در راستای پست قبل یعنی طول و عرض شادی، بد ندیدم یک کتاب طنز را برای افزایش بسامد شیرین‌کامی‌تان معرفی کنم!

“یکی بود یکی نبود” ترجیع‌بند قصه‌ها و افسانه‌های قدیمی است. داستان‌هایی که با تمام سختی‌ها و نامرادی‌ها سرانجام به خوش‌بختی و خوشی می‌انجامیدند. داستان‌های جن‌ها و پری‌ها و آدمی‌زادهایی که در جدال در ظاهر، بی‌پایان با هم‌دیگر، قصه و افسانه را پیش می‌بردند و دست آخر، خیلی زود جل و پلاس‌شان را جمع می‌کردند و می‌رفتند سر خانه زندگی‌شان. این وسط تنها کلاغ پیر و تنها و خسته‌ی قصه بود که نصیب‌اش نرسیدن به خانه بود! در تاریخ قدیم ما کلیله و دمنه شاید منبع خوبی باشد از این قصه‌ها و در تاریخ غربی‌ها، هم قصه‌های هانس کریستین اندرسن.

در دوره‌ی مدرن تاریخ هم قالب داستان‌های کهن بارها برای روایت مضامین جدید به‌‌کار گرفته شد تا چیزهایی را که مردم نمی‌فهمیدند یا بدتر از آن نمی‌خواستند بفهمند را به‌ زور یادشان بدهند! و وای به روزی که سر و کله‌ی سیاست‌مداران در عرصه‌ی قصه‌گویی پیدا شد. سیاست‌مدارانی که مدام مثل قصه‌گوهای قدیمی درباره‌ی دیروز و امروز و فردا قصه می‌بافتند تا مردم را به آن باوری که باید، برسانند. البته وقتی همان سیاست‌مداران به قدرت می‌رسیدند دیگر کارهای مهم‌تری برای انجام دادن داشتند و درنتیجه قصه‌پردازانی استخدام می‌کردند تا وظیفه‌ی خطیر شیره‌ مالیدن سر مردم را برعهده بگیرند. در این قصه‌ها برعکس قصه‌های قدیمی، معلوم است که از اول یکی بوده است و جز او کسی نبوده است. کلاغ قصه هم غلط کرده است بدون اجازه برای خودش در حال گشت و گذار است. اصلا تمام تقصیرها گردن همین آقا کلاغه است که پایان خوش قصه را با نرسیدن به خانه و کاشانه‌اش همیشه خراب کرده است. این است که قصه‌های دنیای مدرن سیاست، همیشه قهرمانی دارند که از همان دوران قدیم ـ این‌قدر قدیمی که هیچ کس یادش نمی‌آید ـ با تکیه بر دانش و دوراندیشی و توانایی‌های افسانه‌ای‌اش دست‌اش در کار خیر برای مردم بوده است و هر آن‌چه خوشی و شادی که در زندگی امروز مردم است، حاصل دسترنج اوست. همه‌ی بدبختی‌ها و مشکلات هم گردن همان زاغ روسیاه است که از اول قصه، قهرمان ما دنبال‌اش دویده تا بالاخره امروز در قفس‌‌اش گذاشته است تا دیگر نتواند دست به کارهای بد بد بزند. از آن‌جایی که فهم قصه‌ همیشه بسیار آسان است، مردم قدرشانس و همیشه در صحنه هم همیشه شکرگذار وجود نعمت سیاست‌مداران بوده‌اند و نمک‌گیر سفره‌ی گسترده‌ی آن‌ها.

اما ماجرا همین‌جا تمام نشد. بعد از مدتی بعضی از قصه‌پردازان منحرف از آن‌جایی که کله‌شان بوی قرمه‌سبزی می‌داد، به بهانه‌ی غلظت بالای شیره‌ی استفاده شده در پختن قصه‌ها و برای این‌که شیرینی زیادی دل مردم را نزند، دست به کار نوشتن قصه‌هایی شدند که در آن‌ها، جای آن کلاغ سیاه مظلوم با سیاست‌مدار محبوب و زحمت‌کش ما عوض می‌شد. از همه بامزه‌تر این‌که در این‌جا آخر قصه مردم همراه با کلاغ سیاه به خانه‌شان می‌رسیدند و آن سیاست‌مدارِ جان بود که جا می‌ماند و به منزل نمی‌رسید.

و تاریخ ادبیات سیاسی با کشمکش این دو صنف قصه‌گو پیش رفت و پیش رفت تا سرانجام معلوم شد که انگار از اول حق با قصه‌گوهای دسته‌ی دوم بوده است.

و اما کتابی که این‌بار قصد دارم معرفی کنم. نویسنده‌ی این کتاب ولادیمیر واینوویچ یکی از قصه‌گوهای گروه دوم است. البته واینوویچ آن اوایل داشت زندگی‌اش را می‌کرد و دعاگوی رفقای کمونیست‌اش بود. اما یک روز ناغافل چند نفر رفیق ناباب پای‌اش نشستند و آقای نویسنده‌ی ما را از راه به‌در کردند. ولادیمیر خان ما هم که چند سالی بود حمام سیاسی نکرده بود و حسابی تن‌اش می‌خارید، دست به‌کار نوشتن قصه‌هایی در مدح کلاغ سیاهه شد. و این‌گونه شد که کتاب قصه‌هایی برای بزرگ‌سالان پدید آمد.

واینوویچ در قصه‌های‌اش روایتی مدرن و بسیار جذاب از قصه‌های قدیمی ـ هم‌چون قصه‌ی معروف پادشاه لخت هانس کریستین اندرسن ـ ارائه می‌دهد. ترجیع‌بند کتاب هم قصه‌ی کشتی است که در جستجوی سرزمین لیموستان، سال‌های سال است در دریا سرگردان است. قصه‌ای که کتاب با آن آغاز می‌شود و در ادامه‌ی کتاب، یک قصه در میان می‌توانیم ادامه‌اش را بخوانیم. قصه‌ی مردمی که در جستجوی سرزمین آرزوهای دروغین ـ یا همان لیموستان ـ در دریایی پرتلاطم سفری بی‌پایان را آغاز کردند (و این استعاره‌ی عجیب اصلا ربطی به شوروی سابق و بعضی کشورهای ام‌روزی ندارد!)

روایت کتاب، ساده و شیرین و دل‌کش است و همین باعث می‌شود تا اشارات و نیش و کنایه‌های سیاسی گل‌درشت کتاب، خواننده را شگفت‌زده کند. در این میان از ترجمه‌ی واقعا عالی آبتین گلکار هم نباید گذاشت که انصافا بخش عمده‌‌ای از شیرینی کتاب را باید در قلم روان و ملیح او جستجو کرد.

“قصه‌هایی برای بزرگسالان” را بخوانید تا بفهمید سرانجام مسافران کشتی جستجوگر سرزمین لیموستان ـ که نمادی درخشان‌اند از تمامی فریفتگان و دل‌سپردگان ایدئولوژی‌ ـ به کجا می‌رسد.

این کتاب با قیمت واقعا ناقابل ۸۰۰ تومان توسط انتشارات مؤسسه‌ی فرهنگی هنری گل‌آقا چاپ شده است.

دوست داشتم!
۰

در راستای پست قبل یعنی طول و عرض شادی، بد ندیدم یک کتاب طنز را برای افزایش بسامد شیرین‌کامی‌تان معرفی کنم! “یکی بود یکی نبود” ترجیع‌بند قصه‌ها و افسانه‌های قدیمی است. داستان‌هایی که با تمام سختی‌ها و نامرادی‌ها سرانجام به خوش‌بختی و خوشی می‌انجامیدند. داستان‌های جن‌ها و پری‌ها و آدمی‌زادهایی که در جدال در ظاهر، بی‌پایان با هم‌دیگر، قصه و

شادی از آن احساسات خوب انسانی است که بودن‌اش آرزوی همیشگی بشر است. همه‌ی ما شادی را دوست داریم و از نبودن‌اش رنج می‌کشیم. اما خوب اصولا شادی در زندگی‌های ما محبوبی نایاب است! برای همین است که “تجارت شادی” همیشه یکی از پرسودترین و تضمینی‌ترین راه‌های کسب درآمد بوده است. طنز هم یک واکنش ادبی ـ هنری به همین احساس نیاز است: شاد بودن با شاد شدن! قبلا هم نوشته‌ام که “شاد ماندن” مهم است و نه “شاد بودن”!

چند روز پیش این مصاحبه‌ی جذاب با دانیل گیلبرت روان‌شناس شادی را در وبلاگ‌های مدرسه‌ی مدیریت هاروارد خواندم. این مصاحبه نکات بسیار جالبی در مورد شادی و تأثیر آن بر زندگی انسان‌ها داشت که بد ندیدم خلاصه‌ای از آن را این‌جا بنویسم:

ـ آدم‌ها معمولا تأثیرات مثبت اتفاقات خوب و تأثیرات منفی اتفاقات بد را بر احساس شادی‌شان بیش از حد برآورد می‌کنند و البته این را هم در مواجهه با اتفاقات خوب و بد واقعا احساس می‌کنند. آن‌ها حتا دوره‌ی زمانی تأثیر اتفاقات خوب / بد را اشتباه ارزیابی می‌کنند. این در حالی است که در تحقیقات مشخص شده به‌ندرت اتفاق خوب یا بدی در زندگی ما رخ می‌دهد که تأثیرات احساسی‌‌شان روی شادی، بیش از سه ماه طول بکشد.

ـ این نگاه ما به اتفاقات خوب یا بد است که باعث ایجاد احساس شادی یا غم نسبت به آن‌ها می‌شود. یک مثال خیلی جالب که در مصاحبه به آن اشاره شده در مورد پیت‌ بست طبل‌زنی بود که در سال ۱۹۶۲ از گروه بیتل‌ها جدا شد. او این روزها یک طبل‌زن نه‌چندان معروف است. یک بار از او که شانس عضویت در بزرگ‌ترین گروه موسیقی قرن بیستم را از دست داده بود پرسیدند در این مورد چه احساسی دارد. فکر می‌کنید پاسخ پیت چه بود؟ او گفت: “من الان بسیار شادترم نسبت به زمانی که شاید عضو بیتل‌ها می‌بودم.”

ـ اغلب آدم‌ها در برابر نامرادی‌ها و غم‌ها از آن‌چه فکر و احساس می‌کنند، محکم‌تر هستند.

ـ شادی مصنوعی (مثلا دیدن یک فیلم طنز) مشخصا یک شادی طبیعی (ناشی از یک اتفاق خوب در زندگی) نیست؛ اما این احساس شادی، واقعی است و از نظر تأثیر تفاوتی با شادی طبیعی ندارد!

ـ خیلی وقت‌ها ما بعد از یک اتفاق بد، دیگر نمی‌خواهیم دنبال چیزهای نو و خوب و شادی‌آفرین بگردیم. تجربه نشان داده که همیشه در پی اتفاقات بد، اتفاقاتی شادی‌آفرین رخ می‌دهند؛ اما مشکل این‌جا است که ما به دنبال آن‌ها نیستیم!

ـ نوابغ غمگینی مثل بتهوون و ون‌گوگ و همینگوی استثنا بوده‌اند! هیچ رابطه‌ی مستقیمی میان غمگین بودن و خلاقیت وجود ندارد.

ـ مهم‌ترین منبع شادی “زندگی اجتماعی” است. “شبکه‌ی اجتماعی” شما است که شادی‌های زندگی‌تان را می‌سازد.

ـ مهم‌ترین مسئله در مورد شادی “بسامد” آن است؛ نه “شدت” آن! در واقع تحقیقات ثابت کرده‌اند که آن‌چه باعث حفظ شادی انسان می‌شود، تعداد اتفاقات خوب در یک بازه‌ی زمانی است؛ نه میزان خوب بودن و شادی‌آفرینی آن اتفاقات. به‌عبارت دیگر طول شادی مهم است نه عرض آن! همین مسئله نشان‌دهنده‌ی اهمیت بسیار زیاد اتفاقات کوچکِ شادی‌آفرین در زندگی روزمره‌ی ماست. “شاد ماندن” ـ و نه “شاد بودن” ـ مثل کم کردن وزن است. هیچ نسخه‌ی شفابخشی وجود ندارد. باید با تمرین و در طول زمان این مهارت را کسب کرد. بنابراین به شادی‌های کوچک زندگی روزمره هر چقدر می‌توانید اهمیت بدهید!

ـ چه چیزهایی باعث ایجاد شادی در زندگی روزمره می‌شوند؟ پیشنهادهای آقای گیلبرت این‌هاست: مدیتیشن، ورزش، خواب کافی و نوع‌دوستی. کمک به دیگران اثر شگفت‌انگیزی بر احساس شادی دارد. آقای گیلبرت ضمنا پیشنهاد می‌دهد که هفته‌ای دو بار سه چیزی را که به‌خاطر آن‌ها به خودتان مباهات می‌کنید، جایی بنویسید و برای کس دیگری هم تعریف کنید چرا این‌ها افتخارات شما هستند!

ــ “احساس خوب” با “احساس شادی” متفاوت‌اند. لزوما هر احساس خوبی شادی‌آفرین نیست!

ـ و آخرین نکته این‌که هر کسی برحسب شرایط زندگی خودش شیوه‌ی خاصی برای “شادی” دارد. روش “شاد ماندن‌تان” را پیدا کنید.

خلاصه کنم: ببینید کی و با چه چیزی احساس شادی می‌کنید. شادی‌های کوچک زندگی‌تان را کشف کنید و تعداد آن‌ها را در زندگی‌تان تا می‌توانید بالا ببرید. حواس‌تان باشد که باید “شاد باشید” نه این‌که “شاد بشوید!”

دوست داشتم!
۱۲

شادی از آن احساسات خوب انسانی است که بودن‌اش آرزوی همیشگی بشر است. همه‌ی ما شادی را دوست داریم و از نبودن‌اش رنج می‌کشیم. اما خوب اصولا شادی در زندگی‌های ما محبوبی نایاب است! برای همین است که “تجارت شادی” همیشه یکی از پرسودترین و تضمینی‌ترین راه‌های کسب درآمد بوده است. طنز هم یک واکنش ادبی ـ هنری به همین احساس

یار

هی یار، یار!

این‌جا اگر چه گاه

گُل به مستانِ خسته … خار می‌شود،

این‌جا اگر چه روز

گاه چون شبِ تار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

سید علی صالحی

دوست داشتم!
۱۷

یار هی یار، یار! این‌جا اگر چه گاه گُل به مستانِ خسته … خار می‌شود، این‌جا اگر چه روز گاه چون شبِ تار می‌شود، اما بهار می‌شود. من دیده‌ام که می‌گویم! سید علی صالحی دوست داشتم!۱۷

مربیان و بازیکنان تلاش می‌کنند تغییراتی در بازی ایجاد کنند تا بتوانیم به‌تر بازی کنیم و گل‌های بیش‌تری به‌ثمر برسانیم؛ این مهم‌ترین مسئله در فوتبال است. نمی‌دانم چه اندازه از کارهایی که انجام می‌دهیم خلاقانه است. این مسئله را آن‌هایی که تاریخ فوتبال را دنبال می‌کنند باید بگویند که ما در سطح متفاوتی بازی می‌کنیم یا نه.” (سرخیو بوسکتس؛ این‌جا در مورد بارسلونا!)

بوسکتس به نکته‌ی خوبی اشاره کرده: همیشه باید در کار خلاقیت داشت. باید روش‌های انجام کار را تغییر داد. اما بخش بعدی حرف بوسکتس درست نیست که نمی‌داند آیا این خلاقیت، سابقه داشته یا نه؟ بنابراین خوب است آدم در کار و زندگی خلاقیت داشته باشد؛ ولی به‌شرط این‌که بدانید این خلاقیت، آیا واقعا خلاقیت جدیدی است یا نه؟ 

دوست داشتم!
۰

“مربیان و بازیکنان تلاش می‌کنند تغییراتی در بازی ایجاد کنند تا بتوانیم به‌تر بازی کنیم و گل‌های بیش‌تری به‌ثمر برسانیم؛ این مهم‌ترین مسئله در فوتبال است. نمی‌دانم چه اندازه از کارهایی که انجام می‌دهیم خلاقانه است. این مسئله را آن‌هایی که تاریخ فوتبال را دنبال می‌کنند باید بگویند که ما در سطح متفاوتی بازی می‌کنیم یا نه.” (سرخیو بوسکتس؛ این‌جا در

ـ در زمانه‌ی پرهیاهوی ما، اعتراف به کاستی ـ لااقل اگر خوب بسته‌بندی شده‌ باشد ـ خیلی آسان‌تر از تأیید شایستگی‌هایی است که پنهان هستند، عمیق‌اند و خود شخص هم هرگز به‌تمامی باورشان ندارد.

ـ «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی هم‌واره بوده‌اند، هستند و خواهند بود که فرشته‌ی «دریافت» ملاقات‌شان می‌کند، همان‌هایی که شغل‌شان را آگاهانه انتخاب کرده‌اند و با شیفتگی انجام می‌دهند. آن‌ها ـ پزشک، معلم، باغبان یا هر شغل دیگر ـ مادام که از شیفتگی برای کشف چالش‌های تازه تهی نشوند، کارشان ماجراجویی پرفراز و نشیب و پیوسته‌ای خواهد بود. دشواری‌ها و شکست‌ها هرگز کنجکاوی‌شان را سرپوش نمی‌گذارد. پشته‌ای سؤال تازه از پی پرسشی که پاسخ می‌دهند، پدیدار می‌شود. «الهام» هر چه باشد، زاییده‌ی «نمی‌دانم‌»های پیوسته است.

پ.ن. نقل‌قول‌های بالا برگرفته‌اند از خطابه‌ی نوبل خانم ویسلاوا شیمبورسکا شاعر سرشناس لهستانی و برنده‌ی نوبل ادبی ۱۹۹۶ که هفته‌ی پیش درگذشت. این جملات را چند سال قبل از یک شماره‌ی قدیمی هم‌شهری جوان (بخش مهمان هفته) ـ که متأسفانه ننوشته‌ام چه شماره‌ای بوده ـ یادداشت کرده‌ام. جملاتی درخشان در ستایش خود، بودن و شور و شیفتگی.

پیشنهاد می‌کنم در مورد خانم شیمبورسکا این نوشته‌ها را هم بخوانید:

متن کامل خطابه‌ی نوبل خانم شیمبورسکا (که با ترجمه‌ای که من از آن نقل قول کردم، فرق دارد.)

گفت‌وگوی اختصاصی با «ویسواوا شیمبورسکا»؛ شاعر لهستانی برنده‌ی نوبل ادبیات ۱۹۹۶ (سعید کمالی دهقان)

عاشق آدم‌ها نیستم (ترجمه‌ی مصاحبه‌ای از شیمبورسکا؛ مجتبی پورمحسن)

درگذشت ویسلاوا شیمبورسکا (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

(منبع عکس بالا این‌جا)

دوست داشتم!
۱

ـ در زمانه‌ی پرهیاهوی ما، اعتراف به کاستی ـ لااقل اگر خوب بسته‌بندی شده‌ باشد ـ خیلی آسان‌تر از تأیید شایستگی‌هایی است که پنهان هستند، عمیق‌اند و خود شخص هم هرگز به‌تمامی باورشان ندارد. ـ «دریافت و الهام» امتیاز انحصاری شاعران و هنرمندان نیست؛ گروهی هم‌واره بوده‌اند، هستند و خواهند بود که فرشته‌ی «دریافت» ملاقات‌شان می‌کند، همان‌هایی که شغل‌شان را

“بازیکنان جوان ما بسیار بااستعداد هستند و دیدن بازی آن‌ها بسیار خوب است. به آن‌ها کمک خواهیم کرد تا به به‌ترین شکل پیشرفت کنند. امیدوارم آن‌ها شجاعانه و با تمام وجود بازی کنند. البته چه خوب بازی کنند یا بد، نظر من در مورد آن‌ها تغییر نمی‌کند.” (پپ گوآردیولا در مورد بازی دادن به جوانان‌اش در بازی آخر مرحله‌ی گروهی لیگ قهرمانان اروپا؛ این‌جا)

یک نمونه‌ی عالی از روش انگیزه‌بخشی و اعلام اعتماد به همکاران توسط یک ره‌بر بزرگ!

پ.ن. با آرزوی پیروزی پپ در بازی ام‌شب.

دوست داشتم!
۰

“بازیکنان جوان ما بسیار بااستعداد هستند و دیدن بازی آن‌ها بسیار خوب است. به آن‌ها کمک خواهیم کرد تا به به‌ترین شکل پیشرفت کنند. امیدوارم آن‌ها شجاعانه و با تمام وجود بازی کنند. البته چه خوب بازی کنند یا بد، نظر من در مورد آن‌ها تغییر نمی‌کند.” (پپ گوآردیولا در مورد بازی دادن به جوانان‌اش در بازی آخر مرحله‌ی گروهی لیگ

در این‌که پیچیدگی یکی از مشکلات پیش روی بشر در همه‌ی ساحت‌های زندگی است؛ شکی وجود ندارد. تا به امروز راه‌کارهای مختلفی برای مقابله با پیچیدگی و کاهش آن ارائه شده است. شاید یکی از جالب‌ترین آن‌ها، قوانین ساده‌سازی جان مائدا باشند. او یک طراح گرافیک، استاد دانشگاه، مهندس نرم‌افزار و نویسنده است که در زمینه‌ی گرافیک رایانه‌ای و البته قوانین نوآوری و خلاقیت تحقیق و فعالیت می‌کند.  مائدا در سال ۲۰۰۶ کتابی با عنوان “قوانین ساده‌سازی” منتشر کرد. (سایت کتاب)

در این کتاب وی براساس یک پروژه‌ی تحقیقاتی ۱۰ قانون ساده‌سازی زندگی را در عصری که پیچیدگی روزافزون، به یکی از اصول ثابت زندگی بشر تبدیل شده است بیان کرده است. آقای مائدا ۱۰ اصل خود را در سه دسته تقسیم‌بندی‌ نموده است:

  • گروه اول: ساده کن! شامل سه اصل:
  • کم کن: کاهش هوشمندانه.
  • سازماندهی کن: ترکیب چیزهای زیاد در قالب یک چیز.
  • تنها یکی: روی چیزهای معنادار تمرکز کن.

سه اصل این گروه در کنار هم یعنی: تعداد عناصر مسئله را کم کن و آن‌ها را با هم ترکیب کن تا بر یک ایده‌ی معنادار متمرکز شوی!

  • گروه دوم: یاد بگیر! شامل چهار اصل:
  • تفاوت‌ها: پیچیدگی را بپذیر!
  • یاد بگیر: دانش باعث ساده‌سازی می‌شود.
  • شکست: براساس چیزهای خیلی ساده، پیچیدگی را ساده کن!
  • زمینه: تصویر بزرگ‌تر را درک کن!

چهار اصل این گروه در کنار هم یعنی: پیچیدگی واقعیتی است که وجود دارد. پس ضروری است که به‌صورت دائمی یاد بگیریم تا بتوانیم با در ذهن داشتن تصویر بزرگ از موضوع ساده‌سازی را انجام دهیم!

  • گروه سوم: ارتباط برقرار کن! شامل سه اصل:
  • زمان: کاهش زمان، ارزش‌مند است.
  • اعتماد: ساده‌سازی اعتماد ایجاد می‌کند.
  • احساسات: ساده‌سازی ارتباط ایجاد می‌کند.

سه اصل این گروه در کنار هم یعنی: با استفاده از ساده‌سازی در طراحی، ایجاد ارتباط با مشتری از طریق ارائه‌ی منافعی چون: صرفه‌جویی در زمان، ایجاد اعتماد و ارتباط احساسی ممکن می‌شود.

می‌توانید کتاب استاد را از این‌جا در قالب فایل PDF دانلود کنید.

دوست داشتم!
۲۱

در این‌که پیچیدگی یکی از مشکلات پیش روی بشر در همه‌ی ساحت‌های زندگی است؛ شکی وجود ندارد. تا به امروز راه‌کارهای مختلفی برای مقابله با پیچیدگی و کاهش آن ارائه شده است. شاید یکی از جالب‌ترین آن‌ها، قوانین ساده‌سازی جان مائدا باشند. او یک طراح گرافیک، استاد دانشگاه، مهندس نرم‌افزار و نویسنده است که در زمینه‌ی گرافیک رایانه‌ای و البته قوانین نوآوری و

باید از داروی تلخ خواب

عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم

می‌فشارم پلک‌های خسته را بر هم …

فروغ

دوست داشتم!
۳

باید از داروی تلخ خواب عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم می‌فشارم پلک‌های خسته را بر هم … فروغ دوست داشتم!۳

“سولسشر بازیکن بزرگی بوده و من به هیچ عنوان در حد و اندازه‌های او نیستم. وقتی مردم این مقایسه را انجام می‌دهند به این فکر می‌کنم که من حتی ۱۰ درصد اوله هم نیستم. او فوق‌العاده بود. راستش را بخواهید چندان از مقایسه شدن خوشم نمی‌آید. وقتی در مکزیک بودم همیشه مرا با پدرم مقایسه می‌کردند که از این موضوع اصلا راضی نبودم. به نظر من هر کس باید با عملکرد خودش مقایسه شود.” (خاویر هرناندز مهاجم جوان منچستر یونایتد در مورد مقایسه‌اش با اوله‌گونار سولسشر؛ این‌جا)

جمله‌ی آخر را چه مدیر هستید و چه کارشناس، بزرگ پرینت بگیرید و جلوی چشم‌تان بچسبانید!‌ 🙂

دوست داشتم!
۳

“سولسشر بازیکن بزرگی بوده و من به هیچ عنوان در حد و اندازه‌های او نیستم. وقتی مردم این مقایسه را انجام می‌دهند به این فکر می‌کنم که من حتی ۱۰ درصد اوله هم نیستم. او فوق‌العاده بود. راستش را بخواهید چندان از مقایسه شدن خوشم نمی‌آید. وقتی در مکزیک بودم همیشه مرا با پدرم مقایسه می‌کردند که از این موضوع اصلا

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است.

ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است.

ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان را تصور کنید. پنج، ده و بیست سال بعد را. در این آینده‌ها کاوش کنید و آن‌چه که فکر کردن درباره‌ی آن شما را خوش‌حال و هیجان‌زده می‌کند، بیابید. سپس سعی کنید تا آن اتفاق را رقم بزنید.

پروفسورفرانک ویلچک؛ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل فیزیک ۲۰۰۴؛ گفتگو با مجله‌ی دانش‌مند؛ شماره‌ی ۵۷۹، دی ۱۳۹۰

دوست داشتم!
۰

ـ چیزی که من می‌توانم بر آن مسلط باشم و با آن تفریح کنم، کار کردن روی اید‌ه‌های جدید است. ـ اگر شما اشتباه نمی‌کنید، این یعنی روی موضوعاتی که سخت هستند کار نمی‌کنید و این خود یک اشتباه بزرگ است. ـ ویژه‌ترین و ارزش‌مندترین هدیه‌ای که انسان‌ها دارند، تخیل است. از آن استفاده کنید! به‌ویژه‌ آینده‌های ممکن برای خودتان