تفکر تحلیلی

توانایی‌های تحلیلی همواره اهمیت بسیاری دارند؛ چه شغل شما به شدت با تکنولوژی در ارتباط باشد و چه بر آن‌ چیزی که برخی توانایی‌های “نرم” (Soft Skills) می‌نامند، متمرکز باشد. تفکر تحلیلی یعنی «چطور شما یک مسئله را بدون استفاده از ابزارهای کمی حل می‌کنید.» تحلیل اطمینان یافتن از آن است ‌که رویکرد شما به حل مسئله و یافته‌ها و توصیه‌های شما دارای پایه و اساسی محکم و قابل دفاع هستند.

ویژگی‌های تفکر تحلیلی اثربخش عبارت‌اند از:

فرضیات خود را دو بار چک کنید: اشتباه در نتایج نهایی شما ممکن است حتی پیش از آغاز تحلیل توسط شما ایجاد شوند؛

مطمئن شوید تیم شما تنوع تخصص‌ها و مهارت‌های مورد نیاز را در خود دارد: احتمال بیش‌تری می‌رود که نقاط کور موجود در دیدگاه تحلیلی شما به مسئله، چشم‌انداز شما را نسبت به مسئله محدود سازند؛

داده‌ها، اطلاعات و دانش‌های مورد نیاز گروه خود را تعریف کنید: با علم به وجود نااطمینانی در پروژه، عناصری را که خروجی‌ها را بیش‌ از سایرین تحت تأثیر قرار می‌دهند را مشخص کنید و تلاش کنید آن‌چه را نیاز دارید جمع‌آوری کنید و به دست بیاورید.

کاربردی و مفید بودن راه‌حل را در ذهن داشته باشید: برای خودتان مشخص کنید که آیا می‌خواهید راه‌حل شما جذاب یا نوآورانه باشد یا این‌که برای پوشش نیازهای مشتری شما، راه‌حلی امکان‌پذیر و واقعی باشد.

مواظب باشید زیبایی رویکردتان شما را کور نکند: هر مسئله‌ای لزوما به فرایند ارایه مشاوره مورد علاقه شما نیاز ندارد. حتی ممکن است استفاده از این فرایند برای حل مسئله مفید نباشد.

اوکام رازور گفته است که وقتی همه شرایط دو مسئله همانند هم هستند، معمولا ساده‌ترین روش حل مسئله همان بهترین روش است. مشتری شما به دنبال یک پاسخ خوب براساس یک تحلیل قابل اطمینان است. تدوین مجموعه‌ای از راهنماها و فرایندهای تحلیلی ـ بدون توجه به روش ارایه مشاوره شما ـ ارزش بیش‌تری را برای مشتری شما خواهد آفرید.

دوست داشتم!
۵

گوگل در برابر اپل!؟

این مقاله بیزینس‌ویک در مورد آغاز جنگ میان گوگل و اپل در بازار محاسبات سیار (Mobile Computing) ـ چیزی که به نظر نویسنده آینده دنیای تلفن همراه را شکل می‌دهد و البته تمام شرکت‌های معروف حاضر در این عرصه مثل نوکیا، سامسونگ و ال جی را از بازار خارج خواهد کرد ـ به خودی خود بسیار جالب است؛ اما این عکس که این‌جا می‌بینید هم جذابیت خاص خودش را دارد؛ مقایسه‌ای میان گوگل و اپل:

سه چیز در این مقایسه برای من جالب است: شعار (Motto)  این دو شرکت مخصوصا شعار اپل (متفاوت بیاندیشید)، سبک کاری (یا همان Work ethic) این دو که چقدر گوگل کارمندگرا است و اپل دیکتاتوری (!) و نهایتا شیوه تصمیم‌گیری عقلانی گوگل در برابر شیوه تصمیم‌گیری متمرکز اپل.

نویسنده مقاله‌‌ای که در اول این پست به آن اشاره کردم، جایی از مقاله‌اش می‌گوید که هر دو شرکت دارای ره‌برانی بسیار محبوب در داخل و خارج شرکت هستند: لاری پیج و سرگئی برین در گوگل و استیو جابز در اپل. به نظر می‌رسد یک جورهایی کاریزمای این ره‌بران در شرکت‌شان بسیار تأثیرگذار است. این را بگذارید کنار این‌که مزیت رقابتی و عامل متمایزکننده این دو شرکت از سایرین، شور عظیم خلاقیت درون آن‌ها است که کاملا به روحیه و تفکر خلاق ره‌بران شرکت بر می‌گردد: نتیجه ره‌بری درست و روحیه خلاق ره‌بران می‌شود همین خروجی جذاب و خیلی اوقات عجیب و غریب گوگل و اپل!

به نظرم شعار این دو شرکت بسیار معنادار هستند: شعار گوگل (چون شیطان نباش یا چیزی شبیه این) مرزهای انتهایی خلاقیت را نشان می‌دهد ـ خلاقیت تا جایی که به کسی یا سازمانی ضرر بزند ـ و شعار اپل (متفاوت بیاندیش) هم که اصلا اساس خلاقیت است …

نیروی پیش‌روی اقتصاد سرمایه‌داری همین خلاقیت و نوآوری است که در درون ساختار آن نهادینه شده است و آن هم به ذات تنوع‌جو و بیزار از یک‌نواختی انسان بر می‌گردد. خلاقیت همان‌ عاملی است که تقریبا همه ما در زندگی شخصی و شغلی‌مان فراموش کرده‌ایم؛ چرا که خلاقیت نیازمند محیط رقابتی است و سخن گفتن از محیط رقابتی در ایران امروز شاید به یک شوخی بیش‌تر شبیه باشد!

دوست داشتم!
۱

نمونه آزمون استخدامی شرکت مشاوره Bain

خوب غر زدن بس است و به‌تر است به چیزهای مهم‌تر بپردازیم. یکی از زمینه‌های اصلی مورد علاقه من در حوزه کاری و مطالعات شخصی، صنعت مشاوره مدیریت است که قبلا هم چند یادداشت در این زمینه نوشته‌ام. سعی می‌کنم از این به بعد در این زمینه هم هر از چند گاهی بنویسم.

برای شروع فعلا این را داشته باشید تا بعدا بیش‌تر به این حوزه بپردازم: شرکت مشاوره Bain که یکی از شرکت‌های برتر مشاوره مدیریت در دنیا است، سایتی برای آشنایی کسانی که علاقه‌مند به همکاری با این شرکت هستند با سیستم استخدامی خود درست کرده و در آن سه تا کیس را برای تحلیل گذاشته است. قطعا این آزمون‌ها برای سنجش سطح دانش و تجربه آدم بسیار مفید خواهند بود. این آزمون‌ها را در سایت زیر ببینید:

http://www.joinbain.com/apply-to-bain/interview-preparation/default.asp

در این صفحه و در قسمت پایین آن سه کیس زیر را می‌بینید: Personal Care Co ،Office Vending Services و Utility marketing strategy: video practice case. در مورد هر کیس مسئله‌ای برای تصمیم‌گیری در یک شرکت مطرح می‌شود و سپس از شما چند سؤال در مورد آن مسئله پرسیده می‌شود. پس از پاسخ دادن به هر سؤال، جواب Bain به آن پرسش به صورت تشریحی ارایه می‌شود و در همان صفحه، پاسخی که شما به آن سؤال داده‌اید نیز نمایش داده می‌شود تا امکان مقایسه فراهم شود. سؤال نهایی نیز عبارت است از: انتخاب یک گزینه تصمیم‌گیری برای پیشنهاد به مشتری (یعنی همان هدف نهایی کار مشاوره.)

البته فرض بر این گذاشته شده است که چون شما امکان مقایسه پاسخ خودتان با پاسخ واقعی را دارید، ارزیابی مورد نظر را خودتان انجام خواهید داد. پس انتظار نداشته باشید در آخر این آزمون از شما تقدیر و تشکر شود و از شما برای کار کردن در شرکت بین دعوت به عمل بیاید! 🙂

نتیجه آزمون من نشان داد که در تحلیل مرحله به مرحله اطلاعات وضع‌ام بد نیست، ولی در جمع‌بندی تحلیل‌ها و کنار هم قرار دادن آن‌ها برای پیشنهاد گزینه نهایی به مشتری که مشاورش هستم ضعف دارم (هر چند شهودم جواب نهایی را درست تشخیص داد!) 🙂

دوست داشتم!
۰

در آرزوی یک محیط کار حرفه‌ای

این نوشته شاید به نوعی دنباله پست قبلی باشد! از همان روزهای اولی که کار کردن را تجربه کردم متوجه شدم آدم‌ها در محیط کار سه دسته‌اند: ۱- کسانی که کار را برای خود کار انجام می‌دهند، یعنی کار می‌کنند چون از کار لذت می‌برند. ۲- کسانی که کار را فقط برای کسب درآمد می‌خواهند و بس. ۳- کسانی که به خاطر تفریح و ایجاد تنوع در زندگی‌شان کار می‌کنند (ممکن است ترکیب این‌ها هم باشد؛ ولی به نظرم این‌جور افراز کردن آدم‌ها دقیق‌تر است.)

وقتی وارد جایی که الان کار می‌کنم شدم، تعداد آدم‌هایی که در دسته اول بودند زیاد بود؛ هر چند تعداد آدم‌های دسته دوم به اندازه قابل توجهی بیش‌تر بود. مدتی در جای دیگری هم کار می‌کردم که خوشبختانه آن‌جا تقریبا همه از آدم‌های دسته اول بودند (متأسفانه به دلایلی ادامه همکاری با آن جا میسر نشد.) اما این روزها یکی از مشکلات اصلی من در محیط کار این است که با آدم‌های دسته دوم و دسته سوم احاطه شدم و آدم‌های دسته اول شاید دو سه نفر بیش‌تر نباشند. 🙁

یکی از آرزوهای بزرگ کاری من کار کردن در یک محیط حرفه‌ای است؛ جایی که اغلب همکاران‌ام از آدم‌های دسته اول باشند. این جور آدم‌ها هستند که باعث ایجاد انگیزه و پیشرفت آدم می‌شوند؛ چرا که وقتی انگیزه اصلی‌ات کار کردن باشد به دنبال خواندن و یاد گرفتن می‌روی. مدت‌ها است که انگیزه چندانی برای مطالعه حرفه‌ای ندارم؛ چرا که نه کسی دور و برم هست که به این مسائل اهمیت بدهد و بشود با او راجع به موضوعات عمیق علم مدیریت بحث و تبادل نظر کرد و چیز یاد گرفت و نه کارم آن چنان چالش‌برانگیز است که نیازمند  خواندن و به روز بودن داشته باشد. این است که به یک سطح آستانه‌ تحمل در مورد محیط کارم رسیده‌ام که وقتی اتفاقاتی مثل آن‌چه موضوع پست قبلی بود می‌افتد، سریعا به آن سمت مرز (!) پرتاب می‌‌شوم و بی‌انگیزگی‌ام به اوج می‌رسد.

این است که به یک تغییر آب و هوای شغلی برای انگیزه پیدا کردن نیاز شدیدی دارم. زندگی شغلی، این جور که پیش می‌رود، یک زندگی نه چندان با هدف است که قطعا دلخواه من نیست.

حالا از آن طرف کار پیدا کردن هم در این بازار کار در حال رکود، کار سختی است و این یعنی در هم تنیده شدن مشکلات پیش روی آدم!

دوست داشتم!
۲

جهل مرکب آدم‌های حقیر

یکی از تجربیات عمیق زنده‌گی من این بوده است که انسان‌ها هر چه حقیرتر باشند و هر چه از نظر دانش و فرهنگ و شعور از دیگران پایین‌تر، خودشان را بالاتر فرض می‌کنند. نکته اصلی این است که فرد در ابتدا از این روش برای قابل تحمل کردن دنیای اطراف‌اش استفاده می‌کند و به خودش، دروغ می‌گوید تا زخم‌هایی که به خاطر اشتباهات خودش از زندگی می‌خورد را اندکی التیام بخشد. اما وای به آن روزی که این آدم‌ها دروغ‌شان را خودشان هم باور کنند! (که متأسفانه اغلب‌شان خیلی زود به این مرحله می‌رسند .)

همیشه سعی کرده‌ام در برابر چنین موجوداتی بر مبنای همان مصرع معروف «آن کس که نداند و نداند که نداند …» عمل کنم، آن‌ها را نبینم و سعی کنم آن‌ها را از دایره تفکر و ذهنم خارج کنم. اما مشکل اصلی این‌جا است که این کار همیشه امکان‌پذیر نیست؛ مخصوصا در جایی مثل محل کار که آدم هر روز ممکن است از اشتباهات دیگران تأثیر منفی بپذیرد و تازه، با کمال تعجب شاهد مماشات و سستی مدیران شرکت در برخورد با آن عامل ایجاد “اغتشاش” ذهنی باشد!

یک سال تمام تلاش کردم تا شرایط را عوض کنم و نشد. امروز دوباره همان اتفاق همیشه‌گی افتاد و باز هم اعتراض من و قول دادن آن فرد برای تکرار نکردن کارش؛ چیزی که ظاهرا برای‌اش تبدیل به عادتی ترک نکردنی شده است!  حالا بگذریم از سفسطه‌ها و توجیه‌های همیشگی مدیران محترم شرکت که همیشه هم به ضرر من بوده است!

امروز کاملا حجت بر من تمام شد که ادامه شعر بالا درست است؛ یعنی باید بگذاریم این جور آدم‌ها در جهل مرکب‌شان ابد الدهر بمانند. راه دیگری نیست؛ چون بیداری شدنی نیستند.

علاوه بر آن در تصمیم‌ام برای عوض کردن محل کارم، مصمم‌تر از قبل شدم.

دوست داشتم!
۲

عشق است …

یادم هست که تا حدود سال ۷۹ بود که هر وقت آهنگی از ناصر عبداللهی خدا بیامرز می‌شنیدم می‌گفتم: “کی به این گفته خواننده بشه؟” اما با شنیدن آلبوم «عشق است» بود که تازه ناصریا را با صدا و موسیقی خاص‌اش و البته شعرهای بی‌نظیر استاد محمد علی بهمنی کشف کردم. از آن زمان تا به حال، روزها و شب‌های بسیاری را با آهنگ‌های این آلبوم سر کردم، خیلی از اوقات در هنگامه دلتنگی‌ها و ناراحتی‌ها با ترانه‌های این آلبوم گریستم و بارها و بارها لذت شنیدن غزل‌های بی‌نظیر استاد بهمنی را با صدای دلنشین پرویز پرستویی عزیز تجربه کرده‌ام. چند دقیقه‌ای است که دوباره دارم این لذت‌ها را حس می‌کنم و منتظرم تا به این ترانه محبوب‌ام برسم؛ ترانه‌ای در وصف گم گشتن آن معشوق خیالی رؤیاهای انسان:

از  خانه  بیرون  می‌زنم  اما  کجا  امشب
شاید  تو  می‌خواهی  مرا  در  کوچه‌ها  امشب
پشت  ستون  سایه‌ها  روی  درخت  شب
می‌جویم  اما  نیستی  در  هیچ جا  امشب
می‌دانم  ،  آری  نیستی  اما  نمی‌دانم
بیهوده  می‌گردم  به  دنبال‌ات چرا  امشب ؟
هر  شب  ترا  بی‌جستجو  می‌یافتم  اما
نگذاشت  بی‌خوابی  به  دست  آرم  تو را  امشب
ها … سایه‌ای  دیدم !  شبیه‌ات  نیست  اما  حیف !
ای  کاش  می دیدم  به  چشمان‌ام  خطا  امشب
هر  شب  صدای  پای  تو  می‌آمد  از  هر  چیز
حتا  ز  برگی  هم  نمی‌آید  صدا  امشب
امشب  ز  پشت  ابرها  بیرون  نیامد  ماه
گشتم  تمام  کوچه‌ها  را  یک  نفس  هم  نیست
شاید  که  بخشیدند  دنیا  را  به  ما  امشب
طاقت  نمی‌آرم  تو  که  می دانی  از  دی‌شب
باید  چه  رنجی  برده  باشم  بی  تو  تا  امشب
ای  ماجرای  شعر و  شب‌های  جنون  من
آخر  چگونه  سر  کنم  بی‌ماجرا  امشب  ..

دوست داشتم!
۲

کتاب توهمات شخصی

همیشه از دیدن توهمات انسان‌ها در مورد خودشان رنج برده‌ام. البته فکر می‌کنم این طور نیست که انسان‌ها حق ندارند در مورد آن‌چه واقعا نیستند فکر کنند (چون شاید فرد واقعا روزی به آن آرزو که امروز برای‌اش به صورت توهم متجلی شده برسد!)؛ بلکه مسئله اصلی وقتی پیش می‌آید که انسان بر مبنای همین توهمی که در مورد خودش دارد رفتارش را با دیگران شکل دهد و در نتیجه رفتارهای عجیب و غریبی باشیم که هر روز دور و برمان می‌بینیم: یک آدم کاملا تازه‌کار فکر می‌کند با یک کپی‌پیست ساده از ورد به اکسل چه شاهکاری زده و دیگر هیچ کس را قبول ندارد، از چند نفر که که از نظر دانش و تجربه و حتی تحصیل در سطوح پایینی هستند و با هم کار می‌کنند هیچ یک آن یکی و از آن بدتر کسی دیگر را که از آن‌ها بالاتر است قبول ندارد، آن یکی که از شنیدن پست مسئول تضمین کیفیت آن‌قدر ذوق‌زده شده که توهم این را دارد که در همه زمینه‌های فنی می‌تواند و باید اظهارنظر کند، مدیری که فکر می‌کند اوضاع واحد تحت مدیریت‌اش، شرکت‌اش، سازمان‌‌اش یا کشور زیردست‌اش روبه‌راه است و هیچ خبری نیست، همکلاسی که فکر می‌کند با نمره خوبی که از تقلب به دست آورده خیلی از تو بیش‌تر می‌فهمد، این یکی که از توهم صمیمت و دوستی نزدیک حرف‌هایی به آدم می‌زند و درخواست‌هایی از آدم می‌کند که حیران و درمانده می‌شوی، آن یکی که توهم دشمن بودن همه عالم و آدم با خودش را دارد، کس دیگری که فکر می‌کند باعث و بانی همه مشکلات خودخواسته و خودساخته‌اش دیگران‌اند و باید از آن‌ها انتقام بگیرد و … حالا توهمات خودم هم که به جای خودش!

یک جور دیگر توهم هم که بدتر است و من اسم‌اش را می‌گذارم “توهمات منفی” (در برابر “توهمات مثبت” که پاراگراف بالایی بود!) هم هست و آن هم توهم در مورد این‌که چه ویژگی‌های منفی را بقیه دارند و من ندارم: این‌که هیچ‌ کس نمی‌فهمد جز من، این‌که هیچ کس نمی‌داند جز من، این‌که همه اشتباه می‌کنند جز من، این‌که همه دروغ می‌گویند جز من و … (به جای آن “من‌”ها اگر ما را بگذاریم نتیجه‌اش می‌شود رادیکالیسم و انواع و اقسام فرقه‌ها و گروه‌ها و گروهک‌ها و … که همه می‌دانیم چه فجایعی را در طول تاریخ به بار آورده‌اند و می‌آورند!)

واقعا از دیدن این همه توهم در کنار همدیگر و در زندگی روزمره و شخصی خسته شده‌ام. چند بار تلاش کرده‌ام به بعضی آدم‌ها که فکر می‌کردم از درک و شعور مناسبی برخوردار هستند بفمانم که دارند اشتباه می‌کنند؛ اما دریغ … 

شاید به‌تر باشد همه ما برای زندگی خودمان یک “کتاب توهمات شخصی” بنویسیم؛ کتابی که پر باشد از انواع و اقسام توهماتی که در مورد خودمان داریم! توهماتی که خیلی‌های‌شان را خودمان می‌دانیم و خود را به ندیدن زده‌ایم. توهماتی که بقیه می‌دانند و خود آدم نمی‌داند. فکر می‌کنم که این‌جوری حداقل می‌فهمیم مرز واقعیت و آرزو و رؤیا کجاست (و شاید با چنین تلنگری برویم به دنبال اصلاحات و آموزش و یادگیری و کتاب خواندن و جدی‌خوانی و کم کردن تفریحات و تلاش برای به واقعیت درآوردن رؤیاها و “توهمات‌”‌مان!) از سوی دیگر رفتار اشتباه‌مان با دیگران را اصلاح می‌کنیم (و در نتیجه تصویر (Image) و “برند” شخصی‌مان را در ذهن دیگران بهبود می‌بخشیم.)

من می‌خواهم شروع کنم به نوشتن کتاب توهمات شخصی‌ام. پیشنهاد می‌کنم شما هم از امروز شروع کنید. این‌جوری شاید دنیای به‌تری را در کنار هم ساختیم …

دوست داشتم!
۰

این کتاب‌های جذاب درسی

این ترم برخلاف ترم قبل بسیار به درس خواندن راغب هستم و اگر فرصتی درس دهد (که البته متأسفانه کار نمی‌گذارد) دوست دارم بنشینم و درس بخوانم. راست‌اش اول فکر می‌کردم علت این موضوع جذابیت درس‌های این ترم دانشگاه است و شاید هم دوست‌داشتنی بودن استادهای این ترم‌مان (مخصوصا با در نظر گرفتن مواردی هم‌چون پاچه‌خواری از استادان عزیز برای این‌که بعدا ازشان ریکامندیشین بگیرم!) (;

ولی خوب پس از مدتی متوجه شدم که بخش مهمی از جذابیت درس‌های این ترم من به دلیل زیبایی و روانی و خلاصه ویژگی‌های بسیار مثبت کتاب‌های درسی آن‌ها است. کتاب‌هایی که این شانس را به ما داده‌اند که حتی اگر کاملا به روز هم نباشیم (یعنی کتاب ۲۰۰۹ را بخوانیم) حداقل مثل دوره لیسانس هم متعلق به ۵۰-۶۰ سال پیش نیستند و مال ۲-۳ سال اخیر هستند که خیلی هم البته ویرایش‌های جدیدترشان تفاوتی نکرده است.

از عوامل جذابیت این کتاب‌ها شاید مهم‌ترین‌شان کاربردی بودن‌شان باشد. ما در دوره لیسانس ۶ واحد تحقیق در عملیات را با زجر (!) خواندیم و پاس کردیم؛ اما امروز کتاب درسی‌مان این‌قدر زیبا و کاربردی نوشته شده (مثال‌های کتاب از کاربرد مثلا برنامه‌ریزی خطی را که ببینید می‌فهمید منظورم چیست) که من ادامه تحصیل در زمینه OR را در دوره دکترا به‌عنوان یک گزینه در ذهنم در نظر گرفته‌ام! (;

در عین حال چاپ زیبا، نکات حاشیه‌ای و زبان روان کتاب‌ها هم در جذابیت‌ آن‌ها بی‌تأثیر نیستند.

در همین راستا به نظرم می‌رسد شاید واقعا یکی از مهم‌ترین علل فرار ما دانشجویان ایرانی از درس خواندن همین وضعیت اسفناک کتب درسی‌مان باشد. من وقتی از خواندن کتاب درسی‌ام که به صورت کاملا تئوری نوشته شده، خوش‌خوان نیست و نگارش بدی دارد، از جذابیت‌های بصری و چاپ مناسب بی‌بهره است و … لذت نمی‌برم چرا باید با خواندن این کتاب‌ها خودم را عذاب بدهم؟

کاش مسئولان نظام آموزشی کشور فکری به حال کتاب‌های درسی کنند. و کاش‌تر (!) این‌که کتاب‌های درسی به‌ روز دنیا در اختیارمان قرار بگیرد.

در این فضا که دو آرزوی بالا خیلی خیلی دور از دسترس هستند، من چند راه‌کار را برای دسترسی هر چند محدود به سیستم آموزشی بین‌المللی استفاده می‌کنم که سعی می‌کنم بعدا در موردشان بیش‌تر بنویسم.

دوست داشتم!
۰

داستان تولد گوگل کروم

این گوگل، شاه‌کار و بی‌نظیر است!
داستان تولد مرورگر محبوب این روزهای خیلی از ما؛ کروم عزیز در قالب یک کمیک بوک:
دانلود از این‌جا.
به شدت توصیه می‌شود که دانلود کنید و بخوانید تا با فرایند نوآوری و تحقیق در یک شرکت معظم جهانی از پیدا شدن ایده تا تولید و عرضه محصول آشنا شوید. ویوا گوگل عزیز!


دوست داشتم!
۰

تفکر ژورنالیستی

وبلاگ‌های مدرسه مدیریت هاروارد را برای نکات جالب، کاربردی و ایده‌های عجیب و غریب‌شان دوست دارم. امشب این پست را می‌خواندم که در مورد “تفکر طراحی” (Design Thinking) است. ایده‌ این است که امروز برای موفقیت در کسب و کار، تنها وجود مدیرانی که با سمت چپ مغزشان مدیریت می‌کنند کافی نیست و نیازمند کسانی هستیم که با سمت راست مغزشان کار می‌کنند (فرق این دو تا این است که سمت چپ مسئول عملیات ریاضی و منطقی مغز است و بخش سمت راست، مسئول خلاقیت و هنر و این‌جور چیزها.) بنابراین امروز نیازمند “خلاقیت” و “نوآوری” در کنار “عقلانیت ابزاری” هستیم.

اما نکته جالب این مقاله برای من این نبود. آخرهای مقاله نویسنده به انواع دیگری از تفکر اشاره می‌کند که می‌تواند به موفقیت در دنیای کسب و کار کمک کند؛ از جمله تفکر ژورنالیستی: جمع‌آوری اطلاعات، غربال کردن آن‌ها و پیدا کردن ایده و مطلب اصلی و بازگویی مختصر و مفید (و البته به زبان ساده و همه‌فهم) آن. ایده جالبی است که فکر می‌کنم برای کسانی که کار مشاوره می‌کنند بسیار کاربردی و آموزنده باشد.

نویسنده علاوه بر تفکر ژورنالیستی به برخی دیگر از انواع تفکر که می‌توانند به موفقیت کسب و کارها کمک کنند به‌عنوان نمونه اشاره می‌کند: تفکر کتابخانه‌ای، تفکر تاریخی و تفکر هنرمندانه و حتی شاید تفکر خطاطانه (استیو جابز!)

آیا انواع دیگر تفکر هم وجود دارند که باید کشف شوند؟ ویژگی‌های آن‌ها چیست؟ موضوع جالبی است برای فکر کردن!

دوست داشتم!
۳