پوسیدگی هر تمدن، خود را با علائم غریبی نشان میدهد: مثلا در این حقیقت که دیوارهای سنگی زندان، برای حفاظت جامعه از شر زندانی نیست، بلکه برای حفاظت زندانی از شر جامعه است!
آرتور کوستلر؛ گفتگو با مرگ
پوسیدگی هر تمدن، خود را با علائم غریبی نشان میدهد: مثلا در این حقیقت که دیوارهای سنگی زندان، برای حفاظت جامعه از شر زندانی نیست، بلکه برای حفاظت زندانی از شر جامعه است!
آرتور کوستلر؛ گفتگو با مرگ
پوسیدگی هر تمدن، خود را با علائم غریبی نشان میدهد: مثلا در این حقیقت که دیوارهای سنگی زندان، برای حفاظت جامعه از شر زندانی نیست، بلکه برای حفاظت زندانی از شر جامعه است! آرتور کوستلر؛ گفتگو با مرگ دوست داشتم!۰
امروز اتفاقی معنای این بیت مشهور مولانا را کشف کردم:
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو / که نه معشوقاش بود جویای او …
خواستن وصل از سوی عاشق، معنایی جز خودخواهی ندارد. او دوست دارد در کنار معشوق باشد؛ در حالی که اگر هشیار باشد میداند که تا وقتی معشوقاش را دوست دارد، معشوق نیز درکنار اوست. همین سوختن دایمی در آرزوی وصل است که باعث میشود عشقاش به معشوق، آلوده به منیتها شود و لذت وصل که نیازمند خلوص تام است، به این زودیها حاصل نشود!
عاشق باید دوست داشتن معشوقاش و شاد بودن او، برایاش کافی باشد؛ چه در کنار هم و چه دور از هم …
امروز اتفاقی معنای این بیت مشهور مولانا را کشف کردم: هیچ عاشق خود نباشد وصلجو / که نه معشوقاش بود جویای او … خواستن وصل از سوی عاشق، معنایی جز خودخواهی ندارد. او دوست دارد در کنار معشوق باشد؛ در حالی که اگر هشیار باشد میداند که تا وقتی معشوقاش را دوست دارد، معشوق نیز درکنار اوست. همین سوختن دایمی
قبلا اینجا از وضعیت بد خواندن نوشتههای تخصصی در دنیای وب فارسی نوشتم. براساس مطالب آن پست، فکر میکنم که معرفی همین اندک نوشتههای تخصصی، یکی از وظایف اصلی مایی است که در این زمینه ادعا داریم. بر همین اساس پنج شنبه شبها لینکهای مطالب خوبی را که در طول آن هفته خواندهام، در یک پست مرور میکنم. این هم قسمت اول:
روش قیمتگذاری براساس مدل ون وستندورپ (وبلاگ آقای پرویز درگی از اساتید به نام بازاریابی)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای بعد، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
قبلا اینجا از وضعیت بد خواندن نوشتههای تخصصی در دنیای وب فارسی نوشتم. براساس مطالب آن پست، فکر میکنم که معرفی همین اندک نوشتههای تخصصی، یکی از وظایف اصلی مایی است که در این زمینه ادعا داریم. بر همین اساس پنج شنبه شبها لینکهای مطالب خوبی را که در طول آن هفته خواندهام، در یک پست مرور میکنم. این هم قسمت اول:
یکی از انتظارات اغلب کارکنان از سازمانهای محل کارشان، آموزش و توسعهی آنها است. البته این انتظاری بیجا نیست و همانطور که همه میدانیم، آموزش کارکنان به افزایش بهرهوری آنها در سازمان خواهد انجامید. مشکل اساسی در این زمینه یافتن روش اثربخشی برای آموزش است تا اثر واقعی بر کار افراد داشته باشد. بحثم در این مورد نیست و از آن میگذرم.
یکی از آفتهای اساسی که به نظر من دامنگیر نیروی انسانی در ایران (چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی) شده، عدم تمایل برای توسعهی دانش و مهارتهای خود خارج از الزامات یا آموزشهای رسمی ارایه شده توسط سازمانها است. تردیدی نیست که در اغلب رشتههای دانشگاهی در ایران (به عبارت بهتر حداقل در رشتههایی که من با آنها آشنایی دارم) آموزشهای ارایه شده عملا در بازار کار به کار دانشآموختگان نمیآید و فرد در بدو ورود به بازار کار، چارهای ندارد جز اینکه از صفر شروع کند و گام به گام به فراگیری کار بپردازد یا اینکه بنا بر همت خود و با مطالعهی خارج از برنامه به نوعی شایستگی لازم مورد انتظار کارفرمایان احتمالی را بیابد. همینجا اولین اشکال پیش میآید: اغلب ما از راه اول وارد بازار کار میشویم و متأسفانه فراموش میکنیم که مدرک دانشگاهی و درسهایی که در دانشگاه خواندهایم عامل ورود ما به بازار کار نبوده است! بنابراین این تصور در ما به وجود میآید که همان مدرک دانشگاهی، ملاک شایستگی ما بوده و بنابرایندیگر انگیزهای برای رشد و توسعهی شخصی باقی نمیماند!
از آن بدتر وقتی است که دیگر وارد بازار کار شدهایم و داریم کار میکنیم و اینجا است که آفت دیگری دامنگیر ما میشود که من آن را «اینرسی منفی اشتغال» مینامم. اینرسی منفی اشتغال را از دو زاویه میتوان دید:
۱٫ من دارم در این سازمان کار میکنم؛ پس شایستگی لازم را دارم که در هر سازمان مشابهی حداقل در همین شغل کار کنم!
۲٫ من دارم کار خودم را میکنم و در برابرش دستمزد دریافت میکنم. اگر سازمان میخواهد که من رشد کنم، باید خودش من را آموزش دهد.
و همین است که باز هیچ انگیزهای برای رشد و توسعهی دانش و مهارت به صورت داوطلبانه و بهویژه در زمان فراغت و خارج از زمان کاری در فرد به وجود نمیآید. وقتی نیازی احساس نمیکنیم چرا باید به خودمان زحمت مطالعه و جستجو و یاد گرفتن مطالب جدید را بدهیم؟
قبلا هم گفتهام که یک اشکال عمدهی اغلب ما این است که فکر میکنیم اینکه هماکنون داریم نیازهای مدیرمان را پاسخ میدهیم، به معنای شایستگی ما است و نه عوامل دیگر؛ از جمله اینکه مدیرمان خودش چقدر آدم سطح بالایی است یا اینکه ماهیت خود کار ما تا چه حد کار پیچیده و دانش ـ محوری است. از اینها بدتر هم توهم زدن در مورد رضایت مدیرمان است که متأسفانه کم اتفاق نمیافتد! همین باعث میشود که عموما هیچ توجهی به استانداردهای مورد انتظار شغلمان نداشته باشیم و اساسا به دنبال پیدا کردن آنها هم نباشیم. مقایسهی ما با دیگران؟ معلوم است که فرد برتر کیست؛ چرا که یا خودمان را عمدا با فردی سطح پایینتر مقایسه میکنیم (و خودمان را گول میزنیم) یا کار پاکان را قیاس از خود میگیریم و خودمان را بدون هیچ دلیل مشخصی از دیگران بالاتر فرض میکنیم. این در مورد شکل اول اینرسی منفی اشتغال. راستاش به نظرم شکل دوم اینرسی منفی اشتغال هم ریشه در شکل اول دارد؛ یعنی اگر شخص انگیزهی درونی نداشته باشد دومی را بهانه میکند برای عدم تحرک برای رشد دادن خود!
من نمیخواهم دربارهی این صحبت کنم که چرا باید خودمان شخصا به دنبال رشد و توسعهی خود باشیم. موضوع بسیار روشن است و من به شدت معتقدم که هر کس این کار را نمیکند یا از روی تنبلی است و یا از روی نادانی و توهم. هدفم از این مقدمهی نسبتا طولانی اشاره به مقالهای بود که همین اواخر خواندم. در آن مقاله نوشته شده بود که سازمانهای آینده، هیچ مسئولیتی را برای رشد آدمها احساس نمیکنند؛ چرا که فرض را بر این میگذارند که افراد از بلوغ لازم برای توجه به نیازهای رشد و توسعهی فردی خود برخوردارند. سازمانهای آینده تنها مسئول تعیین شایستگیهای لازم برای احراز یک شغل و فراهم آوردن شرایط لازم برای جذب بهترین افراد برای تصدی آن شغل هستند و لاغیر! این یعنی بازار کار نیز همانند دیگر بازارها، عرصهی رقابت انسانها برای رسیدن مطلوبیت مورد نظر خود (در اینجا دستیابی به شغل مناسب) است؛ و بدیهی است که در اینجا هم همانند هر بازار دیگری یک نقطهی تعادلی وجود دارد که در آن هر یک از افراد در بهینهترین نقطه قرار میگیرند. این نقطهی بهینه را شایستگیها و تواناییهای افراد تعیین میکند. بنابراین هر گونه سستی و بیخیالی و تنبلی نتیجهای جز عقب افتادن ما از دیگران در پی ندارد.
این یک تصویر آرمانی نیست. همین امروز هم اگر بخواهید شغلتان را عوض کنید و بهویژه زمانی که برای یک شغل بسیار جذاب در بازار کار محبور به رقابت شوید، میفهمید که چارهای ندارید جز رشد و توسعهی خودتان و اگر این کار را نکردهاید، نباید شکایتی داشته باشید از اینکه شغل باب میلتان را ندارید (البته شرایط فیزیکی و مسائل مربوط به روابط انسانی را در محیط کار نادیده گرفتهام.)
رشد و توسعهی شخصی هم از نظر من یعنی چیزی که من بهروز بودن مینامم. قبلا اینجا نوشتهام که منظورم از بهروز بودن چیست. مجموعا از این پست و پستی که به آن لینک دادهام دو نتیجه حاصل میشود: باید اول بخواهیم که رشد کنیم (همین پستی که خواندید) و بعد بدانیم چطور رشد کنیم (اینجا.) البته من ترتیب نوشتن در این دو مورد را برعکس کردهام!
بروم کمی بهروز شوم!
یکی از انتظارات اغلب کارکنان از سازمانهای محل کارشان، آموزش و توسعهی آنها است. البته این انتظاری بیجا نیست و همانطور که همه میدانیم، آموزش کارکنان به افزایش بهرهوری آنها در سازمان خواهد انجامید. مشکل اساسی در این زمینه یافتن روش اثربخشی برای آموزش است تا اثر واقعی بر کار افراد داشته باشد. بحثم در این مورد نیست و از
دیروز من مقالهای را از اندرو مکآفی استاد دانشگاه MIT ترجمه کرده بودم با عنوان ۳ تغییر کلیدی IT در سازمان. امشب دیدم آقای قربانی در اینجا کتابی که مکآفی در مورد سازمان (۲) نوشته است را معرفی کردهاند. یادم افتاد که چند وقت پیش نشریهی معروف مککنزی کوارترلی مصاحبهای با آقای مکآفی انجام داده بود با عنوان “چگونه وب ۲٫۰ روش کار ما را تغییر میدهد؟” مصاحبهی جالبی است و انگلیسی روانی هم دارد. فایلاش را اینجا گذاشتهام که همه بخوانیم و استفاده کنیم.
پ.ن. یادم بندازید بعدا خود خبرنامهی مککنزی را هم در پست جداگانهای معرفی کنم.
دیروز من مقالهای را از اندرو مکآفی استاد دانشگاه MIT ترجمه کرده بودم با عنوان ۳ تغییر کلیدی IT در سازمان. امشب دیدم آقای قربانی در اینجا کتابی که مکآفی در مورد سازمان (۲) نوشته است را معرفی کردهاند. یادم افتاد که چند وقت پیش نشریهی معروف مککنزی کوارترلی مصاحبهای با آقای مکآفی انجام داده بود با عنوان “چگونه وب ۲٫۰
این برعهدهی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم.
ویلیام فاکنر
این برعهدهی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم. ویلیام فاکنر دوست داشتم!۰
نوشته: پیتر برگمان
در همین لحظه، شما هر فکری میکنید شایستگی آن را را دارید. آن زندگی را سپری میکنید که باور دارید لیاقتاش را داشتهاید. تجربیات شما در زندگی نشانگر اعتماد به نفس درونی شماست. اگر اعتماد به نفستان پایین باشد، هیچوقت از زندگی که آرزویاش را داشتید لذت نخواهید برد. حتی اگر در دستیابی به اهداف مورد نظرتان موفق هم شده باشید، تا زمانی که به منطقه آرامشی که نشان دهنده عقیده شما نسبت به خودتان است برنگشتهاید، خودتان را اذیت خواهید کرد. اگر اعتماد به نفستان بالا باشد، به خودتان اجازه خواهید داد به آنچه که دوست دارید و از آن لذت میبرید برسید. حتی اگر دچار مشکلات شدید مالی یا یک تجربه آسیبزا شده باشید، دوباره به جای اولتان برمیگردید. دوباره خواهید توانست چیزهایی را که از دست رفته را برگردانید و تجربیاتی بهتر و تازهتر به دست آورید. به همین سادگی!
یک چیز را بدانید: این واقعیت که شما روی این کره خاکی قرار دارید، نشان میدهد که ارزشمند هستید. هر انسانی با یک استعداد خاص، هدفی عالی و خردی برای ابراز تواناییهای خود خلق شده است. این حقی است که از بدو تولد به شما اعطا شده است. هر زمان که رابطهتان را با آن کسی که هستید قطع کنید، کشمکشهایتان شروع میشود. هر زمان که از خط حقیقت ذاتیتان دور افتادید، دچار نارضایتی، خستگی و ناامیدی میشوید.
کاری که باید بکنید این است که زمان بیشتری را دم باجه روزنامهفروشی بگذرانید و تیترهای روزنامهها را که خبر از افراد معروف و مشهوری که همه چیز تمام هستند میدهند، مرور کنید. آنجا است که سرتان را تکان میدهید و در شگفتید که “او چه فکری در سر داشته که به اینجا رسیده؟”
احتمالا افکار درونی شخصی که بدون منطق همه چیز را در هم میکوبد چیزی مثل این است:
“من لیاقت این همه چیزهای خوبی که دارم را ندارم. خیلی زود همه میفهمند که من استعداد کافی برای داشتن این چیزها را ندارم. این چیزهای خوب برای من ماندگار نیستند.”
آلبرت انیشتین میگوید: “مشکلات با همان روش فکر کردنی که موقع پدید آوردن آنها استفاده میکردیم، قابل حل نیستند.”
رفتارهای خود تخریبی لازم نیست حتما در مقیاس خیلی بزرگ انجام شوند تا آسیب برسانند. همین که به آن چیزی که هستید “نه” می گویید، به آن چیزهایی که میخواهید و کارهایی که میکنید “نه” می گویید، کافی است. وقتی درمقابل آنچه شما را به آرزوهایتان نزدیکتر میکند مقاومت میکنید، فرصتهای زندگیتان را دور میاندازید. وقتی برای فهمیدن اینکه چرا نمیتوانید به آنچه میخواهید برسید دنبال دلیل و بهانه هستید، خودتان را محدود میکنید.
اگر شما هم جزو آن دسته از افراد هستید که پشت سر هم خودتان را سر این موضوعات آزار میدهید، باید بگویم که با یک منتقد درونی هدایت میشوید که هر روز و هر روز به شما گوشزد میکند که چه کارهایی میتوانید بکنید و چه کارهایی را نمیتوانید و لیاقت چه چیزی را دارید و چه چیز را ندارید. باید این را هم بدانید که کار این منتقد درونی ـ صدای ترس و تردید درونی شما ـ امن نگه داشتن شما در همان جایی است که الان هستید. شاید از وضعیت کنونیتان راضی نباشید اما اگر باز از آن آگاه هستید، پس باید با آن راحت باشید.
اگر شخصی هستید که نمیتوانید از مسیر خودتان بیرون بیایید، باید بدانید که با این کار خودتان را عقب نگه میدارید. شما اسیر آن منتقد درونی یا بهتر بگویم ترس و تردید درونیتان شدهاید و افکار واعمال بدون پشتیبان شما فقط تلاشی برای توجیه است. شما وقت و تلاش زیادی را صرف این الگوهای فکری غلط کردهاید و هیچ علاقهای هم به دور انداختن آنها نشان نمیدهید.
به قول هنری فورد: “چه فکر کنید که می توانید چه فکر کنید که نمی توانید، حق با شماست.”
اولین قدم برای به دست آوردن تجربیات خوب بیشتر و و حفظ آنها و همچنین کاهش تجربیات بد این است که هرچه که فکر میکنید را باور نکنید. با امتحان کردن تجربیاتتان و زیر سوال بردن افکارتان، دست از این نادانی خود بردارید. به چه فکر میکنید؟ اگر افکاری که پشت یک عملی که به یک تجربه بد ختم شده است مبنی بر ترس و تردیدهای درونیتان باشد، بد نیست که کمی این افکار را روشنتر کنید. از خودتان این سؤالها را درمورد افکارتان بپرسید:
ـ آیا این افکار حقیقت دارند؟ از کجا میدانی؟ برای دفاع از این حقیقت چه مدارکی داری؟ آیا مدرکی برای نقض آن داری؟ دنبال کردن این باورها چه عواقبی دارد؟ برای بیرون آمدن از آن به چه نیازمندید؟ اگر این باورها را نداشتید، چه کسی می شدید، چه می کردید و چه داشتید؟
به جای اینکه روی آنچه که باور دارید نیستید و کارهایی که نمیتوانید انجام دهید تمرکز کنید، توجهتان را به آنچه که هستید، آنچه که دارید و کارهای مثبتی که انجام دادهاید معطوف کنید. آن وقت متوجه خواهید شد که دستاوردهایتان بر شکستهایتان غلبه میکند. آن وقت به همه کارهای خوبی که برای خودتان و دیگران انجام دادهاید پی میبرید. یک باور تازه خلق کنید، یک رویکرد تازه درمورد خودتان و آنچه که لیاقتاش را دارید.
الیور وندل هولمز میگوید: “خیلی افراد میمیرند، با اینکه خاطراتشان هنوز در دلهاست.”
با احترام گذاشتن به خودتان و امیال و آرزوهایتان اعتماد به نفستان را بالا ببرید. مراقب افکار، نظرات و اعمالی که شما را از آرزوهایتان دور میکند باشید. هوشیارانه و درجهت رسیدن به آنچه که خوشحال و خوشبختتان میکند، فکر کنید، حرف بزنید و عمل کنید.
پ.ن. از این به بعد سعی میکنم هفتهای حداقل یک پست ترجمه داشته باشم.
نوشته: پیتر برگمان در همین لحظه، شما هر فکری میکنید شایستگی آن را را دارید. آن زندگی را سپری میکنید که باور دارید لیاقتاش را داشتهاید. تجربیات شما در زندگی نشانگر اعتماد به نفس درونی شماست. اگر اعتماد به نفستان پایین باشد، هیچوقت از زندگی که آرزویاش را داشتید لذت نخواهید برد. حتی اگر در دستیابی به اهداف مورد نظرتان
بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب میکنند. نویسندگانی که نوع نگاهشان به هستی و تفسیرهایشان از زندگی، قصههایشان، رنجها و دردهایشان، شادیها و لذتهایشان و خلاصه جهانی که درون داستانهایشان میآفرینند، باعث میشود که ما خوانندگان کتابهای آنها با هر بار خواندن کتابی از آنها، نگاهمان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامونمان و دیدگاهمان دربارهی خود چیزی که زندگی کردن مینامیم، تغییر یابد و افقهای پیش رویمان گستردهتر شود. نویسندگانی هم هستند که به هر دلیل آدم بهشان وابسته میشود و از خواندن واژه به واژه و سطر به سطر نوشتههایشان، غرق در لذتی بیپایان. این جور نویسندهها هستند که باعث میشوند وقتی کتابی را خواندیم و تمام شد، خیلی سریع کتاب بعدی را باز کنیم و باز در بحر بیپایان کتاب خواندن غرق شویم! یکی از بزرگترین لذتهای زندگی من، مطالعهی کتابهای این نویسندهها است.
اینها نویسندگان انگیزهبخش من هستند:
خارجیها: آنتوان دوسنت اگزوپری، میلان کوندرا، هاروکی موراکامی (با اینکه فقط ازش یک کتاب خواندم!)، آنتوان چخوف، کورت ونهگات، گابریل گارسیا مارکز، ج. دی . سلینجر، فردریش دورنمات، ایناتسیو سیلونه، یوستین گرودر، آرتور سی. کلارک، هاینریش بل، گراتزیا دلددا، بالزاک.
ایرانیها: محمود دولتآبادی، سیمین دانشور، عباس معروفی، مصطفا مستور، اسماعیل فصیح، رضا امیرخانی.
طبیعی است که این فهرست بسیار ناقص است؛ چرا که هنوز هزاران کتاب هستند که من نخواندهام و البته بعضیها را هم یادم نیست. به همین دلیل است که میخواهم شما هم نویسندههای دوستداشتنیتان را با من و دیگران به اشتراک بگذارید. شاید این به نوعی دعوت به یک بازی وبلاگی باشد. از همه دعوت میکنم که پایین همین مطلب یا در وبلاگ و سایت خودشان، نویسندههایی که در موردشان چنین احساسی را دارند معرفی کنند. این طوری لذت خوانش آثار یک نویسنده را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم.
بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب میکنند. نویسندگانی که نوع نگاهشان به هستی و تفسیرهایشان از زندگی، قصههایشان، رنجها و دردهایشان، شادیها و لذتهایشان و خلاصه جهانی که درون داستانهایشان میآفرینند، باعث میشود که ما خوانندگان کتابهای آنها با هر بار خواندن کتابی از آنها، نگاهمان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامونمان و