بعضی آدمها چیزها را آنطور که هستند میبینند و میپرسند: “چرا؟” اما من چیزها را آنطور که هرگز نبودهاند میبینم و میپرسم “چرا که نه؟”
جورج برنارد شاو
بعضی آدمها چیزها را آنطور که هستند میبینند و میپرسند: “چرا؟” اما من چیزها را آنطور که هرگز نبودهاند میبینم و میپرسم “چرا که نه؟”
جورج برنارد شاو
بعضی آدمها چیزها را آنطور که هستند میبینند و میپرسند: “چرا؟” اما من چیزها را آنطور که هرگز نبودهاند میبینم و میپرسم “چرا که نه؟” جورج برنارد شاو دوست داشتم!۴
“… یادآوری لحظات شاد و غمبار سالهای قبل برایم همیشه بیاهمیت بوده. به شرط اینکه چند اتفاق خوشحالکننده و حساس را از آن کم کنیم. منظورم چیزهایی است که وارد بیوگرافی آدم شدهاند. من هر روز، هر ساعت و هر دقیقه از خود و زندگیام مواد خام بسیاری میگیرم و نیازی نمیبینم گذشتهام را بکاوم. در هر لحظهام سوژهای وجود دارد و من کشفش میکنم. در هر مرحلهای انسان تغییراتی نسبت به روزهای قبل دارد. چیزهای جدیدی در پیرامونش مییابد. در زندگی من نیز این روند به سرعت در جریان است. مطمئنا امروز نسبت به یک هفته قبل خیلی تغییر کردهام. برای همین، گذشته در برابر زندگی امروزیام کاملا بیاهمیت جلوه میکند. همواره در خیالم در جاهای مختلفی پرسه میزنم و وقتی به خود میآیم، میبینم همه اینها در یکی، دو دقیقه یا شاید کمتر از آن اتفاق افتاده. آنوقت است که هر چیزی به نظرم کوچک و بیارزش میآید.”
“ـ به نظرتان چقدر برای انسان در این دنیا وقت اختصاص یافته است؟
خیلی بیشتر از آنچه که ما تصورش را میکنیم. برای مثال وقتی در جایی منتظر کسی باشی، در آن لحظات، وقت به سختی و کند میگذرد. درحالی که این مسئله کاملا به مکان بستگی دارد. آدم وقتی نتواند به زندگی واقعی برسد، به وضعیتی که مثال زدم دچار میشود. از زندگی نیز منظورم گذراندن یکنواخت روزمرگیها نیست، بلکه حیات درونی و روحیمان است. به آن فضای شگفت لحظه آفرینش که دست بیابی، به جاودانگی خواهی رسید …”
(از مصاحبه با خانم آفاق مسعود، نویسندهی اهل کشور آذربایجان؛ اینجا)
“… یادآوری لحظات شاد و غمبار سالهای قبل برایم همیشه بیاهمیت بوده. به شرط اینکه چند اتفاق خوشحالکننده و حساس را از آن کم کنیم. منظورم چیزهایی است که وارد بیوگرافی آدم شدهاند. من هر روز، هر ساعت و هر دقیقه از خود و زندگیام مواد خام بسیاری میگیرم و نیازی نمیبینم گذشتهام را بکاوم. در هر لحظهام سوژهای وجود
خبر کوتاه وغافلگیرکننده بود: منصور پورحیدری درگذشت … مرد بزرگی که سالهای سال گوشهی خاطرات ما نشسته بود و شاید بهخاطر اینکه زبانِ تند و تیز و کاریزمای رفیق قدیمیاش ناصر حجازی را نداشت، او را نمیدیدیم. تا همین دیروز که دیگر متوجه شدیم دیگر لبخند “منصور خان” را هم باید در قاب عکس قدیمی استقلال کنار ناصر حجازی و خیلیهای دیگر ببینیم …
منصور پورحیدری را همنسلهای من شاید با قهرمانیهایی که با تیم ملی و استقلال بهدست آوردند بهیاد بیاورند. نسل قدیمیتر احتمالا او را با دو قهرمانی جام باشگاههای آسیا بهیاد میآورند که در قامت مدافع و سرمربی برای استقلال به ارمغان آورد. اما من شخصا یکی از هیجانانگیزترین لحظات فوتبالی عمرم را مدیون استقلالِ منصور پورحیدری هستم: گل علیرضا نیکبخت واحدی به الإتحاد عربستان که باعث شد استقلال به نیمهنهایی جام باشگاههای آسیا برسد.
اما راستش را بخواهید فکر میکنم هیچ چیزی جز این دلنوشتهی خود منصور پورحیدری نمیتواند روایت کاملی از زندگیی پربار او باشد: “عشق را آدمهای عاشق میدانند. شوق را انسانهای مشتاق. باید با من باشی باید هم دوش من باشی تا این عشق را بشناسی. من و استقلال و زندگی، یکی هستیم. این خود عین عاشقی است. عاشقی من نوبت ندارد، ازلی و ابدی است.“
منصور پورحیدری را با عشقش به پیراهن آبی استقلال بهیاد میسپاریم. او یادمان داد که همیشه و همیشه عاشق کاری باش که انجام میدهی و بهترینِ خودت باش؛ بدون توجه به اینکه در چه جایگاهی قرار گرفتهای. منصور پورحیدری تا آخرین لحظه دست از عشقِ ابدیش “استقلال” نکشید و تمامِ هستیاش را وقف این عشق کرد تا بیش از آنکه قهرمانِ میدانِ رسانهها باشد، پهلوانِ ساکتِ فاتحِ قلبها بماند. در این دو روز هر وقت بهیاد منصور خان میافتم، بیاختیار این شعر سعدی بزرگ را زیر لب زمزمه میکنم:
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این بیخبران در طلبش مدعیاناند
کان را که خبری شد، خبری باز نیامد …
روحِ آن مردِ عاشقِ بزرگِ تاریخ استقلال و فوتبال ایران شاد. یادش تا همیشه در قلب ما زنده است.
خبر کوتاه وغافلگیرکننده بود: منصور پورحیدری درگذشت … مرد بزرگی که سالهای سال گوشهی خاطرات ما نشسته بود و شاید بهخاطر اینکه زبانِ تند و تیز و کاریزمای رفیق قدیمیاش ناصر حجازی را نداشت، او را نمیدیدیم. تا همین دیروز که دیگر متوجه شدیم دیگر لبخند “منصور خان” را هم باید در قاب عکس قدیمی استقلال کنار ناصر حجازی و خیلیهای
یادم نبود که آبان، ماهِ تولد گزارهها است. 🙂 هشت سال شد که با هم همسفریم.
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
حس در انجام کار (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی)
چرا خوشحالی مانع خلاقیت میشود؟ (شبکه)
۱۵ نشانه که شما زندگی خوبی دارید حتی اگر این طور فکر نمیکنید (بازده)
شناخت نشانههای زبان بدن برای ارتباط مؤثرتر
بدون داشتن مهارتهای ضروری برای شغل رؤیاییتان درخواست بدهید
مدیریت کسبوکار:
اگر استیو جابز زنده بود از اپل ناامید میشد
شایستگیهای رهبری سازمانی ناب و بیست اقدام کلیدی
آیا یک شرکت میتواند روح داشته باشد؟
۱۰ راهکار تقویت خلاقیت و افزایش بهرهوری در سازمان (بازده)
کابوسی که ساسونگ برای خودش ساخت
نوآوری، تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
با عواقب ارائه خدمات نامطلوب به مشتریان آشنا شوید
۵ راه حل برای نفوذ به یک بازار اشباع (زومیت)
استراتژی باید دنبالهرو تاکتیک باشد یا تاکتیک دنبالهرو استراتژی است؟
زمان؛ منبعی منحصربهفرد برای مزیت رقابتی پایدار
چرا IMC (ارتباطات یکپارچهی بازاریابی) رشد خواهد کرد؟
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
یخزدایی از سرمایهگذاری صنعتی
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
پیشبینی جهان در ۲۰۴۵ نظر محققان درباره جهان در آینده (بازده)
وقتی مراکز داده باهوش میشوند (شبکه)
پیشبینیهای گارتنر برای بازار اسمارتفونها در سال ۲۰۱۷
یادم نبود که آبان، ماهِ تولد گزارهها است. 🙂 هشت سال شد که با هم همسفریم. پیش از شروع: میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید. لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. میتوانید گزیدهی
رفتم ز پیات در همه دنیا تو نبودی
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی
دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولی در بر گلها تو نبودی
یک شب همه شب دیدهی من سوی فلک بود
من بودم و مه بود و ثریا، تو نبودی
***
در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتم
خوبان همه بودند در آنجا، تو نبودی …
زندهیاد مهدی سهیلی
رفتم ز پیات در همه دنیا تو نبودی از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را گل بود ولی در بر گلها تو نبودی یک شب همه شب دیدهی من سوی فلک بود من بودم و مه بود و ثریا، تو نبودی *** در شهر خیالم چه بسا گشتم و گشتم خوبان همه
نویسنده: لیسا کوآست / مترجم: علی نعمتی شهاب
یکی از مشکلات بزرگ و روزمرهی همهی ما، کمبود زمان و عدم تناسب آن با حجم کارهایمان است. همیشه از وقت نداشتن شکایت داریم و در آرزوی روزی هستیم که بتوانیم از زیر این بار گران رها شویم و بتوانیم اندکی زندگی کنیم! اما چه میشود کرد با دنیایی که هر روز، سبکی تحملناپذیرش سنگینتر میشود؛ چرا که کارهای عقبماندهی دیروز هم به کارهای امروز افزوده میشوند.
در دنیای حرفهایها برای این مشکل راهی وجود دارد: مدیریت زمان! اما چگونه؟ در اینجا برای شما چند پیشنهاد ساده اما کاربردی داریم:
نویسنده: لیسا کوآست / مترجم: علی نعمتی شهاب یکی از مشکلات بزرگ و روزمرهی همهی ما، کمبود زمان و عدم تناسب آن با حجم کارهایمان است. همیشه از وقت نداشتن شکایت داریم و در آرزوی روزی هستیم که بتوانیم از زیر این بار گران رها شویم و بتوانیم اندکی زندگی کنیم! اما چه میشود کرد با دنیایی که هر روز،
در کار و گفتار و دوستیتان صادق باشید.
جان اوریلی
در کار و گفتار و دوستیتان صادق باشید. جان اوریلی دوست داشتم!۲
وقتی از چرخهی عمر شرکتها سخن میگوییم، یکی از هدفهای اصلی این است که متوجه باشیم علاوه بر مسیر رشد و ترقی کسبوکار و توسعهی سازمان، همیشه احتمال رسیدن روزهای سخت هم در طول عمر یک شرکت و سازمان وجود دارد. این سختی در هر نقطهای از مسیر راهاندازی و توسعهی شرکت ممکن است اتفاق بیفتد: از همان روزهای اول که هیچ چیز سر جایش نیست، هنوز دقیق نمیدانیم که چه میخواهیم و قرار است چه کاری انجام بدهیم تا روزهایی که در ظاهر شرکت به مرحلهی تثبیت و توسعه رسیده و با سرعت در حال رشد است.
روزهای سخت میتوانند شکلهای متفاوتی داشته باشند: روزهایی که حال شرکت و آدمهایش خوب نیست، روزهایی که اختلاف و تعارض بیداد میکند، روزهایی که کارهای شرکت پیش نمیرود، فروش افت میکند، منابع مالی هر روز کوچکتر از قبل میشود و روزهایی که فشارهای غیررقابتی و غیراقتصادی شرکت را از نفس میاندازد.
در بسیاری از مواقع علت فرا رسیدن روزهای بعد به اتفاقات بیرون شرکت برمیگردد: تغییر ناگهانی شرایط اقتصادی کشور و حتی دنیا، تغییر در شرایط محیط رقابتی، ظهور ناگهانی یک رقیب جدید، تغییر فناوری، عرضهی یک محصول نوآورانه و … همگی نمونههایی از اتفاقات بیرونی شرکت است که میتواند روی کسبوکار و فعالیتهای شرکت تأثیرات بسیار زیادی داشته باشند. اما این حقیقت به این معنی نیست که نقش تصمیمات مدیران شرکت را در بروز بحران نادیده بگیریم. با این حال موضوع مهم همین است که متوجه باشیم روزهای سخت جزئی از قصهی زندگی هر کسبوکار و شرکتی محسوب میشوند و در نتیجه برخلاف آنچه بهنظر میرسد “طبیعی” هستند! 🙂 آنچه غیرطبیعی است واکنش ما به روزهای سخت است: زانوی غم بغل گرفتن، شکایت از دنیا، انجام هر کاری که به ذهنمان میرسد، متوصل شدن به روشهای غیرحرفهای و غیراخلاقی برای خروج از بحران و مهمتر از همه انفعال همگی واکنشهای ما در برابر رسیدن روزهای سخت هستند. شاید تا به روزهای سخت نرسیم، چنین واکنشهایی را نادرست بدانیم؛ اما متأسفانه وقتی در شرایط بد قرار بگیریم، تقریبا همهی ما بیشتر با تکیه بر جنبهی احساسی و غیرعقلانی وجودمان تصمیم میگیریم!
هدف از این نوشته نقد این رفتارهای منفی نیست؛ بلکه در تلاش است تا نشان دهد با روش دیگری هم میشود روزهای سختِ پیشآمده برای شرکت را مدیریت نمود. اما برای این منظور در ابتدا لازم است تفکرمان در مورد روزهای بد کمی اصلاح کنیم و چند پیشفرض اشتباه را از ذهنمان حذف کنیم:
با کنار گذاشتن این پیشفرضهای ذهنی میشود در مورد اینکه اصل ماجرای روزهای بد چیست فکر کرد و برای رسیدن “روزهای سپید” تلاش کرد. اما پیش از دست بهکار شدن، شاید لازم باشد مدل ذهنیمان را هم در مورد شرکت و کسبوکارمان بازنگری کنیم. هر چند این کار میتواند در قالب برنامهریزی استراتژیک انجام شود؛ اما واقعیت این است که در چنین مقطعی برنامهریزی استراتژیک خیلی ابزار مفیدی نیست چرا که هدف اصلی در اینجا شکلدهی یک الگوی ذهنی قدرتمند برای خروج از بحران مقطعی است (این الگو خود میتواند مبنایی برای طراحی استراتژیهای جدیدی برای شرکت قرار بگیرد.)
اما چگونه میتوان الگوی ذهنی خروج از روزهای بد را برای شرکت شکل داد؟ جیمز پین در مقالهی خود در سایت مجلهی اینک سه سؤال کلیدی را برای این منظور معرفی کرده است. این سؤالات سه گام کلیدی را برای خروج از رکود ذهنی که بهعنوان مدیر یک شرکت گرفتار بحران در آن گرفتار شدهایم، مشخص میکنند. سؤالات پیشنهادی آقای پین عبارتند از:
۱- برای چه این کسبوکار را شروع کردی؟ جرقهی شروع یک کسبوکار جدید معمولا معنابخش و الهامبخشتر از آنی است که فکر میکنید. اگر چه کسب درآمد حتما یکی از اهداف هر کارآفرین و مدیری است؛ اما تمام ماجرا را هم نشان نمیدهد. چشمانتان را ببینید و کمی در سکوت به حرفهای ذهن و ـ از آن بیشتر ـ قلبتان گوش دهید. در اعماق وجودتان بهدنبال کشف این باشید که در آن روزهای ابتدایی فکر میکردید قرار است چه کاری کنید، چه تحولی را در زندگی انسانها خلق کنید و چه ارزشی را در قالب کسبوکارتان ارائه دهید. بازگشتن به ریشههای ابتدایی جدا از انگیزه و آرامشی که به شما میبخشد، مسیر و چشمانداز حرکت را هم برای شما روشنتر میسازد: تجربه نشان داده که خیلی وقتها علت بروز بحران، منحرف شدن ما از مسیری بوده که باید میپیمودیم!
۲- آیا مسائل را از زاویهی دید درستی میبینم؟ گفتهاند که کشف صورت مسئله، نیمی و یا حتی بیشتر از راه رسیدن به پاسخ مسئله است. در دوران بحران، بهصورت طبیعی استرس و ناامیدی و حسهای منفی دیگری از این دست باعث میشوند که قدرت تحلیل منطقیمان کاهش یابد و در نتیجه خیلی وقتها روی مسئلهی اشتباهی متمرکز میشویم! (مثلا: وقتی فروش شرکت دچار بحران میشود بهجای بازنگری روشهای فروشمان تیم فروش را مؤاخذه میکنیم!) بنابراین تلاش کنید تا حد امکان از اینکه روی مسئلهی درستی کار میکنید، مطمئن شوید. طبیعتا در این مسیر کمک گرفتن از دیگران ـ بهویژه مدیران باتجربهتر و مشاوران ـ میتواند بسیار مفید باشد.
۳- آیا روی همان چیزهایی که باید متمرکز شدهام؟ تفکر سیستمی به ما میگوید که جدا از کشف مسئلهی درست، توجه به تمامی اجزای مسئله و دیدن کلیت مسئله هم بسیار مهم است. خیلی از وقتها ما روی یک جزء از مسئله متمرکز میشویم که ممکن است حتی مهمترین بخش مسئله هم نباشد (در همان مثال بحران فروش، ممکن است که تیم فروش هم ضعفهایی داشته باشند؛ اما مشکل اصلی در فرایندهای فروش باشد. در هر حال باید هم به ضعفهای تیم فروش رسیدگی کرد و هم ضعفهای فرایندی را از بین برد.) خیلی وقتها روزهای بد برای این ادامه پیدا میکنند که ما روی چیزهایی انرژی و امید و تلاشمان را سرمایهگذاری میکنیم که لزوما باعث حل مسئله نمیشوند.
روزهای بد، بحرانها و چالشهای بزرگ جزئی از زندگی هر مدیر و کارآفرینی هستند. چیزی که مدیران بزرگ را از دیگران متمایز میکند واکنش آنها به بحرانها است. ساحلِ دریای توفانی در دلِ شب اگر چه مقصدی دور بهنظر میرسد؛ اما با نور امید میتوان به آن نزدیک شد؛ هر چند که پایان این “شبِ تاریک” و مسیرِ سرشار از “بیم موج” و “گردابِ هایل” همانی باشد که “حسین منزوی” بزرگ سروده بود:
ز تخته پارهی ما، دور نیست ساحلِ امن
اگر تلاطم و توفان، امانمان بدهند
نه دل من و تو به دریا زدیم؟ حوصله کن
که عشق و مرگ راه را به ما نشان بدهند…
وقتی از چرخهی عمر شرکتها سخن میگوییم، یکی از هدفهای اصلی این است که متوجه باشیم علاوه بر مسیر رشد و ترقی کسبوکار و توسعهی سازمان، همیشه احتمال رسیدن روزهای سخت هم در طول عمر یک شرکت و سازمان وجود دارد. این سختی در هر نقطهای از مسیر راهاندازی و توسعهی شرکت ممکن است اتفاق بیفتد: از همان روزهای اول که
وقتی از مسئله و حل آن سخن میگوییم، بیاختیار بهدنبال روشهای عجیب و غریبی میافتیم که در طول زندگیمان برای حل مسائل یاد گرفتهایم. شاید هم بهیاد بیاوریم روشهای معجزهآسایی برای حل مسئله در کتابها و مقالات و سخنرانیهای موفقیت وجود دارند که “تضمین میکنند” میتوانید با کمک آنها مسئله را حل کنید. شاید هم مثل من بهیاد کتاب نوستالژیک جورج پولیا بیفتید که البته بهدنبال معرفی روشهای سادهتر حل مسائل پیچیدهی ریاضی بود! 😉
بسیاری از روشهای حل مسئله بهدنبال ارائهی الگوهایی برای پیدا کدن جواب قطعی حل مسئله هستند. اگر مثل من، مهندسی صنایع و مدیریت خوانده باشید، با ابزارهای حل مسئلهای نظیر “تحقیق در عملیات” آشنا هستید. اگر کتاب پرفروش این روزها یعنی هنر شفاف اندیشیدن را هم مطالعه کرده باشید، با رویکرد دیگری به حل مسئله آشنا شدهاید: چگونه مسئله را حل نکنیم!
یکی از چیزهایی که معمولا در این روشهای مختلف حل مسئله نادیده گرفته میشود و روشهای جدیدتر حل مسئله نظیر تفکر طراحی روی آن تأکید دارند، این است که تقریبا برای هیچ مسئلهای هیچ راهحل کاملا منطقی، کاملا شدنی و کاملا قطعی وجود ندارد و در نتیجه شما باید بهدنبال راهحلی بهینه برای مسئله باشید و در عین حال، تلاش کنید در طول زمان، با دریافت بازخورد از دنیای واقعی آن راهحل را بهبود ببخشید. در این رویکرد به حل مسئله، شما باید ابتدا مرزهای فضای حل مسئله را تا حدودی مشخص کنید (تحقیق در عملیات یادتان هست؟) و سپس درون این مرزها بهدنبال راهحل بهینهی مسئله بگردید. هر چند که میدانیم این راهحل، لزوما بهترین نیست و لازم است باز هم بگردیم. 🙂
اما سؤالی که پیش میآید این است که چگونه میتوان در درون فضای حل مسئله به جستجو پرداخت؟ روشهای مختلفی برای این منظور در ادبیات حل مسئله و تصمیمگیری ارائه شدهاند؛ اما من قصد دارم در اینجا به سه روش تجربی که بهویژه بهکار حل مسائل بغرنج و پیچیدهی سازمانی میآیند اشاره کنم:
۱- خواندن: “زیر این آسمان کبود هیچ چیز تازهای نیست.” این جمله را احتمالا بارها خواندهایم. شاید یک تفسیر آن هم این باشد که مشکلی که من با آن مواجهم را قبل از من دیگران هم تجربه کردهاند. شاید مشکل من مشابه آنها نباشد؛ اما حتما بخشی از آن را دیگری هم تجربه نموده است. همین موضوع خودش دلگرمیبخش است: اینکه بدانی در برابر این مسئله تنها نبودهای! بارها و بارها انگیزهی از دست رفتهی زندگیام با همین روش ساده بازگشته است. اما خواندن به ما کمک دیگری هم میکند: اینکه بدانیم در برابر مشکلات چگونه میتوان مقاومت کرد و حتی چگونه بر آنها غلبه کرد. شاید لازم باشد چندین راه را امتحان کنیم، شاید لازم باشد چندین روش حل مسئله را با هم ترکیب کنیم و شاید هم … لازم باشد همه چیز را رها کنیم! برای من ادبیات بهویژه رمان و مصاحبههای اهل فرهنگ و هنر همیشه راهی برای جستجو در فضای گسترده و نیمهتاریک حل مسائل دشوار زندگی بودهاند. برای مسائل سازمانی هم کتابها و مقالاتی که به واکاوی چالشهای مدیریتی در مقام عمل میپردازند همواره راهگشا بوده است. خواندن، البته یک مزیت دیگر هم دارد: اینکه ممکن است در آینده با مسئلهای مواجه شوی که قبلا روش حلش را جایی خواندهای!
۲- گفتگو: شاید این روش هم مانند همان قبلی باشد؛ اما یک مزیت دیگر هم دارد: اضافه شدن احساس و روابط انسانی و همدلی به فرایند کند و مکانیکی تحقیق از طریق مطالعه. 🙂 اینکه رو در روی آدمی بنشینی که او را دوست داری و یا حداقل او را واقعا داری میبینی، اینکه تو هم میتوانی حرف بزنی و واکنش نشان بدهی و ماجرا یک طرفه نیست، اینکه بسیاری وقتها در گفتگوی دو طرفه و حتی چند طرفه است که میتوان عمق واقعی مسئله را درک کرد، آن را از زوایای مختلف دید و دربارهی علل ایچاد آن به تفاهمی رسید و بسیاری مزیتهای دیگر، همگی گفتگو را به روشی دلپذیر و بهنسبت میانبر برای جستجو در فضای حل مسئله تبدیل میکنند. اما این روش هم محدودیتهای خاص خودش را دارد: اینکه خیلی وقتها آنی که باید، در دسترست نیست!
۳- نوشتن: این یکی از روشهای مورد علاقهی شخصی من است. گزارهها از همینجا متولد شد. در طول این سالها همواره نوشتن ـبهصراحت یا در لفافه ـ یکی از روشهای من برای فکر کردن و آزمون راههای حل مسئله بوده است. هر چند بهتدریج متوجه شدم که نوشتن مزیتهای پنهان دیگری هم دارد که تاکنون به آنها بیتوجه بودهام: اینکه نوشتن باعث نظمبخشی به ذهن جستجوگر ما میشود، اینکه نوشتن باعث میشود مسئله و ابعاد آن را بهتر بفهمیم (و شاید الگوهای تصویری حل مسئله نظیر روشی که در این کتاب معرفی شده از همینجا نشأت گرفته باشند) و اینکه نوشتن باعث میشود تا بتوان مسئله را از ذهن نگرانمان بیرون بکشیم و کمی از دغدغههایش بکاهیم! نکتهی جذاب دیگری را هم همین اواخر کشف کردم: اینکه خیلی وقتها با نوشتن داشتههایت در برابر مسئله و چالش پیش رویت، راهحل مسئله خودش پیدا میشود!
خواندن و گفتگو و نوشتن، سه استراتژی ساده برای جستجوی در فضای حل مسئلهاند که خیلی وقتها بهدلیل همین سادگی آنها را نادیده میانگاریم. بار بعدی که با مسئلهای حلنشدنی مواجه شدید، آنها را هم امتحان کنید؛ پشیمان نخواهید شد!
وقتی از مسئله و حل آن سخن میگوییم، بیاختیار بهدنبال روشهای عجیب و غریبی میافتیم که در طول زندگیمان برای حل مسائل یاد گرفتهایم. شاید هم بهیاد بیاوریم روشهای معجزهآسایی برای حل مسئله در کتابها و مقالات و سخنرانیهای موفقیت وجود دارند که “تضمین میکنند” میتوانید با کمک آنها مسئله را حل کنید. شاید هم مثل من بهیاد کتاب نوستالژیک
“رؤیایم مربیگری رئال مادرید است، همینطور آرزو دارم هدایت تیم ملی ایتالیا را برعهده گیرم. اگر چنین اهدافی نداشته باشید، بهتر است از همان اول وارد این حرفه نشوید.” (فابیو کاناوارو؛ اینجا)
کاپیتان تیم رؤیایی ایتالیای قهرمان جامجهانی ۲۰۰۶ چه خوب در یک جملهی کوتاه، گام اول در رسیدن به رؤیاهای بزرگ را خلاصه کرده است: جرأت و جسارت داشتن رؤیاهای بزرگ! شاید زیادی ساده بهنظر برسد؛ اما به این فکر کنید که تا بهحال چقدر رؤیاهای بزرگ زندگیتان را با توجیهاتی مثل: “نمیشود” و “نمیتوانم” و “نمیگذارند” کنار گذاشتید؟
داستان همیشه همین است. در هر لحظه از زندگی رسیدن به رؤیاهای بزرگ با توانمندی و امکانات امروز من و شرایط دنیای امروزم نشدنی است. این هنرِ من است که راهِ رسیدن به آنها را پیدا کنم. راهِ رسیدن هم طبیعتا بدون بهراه افتادن یافت مینشود! 🙂 همینجا است که اغلب ما شکست میخوریم. اینکه با تصور شکست خوردن، نشستن را به حرکت کردن ترجیح میدهیم و این نشستن، گاهی بهاندازهی تمام عمر طول میکشد …
تا بهامروز چند بار با افرادی برخورد کردهاید که در سنین میانسالی و کهنسالی در حسرتِ “هزار راه نرفته”شان زندهمانی میکنند، بهجای آنکه زندگی کنند؟ آنها اگر در روزهای جوانی “جسارت رؤیای بزرگ داشتن” را نداشتهاند، این را هم از یاد بردهاند که شما در هر سنی که باشید، هنوز برای خیلی کارها زمان دارید.
والت دیزنی بزرگ زمانی گفته بود: “اگر میتوانید رؤیایاش را داشته باشید، آن کار، شدنی است!” پس جرأت داشتن رؤیاهای بزرگ را داشته باشید و به خودتان حق بدهید رؤیاپرداز باشید. آنوقت خواهید دید که با لطف خداوند بزرگ، چه دریچههای بزرگ دیگری بهروی زندگی شما باز خواهند شد. از تو حرکت، از خدا برکت. بسمالله. 🙂
“رؤیایم مربیگری رئال مادرید است، همینطور آرزو دارم هدایت تیم ملی ایتالیا را برعهده گیرم. اگر چنین اهدافی نداشته باشید، بهتر است از همان اول وارد این حرفه نشوید.” (فابیو کاناوارو؛ اینجا) کاپیتان تیم رؤیایی ایتالیای قهرمان جامجهانی ۲۰۰۶ چه خوب در یک جملهی کوتاه، گام اول در رسیدن به رؤیاهای بزرگ را خلاصه کرده است: جرأت و جسارت داشتن رؤیاهای بزرگ! شاید زیادی