روایتتان را برایام بنویسید.
روایتتان را برایام بنویسید. دوست داشتم!۰
در شهر زشت ما،
اینجا که فکر کوته و دیواره ی بلند،
افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما،
من سالهای سال،
در حسرت شنیدن یک نغمهی نشاط،
در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز،
یک چشمه، یک درخت،
یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف،
در دود و خاک و آجر و آهن دویدهام …
فریدون مشیری
در شهر زشت ما، اینجا که فکر کوته و دیواره ی بلند، افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما، من سالهای سال، در حسرت شنیدن یک نغمهی نشاط، در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز، یک چشمه، یک درخت، یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف، در دود و خاک و آجر و آهن دویدهام … فریدون مشیری دوست داشتم!۵
“در این مدت نکات بسیاری آموختم. از نظر روانی البته به نکات جدیدی رسیدم. اما هم چنین زمان آن را داشتم که روی ضعفهایام هم کار کنم. اینها چیزهایی است که هنگامی که زیاد بازی میکنید زمان فکر کردن به آنها را ندارید … اما از طرف دیگر، روی سکوها و پشت تلویزیون دید بهتری از بازی دارید و میتوانید از جایگیری دیگر مدافعان بسیار بیاموزید. این کاری است که من انجام دادم.” (توماس فرمائلن مدافع آرسنال دربارهی مصدومیت طولانیمدت این فصلاش؛ اینجا)
هر از چند گاهی بد نیست که در ذهنمان خودمان را از کارمان اخراج کنیم! یعنی از کارمان فاصله بگیریم؛ ببینیم کجا اشتباه کردهایم و چه کارهایی را درست یا غلط انجام دادهایم. حواسمان باشد که کسی دلاش به حال ما نمیسوزد و خودمان باید برای بهروز بودن و توسعهی شخصیمان دست به کار شویم.
در کنار این کار چه بهتر که از خوب و بد و درست و نادرست کار دیگران هم درس بگیریم.
پ.ن. میلاد “تنهاترین مرد خدا” و روز پدر، بر همه مبارک!
“در این مدت نکات بسیاری آموختم. از نظر روانی البته به نکات جدیدی رسیدم. اما هم چنین زمان آن را داشتم که روی ضعفهایام هم کار کنم. اینها چیزهایی است که هنگامی که زیاد بازی میکنید زمان فکر کردن به آنها را ندارید … اما از طرف دیگر، روی سکوها و پشت تلویزیون دید بهتری از بازی دارید و میتوانید از جایگیری
در این وبلاگ بارها و بارها به این نکته اشاره کردهام که مشاوره چیزی جز حل مسئله نیست و مشاور خوب، کسی است که بهتر مسائل را حل میکند. حل مسئله هم یک توانایی و مهارت است که باید به مرور زمان و با مطالعه و تمرین کسب و تقویت شود. در این پست چند پیشنهاد برای بهبود دادن مهارت حل مسئله ارایه میشوند:
۱- مشکلات را کشف کنید: اگر مسئلهای را پیش رویتان نمیبینید یا اگر فکر میکنید هیچ مشکلی ندارید (!)، یک جای کار اشکال دارد! بگردید تا یک مسئلهی واقعی را دور و برتان پیدا کنید. به این ترتیب تجربهی کشف مشکلات را پیدا میکنید و مهارتتان نیز در حل مشکلات بیبشتر میشود.
۲- برای حل مسئله روش داشته باشید: خیلی وقتها ما مسائل را نمیتوانیم حل کنیم؛ چون نمیدانیم که چطور باید آنها را حل کنیم. بنابراین اگر روشهای حل مسئله را بلد باشیم، حل مسئله هم برایمان ساده میشود. برای نمونه الگوی ۵ مرحلهای زیر را ببینید:
سعی کنید الگوی حل مسئلهی خودتان را بسازید و با تمرین زیاد، آن را ملکهی ذهنتان بکنید.
۳- دیگران را وارد تیم خودتان بکنید: اگر تخصص یا توانایی حل یک مسئلهی خاص یا بخشی از آن را ندارید، از دیگرانی که نقاط ضعف شما را پوشش میدهند و شما هم از آنها یاد میگیرید، کمک بگیرید! کمک گرفتن از دیگران هم خودش نوعی مهارت حل مسئله محسوب میشود! 😉
در این وبلاگ بارها و بارها به این نکته اشاره کردهام که مشاوره چیزی جز حل مسئله نیست و مشاور خوب، کسی است که بهتر مسائل را حل میکند. حل مسئله هم یک توانایی و مهارت است که باید به مرور زمان و با مطالعه و تمرین کسب و تقویت شود. در این پست چند پیشنهاد برای بهبود دادن مهارت
“خوشحالم که در این باشگاهم. افتخار میکنم که در کنار بازیکنان سطح جهانی مانند کریستیانو رونالدو و کریم بنزما بازی میکنم. البته مجبور بودهام که سخت تلاش کنم. برای من بازی در این تیم لذتبخش است و به نظرم این را در میدان میتوانید ببینید. اما مهمترین نکته این است که مربی اعتمادش به من را بازگو میکند. این کار را بسیار آسانتر میسازد.” (مسعوت اوزیل در مورد مورینیو؛ اینجا)
پارسال یک تجربهی تلخ با مدیری داشتم که بدون اینکه به من بگوید، از من ناراضی بود (و خوب اشتباه هم میکرد؛ اما قبول نکرد و دست آخر، هر دو به این نتیجه رسیدیم که با هم کار نکنیم بهتر است.) از آن طرف با مدیرانی هم کار کردهام که راضی بودهاند و به هر دلیلی رضایتشان را بیان نکردهاند.
درس این شماره این است: هر نظری ـ مثبت یا منفی ـ در مورد زیردستانتان دارید به آنها بگویید. بهویژه وقتی این نظر، مثبت و به معنی اعتماد به آنها است.
“خوشحالم که در این باشگاهم. افتخار میکنم که در کنار بازیکنان سطح جهانی مانند کریستیانو رونالدو و کریم بنزما بازی میکنم. البته مجبور بودهام که سخت تلاش کنم. برای من بازی در این تیم لذتبخش است و به نظرم این را در میدان میتوانید ببینید. اما مهمترین نکته این است که مربی اعتمادش به من را بازگو میکند. این کار
ترس احساس آشنایی در زندگی ما آدمها است. برخی ذاتا شجاع هستند و برخی دیگر، شجاع نیستند. اما خوب، هر کسی در زندگیاش ترسهای مختلفی را تجربه میکند.
ترس خوب است یا بد؟ خوب قاعدتا نباید خیلی خوب باشد؛ مگر اینکه برای آدم انگیزه ایجاد کند در جهت مثبت. در واقع ترس، هشداری است در مورد وجود یک نقطه ضعف یا اشکال در جایی از زندگی ما. و ترسیدن، اینطوری به ما کمک میکند برای شناختن بهتر مشکلاتمان و تلاش برای حل آنها.
ترس بد است؟ بله. چرا؟ ترس، معمولا با استرس همراه است و بلایی که استرس بر سر آدم میآورد را همه میدانیم! اما آیا بد بودن ترس بههمین مسئله محدود است؟ خیر. درک لوزولت اینجا به سه خطری که ترس برای سازمان شما و زندگی شما ایجاد میکند، پرداخته است. نگاهی بیاندازیم به این سه خطر:
۱٫ ما میترسیم که دیگران ما را دوستنداشته باشند: بنابراین از هر گونه مواجهه و تعارضی با دیگران خودداری میکنیم. هر جایی که باید صدایمان دربیاید، سکوت میکنیم! این طوری هم بر مشکلات و فعالیتهای غیراثربخش در سازمان و زندگی اطرافمان مهر تأیید میزنیم و هم باعث میشویم که مدیران سازمان یا اطرافیانمان نفهمند که مشکل کجاست. ما میترسیم که اگر چیزی بگوییم، دیگران از ما ناراحت شوند و در نتیجه …
۲٫ ما میترسیم که ایدههایمان احمقانه باشند: هر ایدهی بکر و جدیدی در ابتدا این طور به نظر میرسد. داستانهای اختراعات را که شنیدهاید؟ با این طور فکر کردن که باید بنشینیم یک جا و هیچ تکانی نخوریم. این شیوهی تفکر، مهمترین مانع موفقیت است. لطفا ریسکپذیر باشد؛ چه در زندگی شخصیتان و چه در زندگی سازمانیتان. هر وقت به این مشکل برخوردید، به این جملهی ساموئل بکت نمایشنامهنویس معروف فکر کنید: “تلاش کردی و شکست خوردی؟ اشکالی ندارد. باز هم تلاش کن و شکست بخور ـ اما بهتر!”
۳٫ ما میترسیم که چیزی را (مثلا شغلمان را) از دست بدهیم: و در نتیجه در برابر اشتباهات و کارهای غیراثربخش همکاران و زیردستان و بالادستانمان سکوت میکنیم.
بیایید دیگر نترسیم و سکوت هم نکنیم!
ترس احساس آشنایی در زندگی ما آدمها است. برخی ذاتا شجاع هستند و برخی دیگر، شجاع نیستند. اما خوب، هر کسی در زندگیاش ترسهای مختلفی را تجربه میکند. ترس خوب است یا بد؟ خوب قاعدتا نباید خیلی خوب باشد؛ مگر اینکه برای آدم انگیزه ایجاد کند در جهت مثبت. در واقع ترس، هشداری است در مورد وجود یک نقطه ضعف
چند سالی است که جذابیتهای داخل زمین و حواشی اطراف فوتبال، باعث علاقهمندی و حضور ثروتمندان در فوتبال شده است. اگر روزی رومن آبراموویچ با خرید تیم چلسی بهیکباره تمامی فوتبال جزیره را در شوکی بزرگ فرو برد، امروز حضور خانوادههای ثروتمند عربستانی و اماراتی و … در فوتبال اروپا تعجبی را برنمیانگیزد. در همین ایران خودمان تیمی مثل استیل آذین، مثلا نمادی است از حضور بخش خصوصی در فوتبال!
این حضرات ثروتمند، از آنجایی که اغلب تنها از حواشی فوتبال سر در میآورند، معمولا فکر میکنند که فوتبال تشکیل شده است از تعدادی ستاره که در زمین دنبال توپ میدوند. بنابراین با حرص تمام بهدنبال جمع کردن ستارههای گرانقیمت و آنچنانی میروند و وقتی نتیجه نگرفتند هم تمامی کاسه کوزهها را بر سر مربی بخت برگشتهی تیمشان خراب میکنند و دوباره روز از نو، روزی از نو!
به چند مثال توجه کنید:
چه اتفاقی در این تیمها میافتد؟ چه درسی میتوانیم از این وضعیت بگیریم؟ به نظرم یک نکتهی مهم در این تیمها نادیده گرفته میشود که خیلی وقتها سازمانها و تیمهای درون آنها (مثلا تیمهای پروژه) آن را نادیده میگیرند: اگر همهی اعضای یک تیم ستاره باشند (یا بدتر، توهم خود ـ ستارهبینی داشته باشند!) گروهی از کارها روی زمین میمانند که ممکن است در ظاهر به چشم نیایند؛ اما اتفاقا انجام نشدن همین کارها است که باعث شکست تیم میشود. مثال: رئال مادریدِ بدون ماکهلهله در قیاس با رئال مادرید مورینیو که چهار تا هافبک دفاعی قلدر دارد! یا استیل آذینِ این فصل که با یک دفاع میانی به نام کاظم برجلو فصل را آغاز کرد و با مصدومیت او، علی کریمی را در دفاع وسط بهکار گرفت!
ترکیب آدمهای معمولی با ستارهها باعث میشود که هم تیم به موفقیت برسد و هم آن آدمهای معمولی رشد کنند و در حد خودشان ستاره شوند. چیزی که در بارسلونای این سالها میبینیم و قبلتر دربارهاش در سبک رهبری در بارسلونا نوشتهام.
چند سالی است که جذابیتهای داخل زمین و حواشی اطراف فوتبال، باعث علاقهمندی و حضور ثروتمندان در فوتبال شده است. اگر روزی رومن آبراموویچ با خرید تیم چلسی بهیکباره تمامی فوتبال جزیره را در شوکی بزرگ فرو برد، امروز حضور خانوادههای ثروتمند عربستانی و اماراتی و … در فوتبال اروپا تعجبی را برنمیانگیزد. در همین ایران خودمان تیمی مثل استیل