌ در طرح‌های تجاری اپل (نوید امامی؛ iClub)

مادون قرمز (امیر مهرانی؛ The Coach) 

استارت‌آپ‌ویکند تهران، برنده و بازنده واقعی (اسد صفری؛ دنیای چابک)

بازتاب کار و عملکرد افراد (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)

کارآفرینی ناب چیست؟ (سید رضا علوی؛ فارسی‌بیز)

چگونه یک متفکر استراتژیک شوید؟ به همراه فایل pdf (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

بررسی روزمه تک تک کاندیداهای استخدام یاهو توسط ماریسا مایر (نارنجی)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

چه زمانی تلفن‌های هوشمند واقعا جایگزین کیف پول‌تان خواهند شد؟ (نارنجی)

ایمیل هرگز از بین نمی‌رود! دلیلش را مخترع آن توضیح می‌دهد (زومیت)

تلویزیون‌های آینده چگونه خواهند بود؟ (حامد همائی‌راد؛ یک پزشک) 

گوگل کروم ۴ ساله شد (نارنجی)

ایمیل فایل‌های چند گیگابایتی (مامبوجامبو)

چه کسی طراحی مجدد زیرساخت گوگل را انجام می‌دهد 

نحوه استفاده از فناوری در دنیای کسب‌وکار‌ها دستخوش تغییرات جدیدی شده است 

بالاترین حقوق و مزایا در اختیار مهندسان مخابرات و آی‌تی 

ویندوز هفت بالاخره محبوب‌ترین سیستم عامل جهان شد

یک‌سوم مردم جهان از اینترنت استفاده می‌کنند

شبکه‌های اجتماعی:

تأثیر شبکه‌های مجازی بر روابط اجتماعی و تعداد دوستان (مهران نصر؛ رسانه‌های اجتماعی)

صنعت فاوا در ایران:

روش اتصال ایرانی‌ها به اینترنت (GPRSش خیلی جالبه)

تشکیل کمیته مدیریت واردات «فـاوا» 

به زودی اینترنت از اینترانت در ۳۱ استان کشور‌ تفکیک می‌شود و دلایل کندی اینترنت از زبان وزیر ارتباطات 

پیاده‌سازی آزمایشی سیستم عامل بومی ایران/ عرضه اولین محصول “زمین”

وزارت ارتباطات متولی آمار ICT شد

اقتصاد:

آیا «هدف‌مندسازی یارانه‌ها» ما را به اینجا رسانده است؟ (سروش؛ کافه اقتصاد) (تحلیل عالی و بسیار بسیار خواندنی! به‌ترین مطلب هفته.)

نتایج اقتصادی یک سردرگمی انتخاباتی (علی دادپی؛ اقتصاد خرد، بازار و خانوار) (در مورد انتخابات امسال آمریکا و مواضع اقتصادی دو حزب اصلی)

بانک مرکزی از سه هفته قبل عرضه دلار به بازار را متوقف کرده است

بهای نفت در سال ۲۰۲۰ چقدر خواهد بود؟

طوفان اقتصاد جهانی در راه است  

آمریکا به سیستم استاندارد طلا باز خواهد گشت

دوست داشتم!
۱

این هفته استارت‌آپ‌ویکند و چند برنامه‌ی پیش‌بینی نشده، این‌قدر تأخیر ایجاد کرد. 🙁 پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با

نگاهی به تجربیات اولین استارت‌آپ‌ویکند تهران

همان‌طور که قبلا نوشته بودم، روزهای چهارشنبه تا جمعه‌ی هفته‌ی پیش اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران به‌همت محسن ملایری عزیز و دوستان هم‌کارش در شرکت خاور زمین در تهران برگزار شد. من این افتخار داشتم که در روز آخر به‌عنوان مربی در کنار دوستان باشم. از آن‌جایی که تجربه‌ی حضورم به روز آخر منحصر شد، طبیعتا قضاوت‌م دچار محدودیت‌هایی است. اما سعی می‌کنم این‌جا از تجربیاتی که از حضور در این جمع صمیمی و شاد و پرانرژی به‌دست آوردم، بنویسم (گزارش سابقا! زنده‌ی مراسم را ازاین‌جا ببینید). نوشته‌ام را به چهار بخش تقسیم کرده‌ام تا بتوانم دقیق‌تر به ابعاد مختلف ماجرا بپردازم:

اول ـ شیوه‌ی برگزاری مراسم:

طبیعتا نمی‌شود امتیاز کامل را به تجربه‌ی اول داد. اشکالاتی در برنامه‌ریزی و اجرای برنامه وجود داشت؛ اما نقاط مثبت‌ برنامه آن‌قدر زیاد بود که نقاط منفی را پوشش می‌داد: محل برگزاری مراسم عالی بود، برخورد و راه‌نمایی‌های اعضای تیم اجرایی بسیار مثبت و جو حاکم بر فضا دوستانه و صمیمی و شاد بودند. اما … دو نکته هم به‌نظرم چالش‌برانگیز شدند:

۱- از آن‌جایی که این اولین تجربه‌ی برگزاری استارت‌آپ‌ویکند بود، هیچ کس ـ اعم از شرکت‌کننده‌گان، مربیان، اعضای تیم اجرایی و داوران ـ نمی‌دانستند باید چه کنند. عمیقا امیدوارم آقای ملایری عزیز و دوستان‌شان به مستندسازی تجربیات افراد حاضر در همایش بپردازند تا بدین ترتیب بتوان برای استارت‌آپ‌ویکندهای بعدی، بروشورهای راه‌نمایی برای هر یک از نقش‌های درگیر در این همایش تهیه کرد.

۲- به‌نظرم برنامه‌ی مراسم پایانی متناسب با جو کارآفرینانه‌، جوانانه و پرشور حاضر در مراسم نبود. کلیشه‌هایی مثل سخنرانی دبیر اجرایی همایش و تقدیر و تشکر از اسپانسرها، کاملا تأثیر منفی داشتند. من به‌وضوح این مسئله را در میان حاضرین در سالن دیدم. می‌شود به شکل‌های دیگری به این موارد پرداخت.

۳- تعداد مربیان حاضر بسیار بالاتر از حد آستانه‌ی تحمل تیم‌ها بود. اغلب مربیان تمام روزها را در کنار تیم‌ها بودند. ضمنا تا جایی که من متوجه شدم، تعداد مربیان حاضر با تخصص کسب و کار بیش‌تر از بخش فنی بود. زمینه‌ی تخصصی بسیاری مربیان کسب و کار هم مشابه بود. شاید به‌تر باشد تعداد مربیان کم شود و تنوع تخصص‌شان بیش‌تر.

دوم ـ شرکت‌کنندگان:

باید اعتراف کنم مدت‌ها بود این همه آدم پرانرژی و پرانرژی و پرانرژی را یک‌جا دور هم ندیده بودم. دیروز که در کلاس‌ها و میان تیم‌ها می‌گشتم و با اعضای تیم‌ها صحبت می‌کردم، از انرژی مثبت و برق شادی که در چشمان دوستان جوان‌م می‌دیدم، بسیار لذت بردم. اما نکته‌ی مثبت ماجرا تنها همین نبود. چیزهای جالب دیگری هم دیدم:

۱- ایده‌های برتر ـ به‌جز یکی دو تا ـ برخلاف آن‌چه روز قبل‌ش در مصاحبه‌های آی‌کلاب شنیده بودم و در توئیت‌ها و اظهارنظرهای دوستان می‌دیدم ـ آن‌قدرها هم تکراری و ساده و خام‌دستانه نبودند. به‌صورت مشخص ایده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی اول ـ اپلیکیشن بویس ـ و ایده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی سوم ـ کلاسور ـ  در فضای ایران کاملا جدید بودند و بسیار بسیار جذاب!

۲- “بویس” و “کلاسور” از یک زاویه‌ی دید دیگر هم برای من جالب بودند: هر دو به‌درستی از کشف یک نیاز آغاز کرده بودند و در تلاش برای پاسخ‌گویی به آن نیاز از طریق اپلیکیشن خودشان بودند. متأسفانه دیگر ایده‌ها خیلی این حالت را نداشتند که در ادامه اشاره خواهم کرد.

۳- تیم‌ها ذهنیت نسبتا مناسبی در مورد مسائل مهمی مثل بازاریابی و فروش و ساختار هزینه‌ها به‌عنوان بخشی از “مدل کسب و کار” خود داشتند؛ گیرم در جزئیات و تعیین اعداد و ارقام مربوط به آن‌ها مشکل داشتند.

۴- اپلیکیشن “بویس” به‌زیبایی هر چه تمام‌تر روی یک نیاز جهانی تمرکز کرده بود و خودش را به‌فضای ایران محدود نکرده بود.

۵- کار گرافیکی و طراحی دوستان شرکت‌کننده ـ چه در پروتوتایپ‌های‌شان و چه در پرزنت‌های‌شان ـ عالی بود و هیجان‌انگیز! من شخصا به فایل‌های پرزنت‌ زیبای‌شان حسودی کردم. 🙂

۶- تقسیم‌بندی نقش‌های تیم‌ها توسط خود آن‌ها در قالب بخش‌های کسب و کار / بازاریابی و فروش / گرافیک / برنامه‌نویسی بسیار عالی بود.

۷- مذاکره‌ی تیم‌ها با دیگر تیم‌های حاضر و حتی مربیان حاضر در همایش برای جلب مشتریان اولیه و همکاران تجاری هم بسیار برای من جالب بود! 

اما شرکت‌کنندگان نقاط ضعفی هم داشتند که برخی از آن‌ها طبیعی بود؛ برخی عجیب و برخی فاجعه‌بار:

۱- اول از همه و مهم‌تر از همه؛ عدم آشنایی با چارچوب کامل یک مدل کسب و کار: صراحتا باید بگویم که من متوجه مدل کسب درآمد اغلب این استارت‌آپ‌ها نشدم! اغلب این ایده‌‌ها ایده‌های بسیار خوبی بودند؛ اما:

  • اولین منبع اصلی کسب درآمد، تبلیغات در نظر گرفته شده بود که برای برخی از این ایده‌ها اصلا روش مناسبی نبود.
  • بسیاری از این ایده‌ها به ایجاد پایگاه‌های بزرگ داده از مشتریان می‌انجامیدند. اما من در گفتگوهای‌م متوجه شدم که برنامه‌‌ی مشخصی برای استفاده از درآمدهای ناشی از داده‌کاوی (از جمله: بخش‌بندی بازار) وجود ندارد.
  • برآوردهای اقتصادی برای من خیلی عجیب بود. مثلا یکی از تیم‌ها با هزینه‌ی اولیه‌ی ۶۰ میلیون تومان انتظار داشت در یک سال به‌ سودآوری برسد؛ آن هم با ۵۰ هزار نفر مشتری که به‌نظر نمی‌رسد صرفه به مقیاس چندانی ایجاد کند.
  • مدل کسب درآمد بعضی از تیم‌ها اصلا با چیزی که در ذهن اعضای تیم بود، امکان‌پذیر و توجیه‌پذیر نبود.
  • آن‌طور که من متوجه شدم اغلب تیم‌ها به‌جای این‌که بعد از تشخیص یک نیاز، یک راه‌حل برای آن نیاز پیدا کنند، برعکس عمل کرده بودند. آن‌ها ابتدا یک راه‌حل را در نظر گرفته بودند و بعد دنبال نیاز مربوط به آن می‌گشتند! از آن بدتر این‌که بازار هدف‌شان هم خیلی روشن نبود: بازار هدف‌ یا بسیار عام در نظر گرفته شده بود و یا برعکس، بسیار محدود.

۲- متأسفانه خیلی از دوستانی که در بخش‌ تحلیل کسب و کار پروژه‌ها مشغول به‌فعالیت بودند، تصور روشنی از تعریف علمی و درست بسیاری از مفاهیم موجود در حوزه‌ی کارآفرینی نداشتند. مثلا من در اغلب گروه‌ها اثری از تفکر استراتژیک ندیدم: از این‌که فلسفه‌ی وجودی ما چیست، چشم‌اندازمان کدام است، چه مزیت‌های رقابتی در برابر رقبا داریم و با چه استراتژی قرار است وارد بازار شویم و کارمان را توسعه بدهیم خبری نبود! تنها یک گروه به مأموریت چشم‌انداز اشاره کرد که متأسفانه تعریف این دو مفهوم را برعکس فهمیده بودند!

۳- بدون هیچ تعارفی شیوه‌ی اجرای پرزنتیشن‌ها در برنامه‌ی نهایی بسیار بد بود. اگر از رفتارهای غیرحرفه‌ای و بعضا زشت و زننده‌ی برخی از شرکت‌کنندگان ـ که طبیعتا ناشی از بی‌تجربگی و عدم آشنایی‌شان با اصول ابتدایی پرزنتیشن و حضور در جلسات رسمی است ـ بگذریم، فاجعه‌هایی مثل روخوانی متن پرزنتیشن از روی کاغذ و عدم پاسخ‌گویی به سؤال‌های داوران و حاشیه‌ رفتن (از جمله مثلا آن‌جایی که فرد پرزنت‌کننده در جواب سؤال داور مسابقه نمی‌دانست مزیت رقابتی چیست!) واقعا برای من غیرقابل هضم بودند.

۴- با توجه به این‌که مربیان خوبی در همایش حاضر بودند، حداقل در روز آخر جز چند مورد خاص تمایلی از دوستان شرکت‌کننده به سؤال پرسیدن و جلب همکاری مربیان ندیدم. این نکته برای من بسیار عجیب بود. 

طبیعتا من تخصصی در زمینه‌ی مسائل فنی و طراحی ندارم و بنابراین در این زمینه قضاوتی نمی‌توانم بکنم.

سوم ـ مربیان و داوران و باقی ماجرا:

و چند نکته هم در این بخش:

۱- شاید اولین و مهم‌ترین نکته ملاقات با بسیاری از دوستان سابقا مجازی و تجدید دیدار با دیگر دوستان بود که بسیار لذت‌بخش بود. 🙂 

۲- همان‌طور که انتظار داشتم استارت‌آپ‌ویکند محل خوبی بود برای شبکه‌سازی حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای! این ویژگی همایش به‌نظرم بسیار بسیار مهم بود و خیلی روی آن تأکید نشد. خوش‌بختانه حاضران به‌صورت خودجوش این کار را انجام دادند.

۳- برخی از مربیان حاضر در همایش را از قبل می‌شناختم و برخی دیگر را نه. بعضی‌ها هم قبلا مجازی بودند و حقیقی شدند! در هر حال مربیان خوب و باتجربه‌ای در همایش حاضر بودند که با بعضی از آن‌ها هم‌‌کلام شدم و بسیار لذت بردم.

۴- ترکیب داوران همایش، بسیار ایده‌آل بود و پرسش‌های‌شان در پرزنت نهایی از اعضای تیم‌ها بسیار سنجیده و هوش‌مندانه. واقعا شنیدن سؤالات داوران برای من هم آموزنده بود و هم جذاب! البته با یکی از انتخاب‌های‌شان اصلا موافق نبودم! (چون مدل کسب و کارش مشکلات اساسی دارد.) دوست داشتم از نزدیک با آقای شاهین طبری و آقای سلمان جریری هم‌صحبت شوم که متأسفانه فرصت‌ش دست نداد.

۵- حضور کریستین ـ معروف به کریس جان ـ نماینده‌ی جوان و دوست‌داشتنی بنیاد جهانی استارت‌آپ‌ویکند هم برای همه‌ی ما بسیار جذاب بود. 🙂

و تمام:

اولین همایش استارت‌آپ‌ویکند ایران تجربه‌ای بسیار عالی برای همه‌ی حاضران بود؛ تجربه‌ای آموزنده و انرژی‌بخش. همه از دیدن توان بالقوه‌ی جوانان ایرانی لذت بردیم و به آینده با وجود تمام مشکلات پیشِ رو، امیدوار. در صحبت‌هایی که با آقای ملایری داشتم، متوجه شدم برنامه‌های بسیار جذابی هم برای همایش‌های بعدی در راه است.

تشکر می‌کنم از تک‌تک کسانی که در شکل‌گیری و اجرای این همایش عالی نقش داشتند. به‌امید این‌که آغاز برگزاری استارت‌آپ‌ویکندها در ایران، زمینه‌ساز به‌نتیجه رسیدن ایده‌های جذاب و آزاد شدن پتانسیل واقعی و انرژی بی‌پایان جوانان عزیز هم‌وطن‌م باشد.

در پایان پیشنهاد می‌کنم این اینفوگرافیک را از دست ندهید که خلاصه‌ی داستان اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران را به‌خوبی نمایش می‌دهد!

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۵

همان‌طور که قبلا نوشته بودم، روزهای چهارشنبه تا جمعه‌ی هفته‌ی پیش اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران به‌همت محسن ملایری عزیز و دوستان هم‌کارش در شرکت خاور زمین در تهران برگزار شد. من این افتخار داشتم که در روز آخر به‌عنوان مربی در کنار دوستان باشم. از آن‌جایی که تجربه‌ی حضورم به روز آخر منحصر شد، طبیعتا قضاوت‌م دچار محدودیت‌هایی است. اما سعی

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۲)

“این فصل مسائلی را احساس کردم که تا پیش از این هرگز احساس نکرده بودم. من احساس کردم که با من به نحوی برخورد شده که انتظارش را نداشتم. این رفتارها، آن‌طوری که درزمان امضای قرارداد در موردش صحبت می‌شد، نبود. ما بحث‌ها و صحبت‌های زیادی داشتیم و درپایان فصل دوباره صحبت خواهیم کرد تا ببینم که آینده‌ام به چه ترتیب خواهد بود. چرا که آن‌چه که در طول این فصل گذشت، جایگاه من نیست. من از شرایطم راضی نیستم.یک برد مثل برد مونیخ، به کنار … می‌خواهم به من بگویند که در آینده اوضاع چطور خواهد بود.” (فرناندو تورس در مورد آینده‌اش در چلسی؛ این‌جا)

حکایت بسیاری از ما با سازمان‌های محل کارمان همین است … در دل نکته‌‌ی به‌ظاهر ساده‌ای که تورس به آن اشاره کرده، چند نکته‌ی مهم هم برای مدیران و هم برای کارکنان سارمان‌ها وجود دارد:

۱- برای مدیران: برای رضایت پرسنل از سازمان، لازم است همه‌ی شرایط واقعی ـ و حتا احتمالی ـ کار کردن را در زمان استخدام یا ابتدای سال یا زمانی که مشکل به‌وجود می‌آید یا اتفاق خوبی می‌افتد، به آدم‌ها بگویید. / برای کارکنان: از مدیرتان بخواهید که همه‌ی واقعیت‌ها را به شما بگوید. مثال: سازمان مشکل مالی دارد و ممکن است در پرداخت حقوق کمی تأخیر داشته باشد.

۲- برای مدیران: بخشی از رضایت کارکنان از سازمان محل کارشان، به این برمی‌گردد که از آینده‌ی سازمان مورد نظر آگاه باشند. / برای کارکنان: در زمان  تصمیم‌‌گیری برای ماندن یا رفتن از یک سازمان، فکر کردن به آینده‌ی این سازمان را هم جزو معیارهای تصمیم‌گیری‌تان قرار دهید. مثال: آیا این سازمان برای آینده‌ش بلندپرواز و ریسک‌پذیر است یا نه؟ آیا احتمال دارد پروژه‌ی بزرگ و جالبی وارد سازمان شود که هم از نظر مالی شرایط را به‌تر کند و هم در آن کلی چیز جدید یاد بگیریم؟

دوست داشتم!
۲

“این فصل مسائلی را احساس کردم که تا پیش از این هرگز احساس نکرده بودم. من احساس کردم که با من به نحوی برخورد شده که انتظارش را نداشتم. این رفتارها، آن‌طوری که درزمان امضای قرارداد در موردش صحبت می‌شد، نبود. ما بحث‌ها و صحبت‌های زیادی داشتیم و درپایان فصل دوباره صحبت خواهیم کرد تا ببینم که آینده‌ام به چه

مشتری‌مداری، کچل کردن مشتری نیست!

“مشتری‌مداری” از آن اصطلاحات زیبایی است که این روزها ورد زبان همه شده و یکی از مُدهای مدیریتی این روزهای ایران است. این‌که چقدر مشتری خوب است و قربان صدقه‌‌اش برویم و این حرف‌ها. 🙂 بالاخره مشتری دارد نان ما را می‌دهد دیگر! اما امان از زمانی که مشتری‌مداری تبدیل بشود به مشتری‌آزاری.

چند تجربه‌ی بد خودم را در این زمینه می‌نویسم تا به خودم و دیگران یادآوری کنم مشتری‌مداری چه چیزی نیست:

۱- تا به‌امروز دو بار مسئولیت مذاکره انتخاب مشاور ایزو را برای شرکت برعهده داشته‌ام. طبق روال معمول این کار، چند شرکت را از طریق سایت‌شان شناسایی کردم و از آن‌ها خواستم پیشنهادشان را برای من به‌عنوان “نماینده‌ی شرکت” ارسال کنند. دوستان مشاور هم زحمت کشیدند و پیشنهادات‌شان را ارسال کردند. من هم پیشنهادات را برای تصمیم‌گیری در اختیار مدیران ارشد شرکت گذاشتم. در همان حالی که آقایان در حال ارزیابی و تصمیم‌گیری بودند، من هر روز توسط تلفن‌های مشاوران بمباران می‌شدم! (تجربه‌ی اول‌م مربوط به سه سال پیش است. یکی از آقایان مشاور هنوز هم به من زنگ می‌زند!) در این اوضاع بسیار بسیار بد بازار مشاوره که گرفتن کار بسیار سخت است، شاید پی‌گیری برای گرفتن کاری که درخواست‌ش ارائه شده خوب باشد، اما هر چیزی حدی دارد. پی‌گیری بیش از حد تا مرز کچل شدن (!) مشتری مطمئنا نتیجه‌ی عکس دارد. شک نکنید (یکی‌شون امروز باز زنگ زده بود! سطح رو.)

۲- لپ‌تاپ جدیدم را که می‌خرم فروشنده به من می‌گوید ضمانت‌نامه‌‌اش باید از شرکت اصلی صادر شود و فرایندش دو هفته‌ای طول می‌کشد. دو هفته بعد  مراجعه می‌کنم و به آقای فروشنده می‌گویم برای گرفتن ضمانت‌نامه آمده‌ام. در همین گیر و دار فردی وارد فروشگاه می‌شود و جویای قیمت یک لپ‌تاپ پشت ویترین می‌شود. آقای فروشنده من را رها می‌کند و به‌سراغ آقای تازه‌وارد می‌رود. بیست دقیقه‌ای معطل می‌شوم تا آقای تازه‌وارد تصمیم بگیرد نمی‌خواهد خرید کند و برود. آقای فروشنده به‌سراغ من که مشتری بالفعل‌ش بودم می‌آید و نمی‌داند که دیگر از او خرید نخواهم کرد!

۳- برای خرید بلیط سفر یک تور خارجی به یک آژانس مسافرتی رفته‌ام. راه‌نمایی می‌شوم تا نزد یکی از خانم‌های متصدی بروم. خانم در حال توضیح دادن شرایط تور هستند که تلفن‌شان زنگ می‌خورد و ظاهرا پشت خط، یکی از مشتریان دائمی‌شان است. یک ربعی معطل می‌شوم تا مذاکرات استراتژیک طرفین به پایان برسد. خانم دوباره مشغول توضیح دادن به من می‌شوند!

لطفا فقط و فقط کمی برای وقت و شخصیت مشتری‌ ارزش قائل باشید!

دوست داشتم!
۴

“مشتری‌مداری” از آن اصطلاحات زیبایی است که این روزها ورد زبان همه شده و یکی از مُدهای مدیریتی این روزهای ایران است. این‌که چقدر مشتری خوب است و قربان صدقه‌‌اش برویم و این حرف‌ها. 🙂 بالاخره مشتری دارد نان ما را می‌دهد دیگر! اما امان از زمانی که مشتری‌مداری تبدیل بشود به مشتری‌آزاری. چند تجربه‌ی بد خودم را در این

مقاله‌ی هفته (۱۸): نگاهی به تغییر استراتژی گوگل در سال‌های اخیر

تراویس هوییوم این‌جا به نکته‌ی جالبی در مورد گوگل اشاره می‌کند: تغییر استراتژی گوگل از “نوآوری” به “ابداع”. او تعریف جالبی از نوآوری در برابر “ابداع” دارد: ابداع عبارت است از فرایند تبدیل پول به ایده؛ در حالی که نوآوری یعنی تبدیل ایده‌ به پول!

هوییوم شاهد این امر را کاهش معنادار محصولات نوآورانه‌ی گوگل و تمرکز روی توسعه‌ی کسب و کار از طریق تملیک کسب و کارهای نوآور دیگران می‌داند. گوگل در دو سال گذشته هزینه‌ای بالغ بر ۵۰۰ میلیون دلار را برای خرید بیش از ۶۰ شرکت هزینه کرده است و این یعنی خرید هر دو هفته یک بار، یک شرکت. این در حالی است که هم‌چنان کسب و کار اصلی گوگل، پول درآوردن از تبلیغات مرتبط با جستجو است. 

نکته‌ای که هوییوم به آن اشاره کرده بسیار جای تأمل دارد. گوگل در دو سال اخیر و به‌ویژه بعد از مدیرعاملی لری پیج به‌وضوح دارد تلاش می‌کند خودش را از “غول جستجو” به “غول شبکه‌های اجتماعی” تبدیل کند. در واقع در این استراتژی جدید، پلت‌فرم گوگل پلاس محور تمامی فعالیت‌های گوگل شده است. تمرکز بر ترکیب تمامی محصولات گوگل با گوگل پلاس و حذف سرویس‌های پرطرفداری مانند گودر و تعطیل کردن بسیاری از محصولات و اپلیکیشن‌های دیگر  (از جمله گوگل باز، گوگل ویو و …) برای مجبور کردن کاربران به مهاجرت به گوگل پلاس از مهم‌ترین اقدامات گوگل در این راستا بوده است. گوگل به این ترتیب می‌خواهد به ما بگوید که محصول اصلی‌ش یک پلت‌فرم شبکه‌ی اجتماعی است که با سبدی غنی و متنوعی از محصولات ـ از جستجو گرفته تا کتابخانه‌ی عظیم ویدئوی یوتیوب ـ تکمیل می‌شود. در خبرهای این یک سال اخیر شنیده‌ایم که لری پیج دو برنامه‌ی بسیار مهم را که منبع اصلی بزرگ‌ترین نوآوری‌های گوگل در سال‌های حیات‌ش بوده‌اند تعطیل کرده تا کارکنان‌ش را روی بهبود حداکثری گوگل پلاس متمرکز کند: گوگل لبز و صرف ۲۰ درصد زمان هفتگی روی پروژه‌های شخصی. 

امروز که کمی بیش از یک سال از عرضه‌ی گوگل پلاس به بازار شبکه‌های اجتماعی می‌گذرد، به‌نظر می‌رسد با دقت بیش‌تری می‌توان در مورد نتیجه‌بخش بودن این تغییر استراتژی قضاوت کرد. نتایج گوگل با “پلاس”ش در برابر مهم‌ترین رقیب‌ موجود یعنی فیس‌بوک چیزی جز ناامیدی در پی نداشته است (هر چند بعید به‌نظر می‌رسد گوگل به این زودی‌ها به شکست‌ش اعتراف کند.) به همین دلیل به‌نظرم نقدی که سال گذشته در روز حذف گودر به تغییر استراتژی گوگل داشتم (این‌جا) به‌شدت هنوز معنادار است. 

هوییوم در ادامه‌ی مقاله‌اش یک مثال جالب می‌زند: HP که در دهه‌ی ۱۹۳۰ برای “نوآوری” در صنایع الکترونیک پایه‌گذاری شده بود، با خرید شرکت کامپک ـ یکی از رقبای اصلی خود ـ دست به تغییر استراتژی خود از نوآوری به “تعالی در عمیات” زد و دیگر نتوانست سابقه‌ی درخشان‌ش را تکرار کند. ضمن این‌که کامپک هم از بین رفت!

استراتژی تعالی در عملیات دقیقن همان چیزی است که گوگل با پلاس در پیش گرفته است. امیدوارم گوگل به نتیجه‌ای مانند HP نرسد که بعد از چندین سال  از خرید کامپک، عملا آن‌قدر در کسب و کار اصلی خود ـ یعنی تولید سخت‌افزار ـ از نظر رقابتی ضعیف شد که تصمیم گرفت تولید PC را از سبد محصولات‌ش حذف کند.

()

دوست داشتم!
۲

تراویس هوییوم این‌جا به نکته‌ی جالبی در مورد گوگل اشاره می‌کند: تغییر استراتژی گوگل از “نوآوری” به “ابداع”. او تعریف جالبی از نوآوری در برابر “ابداع” دارد: ابداع عبارت است از فرایند تبدیل پول به ایده؛ در حالی که نوآوری یعنی تبدیل ایده‌ به پول! هوییوم شاهد این امر را کاهش معنادار محصولات نوآورانه‌ی گوگل و تمرکز روی توسعه‌ی کسب و

لینک‌های هفته (۱۰۳)

یک هفته‌ی خیلی بارمق!

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

کنترل‌گری (زهرا جم؛ تراوش‌های ذهن یک مشاور)

مادران شاغل، سالم‌ترند

کشف ژن شادی در زنان (که آقایون ندارندش …)

فقدان ژن آرامش در افرادی که بی‌خوابی دارند/ ارثی بودن بی‌خوابی 

مدیریت، تحلیل کسب و کار و کارآفرینی:

زندگی ما٬ کسب و کار ما (۱) / عطش سبقت و خط سرعت (مسیح کریمیان) (عااالی!)

همیشه اولین‌ها به یاد می‌مانند (استاد پرویز درگی) (عااااالی!)

پنج موردی که تیم کوک بهتر از استیو جابز عمل کرد (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

بررسی نتیجه دادگاه جنجالی سامسونگ و اپل: برنده و بازنده واقعی کیست؟ (علی ارغوان؛ نویسنده‌ی مهمان یک پزشک)

ایجاد فرض اولیه حل مسئله مشاوره و مشخصه‌های فرایند حل مسئله در مکنزی (ابراهیم حیدری) (برای مشاوران مدیریت خواندن این دو پست الزامی است!)

چه کسی مشتریِ من است؟ (زینب جم؛ همینا)

یک پاسخ ساده یا یک حقیقت تلخ؟ (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)

فاز دو راه اندازی کسب و کار اینترنتی ـ شناسایی فرصت (قسمت پایانی) (سید رضا علوی؛ فارسی‌بیز)

چرا درون‌گراها می‌توانند به بهترین رهبران مبدل گردند (عالی!)

چرا جوانان از کارآفرینی می‌ترسند؟

پنجره‌ای تازه رو به آفتاب ساختن (نگاهی دیگر به خلاقیت)

کارهایی که ماریسا مایر باید در یاهو انجام دهد

استراتزی‌های پیش روی جانشین استیو جابز در سال ۲۰۱۳ برای اپل (البته اینا تاکتیک هستند نه استراتژی. کاش نویسنده‌ی محترم فرق این دو تا را بلد بود.)

فیس‌بوک کارمندان خود را ملزم به استفاده از اندروید کرد! (فارنت) (نکته‌ی استراتژی داره توش …)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

محصول جدید سامسونگ: دوربین گلکسی! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

حجم داده‌های فیس‌بوک در یک روز چقدر است؟ (حامد همائی؛ نویسنده‌ی مهمان یک پزشک)

آیا کامپیوتر شما در برابر جاوا آسیب پذیر است؟ (iClub) (بسیار مهم) 

اخبار حیرت‌انگیز این هفته: در جنگ حقوقی با اپل؛ سامسونگ گناهکار شناخته شد! (فارنت) در برابر پیروزی سامسونگ بر اپل در دادگاه ژاپن (نارنجی) و این یکی: گوگل و اپل ظاهرا به دنبال مصالحه بر سر پتنت‌ها هستند! (فارنت)

مایکروسافت چطور لوگوی جدید خود را طراحی کرده است؟ (سعید امیرلو؛ وب‌بلاگ فارسی)

توییتر به بنیاد لینوکس پیوست (آزادراه)

ویندوز ۸ نام تمام برنامه‌هایی که نصب می‌کنید را به مایکروسافت می‌فرستد! (فارنت)

مورچه‌ها میلیون‌ها سال است از الگوریتم اینترنت استفاده می‌کنند! (فارنت)

آیا اینترنت از ارزش محتوایی می‌کاهد؟ (مجله‌ی شبکه)

شکاف جنسیتی در دنیای آی‌تی همچنان ادامه دارد

رونقی که رسانه‌های اجتماعی به کسب‌وکار دادند (گفتگو با دکتر یونس شکرخواه)

صنعت فاوا در ایران:

نگاهی به تغییرات جدید رتبه‌بندی شورای‌ عالی انفورماتیک

گفت‌وگو با مدیرعامل شرکت ثبت‌کننده دامنه‌های مربوط به ایران

 چند درصد وب‌گردها هنوز دایل‌آپی هستند؟ (فاجعه)

پهنای باند اینترنت بین‌الملل افزایش ۳۷ برابری خواهد داشت (خالی‌بندی‌های تمام نشدنی آقای وزیر.) این خبر را بگذارید در برابر این یکی: جایگاه باورنکردنی “ایران” در نمودار جهانی سرعت دانلود اینترنت!

تصویب آیین‌نامه کارت هوشمند ملی

اقتصاد:

برای یکصد سالگی میلتون فریدمن (علی دادپی؛ اقتصاد خرد، بازار و خانوار)

شباهت و تفاوت ایران و نروژ (حجت قندی؛ اقتصادانه)

سرنوشت اقتصاد در سایه تحریم و در گذشت زمان (حجت قندی؛ اقتصادانه)

نرخ تورم منطقه یورو افزایش یافت

هزینه‌های مصرفی در اقتصاد آمریکا به بالاترین حد در پنج ماه اخیر رسید (این نشانه‌ی خوبیه برای خروج از رکود اقتصادی)

دوست داشتم!
۱

یک هفته‌ی خیلی بارمق! پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار

۷ راز موفقیت سر ریچارد برانسون

سر ریچارد برانسون کارآفرین و ثروت‌مند مشهور انگلیسی است که به‌دلیل مالکیت گروه معروف شرکت‌های‌ش ـ ویرجین ـ شناخته می‌شود. او مالک بیش از ۴۰۰ شرکت است که در زمینه‌های متعددی ـ از صنعت هوایی و مسابقات فرمول یک گرفته تا اوازم تزئینی و حتا حمل و نقل فضایی ـ فعال‌اند. ثروت آقای برانسون بیش از ۴٫۲ میلیارد دلار برآورد شده است.

این‌جا به ۷ راز موفقیت آقای برانسون اشاره شده است:

۱- “بله” گفتن لذت‌بخش است!

۲- حالا که می‌خواهید رؤیا ببینید، رؤیای بزرگی ببینید! از یک پسرک روزنامه‌فروش تا فردی که ۸ شرکت میلیارد دلاری راه‌ انداخته چقدر فاصله است؟ (معلوم است که آن پسرک، خود استاد است!)

۳- لذت بردن، خودش لذت‌بخش است! استاد جایی گفته: “لذت ببرید، سخت کار کنید و پول خودش می‌آید.”

۴- ریسک‌های حساب شده بکنید: به‌‌همین دلیل است که “بله” گفتن برای آقای برانسون راحت‌ است.

۵- در لحظه و برای همین الان زندگی کنید: از کار سخت هم لذت ببرید.

۶- همیشه و به همه احترام بگذارید.

۷- گشاده‌دست و بخشنده باشید.

دوست داشتم!
۲۰

سر ریچارد برانسون کارآفرین و ثروت‌مند مشهور انگلیسی است که به‌دلیل مالکیت گروه معروف شرکت‌های‌ش ـ ویرجین ـ شناخته می‌شود. او مالک بیش از ۴۰۰ شرکت است که در زمینه‌های متعددی ـ از صنعت هوایی و مسابقات فرمول یک گرفته تا اوازم تزئینی و حتا حمل و نقل فضایی ـ فعال‌اند. ثروت آقای برانسون بیش از ۴٫۲ میلیارد دلار برآورد

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۱)

“دخه‌آ در طول فصل قبل با انتقادات زیادی مواجه شد؛ ولی من هم وقتی جوان بودم و در آژاکس بازی می‌کردم، مرتکب اشتباهاتی می‌شدم و در یووه و یونایتد هم اشتباه می‌کردم. مهم‌ترین نکته این است که باید اشتباهات‌ت را در همان بازی و یا در بازی بعدی فراموش کنی. دخه‌آ این کار را کرد. (ادوین فاندرسار درباره‌ی دروازه‌بان جوان اسپانیایی منچستر یونایتد؛ این‌جا)

درس این شماره این است: تلاش کنید خیلی زود اشتباهات‌تان را فراموش کنید؛ البته بعد از به‌خاطر سپردن درسی که از آن‌‌ها گرفته‌اید!

دوست داشتم!
۲

“دخه‌آ در طول فصل قبل با انتقادات زیادی مواجه شد؛ ولی من هم وقتی جوان بودم و در آژاکس بازی می‌کردم، مرتکب اشتباهاتی می‌شدم و در یووه و یونایتد هم اشتباه می‌کردم. مهم‌ترین نکته این است که باید اشتباهات‌ت را در همان بازی و یا در بازی بعدی فراموش کنی. دخه‌آ این کار را کرد. (ادوین فاندرسار درباره‌ی دروازه‌بان جوان

سخت‌ترین تصمیم همان درست‌ترین تصمیم است!

ما انسان‌ها در هر دقیقه‌ از زندگی‌مان با تصمیم‌گیری مواجهیم: از “چه کنم؟” “چه بپوشم؟” “چه بخورم؟”ها گرفته تا “چه رشته‌ای بخوانم؟” “چه شغلی داشته باشم” و تا “با چه کسی باشم؟” و … بنابراین متأسفانه یا خوش‌بختانه تصمیم‌گیری درست بخش مهمی از بار زندگی شاد و موفق ما را بر دوش خود می‌کشد. خوب حالا چطور درست تصمیم بگیریم؟

تا به‌امروز در مورد تصمیم‌گیری درست نکات بسیاری گفته شده است: از انواع روش‌های کمّی و کیفی تصمیم‌گیری گرفته تا مباحث روان‌شناسی تصمیم‌گیری. تمامی این‌ اصول به‌دنبال کمک ما در تصمیم‌گیری هستند. آن‌ها می‌خواهند به ما یاد بدهند چطور تصمیم بگیریم و از آن مهم‌تر چطور تصمیم نگیریم! اما هم‌چنان این مشکل وجود دارد که این خودِ “ما” هستیم که دست آخر باید تصمیم را بگیریم … این مشکل به‌ویژه در مواردی که تصمیم‌گیری با احساسات در ارتباط است، حادتر می‌شود. چگونه می‌‌توانی تصمیم بگیری که “آنِ” زندگی‌ت را دیگر دوست نداشته باشی؟ چگونه می‌توانی تصمیم بگیری که محیط کاری را که سال‌ها در آن زندگی کرده‌ای (و نه کار!) ترک کنی و بی‌کاری خودخواسته را بپذیری؟ چگونه می‌توانی تصمیم بگیری بخش بزرگی از سرمایه‌ی اندکی را که با هزار زحمت و دردسر به‌دست آورده‌ای برای آموزش خودت سرمایه‌گذاری کنی؟ این‌ها نمونه‌ی سخت‌ترین تصمیمات زندگی یک ساله‌ی اخیر من هستند.

اما … صادقانه بگویم تجربه‌ام به من نشان داده در چنین مواردی همیشه سخت‌ترین تصمیم همان درست‌ترین تصمیم است! انتخاب تصمیم درست سخت است؛ چرا که آن تصمیم معطوف است به آینده‌ی زندگی و موفقیتی که شاید به‌دست آید و شاید نه. در صورتی که احساسات روی روزهای خوب گذشته، وضعیت امروزی و شدن‌ها و نشدن‌های امروز و فردای ما متمرکزند. برای همین است که گرفتن تصمیم درست تا این حد دشوار است. 

در این یک سال اخیر در تمامی تصمیمات مهم زندگی‌ام سخت‌ترین تصمیم ممکن را انتخاب کردم. سعی کردم تا حدی که می‌توانم بر احساسات‌م غلبه کنم و با عقلانیت تصمیم بگیرم. از تصمیم فراموش کردن کسی که دوست‌ش داری که بدتر نداریم؟ (این‌جا را بخوانید.) امروز خوش‌حال‌م که بگویم تجربه به من ثابت کرده همیشه آن سخت‌ترین تصمیم، درست‌ترین تصمیم هم بوده است.

یکی از درس‌های آقای مدیرعامل عزیزی که این روزها مشاورشان هستم (و البته عملا بیش‌تر برعکس است!) این است: تا وقتی که نتوانی در یک موقعیت شدیدا احساسی تصمیم درست را بگیری، مدیر خوبی نشدی.

بنابراین وقتی در انتخاب بین چند گزینه در تصمیم‌گیری حیران شدید، یک بار سخت‌ترین تصمیم را با دقت بیش‌تری تحلیل کنید!

دوست داشتم!
۱۵

ما انسان‌ها در هر دقیقه‌ از زندگی‌مان با تصمیم‌گیری مواجهیم: از “چه کنم؟” “چه بپوشم؟” “چه بخورم؟”ها گرفته تا “چه رشته‌ای بخوانم؟” “چه شغلی داشته باشم” و تا “با چه کسی باشم؟” و … بنابراین متأسفانه یا خوش‌بختانه تصمیم‌گیری درست بخش مهمی از بار زندگی شاد و موفق ما را بر دوش خود می‌کشد. خوب حالا چطور درست تصمیم بگیریم؟

غلبه بر نه شنیدن‌ها!

معمولا “نه” شنیدن اثر احساسی شدیدتری دارد تا شنیدن “آری” … احتمالا همه‌ی ما موقعیت‌هایی را تجربه کرده‌ایم که در آن‌ها شنیدن یک “نه” ساده، زندگی‌مان را زیر و رو کرده است. از سوی دیگر ایجاد تغییر در سازمان‌ها که یکی از طبیعی‌ترین کارهای مدیران و مشاوران مدیریت است نیز هم‌واره با مقاومت‌ها و نه شنیدن از نیروی انسانی سازمان‌ها و حتا ذی‌نفعان ماجرا هم‌راه است. خوب در این موقعیت‌ها برای غلبه بر “نه” گفتن آدم‌ها چه باید بکنیم؟ جان بالدونی این‌جا روی سایت فوربس چند راه را برای این کار پیشنهاد می‌دهد:

۱- “نه” جواب آخر نیست: خیلی از آدم‌ها از آن‌جایی که از تغییر می‌ترسند “نه” می‌گویند! بنابراین اگر بتوانید به آن‌ها نشان بدهید که قرار است چه تغییر خوبی رخ بدهد؛ آن‌وقت …

۲- آیا ارزش‌ش را دارد؟ آیا تلاش برای گرفتن پاسخ مثبت از آدم‌ها به هزینه‌های‌ش می‌ارزد؟

۳- تصمیم بگیرید: براساس دانسته‌های‌تان تصمیم بگیرید که باید چه بکنید. تردید در تصمیم‌گیری، باعث زیر سؤال رفتن قابلیت‌های شما می‌شود.

۴- آیا می‌توانید؟ توجه کنید که همیشه لازم نیست بر موانع غلبه کنید. خیلی وقت‌ها پذیرفتن این “نه” عاقلانه‌تر است؛ چرا که در محدوده‌ی توانایی‌های شماست. مثلا فرض کنید کوه‌نوردی هستید که با آب و هوای بسیار بد در ارتفاع بالای یکی از قلل هیمالیا روبرو شده‌اید: آیا می‌توانید به صعودتان ادامه بدهید؟

اغلب اوقات “شدن” و “رسیدن”، به‌دلیل غیرممکن بودن نیست که رخ نمی‌دهند؛ بلکه تنها به این دلیل به‌دست نمی‌آیند که “سخت” هستند و دیریاب و آدم‌های عجول و کم‌حوصله‌ای به‌دنبال آن‌ها هستند که در میانه‌‌ی راه کم می‌آورند! جان وودن مربی افسانه‌ای بسکتبال جایی گفته است: “نگذارید آن‌چه نمی‌توانید با آن‌چه می‌توانید در هم آمیخته شوند.”

دوست داشتم!
۴

معمولا “نه” شنیدن اثر احساسی شدیدتری دارد تا شنیدن “آری” … احتمالا همه‌ی ما موقعیت‌هایی را تجربه کرده‌ایم که در آن‌ها شنیدن یک “نه” ساده، زندگی‌مان را زیر و رو کرده است. از سوی دیگر ایجاد تغییر در سازمان‌ها که یکی از طبیعی‌ترین کارهای مدیران و مشاوران مدیریت است نیز هم‌واره با مقاومت‌ها و نه شنیدن از نیروی انسانی سازمان‌ها