دسته: فرهنگ و هنر
حرفهایها (۱)
“اگر به ادامهی هر حرفهای بهاندازهی یک عمر کاری فکر کنید و برایتان مهم باشد که تا جایی که توان دارید، باید در آن زمینه موفق باشید، مجبورید در خود آمادگی ایجاد کنید. مثل ورزشکاری که عمر قهرمانیاش محدود است و در آن مدت باید تمرینهایی را انجام بدهد تا زودتر از موعد کنار گذاشته نشود. من هم حرفهام را دوست دارم، از این طریق امرار معاش میکنم و احساس میکنم باید همیشه آماده باشم. مثل افسرها که شغلشان حفاظت از کشور است، ممکن است ده یا بیست سال بگذرد و حملهای صورت نگیرد، اما افسر باید همیشه آمادگی مقابله با یک حمله را داشته باشد. به خودم میگویم تو یک بازیگری، باید همیشه آمادگی تمرین نرمش بدن، نرمش احساس و انعطاف در بیان را انجام دهی، در جریان فیلمها و بازیهای مهم ایران و جهان باشی، تا اگر روزی نقش مهمی به تو پیشنهاد شد آماده باشی. دورخیزت را کرده باشی و همیشه این طرفیت و نیروی باطنی را داشته باشی تا بلندترین پرشات را انجام دهی.“
(از گفتگو با مهدی هاشمی؛ مجلهی فیلم؛ شمارهی ۴۳۲؛ مهر ۱۳۹۰)
پ.ن. مجموعه پستهای حرفهایها بر آن است تا روایتی باشد بر کار حرفهای از از نگاه حرفهایها بدون هیچ تفسیری. حرفهایهایی که میتوانند در هر رشتهای فعال باشند: از مهندسی و پزشکی گرفته تا هنر و فلسفه و جامعهشناسی و روانشناسی و سایر زمینهها. منتظر باشید! 🙂
(عکس آقای هاشمی از اینجا)
نیایش (۱۹)
«گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خداوند ماندهام
خستهاش کردهام …»
سید علی صالحی
پ.ن. خوش بهحال اونایی که امروز عرفه رو درک کردند … عیدتون هم مبارک!
غم زمانه و فراق یار …
دو سال از پرواز پرویز مشکاتیان گذشت. یک قطعه تکنوازی سنتور از او را به یادش از اینجا گوش دهید. روحاش شاد.
عشق یعنی راهِ راهی، تا بهشت!
کمِ ما مگیر و عذر ما بپذیر
بیش از این برنیامد از دستم
بیش از این خواستم ولی چه کنم؟
چه کنم؟ چون نمیتوانستم …
قیصر امینپور
عید سعید فطر مبارک!
۷۰ سالگی گلآقای ملت ایران
«… من از کیومرث صابری (گلآقا) سپاسگزارم که دو بار باعث شد جماعت مرا تشویق کنند. افسوس که دیگر نمیتوانم بهجای او تشویق بشوم. اما باید راهاش را پیدا کنم و ببینم او در طنز چه کار کرده که بین مخاطبان این همه هوادار داشت.» (عمران صلاحی)
«من در هر کاری، متوسط بودن را دوست ندارم. شاید ناشی از صفت خودخواهی باشد، ولی خیال میکنم یا نباید کاری کنم یا اگر کردم، آن کار باید در سطح خوب و حتیالامکان، منحصر به فرد باشد …» (احتمالا جواب گلآقا به سؤال عمران صلاحی!)
*****
۱- گلآقا از آن شخصیتهایی است که هر چند از دوران کودکی و نوجوانی همیشه جزو آدمهای محبوب زندگیام بودند؛ اما متأسفانه دیر کشفشان کردم. و در این یک سال اخیر که با مؤسسهی گلآقا همکاری دارم و بهویژه همین چند وقت پیش که زندگینامهی این مرد بزرگ را خواندم، افسوسام هر روز بیشتر و بیشتر شد.
۲- دو نقل قول بالا را از کتاب «گلآقا: کیومرث صابری فومنی» نوشتهی رؤیا صدر از انتشارات مؤسسهی گلآقا برداشتهام. کتابی که خواندناش با بغض شروع میشود، با لبخندهای شیرین ـ از نوع گلآقاییاش ـ ادامه مییابد و با اشک بهپایان میرسد …
۳- زندگی آدمهای بزرگ معمولا برای من نشانگر معمولی بودن و کوچک بودن دردها و غمهای بزرگ زندگیام هستند. اینکه مسیر زندگی این آدمها از کجا آغاز میشود و در کجا بهپایان میرسد و در این سفر زندگیشان چه روی میدهد و آنها چه میکنند هم به جای خودش. خواندن زندگی این آدمها تحمل “بار هستی” را برای من آسانتر میکند …
۴- وقتی به کودکی فکر میکنم که داشتن تنها یک کتاب بزرگترین آرزویاش بود، وقتی به یاد جوانک معلمی میافتم که بهقول خودش همزمان «معلم، ناظم، مدیر و خدمتگزار» یک مدرسهی دورافتادهی روستایی بود و وقتی تصویر مردی در ذهنام میآید که در تمام زندگیاش بار بزرگ رنجهای مردماش را به دوش کشید و تلاش کرد تا این بار را با نشاندن لبخند بر لبان همان مردم سبکتر کند، “احترام گذاشتن به روح بلندش” برایام عبارتی پیش پا افتاده و تهی از معنا بهنظر میرسد …
۵- کتاب زندگی گلآقا از آن کتابهایی است که باید بارها و بارها خواندشان. پس لطفا یادتان نرود از اینجا تهیهاش بکنید و البته بخوانیدش!
*****
هفتم شهریور ماه، هفتادمین سال تولد بزرگمردی که نمیتوان نام او را جدا از پسوند “ملت ایران”اش به خاطر آورد، بر دوستداراناش ـ و بهویژه گلنسای عزیزم ـ مبارک!
باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب …*
تو را از کدام سمت ببینم:
جنگلی در باران
دشتی در آفتاب
قلهای در مِه
دریایی در طوفان
اقیانوسی آرام
آرامشی در کنار تنور نان
گردبادی در معرکه
معجزهی کلمات
نشانهی آیات …
سهیل محمودی
یا علی
التماس دعا …
* عنوان پست بیتی است از زندهیاد سید حسن حسینی.
برای یک سالگی پرواز “جان مریم”
سالگرد زندهیاد محمد نوری دیروز بود و من اصلا حواسام نبود. دعوتتان میکنم تا به یاد او ترانهای از او را که عاشقانه دوستاش دارم بشنوید …
شبی بیپروا ز عشق پاکام
به تو بیهوده شکایت کردم
از این شیدایی، غم تنهایی
برایات جانا، حکایت کردم
آن شب غمگین گریه کردم
آن شب سرد مهآلود
بیتو از دنیا گذشتم
سرنوشت عشقام این بود
بیتو اکنون دل من ز غم سوزد
از این شعله همه جانام افروزد …
از اینجا دانلودش کنید. شعلهی یادش در دل دوستداراناش تا همیشه باقی.
گزارهها (۹۳)
یک طنزنویس کسی است که چیزهای ناخوشایندی را که در خودش کشف میکند، در وصف دیگران تعریف میکند!
پیتر مکآرتور
بابا کاشف میشود!
به هر ماجرای بدی میتوان از دو زاویهی دید نگاه کرد: زاویهی دید چراها و زاویهی دید چیها! چراها سویهی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا اینقدر من بدبختم؟ چرا اونی که من میخوام نمیشه؟ و … در مقابل چیها سویهی مثبت ماجرا را به ما مینمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی کار میتونم بکنم؟ و … و خوب کمی که فکر کنید میبینید تفاوت این دو تا نگاه از زمین تا آسمان است. جایی میخواندم که بزرگترین هنر آدمها تبدیل کردن چراهای زندگی به چیها است!
خوب حالا که چی؟ این مقدمه را نوشتم تا بپردازم به کتاب شیرین رضا ساکی با عنوان “بابا باتریدار میشود.” رضا ساکی را همهی ما با برنامهی پرطرفدار همین چند سال پیش رادیو جوان بهیاد میآوریم: جوونی به وقت فردا. رضا یکی از نویسندگان اصلی آن برنامه بود و اگر پیگیر آن برنامه بوده باشید، حتما شعرهای طنز استثناییاش را هم به یاد میآورید.
خوب ماجرای این کتاب چیست؟ ماجرا از این قرار است که پدر آقای ساکی گرفتار بیماری سرطان میشود و این کتاب، شرحی است بر زندگی این بابای عزیز و دوستداشتنی در روزهای مبارزه با بیماریهای عجیب و غریباش. ماجرا بسیار غمانگیز است و نگاه طنازانه به آن بسیار مشکل؛ اما ساکی بهخوبی از پس این چالش برآمده است.
من خیلی نمیخواهم به جزییات خود کتاب بپردازم. زبان شیرین و صمیمی کتاب و طنز جذابی که بر یک ماجرای بسیار تلخ سایه افکنده، میطلبد که خودتان بخوانید و از ماجرای این آقای “بابا” سر دربیاورید. اینجا میخواهم به نکتهای برگردم که در آغاز این نوشته به آن اشاره کردم: هنر تبدیل چراها به چیها.
از همان ابتدای داستان، نگاه اطرافیان بابا به موضوع بیماری او نگاه چرایی است: چرا پدر ما؟ چرا خوب نشدنیه؟ چرا روز به روز بدتر میشه؟ اما … خود بابا طور دیگری به قضایا نگاه میکند: حالا مگه چی شده؟ حالا که شده؛ من چی کار میتونم بکنم؟ و چیزهایی شبیه این. این شکل نگاه بابا به او اجازه میدهد تا تبدیل به کاشف بزرگ لذتهای پنهانماندهی زندگی در روزهای آخر زندگیاش بشود: لذت با هم بودن، لذت از دست دادن و نداشتن، لذت نشنیدن و حرف نزدن و … این نگاه جالب بابای کاشف داستان، واقعا هر آدم افسردهای را هم به زندگی امیدوار میکند! شاید بهترین نمونهاش جایی باشد که دکترها به بابا میگویند که چشماش آب مروارید آورده و ۵۰ درصد احتمال دارد که بهزودی نابینا شود. بابا در مقابل میگوید: “بیایید به ۵۰ درصد بد قضیه فکر کنیم که اگر اتفاق افتاد پذیرشاش برایمان راحتتر باشد و اگر نیفتاد شیرینیاش بیشتر شود.” و اینگونه این بابای نازنین به ما میآموزد که میشود طور دیگری هم با اتفاقات بد زندگی کنار آمد!
در کنار طنز بانمک کتاب، صداقت و صمیمیت و پاکیزگی زبان داستان هم از لذتهای اصلیِ خواندن آن است. چیزی که قطعا به زحمات ویراستار کتاب رضا شکراللهی عزیز هم برمیگردد. مطمئن باشید وقتی کتاب را شروع کردید تا تماماش نکنید، زمیناش نخواهید گذاشت!
بابا باتریدار میشود نوشتهی رضا ساکی و با نقاشیهای بانمک سلمان طاهری،در سال ۱۳۸۹ در ۴۵ صفحه توسط مؤسسهی فرهنگی هنری گلآقا با قیمت ۲۰۰۰ تومان منتشر شده است.