“آنچلوتی بسیار خونسرد و قابل دسترسی است. او بازیکنان را دوست دارد، این چیزی است که ما درک میکنیم. او بهدنبال ارتباط برقرار کردن است. با ما میخندد. او هر روز جویای حال ما میشود. این رابطه مهم است. ما بازیکنانی باتجربه هستیم و به مربی احترام میگذاریم؛ اما شما به این رابطه با مربی خود نیاز دارید. اینکه با هم خوشحال باشید و لحظات خوبی را سپری کنید مهم است. اگر شما زمان زیادی را با هم سپری کنید تنها دربارهی فوتبال صحبت نخواهید کرد. آنچلوتی در تمامی جنبهها فردی مثبت است. من هرگز نشنیدهام بازیکنی از او انتقاد کند. برای داشتن یک تیم و یک بازیکن خوب این موارد لازم است. او در تمامی جنبهها یک قهرمان است. در غیر این صورت ساختن چنین فضای هماهنگی غیرممکن خواهد بود و این شما را به موفقیت میرساند.” (فرانک ریبری؛ اینجا)
برای بسیاری از مدیران و کارکنان سازمانها یکی از تداعیهای ذهنی از مفهوم “مدیریت” رویکرد اقتدارگرایانه به ادارهی امور سازمانی است. مدیریت در جایگاهی بالاتر مینشیند و فرمان میراند! این موضوع البته برای سالها در علم مدیریت نیز پذیرفته شده بود؛ چنانکه این تعریف قدیمی ـ و منسوخ ـ مدیریت نشاندهندهی آن است: «مدیریت یعنی دستیابی به هدفها با بهکارگیری دیگران!» شاید بههمین باشد که تصور خیلی از مدیران از روش درست تعامل با همکاران، تصور یک آدم اخموی بداخلاق است که همیشه در حال غر زدن و دستور دادن است. نتیجهی این نگاه به مدیریت را همگی میدانیم. 🙂
اما با تحول تعریف مدیریت بهسوی تعاریف فرایندی که مدیریت را مجموعهای از وظایف بههم مرتبط میداند و بر نقش خود مدیر در انجام و پیشبرد فعالیتهای سازمان تأکید دارد، سالها است که وقت خانهتکانی ذهنی مدیران فرا رسیده؛ هر چند بسیاری از مدیران این تحول ذهنی را بیشتر در جنبههای استراتژیک و فرایندهای کلان سازمانی میبینند و تلاش میکنند در این حوزهها خود را تغییر داده و بهبود ببخشند. اما واقعیت این است که تحول در دنیای فرارقابتی امروز لازم است در تکتک سلولهای روح و کالبد سازمان اتفاق بیفتد؛ چرا که در غیر اینصورت کهنگی و بیماری کمکم در وجود سازمان رسوخ خواهد کرد و سازمان را از درون از هم خواهد پاشید.
یکی از جنبههای مهم تحول سازمانی در عصر سازمانهای چابک امروزی، تغییر در شیوهی رفتاری مدیران در زندگی روزمرهی سازمانی است. اگر جنبش رفتار سازمانی بیش از ۸۰ سال پیش با تأکید بر نقش کلیدی نیروی انسانی در موفقیت سازمان انقلابی را در تفکر مدیریتی حسابگرانه و مهندسی ایجاد کرد؛ امروزه سازمانها از عصر “مدیریت مشارکتی” و “سازمانهای تخت” نیز گذاشتهاند: امروزه سازمانهایی پیشرویی چون کفشفروشی آنلاین زاپوس، اساسا ساختار سازمانی را هم بهکناری نهادهاند و در یک ساختار بدون سلسلهمراتب در حال فعالیت هستند! (در مورد ساختار هولوکراسی زاپوس اینجا را بخوانید.)
فرانک ریبری در حرفهایاش بههمین موضوع در مورد کارلو آنچلوتی مربی جدید این فصل بایرن مونیخ اشاره کرده است. جالب است که کارلتو هر جایی مربیگری کرده یکی از مهمترین نکاتی که در فلسفهی مدیریتی وی مورد توجه بازیکنانش قرار گرفته همین رویکرد انسانگرایانهی او به مدیریت است. آن تکجملهای که در سخنان ریبری پررنگ کردهام خلاصهی همین رویکرد را نشان میدهد: کارلتو بهگونهای روابط انسانی را با بازیکنانش را مدیریت میکند که آنها از بودن کنار او حال خوبی دارند! وقتی به این فکر کنید که بخش عمدهی ساعات بیداری ما همراه با یکدیگر در محیط سازمانی میگذرد، اهمیت این رویکرد را به مدیریت بیشتر درک میکنید.
برای تحقق این موضوع در سازمانتان لازم نیست کارهای عجیبی انجام دهید. همین که خودتان باشید، با همکارانتان رویکرد همکاری داشته باشید و نه ریاست و حواستان به مدیریت عواطف و احساساتتان باشد، حداقل در شروع کفایت میکند. در کنارش میتوانید در زمینهی رفتار سازمانی و روابط بینفردی بخوانید و کلاس بروید و تجربه کنید. در هر حال فراموش نکنید که خروجی کار شما بازتابندهی روش مدیریت شما است. دوست دارید ده سال دیگر چگونه بهیادتان بیاورند؟ این تصویر ذهنی را که ساختید، آنوقت ببینید که امروز بهگونهای رفتار کنید که در قلب همکارانتان ماندگار شوید.
امروزه روابط انسانی اثربخش تا آنجا اهمیت یافتهاند که تبدیل به یک مزیت رقابتی جدی برای کسبوکارها شدهاند. در یک دنیای فرارقابتی، آیا میتوان از مزیت رقابتی که هم اثرگذاری فراوانی روی خروجیهای سازمان دارد و هم تقریبا رایگان است، گذشت؟ 🙂 انتخاب با شما است.