این برعهدهی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم.
ویلیام فاکنر
این برعهدهی ما است که مبارزه کنیم، پایداری کنیم، تاب بیاوریم و ـ اگر بتوانیم ـ باقی بمانیم.
ویلیام فاکنر
نوشته: پیتر برگمان
در همین لحظه، شما هر فکری میکنید شایستگی آن را را دارید. آن زندگی را سپری میکنید که باور دارید لیاقتاش را داشتهاید. تجربیات شما در زندگی نشانگر اعتماد به نفس درونی شماست. اگر اعتماد به نفستان پایین باشد، هیچوقت از زندگی که آرزویاش را داشتید لذت نخواهید برد. حتی اگر در دستیابی به اهداف مورد نظرتان موفق هم شده باشید، تا زمانی که به منطقه آرامشی که نشان دهنده عقیده شما نسبت به خودتان است برنگشتهاید، خودتان را اذیت خواهید کرد. اگر اعتماد به نفستان بالا باشد، به خودتان اجازه خواهید داد به آنچه که دوست دارید و از آن لذت میبرید برسید. حتی اگر دچار مشکلات شدید مالی یا یک تجربه آسیبزا شده باشید، دوباره به جای اولتان برمیگردید. دوباره خواهید توانست چیزهایی را که از دست رفته را برگردانید و تجربیاتی بهتر و تازهتر به دست آورید. به همین سادگی!
یک چیز را بدانید: این واقعیت که شما روی این کره خاکی قرار دارید، نشان میدهد که ارزشمند هستید. هر انسانی با یک استعداد خاص، هدفی عالی و خردی برای ابراز تواناییهای خود خلق شده است. این حقی است که از بدو تولد به شما اعطا شده است. هر زمان که رابطهتان را با آن کسی که هستید قطع کنید، کشمکشهایتان شروع میشود. هر زمان که از خط حقیقت ذاتیتان دور افتادید، دچار نارضایتی، خستگی و ناامیدی میشوید.
کاری که باید بکنید این است که زمان بیشتری را دم باجه روزنامهفروشی بگذرانید و تیترهای روزنامهها را که خبر از افراد معروف و مشهوری که همه چیز تمام هستند میدهند، مرور کنید. آنجا است که سرتان را تکان میدهید و در شگفتید که “او چه فکری در سر داشته که به اینجا رسیده؟”
احتمالا افکار درونی شخصی که بدون منطق همه چیز را در هم میکوبد چیزی مثل این است:
“من لیاقت این همه چیزهای خوبی که دارم را ندارم. خیلی زود همه میفهمند که من استعداد کافی برای داشتن این چیزها را ندارم. این چیزهای خوب برای من ماندگار نیستند.”
آلبرت انیشتین میگوید: “مشکلات با همان روش فکر کردنی که موقع پدید آوردن آنها استفاده میکردیم، قابل حل نیستند.”
رفتارهای خود تخریبی لازم نیست حتما در مقیاس خیلی بزرگ انجام شوند تا آسیب برسانند. همین که به آن چیزی که هستید “نه” می گویید، به آن چیزهایی که میخواهید و کارهایی که میکنید “نه” می گویید، کافی است. وقتی درمقابل آنچه شما را به آرزوهایتان نزدیکتر میکند مقاومت میکنید، فرصتهای زندگیتان را دور میاندازید. وقتی برای فهمیدن اینکه چرا نمیتوانید به آنچه میخواهید برسید دنبال دلیل و بهانه هستید، خودتان را محدود میکنید.
اگر شما هم جزو آن دسته از افراد هستید که پشت سر هم خودتان را سر این موضوعات آزار میدهید، باید بگویم که با یک منتقد درونی هدایت میشوید که هر روز و هر روز به شما گوشزد میکند که چه کارهایی میتوانید بکنید و چه کارهایی را نمیتوانید و لیاقت چه چیزی را دارید و چه چیز را ندارید. باید این را هم بدانید که کار این منتقد درونی ـ صدای ترس و تردید درونی شما ـ امن نگه داشتن شما در همان جایی است که الان هستید. شاید از وضعیت کنونیتان راضی نباشید اما اگر باز از آن آگاه هستید، پس باید با آن راحت باشید.
اگر شخصی هستید که نمیتوانید از مسیر خودتان بیرون بیایید، باید بدانید که با این کار خودتان را عقب نگه میدارید. شما اسیر آن منتقد درونی یا بهتر بگویم ترس و تردید درونیتان شدهاید و افکار واعمال بدون پشتیبان شما فقط تلاشی برای توجیه است. شما وقت و تلاش زیادی را صرف این الگوهای فکری غلط کردهاید و هیچ علاقهای هم به دور انداختن آنها نشان نمیدهید.
به قول هنری فورد: “چه فکر کنید که می توانید چه فکر کنید که نمی توانید، حق با شماست.”
اولین قدم برای به دست آوردن تجربیات خوب بیشتر و و حفظ آنها و همچنین کاهش تجربیات بد این است که هرچه که فکر میکنید را باور نکنید. با امتحان کردن تجربیاتتان و زیر سوال بردن افکارتان، دست از این نادانی خود بردارید. به چه فکر میکنید؟ اگر افکاری که پشت یک عملی که به یک تجربه بد ختم شده است مبنی بر ترس و تردیدهای درونیتان باشد، بد نیست که کمی این افکار را روشنتر کنید. از خودتان این سؤالها را درمورد افکارتان بپرسید:
ـ آیا این افکار حقیقت دارند؟ از کجا میدانی؟ برای دفاع از این حقیقت چه مدارکی داری؟ آیا مدرکی برای نقض آن داری؟ دنبال کردن این باورها چه عواقبی دارد؟ برای بیرون آمدن از آن به چه نیازمندید؟ اگر این باورها را نداشتید، چه کسی می شدید، چه می کردید و چه داشتید؟
به جای اینکه روی آنچه که باور دارید نیستید و کارهایی که نمیتوانید انجام دهید تمرکز کنید، توجهتان را به آنچه که هستید، آنچه که دارید و کارهای مثبتی که انجام دادهاید معطوف کنید. آن وقت متوجه خواهید شد که دستاوردهایتان بر شکستهایتان غلبه میکند. آن وقت به همه کارهای خوبی که برای خودتان و دیگران انجام دادهاید پی میبرید. یک باور تازه خلق کنید، یک رویکرد تازه درمورد خودتان و آنچه که لیاقتاش را دارید.
الیور وندل هولمز میگوید: “خیلی افراد میمیرند، با اینکه خاطراتشان هنوز در دلهاست.”
با احترام گذاشتن به خودتان و امیال و آرزوهایتان اعتماد به نفستان را بالا ببرید. مراقب افکار، نظرات و اعمالی که شما را از آرزوهایتان دور میکند باشید. هوشیارانه و درجهت رسیدن به آنچه که خوشحال و خوشبختتان میکند، فکر کنید، حرف بزنید و عمل کنید.
پ.ن. از این به بعد سعی میکنم هفتهای حداقل یک پست ترجمه داشته باشم.
بعضی از نویسندگان هستند که آدم را به کتاب خواندن ترغیب میکنند. نویسندگانی که نوع نگاهشان به هستی و تفسیرهایشان از زندگی، قصههایشان، رنجها و دردهایشان، شادیها و لذتهایشان و خلاصه جهانی که درون داستانهایشان میآفرینند، باعث میشود که ما خوانندگان کتابهای آنها با هر بار خواندن کتابی از آنها، نگاهمان به هستی و چیستی زندگی و جهان پیرامونمان و دیدگاهمان دربارهی خود چیزی که زندگی کردن مینامیم، تغییر یابد و افقهای پیش رویمان گستردهتر شود. نویسندگانی هم هستند که به هر دلیل آدم بهشان وابسته میشود و از خواندن واژه به واژه و سطر به سطر نوشتههایشان، غرق در لذتی بیپایان. این جور نویسندهها هستند که باعث میشوند وقتی کتابی را خواندیم و تمام شد، خیلی سریع کتاب بعدی را باز کنیم و باز در بحر بیپایان کتاب خواندن غرق شویم! یکی از بزرگترین لذتهای زندگی من، مطالعهی کتابهای این نویسندهها است.
اینها نویسندگان انگیزهبخش من هستند:
خارجیها: آنتوان دوسنت اگزوپری، میلان کوندرا، هاروکی موراکامی (با اینکه فقط ازش یک کتاب خواندم!)، آنتوان چخوف، کورت ونهگات، گابریل گارسیا مارکز، ج. دی . سلینجر، فردریش دورنمات، ایناتسیو سیلونه، یوستین گرودر، آرتور سی. کلارک، هاینریش بل، گراتزیا دلددا، بالزاک.
ایرانیها: محمود دولتآبادی، سیمین دانشور، عباس معروفی، مصطفا مستور، اسماعیل فصیح، رضا امیرخانی.
طبیعی است که این فهرست بسیار ناقص است؛ چرا که هنوز هزاران کتاب هستند که من نخواندهام و البته بعضیها را هم یادم نیست. به همین دلیل است که میخواهم شما هم نویسندههای دوستداشتنیتان را با من و دیگران به اشتراک بگذارید. شاید این به نوعی دعوت به یک بازی وبلاگی باشد. از همه دعوت میکنم که پایین همین مطلب یا در وبلاگ و سایت خودشان، نویسندههایی که در موردشان چنین احساسی را دارند معرفی کنند. این طوری لذت خوانش آثار یک نویسنده را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم.
خدایا یا راه را به ما بنما یا مقصد را!
نوشتهی: اندرو مکآفی
در این مقاله قصد دارم به این پرسش پاسخ بدهم که چرا هر ساله حدود یک سوم از هزینههای داراییهای ثابت به IT تخصیص مییابد؟ کسب و کارها با آن نرمافزارها و سختافزارها چه میکنند؟
من شرکتهایی را در همهی صنایع میبینم که از رایانه برای ایجاد سه تغییر گسترده و عمیق بهرهبرداری میکنند: آنها علمیتر، موزونتر و خودسازماندهتر میشوند؛ هر چند هنوز هیچ یک از این سه تغییر کامل نشده و من تردید دارم که حتی روزی کامل شوند. این موضوع به خاطر آن است که نوآوری به صورت مداوم با هماهنگی (Orchestration)، خود سازماندهی و علم فرصتهایی را برای پیشرفت فراهم میکند و شرکتها از مزیتهای این فرصتهای جدید بهرهبرداری میکنند.
من “علم” را در اینجا به عنوان مخففی برای “استفاده از روش علمی برای اطلاعرسانی در مورد پرسشها و تصمیمگیری و پیشبینی” به کار بردهام. و روش علمی شامل مجموعهای از روشهای جمعآوری اطلاعات، تجربه کردن، تدوین فرضیه و آزمودن آن و از بین بردن انحرافات است که به ما در درک جهان طبیعت در قرون اخیر کمک کردهاند.
رایانهها نیز ابزارهای جذابی برای علم هستند. آنها میتوانند مجموعهی عظیمی از دادهها را گردآوری کنند، به سرعت تحلیلهای ماهرانهای را انجام دهند، شبیهسازیهای پیچیدهای را انجام دهند و بهعنوان بسترهای آزمایشی برای تجربه کردن عمل کنند. دانشمندان و مهندسان سازمانی از این ابزارها برای مدت زمان زیادی استفاده کردهاند و اکنون، بازاریابان، تحلیلگران، طراحان و همهی انواع دیگر کارکنان دانشی نیز در حال پیوستن به آنها هستند. من اخیرا به صورت تصادفی متوجه رویکردهای عملی مبتنی بر IT شدم که برای یافتن بهترین ترکیب از ویژگیهای محصول، پیشبینی میزان فروش فیلمها و طراحی وبسایتهایی که کاربران را خشنود سازند، به کار میروند. من مطمئن هستم که این رویکردها تنها نوک کوه یخ را نشان میدهند و رایانههای امروزی میتوانند به صورت مجازی برای علمیتر کردن انجام وظایف سازمانی یا اخذ تصمیمات در سازمان به کار روند.
هماهنگی به معنای طراحی شکل انجام کار و سپس اطمینان یافتن از اینکه کار دقیقا مطابق آنچه طراحی شده انجام میشود، است. معمولا دومی بسیار سختتر از اولی است. یک داستان قدیمی چینی از جایی میگوید که در آن: “کوهها بلند هستند و امپراطور بسیار دور”؛ موقعیتی که در آن به کارکنان از راه دور آزادی زیادی برای انجام کار به شیوهی خود داده میشود ـ حتی اگر مرکز فرماندهی شیوهی انجام کار را به شیوهی دیگری بخواهد. مشکلات تطبیق دادن عملکرد انسانها با جزئیات ضروری فرایند کاری دوباره طراحی شده نشان میدهند که چرا نرخ شکست در موج اول پروژههای مهندسی مجدد فرایندهای کسب و کار اینقدر بالا و در حدود ۷۰ درصد بوده است.
وقتی فرایندهای بازمهندسی شده در درون نرمافزارهای ERP و دیگر سیستمهای سازمانی تعبیه شدند، اطمینان پیدا کردن از وجود این تطابق بسیار آسانتر شده است. جریانهای کاری که توسط این نرمافزارها فراهم میشوند و دادههایی که جمعآوری میکنند، کوهها را کوتاهتر میکنند و امپراطور را به جایی نزدیکتر منتقل میکنند. برنامههای کاربردی برای مدیریت ارتباط با مشتری (CRM)، خودکارسازی وظایف فروش، مدیریت زنجیرهی تأمین، تدارکات و … سطح بالایی از هماهنگی را در هر یک از بخشهای مختلف شرکت فراهم میکنند و باعث نفوذ آن به سطوح اغلب میکروسکوپی کسب و کار میشوند.
خود سازماندهی ـ جدیدترین تغییر مبتنی بر IT ـ جنبهی مقابل هماهنگی است. این نوع تغییر سازمانی از فناوری برای اجازه دادن به انسانها برای تعامل با دیگران آنگونه که خود میپسندند ـ با جریانهای کاری و قوانین و سلسلهمراتب کم و یا حتی بدون آنها ـ بهره میگیرد تا سپس نتایج مثبت آن را درو کند. این، همان اصل بنیادین برونسپاری به جامعه، نوآوری باز، نمودار اجتماعی (روشی که فیسبوک برای تشریح شبکهی اجتماعی خود از آن استفاده میکند)، خرد جمعی و دیگر نمودهای قدرتمند وب ۲ و سازمان ۲ (Enterprise 2) است.
سازمانها از علمیتر، هماهنگتر و / یا خودسازماندهتر شدن چه نفعی نمیبرند؟ (بهویژه در زمانهای که فرصتها برای ایجاد هر یک از این سه نوع تغییر در حال افزایش است.) این سه نوع تغییر در طول زمان با فرایندها، وظایف، نقشها، کارکردها، تصمیمات و دیگر اجزای سازمانی بیشتر درگیر میشوند.
وقتی این اجزا با بهرهگیری از فناوری تغییر داده میشوند، مدلهای کسب و کار و ساختارهای سازمانی تحت تأثیر قرار میگیرند، استراتژیهای سطح سازمانی تغییر مییابند و نبردهای رقابتی شدت میگیرند. این موج از صنعتی به صنعت دیگر در کل اقتصاد حرکت میکند.
کسی به آلاچیقم آمد
گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟
گفتم: نداشتن!
هیوا مسیح
“هر یک از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است. فرصتهای از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن میگویند زنده بودن. اما درون کلهی ما ـ دست کم این جایی است که من تصور میکنم ـ جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسههایی نظیر همین کتابخانه. و برای فهم کارکرد قلبمان باید مثل کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چندی از همه چیز گردگیری کنیم، بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدانهای گل را عوض کنیم.»
هاروکی موراکامی؛ کافکا در کرانه
پ.ن.۱٫ کامل خواندماش و به جرأت میگویم که در فهرست بهترین رمانهایی که خواندهام جایی بین ۵ تای اول دارد. تفسیرهای نفسگیر و حیرتانگیز استاد از زندگی و داستان جذاب، پرتعلیق و پر رمز و کافکا در کرانه جا برای لذت بردن و به فکر فرو رفتن زیاد دارد. به این اضافه کنید ترجمهی بسیار عالی مهدی غبرائی و چاپ خوب انتشارات نیلوفر را که این لذت معنوی را مدیون زحمت آنها بودم. این کتاب را از دست ندهید؛ رمانی که حتما چند بار دیگر آن را خواهم خواند.
پ.ن.۲٫ حلول ماه مبارک رمضان ـ این ماه نور و رحمت و شادی ـ را تبریک عرض میکنم و آرزوی قبولی طاعات و عبادات دوستان عزیز را در درگاه حضرت حق دارم. التماس دعا.
این سازمانی که ما الان داریم در آنجا پروژه اجرا میکنیم پر است از آدمهای بانمک. حرفها و دیدگاههای مدیران و کارشناساناش جالب است. قبلا اینجا و اینجا به دو موردش اشاره کردم. هفتهی پیش با یکی از مدیرانشان صحبت میکردیم که مفاهیم و اصطلاحات مدیریتی را به زبان تازهای بیان میکرد و برایشان معادلهای جالبی میآورد. این هم چند نمونهاش:
اولی شخصا برای من خیلی خیلی جالب بود!
چه زود خاطره میشویم و چه زودتر، فراموش …
پژمان اینجا از این نوشته که چرا نوشتههای تخصصی در فضای وب فارسی چندان مورد استقبال واقع نمیشوند. راستاش این نکته از مدتها قبل دغدغهی من بوده و دربارهاش خیلی فکر کردم. چند نکته در این زمینه به نظرم میرسد که اینجا مینویسم.
اول بگویم منظورم از تخصصی نوشتههایی است که به نوعی به جنبههای فنی و تکنیکی یک کار اشاره میکنند، به صورت جدی به نقد و تحلیل یک موضوع میپردازند یا دستورالعملهایی برای اصلاح رفتارها یا عملکرد بهتر ارایه میکنند و … بدیهی است که از نظر من وبلاگهایی که آموزشهای عمومی و ترفندهای رایانهای ارایه میکنند، از اخبار عمومی دنیای آیتی مینویسند و … وبلاگ تخصصی محسوب نمیشوند.
خوب با این مقدمه میرسیم به نکات مورد نظر من:
۱٫ اول از همه باید مخاطب نوشتههایمان را مشخص کنیم. پژمان که در مورد آیتی و کارآفرینی مینویسد، امیر که در مورد کاربردهای سازمانی آیتی مینویسد، من که در مورد آیتی و مدیریت مینویسم؛ باید فکر کنیم مخاطب ما کیست؟ به نظرم خیلی نباید انتظار داشته باشیم که مخاطبان نوشتههای ما چندان گسترده باشند. چرا؟ به چند دلیل:
۲٫ غیر از کم بودن یا خاموش بودن مخاطبان وبلاگهای تخصصی یک نکته را نباید فراموش کنیم. تخصصی نوشتن در دنیای وبلاگهای فارسی به نسبت سایر ژانرهای وبلاگها، سابقهی چندانی ندارد. خود پژمان جزو قدیمیهای این عرصه است، اما اغلب وبلاگهای تخصصی که من بنابر حوزهی تخصص و علاقهام میشناسم سابقهشان به دو سه سال میرسد. بنابراین با توجه به قدیمیتر بودن وبلاگهای عمومی مثل وبلاگ یک پزشک نباید انتظار داشته باشیم که مخاطبان زیادی وبلاگ ما را بشناسند. همین سابقهی کم، شناخته شده نبودن و جا نیفتادن تخصصی نوشتن و خواندن برای فعالان وب فارسی معضلی است که خودش جای بحث زیادی دارد. ضمنا این را هم بگویم که من خودم به وبلاگهای به نظر خودم عمومی علاقهی زیادی دارم و مخصوصا نوشتههای دکتر مجیدی را همیشه میخوانم، همخوان میکنم و لایک میزنم. حرفام در اینجا چیز دیگری است.
۳٫ نگاهی به همین گودر بیاندازیم. فکر میکنیم ضریب نفوذش در میان کاربران ایرانی وب چقدر است؟ از این بین چند نفر فعال هستند؟ راستاش هیچ راهی برای برآورد این تعداد وجود ندارد جز تخمین زدن.
۴٫ شخصا معتقدم که کیفیت خوانندگان مهم است نه تعدادشان. برای من مهم است چند متخصص نوشتهام را بخوانند تا هزار تا کاربر عادی. البته به این هم معتقدم که نوشتهی خوب و کاربردی خوانده میشود. در همین وبلاگ نه چندان شناخت شده در سطح وب، چند نوشته هیت بالای ۲۰۰۰ داشتهاند. بنابراین مینویسم و همچنان مینویسم تا همان چند مخاطب معدود اما دوستداشتنی، وبلاگام را بخوانند!
۵٫ با همهی این اوصاف یک چیزی حسابی حرصم را میآورد. نکتهای که امیر هم یک بار در موردش نوشته بود: اینکه نوشتهای را با زحمت تمام بنویسی و بقیه به راحتی هر چه تمامتر کپی پیست کنند بدون اشاره به منبعاش. یک وقتهایی مطالب دارای هیت بالایام را گوگل میکنم و غیر از آدمهای بیاخلاقی که در مثلا وبلاگهایشان کارم را کپی پیست کردهاند (و بامزه یکیشان با پررویی تمام نوشته بود این مطلب نیاز به ویرایش داشت و ویرایش کردم!!!)، از کسانی به شدت شاکی هستم که مطلب را در فورومها کپی پیست میکنند و شونصد تا تشکر هم در آن فوروم بابت کپی پیست مطلب دیگری میگیرند!
۶٫ نکتهی آخر هم معرفی چند وبلاگ تخصصی که من دنبال میکنم:
شهرام کریمی در یادداشتهای صنایعی که متأسفانه تعطیل شده در مورد مدیریت منابع انسانی؛
دکتر حامد قدوسی که البته بیشتر در مورد فاینانس مینویسد ولی خوب مطالبی که در حوزهی مدیریت مینویسد همیشه خواندنی و آموزنده است؛
احسان اردستانی در مورد مشاورهی مدیریت بهویژه استراتژی؛
دکتر علی سرزعیم که در زمینهی اقتصاد و گاهی مدیریت مینویسد؛
امیر مهرانی در مورد تکنولوژی، مدیریت، خلاقیت و سوشیال مدیا؛
پانتهآ دیداری در مورد کارآفرینی و مسائل مدیریتی یک شرکت تازه تأسیس؛
احمد شریفی در مورد آیتی و مهندسی صنایع؛
پژمان در مورد آیتی و کارآفرینی؛
دکتر نوید غفارزادگان در مورد دینامیک سیستمها؛
بهاندیش در مورد روانشناسی سازمانی و مدیریت منابع انسانی؛
مجید آواژ (روزنوشتهای بهساد) در مورد مدیریت یک شرکت مشاورهی آیتی؛
افشین دبیری در مورد مدیریت منابع انسانی؛
پروفایل برنامهریزی نادر خرامیراد در مورد مدیریت و کنترل پروژه؛
دکتر علی دادپی هم که اقتصادینویس است ولی از نوشتههایی که گهگاه در مورد مدیریت مینویسد بسیار بهره بردهام.
دکتر حجت قندی هم که اقتصادینویس است و عالی مینویسد!
علی رضا اسم رام که در مورد کاربردهای سازمانی آیتی و مهندسی نرمافزار مینویسد؛
دکتر صادق روزبهی که در مورد مدیریت پروژه مینویسد (بسیار وبلاگ خوبی است و من دارم آرشیوش را میخوانم و چیز یاد میگیرم.)
فعلا همینها به ذهنم میرسد. این مطلب به دنبال تحلیل رفتار خوانندگان وبلاگهای تخصصی بود. حتما در یک مطلب جداگانه به تخصصی نوشتن خواهم پرداخت.