فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی …

پ.ن. فردا هشتم آبان ناباورانه و سوگ‌مندانه، سومین سال‌گرد درگذشت شاعر آینه‌ها و عاشقانه‌ها و مهربانی‌ها، شاعر سبزی و پاکی و گذشت، قیصر امین‌پور است. به قول خودش:

این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!

روح‌اش شاد و یادش گرامی …

دوست داشتم!
۰

فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی … پ.ن. فردا هشتم آبان ناباورانه و سوگ‌مندانه، سومین سال‌گرد درگذشت شاعر آینه‌ها و عاشقانه‌ها و مهربانی‌ها، شاعر سبزی و پاکی و گذشت، قیصر امین‌پور است. به قول خودش: این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است! روح‌اش شاد و یادش گرامی … دوست داشتم!۰

شکایت و گله‌ای نیست

قرار من با تو

برای نوبت بعد

ولی روایتِ دیدارِ بعدی من و تو

از آن حکایت‌ها است!

سهیل محمودی

دوست داشتم!
۱

شکایت و گله‌ای نیست قرار من با تو برای نوبت بعد ولی روایتِ دیدارِ بعدی من و تو از آن حکایت‌ها است! سهیل محمودی دوست داشتم!۱

من و یک جاده‌ی چشم به راه

جاده‌ای از شب، تا خلوت ماه

آخرین خانه‌ی این جاده تویی

اتفاقی که نیفتاده تویی …

سهیل محمودی

پ.ن. و اضافه می‌کنم اتفاقی که نخواهد افتاد هم، خودِ تویی! 🙁

دوست داشتم!
۰

من و یک جاده‌ی چشم به راه جاده‌ای از شب، تا خلوت ماه آخرین خانه‌ی این جاده تویی اتفاقی که نیفتاده تویی … سهیل محمودی پ.ن. و اضافه می‌کنم اتفاقی که نخواهد افتاد هم، خودِ تویی! 🙁 دوست داشتم!۰

به گرد چشمه‌ی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بی‌خبری

اگر چه ناله‌ی شب چاه عشق‌بازان است
و لیک چشمه‌ی عشق است گریه‌ی سحری

ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما می‌کنم ز بی‌اثری …

احمدعزیزی

دوست داشتم!
۰

به گرد چشمه‌ی آب حیات خضری نیست که حیرت است در این ره دلیل بی‌خبری اگر چه ناله‌ی شب چاه عشق‌بازان است و لیک چشمه‌ی عشق است گریه‌ی سحری ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه دعا به جان شما می‌کنم ز بی‌اثری … احمدعزیزی دوست داشتم!۰

هر چند غیر از عشق

دیگر به چیزیمْ اعتقادی نیست؛

اما بهشتی هم اگر باشد

حتما همان فردای بی‌اندوهگینِ توست

مفهومِ دوزخ نیز

شاید همین امروزِ بی‌لبخندِ من باشد

که در او جای شادی نیست.

با این همه

گویا میان این دو هم

چندان تضادی نیست؛

زیرا:

تا دست‌های‌ام را میان دست‌های خویش می‌گیری

حس می‌کنم از دوزخِ من، تا بهشت تو

راه‌ِ زیادی نیست …

سهیل محمودی

دوست داشتم!
۰

هر چند غیر از عشق دیگر به چیزیمْ اعتقادی نیست؛ اما بهشتی هم اگر باشد حتما همان فردای بی‌اندوهگینِ توست مفهومِ دوزخ نیز شاید همین امروزِ بی‌لبخندِ من باشد که در او جای شادی نیست. با این همه گویا میان این دو هم چندان تضادی نیست؛ زیرا: تا دست‌های‌ام را میان دست‌های خویش می‌گیری حس می‌کنم از دوزخِ من، تا

کسی به آلاچیقم آمد

گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟

گفتم: نداشتن!

هیوا مسیح

دوست داشتم!
۰

کسی به آلاچیقم آمد گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟ گفتم: نداشتن! هیوا مسیح دوست داشتم!۰

دارم کافکا در کرانه ی هاروکی موراکامی را می خوانم و لذت می برم. فضای غریب قصه و تفسیرهای نفس‌گیر موراکامی از زندگی، واقعا جذاب است. چند سطری را از میان این کتاب تا این‌جا که حدود یک سوم این کتاب ۶۰۰ صفحه‌ای را خوانده‌ام، برگزیده‌ام که این‌جا می‌نویسم:

ـ مسئولیت ما از قدرت تخیل شروع می‌شود. درست همان‌طور است که ییتس [شاعر ایرلندی] می‌گوید: مسئولیت از رؤیا آغاز می‌شود. این موضوع را وارونه کنید، در این صورت می‌شود گفت هر جا قدرت تخیل نباشد، مسئولیتی در بین نیست … (ص ۱۸۰)

ـ در زندگی وقت‌هایی هست که این‌جور عذر و بهانه‌ها [بلد نیستم یا مهارت ندارم] کاربردی ندارد. موقعیت‌هایی که هیچ کس عین خیال‌اش نیست به درد کاری که می‌کنی می‌خوری یا نه … (ص ۱۹۳)

ـ فقط یک جور سعادت هست، اما بدبختی هزار شکل و اندازه دارد. به قول تولستوی سعادت یک تمثیل است، اما بدبختی داستان است. (ص ۲۱۳)

ـ در زندگی هر کس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست. و در موارد نادری نقطه‌ای است که نمی‌شود از آن پیش‌تر رفت. و وقتی به این نقطه برسیم، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم. دلیل بقای ما همین است. (ص ۲۱۸)

جا را باز می‌گذارم برای بیش‌تر نوشتن از این شاه‌کار.

دوست داشتم!
۲

دارم کافکا در کرانه ی هاروکی موراکامی را می خوانم و لذت می برم. فضای غریب قصه و تفسیرهای نفس‌گیر موراکامی از زندگی، واقعا جذاب است. چند سطری را از میان این کتاب تا این‌جا که حدود یک سوم این کتاب ۶۰۰ صفحه‌ای را خوانده‌ام، برگزیده‌ام که این‌جا می‌نویسم: ـ مسئولیت ما از قدرت تخیل شروع می‌شود. درست همان‌طور است

از حافظ گفتن کار من نیست. حافظ در تاریخ ادبیات ما یک «راز بزرگ» است. پارادوکس واقعی محبوبیت حافظ در همین «رازگونه‌گی» زندگی او است: ما تقریبا از زندگی شخص حافظ جز اندکی نمی‌دانیم و در عین حال همه ما به خوبی حافظ را می‌شناسیم. جالب‌تر از همه تأویل‌پذیری عجیب شعر اوست. هر کس به فراخور فهم‌اش و بر مبنای پیش‌فرض‌های‌اش می‌تواند از شعر حافظ تفسیر خود را داشته باشد: خود او شاید مدینه فاضله‌اش را در فرار از یک جامعه پر از دروغ و فریب و ریا در شعرهای‌‌اش می‌جوید، یک عارف در شعر او چیزی جز وصل دوست واقعی را نمی‌بیند، یک عاشق در شعر او نفحه‌های خوش دوست را می‌جوید و … و یک علاقه‌مند ساده ادبیات مثل من هم در شعر او دنبال خودش می‌گردد …

اما چرا حافظ؟ چرا به تفأل به دیوان او تا این حد معتقدیم؟ یک جمله از یکی از دبیران ادبیات‌ام برای‌تان می‌گویم و بس: «چرا حافظ؟ چون حافظ تنها از خوشی و شادی و مهم‌تر از همه امید سخن گفته است. غم و رنج و درد و ناامیدی در دیوان حافظ جایی ندارند.»

راز واقعی حافظ همین است: «امید»! چیزی که این روزها همه در زندگی‌مان به آن نیازمندیم …

دوست داشتم!
۰

از حافظ گفتن کار من نیست. حافظ در تاریخ ادبیات ما یک «راز بزرگ» است. پارادوکس واقعی محبوبیت حافظ در همین «رازگونه‌گی» زندگی او است: ما تقریبا از زندگی شخص حافظ جز اندکی نمی‌دانیم و در عین حال همه ما به خوبی حافظ را می‌شناسیم. جالب‌تر از همه تأویل‌پذیری عجیب شعر اوست. هر کس به فراخور فهم‌اش و بر مبنای

ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده‌های گمشده در مه!

ای روزهای سختِ ادامه!

از پشت لحظه‌ها به درآیید!

ای روز آفتابی

ای مثل چشم‌های خدا آبی!

ای روز آمدن!

ای مثل روز، آمدنت روشن!

این روزها که می‌گذرد، هر روز

در انتظار آمدنت هستم!

اما

با من بگو که آیا، من نیز

در روزگار آمدنت هستم؟

پ.ن. دارم مجموعه‌ی کامل کارهای قیصر امین‌پور را می‌خوانم. به همین خاطر است که شاید در یک بازه‌ی زمانی پست‌های زیادی از شعرهای قیصر را که عاشق‌اش بودم و هستم (و حسرت از دست دادن‌اش هر وقت به یادم می‌آید با بغضی در گلو و نم اشکی بر دل همراه است) بنویسم.

دوست داشتم!
۰

ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده‌های گمشده در مه! ای روزهای سختِ ادامه! از پشت لحظه‌ها به درآیید! ای روز آفتابی ای مثل چشم‌های خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می‌گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم! اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ پ.ن. دارم

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن / او پخته‌‌ی راه است و من خام رسیدن

بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم / بر رخوت درماندگی نام رسیدن

هر چه دویدم جاده از من پیش‌تر بود/  پیچیده در راه است ابهام رسیدن …

قیصر امین‌پور

دوست داشتم!
۰

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن / او پخته‌‌ی راه است و من خام رسیدن بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم / بر رخوت درماندگی نام رسیدن هر چه دویدم جاده از من پیش‌تر بود/  پیچیده در راه است ابهام رسیدن … قیصر امین‌پور دوست داشتم!۰