در پستی که چند وقت پیش داشتم، شعارهای تبلیغاتی شرکت‌های معروف فناوری را مرور کردیم. این پست اختصاص دارد به بخشی از شعارهای شرکت‌های معروف غیرفناوری!

فقط کاش یاد بگیریم از این شعارها برای به‌تر کردن خودمان و زندگی‌ شغلی و شخصی‌مان بهره بگیریم. شعار هوندا بسیار بسیار جالب است و بی‌ارتباط هم نیست با زندگی کردن رؤیاها

دوست داشتم!
۱

در پستی که چند وقت پیش داشتم، شعارهای تبلیغاتی شرکت‌های معروف فناوری را مرور کردیم. این پست اختصاص دارد به بخشی از شعارهای شرکت‌های معروف غیرفناوری! فقط کاش یاد بگیریم از این شعارها برای به‌تر کردن خودمان و زندگی‌ شغلی و شخصی‌مان بهره بگیریم. شعار هوندا بسیار بسیار جالب است و بی‌ارتباط هم نیست با زندگی کردن رؤیاها … دوست داشتم!۱

شریل سندبرگ ـ مدیر ارشد عملیات فیس‌بوک ـ یکی از موفق‌ترین زنان دنیای کسب و کار امروزی است. سه سال از ترک گوگل و پیوستن‌اش به فیس‌بوک می‌گذرد و در این مدت دستاوردهای خانم سندبرگ خیره‌کننده است: فیس‌بوک سرانجام به سودآوری رسید، تعداد پرسنل از ۱۳۰ نفر به ۲۵۰۰ نفر افزایش یافت و تعداد کاربران‌اش از ۷۰ میلیون نفر به ۷۰۰ میلیون نفر رسید. جالب است؛ نه!؟

خانم سندبرگ ممکن است به‌زودی به‌عنوان اولین وزیر زن خزانه‌داری ایالات متحده مشغول کار شود که اگر این اتفاق بیافتد، او به یکی از قدرت‌مندترین زنان دنیای فاینانس تبدیل خواهد شد. چند هفته قبل شریل سندبرگ مراسم فارغ‌التحصیلی‌اش را در کالج بارنارد جشن گرفت. به همین مناسبت مجله‌ی نیویورکر یک نمایه‌ی ۸۰۰۰ کلمه‌ای برای او منتشر کرد که در آن می‌توانیم با ایده‌های شریل برای موفقیت به‌عنوان یک زن برجسته‌ در دنیای کسب و کار آشنا شویم. به نقل از این‌جا رازهای موفقیت شریل سندبرگ را مرور می‌کنیم:

۱- نگران تعادل زندگی و کار نباشید. به جای آن کاری را پیدا کنید که عاشق‌اش هستید و بعد سخت کار کنید!

۲- از داشتن یک حامی (به‌ویژه یک حامی مرد اگر زن هستید) نترسید. سندبرگ در هاروارد زیر نظر پروفسور لاری سامرز اقتصاد خواند و بعد از آن با او به بانک جهانی و وزارت خزانه‌داری رفت. در سن ۲۹ سالگی سندبرگ توسط سامرز به‌عنوان سرپرست نیروی انسانی تعیین شد. وقتی از او سؤال شد که آیا نگران نیست که اعتبارش را که به سختی به‌دست آورده به‌واسطه‌ی شایعه‌هایی که همیشه دور و بر زنان جوانی که از حمایت یک مقام بلند پایه‌ی مرد برخوردارند زیر سؤال برود، جواب داد: “من از کسانی که به من شجاعت بخشیدند و کمک‌ام کردند تا پیش‌رفت کنم، تشکر می‌کنم. هیچ کس نمی‌تواند به‌تنهایی موفق شود.”

۳- برنامه‌ریزی برای مسیر شغلی را فراموش کنید. سندبرگ معتقد است برنامه‌ها به‌درد خندیدن می‌خورند! “من همیشه به آدم‌ها می‌گویم که اگر تلاش کنند تا نقطه‌های منفرد و جدای مسیر شغلی‌شان را به هم وصل کنند و آن خط‌ها را دنبال کنند، مسیر محدودی را پی می‌گیرند. اگر من تصمیم می‌گرفتم مسیر شغلی را که در کالج برای‌ام متصور بود ادامه بدهم ـ زمانی که اینترنت، گوگل یا فیس‌بوکی وجود نداشتند ـ … من نمی‌خواستم چنین اشتباهی را مرتکب شوم. دلیل من برای نداشتن برنامه همین است: اگر برنامه داشتم، گزینه‌های امروزم محدود بودند.”

۴- هرگز نترسید. بخش پایانی صحبت‌های سندبرگ در مراسم فارغ‌التحصیلی کالج بارنارد این‌گونه بود: “اجازه ندهید تا ترس‌های‌تان آرزوهای‌تان را نابود کنند. موانع پیش‌ روی‌تان را همان بیرون نگه دارید و به‌درون‌تان راه‌شان ندهید. آینده دوست‌دار بی‌باکی است. من به شما قول می‌دهم که شما هیچ وقت نخواهید دانست که آیا قابلیت انجام کاری را دارید یا نه، مگر این‌که امتحان‌اش کنید. شما امروز از این پله نیز می‌گذرید و زندگی‌تان را به‌عنوان یک بزرگ‌سال آغاز خواهید کرد. با آرزوهای بزرگ شروع کنید … امشب به خانه بروید و از خودتان بپرسید: اگر نترسم چی کار خواهم کرد!؟ و بعد همان کار را بکنید. تبریک می‌گویم!”

۵- هیچ تصمیمی را قربانی تصمیمی دیگر نکنید. تردید در گرفتن یک تصمیم، نباید باعث شود زندگی‌تان تعطیل شود!

۶- خودِ محل کار با خودِ واقعی هیچ فرقی ندارند. همه جا ـ چه منزل و چه محل کار ـ همیشه خودتان باشید. هیچ فاصله‌ای میان زندگی شخصی و کاری‌تان ایجاد نکنید.

۷- از دیگران بپرسید دقیقا منظورشان چیست. خیلی وقت‌ها آدم‌ها منظوری که از حرف‌شان دارند آنی نیست که شما متوجه می‌شوید.

۸- نپرسید که چه کاری می‌توانید برای رئیس‌تان انجام دهید. خیلی ساده به او بگویید چه کارهایی می‌توانید انجام دهید!

۹- خودتان را به غریبه‌ها معرفی کنید. وقتی شریل به فیس‌بوک پیوست، سریع خود را به سالن کاری شرکت رساند، کار همه را قطع کرد و خودش را معرفی کرد: “سلام دوستان. من شریل سندبرگ هستم. نه. حدس‌تون درست نیست. لطفا گارد نگیرید. من قرار نیست اون بالا پهلوی مارک بشینم. من می‌خوام تلاش بکنم تا با شما رابطه برقرار کنم.”

۱۰- ادعاهای‌تان را برای خودتان نگاه دارید! چیزی که بیماری معمول آدم‌های بسیار باکیفیت و البته بسیار بی‌کیفیت است!

و اصل یازدهم که خاص خانم‌های متأهل است:

۱۱- هرگز کم‌تر از همسرتان در خانه کار نکنید! (یا به‌عبارت به‌تر: نگذارید او کم‌تر از شما کار کند!)

دوست داشتم!
۷

شریل سندبرگ ـ مدیر ارشد عملیات فیس‌بوک ـ یکی از موفق‌ترین زنان دنیای کسب و کار امروزی است. سه سال از ترک گوگل و پیوستن‌اش به فیس‌بوک می‌گذرد و در این مدت دستاوردهای خانم سندبرگ خیره‌کننده است: فیس‌بوک سرانجام به سودآوری رسید، تعداد پرسنل از ۱۳۰ نفر به ۲۵۰۰ نفر افزایش یافت و تعداد کاربران‌اش از ۷۰ میلیون نفر به ۷۰۰

“می‌دانم که توقعات بسیار بالاست. من در کشورهای بسیاری کار کرده‌ام و در چهار تیم ملی حضور داشته‌ام و با تیم‌های ملی دیگری بازی کرده‌ام. توقع مردم و جامعه فوتبال از کشورشان در مقابله با جام جهانی برای همه یکسان است. همه به دنبال حضور در جمع چهار تیم برتر جام هستند. اما باید واقع‌بین باشیم. چند کشور قهرمان جام جهانی شده‌اند؟ چند کشور موفقیت مداوم در جام‌های جهانی داشته‌اند؟ بلغارستان، پرتغال در ۱۹۶۶، نتایج خوبی گرفتند اما مقطعی بود. نیجریه و کرواسی به همین شکل. همه‌ی ما توقعات و آرزوهایی داریم و شاید یکی بخواهد رییس جمهور شود، شاید بخواهید سردبیر شوید یا فردی ثروتمند شوید. آیا هر فردی کارهای لازم برای رسیدن به هدف را انجام داده؟ پاسخ منفی است. بیشتر اوقات مردم تنها به رؤیاهای‌شان فکر می‌کنند.” (کارلوس کرش ـ سرمربی تیم ملی فوتبال در اولین کنفرانس مطبوعاتی. این‌جا)

چند بار جملاتی را که پررنگ کرده‌ام، بخوانید (مخصوصا جمله‌ی آخرش!) از نظر خودم به‌ترین جملاتی که در این مجموعه‌ی پست‌های درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار انتخاب کرده‌ام این جملات شاه‌کار کارلوس کرش هستند.

به‌راستی آیا همه‌ی کارهایی را که باید، برای موفق شدن انجام داده‌ایم یا نشسته‌ایم و از رؤیای خوش روز رسیدن به پیروزی لذت می‌بریم یا غم و غصه‌ی نرسیدن آن روز را می‌خوریم!؟

جایی می‌خواندم که کاش رؤیاهای‌مان را زندگی کنیم؛ نه این‌که تنها خیال‌شان کنیم یا حتا بدتر به خیال این‌که محقق‌نشدنی هستند، از آن‌ها فرار کنیم. کارلوس کرش همین درس بزرگ را دارد به ما می‌آموزد …

پ.ن. این پست را حدودا دو ماه پیش نوشتم و چقدر برای خودم جالب بود که امروزی که به این جملات درخشان نیاز داشتم، دوباره‌ دیدم‌شان. این یعنی از آن پی‌نوشت دیشبی گذشتم و خوب شدم!

دوست داشتم!
۴

“می‌دانم که توقعات بسیار بالاست. من در کشورهای بسیاری کار کرده‌ام و در چهار تیم ملی حضور داشته‌ام و با تیم‌های ملی دیگری بازی کرده‌ام. توقع مردم و جامعه فوتبال از کشورشان در مقابله با جام جهانی برای همه یکسان است. همه به دنبال حضور در جمع چهار تیم برتر جام هستند. اما باید واقع‌بین باشیم. چند کشور قهرمان جام

متأسفانه فراموش کردن خوب‌ها و خوبی‌ها، اغلب اوقات کاملا عمدی است …

پ.ن. دل‌خسته‌‌ام این روزها. دعای‌ام کنید.

دوست داشتم!
۱

متأسفانه فراموش کردن خوب‌ها و خوبی‌ها، اغلب اوقات کاملا عمدی است … پ.ن. دل‌خسته‌‌ام این روزها. دعای‌ام کنید. دوست داشتم!۱

“من دوران قبل از شهرت‌ام را بیشتر دوست دارم؛ چون برای‌ام شیرین‌تر از بعد شهرت‌ام بود. به این خاطر که انگیزه‌ی رسیدن به شهرت خیلی بهتر از دستیابی به آن بود.” (سید مهدی رحمتی؛ این‌جا)

لذت تلاش برای رسیدن به اهداف، از لذت رسیدن به اهداف بیش‌تر است! آن را دریابید …

دوست داشتم!
۰

“من دوران قبل از شهرت‌ام را بیشتر دوست دارم؛ چون برای‌ام شیرین‌تر از بعد شهرت‌ام بود. به این خاطر که انگیزه‌ی رسیدن به شهرت خیلی بهتر از دستیابی به آن بود.” (سید مهدی رحمتی؛ این‌جا) لذت تلاش برای رسیدن به اهداف، از لذت رسیدن به اهداف بیش‌تر است! آن را دریابید … دوست داشتم!۰

تصویر یک ـ سر کلاس در ردیف دوم نشستم و دارم زور می‌زنم تخته را بخونم. نمی‌شه که نمی‌شه. به خودم می‌‌گم از پنجره‌ی کلاس نور افتاده روی تخته نمی‌بینم!

تصویر دو ـ با مدیرعامل‌ شرکت‌مان در جلسه‌ای شرکت کرده‌ایم که ایشان در آن‌جا سخنرانی دارد. وسط‌هاس سالن نشستم و دارم سعی می‌کنم فایل پاورپوینت‌اش را بخونم، نمی‌تونم! به خودم می‌گم: دوره خوب!

تصویر سه ـ نشستم روی صندلی مطب چشم‌پزشکی و دارم تلاش می‌کنم تشخیص بدهم بزرگ‌ترین علامت ممکن روی تخته‌ی آقای دکتر کدوم طرفیه!

تصویر چهار ـ عینک‌ام روی چشم‌ام است و دارم مثل بچه‌های کوچولو از کشف تصویر سه بعدی و پررنگ و زیبای جهان دور و برم لذت می‌برم!

در همان زمانی که دارم از دیدن دنیای جدید لذت می‌برم، به این فکر می‌کنم که توجه نکردن به ضعیف شدن چشمان‌ام چقدر برای‌ام مشکل ایجاد کرده. چقدر تصویرهای ناواضحی را که به‌دلیل ضعف بینایی‌ام می‌دیدم برای خودم توجیه می‌کردم و همین درست ندیدن‌ها، چه بسا باعث برداشت‌های اشتباه‌ام از تصاویر دنیای اطراف‌ام شده‌اند.

یاد حرف‌های دکتر رمضانی درباره‌ی منظر (View) در تحلیل سیستم می‌افتم. این‌که هر آدمی براساس دانش و تجربه‌اش و براساس توان و ظرفیت ذهنی‌اش در تحلیل موضوعات، سوژه‌ی تحلیل را از دیدگاه متفاوتی می‌بیند. همان‌طور که من، تصویر متفاوت و نادرستی را از دنیای اطراف‌ام می‌دیدم و حتا شک هم نمی‌کردم که دیدن من است که مشکل دارد!

وقتی به‌عنوان یک مشاور و تحلیل‌گر داریم به مسئله نگاه می‌کنیم، باید دقیقا مواظب همین باشیم که “بینایی‌ تحلیلی‌مان” دچار مشکل نباشد. همیشه احتمال این‌که به تصویر اشتباهی از موضوع تحلیل و مسئله‌ی مورد نظر برسیم وجود دارد. حتا بزرگ‌ترین مشاوران دنیا هم دچار اشتباهات تحلیلی می‌شوند. اما اگر حواس‌مان باشد که ممکن است عجیب بودن تصویری که از سازمان / مسئله‌ی پیش روی‌مان داریم ریشه در ضعف دید ما داشته باشد، آن‌وقت بهانه‌هایی مثل نور پنجره و دور بودن و این‌ها را برای خودمان نمی‌آوریم و می‌رویم دنبال پیدا کردن اشکال کار. به‌نظرم ضعف بینایی تحلیلی چیزی است که کاملا ریشه در دانش و تجربه‌ی فرد تحلیل‌گر دارد. شما هر چقدر بیش‌تر بدانید و هر چقدر بیش‌تر با مفاهیم و تئوری‌ها و ابزارها آشنا باشید، به‌تر و دقیق‌تر می‌توانید مسئله و اجزای آن را ببینید و در نتیجه با درک درست آن، راه‌حل درستی هم برای آن تجویز کنید. از آن طرف تجربه هم عامل دیگری است که به شما نشان می‌دهد که خطوط پررنگ مسئله کجا هستند، رخ دادن کدام خطاها احتمال بیش‌تری دارند و نشانه‌ها و ریشه‌های احتمالی بروز مسائل عام‌تر را در سازمان مورد مطالعه پیدا کنید. ضمن این‌که حواس‌تان به “زوایای حاده‌‌ی سازمانی” هم خواهد بود.

اگر از این دید به مسئله نگاه کنیم، وقتی با سازمانی روبرو می‌شویم که مثلا در آن نماینده‌ی کارفرما مدام در کار مشاور سنگ‌اندازی می‌کند، با کمی دقت بیش‌تر متوجه می‌شویم که این آدم دارد برای رسیدن به جایگاه خالی‌مانده‌ی قائم‌مقام سازمان دست و پا می‌زند. وقتی این را بفهمیم نوع روابط‌مان را با او تغییر می‌دهیم. یا مثال دیگر: در سازمانی که به‌دنبال اصلاح ساختار سازمانی است، هنوز استراتژی تدوین نشده و کارفرما هم اصرار دارد که این دو کار موازی انجام شوند. وقتی این را درک کنیم که عملا مدیرعامل سازمان از استراتژی تنها برای توجیه تصمیمات خودش می‌خواهد استفاده کند، آن‌وقت حواس‌مان به این خواهد بود که ساختار سازمانی را هم مطابق چارچوب ذهنی آقای مدیرعامل بچینیم.

شاید یک مثال بانمک‌ دیگر هم این باشد: شرلوک هلمز و پوآرو را یادتان هست که چقدر دنبال شواهد ریز بودند و از همان‌ها برای کشف راز جرم استفاده می‌کردند؟ آن عینک پنسی پوآرو  ظاهرا مهم‌تر از چیزی بود که من تصور می‌کردم.

بنابراین اگر می‌دانید که دارای ضعف بینایی تحلیلی هستید؛ عینک بزنید لطفا!

دوست داشتم!
۰

تصویر یک ـ سر کلاس در ردیف دوم نشستم و دارم زور می‌زنم تخته را بخونم. نمی‌شه که نمی‌شه. به خودم می‌‌گم از پنجره‌ی کلاس نور افتاده روی تخته نمی‌بینم! تصویر دو ـ با مدیرعامل‌ شرکت‌مان در جلسه‌ای شرکت کرده‌ایم که ایشان در آن‌جا سخنرانی دارد. وسط‌هاس سالن نشستم و دارم سعی می‌کنم فایل پاورپوینت‌اش را بخونم، نمی‌تونم! به خودم

این روزها من دارم اولین تجربه‌ی مدیریت جدی‌ام را می‌گذرانم و از سیستم کارشناسی درآمدم. ولی خوب هم‌چنان “رئیس بزرگ” (آقای مدیرعامل عزیز) هستند که باید هر از چند گاهی به ایشان “نه” بگویم!  (چقدر هم می‌گم واقعا! :دی)

من همیشه فکر می‌کردم مشکل‌ام این است که جرأت “نه گفتن” ندارم. اما ظاهرا نه گفتن هم راه و روش دارد و مشکل‌ام بیش‌تر از این حرف‌ها بوده. 🙂 این‌جا ۷ روش “نه گفتن به رئیس‌ها” نوشته شده که با هم مرورشان می‌کنیم:

۱٫ منطقی باشید: “بدترین بلایی که ممکنه رئیس بعد از نه گفتن سرم بیاره چیه؟” این را که از خودتان بپرسید، می‌بینید که نه گفتن چندان هم سخت نیست!

۲- قبل از این‌که دیر شود، دست به کار شوید!

۳- پر رو باشید! (تا حالا نه نگفتم؛ از این به بعد می‌گم!)

۴- گزینه‌ی جایگزین داشته باشید: “حالا فرض کن من حرف تو رو قبول کردم. چی کار کنم جاش؟” (اگر رئیس اینو پرسید جوابی دارید برای او؟)

۵- سؤال بپرسید: “چرا من؟” (البته نه با طلب‌کاری!) “ایکس یا ایگرگ الان بی‌کارند می‌تونند این کارو بکنند ها.” بعضی وقت‌ها رئیس‌ها نیاز به کمک دارند تا تصویر بزرگ‌تری را از ماجرا ببینند.

۶- بر روی نتایج متمرکز شوید: معمولا برای رؤسا نتیجه‌ی نهایی مهم‌ است. اگر واقعا فکر می‌کنید نه گفتن شما نتیجه‌ی به‌تری را در پی دارد، این را به رئیس‌تان نشان دهید.

۷- آستین‌ها را بالا بزنید؛ وقت جنگه: خوب اگر مطمئن شدید که برای نه گفتن دلیل منطقی دارید و مثل گولوم گالیور بی‌خودی ناامید و نگران نیستید؛ همین حالا وقت‌اش رسیده. بروید سراغ رئیس‌تان. 🙂

دوست داشتم!
۰

این روزها من دارم اولین تجربه‌ی مدیریت جدی‌ام را می‌گذرانم و از سیستم کارشناسی درآمدم. ولی خوب هم‌چنان “رئیس بزرگ” (آقای مدیرعامل عزیز) هستند که باید هر از چند گاهی به ایشان “نه” بگویم!  (چقدر هم می‌گم واقعا! :دی) من همیشه فکر می‌کردم مشکل‌ام این است که جرأت “نه گفتن” ندارم. اما ظاهرا نه گفتن هم راه و روش دارد