… برای آنکه نگویند، جُستهایم و نبود
تو را که جُسته و پیداش کردهام “آن” باش
کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش!
حسین منزوی
… برای آنکه نگویند، جُستهایم و نبود
تو را که جُسته و پیداش کردهام “آن” باش
کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش!
حسین منزوی
… برای آنکه نگویند، جُستهایم و نبود تو را که جُسته و پیداش کردهام “آن” باش کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش! حسین منزوی دوست داشتم!۲
“دنی آلوس ترجیح داد که به ارزیابی کمکها یا اشتباهات داوران نپردازد و گفت:«گریه کردن و حسرت خوردن کار ما نیست. ما میدانیم که آنها سه یا چهار نفر هستند که سعی میکنند به بهترین نحو ممکن کار خودشان را انجام دهند. بعضی روزها موفق هستند و برخی روزها نه. ولی ما نمیخواهیم به ارزیابی این مسائل بپردازیم. اگر ما به پیروزی نرسیدیم و امتیازی کسب نکردهایم، یعنی اینکه یک جای کار ما میلنگد.» (اینجا)
یادمان نرود: پیروز نشدن و شکست خوردن همیشه یعنی یک جای کار خود ما مشکل داشته. نقش عوامل خارجی بسیار ناچیز است. خیلی وقتها شکست میخوریم؛ چون کارمان را درست انجام ندادهایم. بعضی وقتها موفق نمیشویم؛ چون اصلا نباید کاری را شروع میکردیم. و البته قبول دارم گاهی هم ما را میبازونند! اما این “گاهی”ها آنقدر معدودند که اصلا نباید به آنها فکر کرد. اگر درست دقت کنیم حتا در همین “گاهی”ها هم رد ضعفهای خودمان را میبینیم!
پ.ن. این است تفاوت مکتب فوتبال بارسا با فوتبال بعضیها که همیشه داور و میشل پلاتینی و … باعث شکست خوردنشان میشوند!
“دنی آلوس ترجیح داد که به ارزیابی کمکها یا اشتباهات داوران نپردازد و گفت:«گریه کردن و حسرت خوردن کار ما نیست. ما میدانیم که آنها سه یا چهار نفر هستند که سعی میکنند به بهترین نحو ممکن کار خودشان را انجام دهند. بعضی روزها موفق هستند و برخی روزها نه. ولی ما نمیخواهیم به ارزیابی این مسائل بپردازیم. اگر ما
قبلا در مورد آقای ویکتور هوآنگ و قوانینش برای ساختن درهی سیلیکون بعدی برایتان نوشتهام.+ آقای هوآنگ ۷ قانون ساده هم برای راهاندازی یک استارتآپ موفق دارند که در اینجا آنها را مرور میکنیم:
۱- شالودهشکنی کنید و رؤیا ببینید.
۲- درها را باز کنید و گوش فرا دهید.
۳- اعتماد کنید و مورد اعتماد قرار گیرید.
۴- در کنار هم تجربه کنید و این تجربیات را تکرار کنید.
۵- انتظار عدالت داشته باشید نه منفعت.
۶- با آزمون و خطا پیش بروید و برای موفقیت پافشاری کنید.
۷- بعد از موفقیت شما هم به دیگران کمک کنید!
پ.ن. ظاهرا قسمت نیست این بخش بعدی درسهای توسعهی یک کسب و کار منتشر شود! فعلا این را داشته باشید تا هفتهی آینده. 🙂
قبلا در مورد آقای ویکتور هوآنگ و قوانینش برای ساختن درهی سیلیکون بعدی برایتان نوشتهام.+ آقای هوآنگ ۷ قانون ساده هم برای راهاندازی یک استارتآپ موفق دارند که در اینجا آنها را مرور میکنیم: ۱- شالودهشکنی کنید و رؤیا ببینید. ۲- درها را باز کنید و گوش فرا دهید. ۳- اعتماد کنید و مورد اعتماد قرار گیرید. ۴- در کنار
۱- “پرندگان خشمگین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آنها بیش از هشت سال برای بقا تلاش کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند.
۲- پینترست محبوب این روزها در سال اول حیاتش اینقدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیلش میکرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد و سرانجام موفق شد!
۳- جیمز دایسون ۵۱۲۶ نمونه شکست خورده ساخت تا سرانجام جاروبرقی تحولسازش را به بازار عرضه کرد.
همهی ما عادت کردهایم که افراد و شرکتهای موفق را تحسین کنیم؛ اما به شکستهای فراوان و سختی که آنها در طی مسیر رسیدن به موفقیت داشتهاند نمیاندیشیم. اوپرا وینفری و استیو جابز از روز اول که این آدمهای بزرگ امروزی نبودند! (زندگیشان را بخوانید.)
شکستها بهسادگی منابع تأمین دادههای جدید برای اصلاح رویکرد شما به زندگی و کسب و کارتان هستند. پس شکست بخورید تا موفق شوید!
پ.ن. با عرض پوزش بابت وقفهی ایجاد شده در انتشار پستهای “درسهای توسعهی یک کسب و کار کوچک” بخش بعدی این پستها فردا شب منتشر خواهد شد.
۱- “پرندگان خشمگین” ۵۲مین محصول شرکت روویو بود. آنها بیش از هشت سال برای بقا تلاش کردند و تقریبا نیمه ورشکسته شدند تا سرانجام محصول پیروز خودشان را عرضه کردند. ۲- پینترست محبوب این روزها در سال اول حیاتش اینقدر نتایج مالی وحشتناکی داشت که هر کسی جای صاحب آن بود تعطیلش میکرد. اما او اندکی مشکلات را تحمل کرد
جفری جیمز اینجا روی سایت اینک دات کام، ۱۴ راه ساده برای باانگیزه بودن (و شاید هم باانگیزه ماندن!) معرفی میکند:
۱- ذهنتان را آماده کنید: مثبت فکر کنید و این را هم تمرین کنید!
۲- بدنتان را آماده کنید: برای خوردن غذای کافی و انرژیبخش برنامهریزی کنید!
۳- از آدمهای منفی و بدبین دوری کنید: آنها انرژی شما را هدر میدهند.
۴- با آدمهای مثبت و باانرژی معاشرت کنید: آنها به شما انرژی میدهند!
۵- هدفدار اما انعطافپذیر باشید.
۶- یک هدف متعالی برای زندگیتان داشته باشید و برای رسیدن به آن تلاش کنید.
۷- مسئولیت نتایج کارهایتان را بپذیرید: چه تقدیر و تشکر باشد و چه نکوهش و دعوا!
۸- سعی کنید محدودیتهای دیروزتان را امروز از بین ببرید.
۹- کمالگرا نباشید: آستین بالا بزنید و همین الان دست بهعمل بزنید.
۱۰- از شکستهایتان استقبال کنید: بزرگترین درسهای زندگی از شکستها بهدست میآیند نه موفقیتها.
۱۱- موفقیت را خیلی جدی نگیرید: یادتان باشد قلّه پایان راه نیست!
۱۲- از هدفهای کوچک و ضعیف بپرهیزید: هدف، روح رسیدن است …
۱۳- شکست را برای خودتان “دست بهعمل نزدن” تعریف کنید: این تنها شکست واقعی است.
۱۴- قبل از حرف زدن، فکر کنید: سکوت خیلی وقتها راهحل بهتری است!
جفری جیمز اینجا روی سایت اینک دات کام، ۱۴ راه ساده برای باانگیزه بودن (و شاید هم باانگیزه ماندن!) معرفی میکند: ۱- ذهنتان را آماده کنید: مثبت فکر کنید و این را هم تمرین کنید! ۲- بدنتان را آماده کنید: برای خوردن غذای کافی و انرژیبخش برنامهریزی کنید! ۳- از آدمهای منفی و بدبین دوری کنید: آنها انرژی شما را
نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب
استیو جابز نگران پرتاب شدن بیهدف به دوران وحشتآور پس از اخراج از اپل در سال ۱۹۸۵ نبود. او سرباز شادمانی نبود؛ بسیاری وقتها مست بود، در آتش انتقام از کسانی که او را از وطنش تبعید کردند میسوخت و اثبات این به جهان که یک انسان تکبّعدی نیست برایش تبدیل به عقده شده بود. در طی چند روز او بهسرعت کل سهام خود در اپل را ـ بهجز یک سهم ـ فروخت و مبلغ کمی در حدود ۷۰ میلیون دلار بهدست آورد که آن را در ایجاد یک شرکت رایانهای دیگر بهنام نکست بهکار گرفت. این بنگاه جدید ظاهرا در پی ابزاری برای ایجاد یک انقلاب در آموزش عالی با استفاده از رایانههای زیبا و قدرتمند بود. در واقع نکست شرطبندی بود که جابز میخواست بهکمک آن ثابت کند میتواند روزی بهتر از اپل باشد.
در طول سالهایی که جابز از اپل دور بود، من نمیتوانستم بدون پیش کشیده شدن حرفهایی در مورد بیشرمیهای این شرکت با او گفتگویی داشته باشم. آن اوایل او در مورد اینکه چطور مدیرعامل وقت جان اسکولی فرهنگ اپل را “مسموم” کرده بود، غرولند میکرد. چند سال بعد وقتی دیگر برای اپل آیندهای متصور نبود، حملات جابز هدفدارتر شدند. در میانهی دههی ۱۹۹۰ یک بار به من گفت: “امروز من مثل ساحرهی ضعیف فیلم جادوگر شهر اُز میمانم: در حال ذوب شدن هستم.” و اضافه کرد: “بازی دیگر تمام شده. بهنظر میرسد آنها نمیتوانند یک رایانهی عالی را برای نجات جانشان به بازار عرضه کنند. آنها نیازمند تمرکز شدید روی طراحی صنعتی و بازتعریف معیار زیبایی هستند. اما آنها بهجای آن جیل آملیو را بهعنوان مدیرعامل استخدام کردند؛ چیزی شبیه اینکه نایک یک فروشندهی کفشهای مدل کینی خودش را بهعنوان مدیرعامل استخدام کند.”
جابزِ لعنتی در نکست داشت در ارائهی یک رایانهی عالی بهخوبی موفق میشد. او قصد داشت این کار را با منابعی بسیار عظیم ـ چیزی بیش از ۱۰۰ میلیون دلار که از کسانی اچ راس. پروت، شرکت ژاپنی سازندهی چاپگرهای کانون و دانشگاه کارنگی ملون جذب شده بود ـ انجام دهد. او قصد داشت کارخانهای را ـ که بهطرز حیرتانگیزی خودکار بود ـ در فرمونت کالیفرنیا احداث کند؛ جایی که دیوارها و تجهیزات نصب شده در آن باید بهرنگهای خاکستری، مشکی و سفید در میآمدند. او قصد داشت این کار را بهسبک خاصی انجام دهد و برای همین با یک معمار تماموقت کار میکرد. این همکاری به دفتر مرکزی شرکت در شهر ردوود زیبایی تیرهرنگ و متمایزی بخشید. دفتر مرکز تکست طرحی شبیه طراحی داخلی فروشگاههای اپل امروزی داشت. نقطهی مرکزی ساختمان، پلکانی بود که بهنظر میرسید در هوا شناور است.
او همچنین قصد داشت همین کار را با یک سازمان انقلابی انجام دهد؛ چیزی که او “شرکت باز” (Open Corporation) مینامید. او میگفت: “اینگونه فکر کنید: اگر به بدن خودتان نگاه کنید، سلولهای شما هر یک کارکرد خاصی دارند؛ اما هر یک از آنها بخشی از نقشهی کلان کل بدن انسان هستند. ما فکر میکنیم شرکت ما میتواند بهترین شرکت باشد؛ اگر و تنها اگر هر یک از افرادی که در اینجا کار میکنند نقشهی کلی اینجا را درک کنند و بتوانند آن را بهعنوان معیاری برای تصمیمگیریهای در نظر بگیرند. ما فکر میکنیم اگر آدمهای ما این را بدانند، بسیاری از تصمیمات خرد و متوسط و کلان میتوانند بهتر گرفته شوند.” این یک تئوری برجسته بود.
اگر وقتگذرانی جابز در تبعیدگاهش همانند سفری طولانی در یک مدرسهی مدیریت در نظر گرفته شود، شروع عجولانهی نکست شبیه روزهای اولی است که در آن دانشجو فکر میکند همه چیز را میداند و میخواهد این را به دنیا ثابت کند. اما در حقیقت جابز در مورد همهی جزئیات اشتباه میکرد. “شرکت باز” در عمل یک شکست ناامیدکننده بود. تنها ویژگی متمایز آن مخفی نگه نداشتن دستمزدهای پرسنل بود؛ آنها حتی یک بار تلاش کردند تا پاداشهای یکسانی را وضع کنند. البته این در عمل کار نکرد و امتیازهای جانبی هم نتوانستند کارکنان کلیدی را راضی کنند.
از آن بدتر اینکه طرح کسب و کار جابز کاملا غلط بود. دو سال به عرضهی محصول نکست به مشتریانش باقی مانده بود. و زمانی که رایانهی “نکستکیوب” (NeXTcube) سرانجام از راه رسید، برای حکمفرمایی برای دستیابی به یک سهم بازار مهم خیلی گران بود. سرانجام جابز مجبور شد اعتراف کند این ماشین بدونتردید زیبا که او و مهندسانش ساختهاند، چیزی جز یک محصول شکستخورده نیست. او بسیاری از کارکنانش را اخراج کرد و شرکت را از یک شرکت سختافزاری به یک شرکت نرمافزاری تبدیل کرد. او این کار را به دو دلیل انجام داد:
در آن زمان جابز نمیدانست که وبآبجکت در آینده تبدیل به ابزار اصلی در ساختن یک فروشگاه آنلاین برای اپل ـ یعنی آیتونز ـ میشود یا اینکه نکستاستپ بلیط بازگشت او به اپل است. راه پیش روی نکست همواره سنگلاخ بود؛ چیزی که احتمالا برای مخلوقی که با آرزوی انتقام متولد شده بود طبیعی است. خوبی ماجرا این بود که او کار جانبی دیگری هم داشت! [منظور شرکت پیکسار است که در هفتهی آینده به ماجرای جابز در آن خواهیم پرداخت ـ توضیح مترجم]
ادامه دارد …
نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب استیو جابز نگران پرتاب شدن بیهدف به دوران وحشتآور پس از اخراج از اپل در سال ۱۹۸۵ نبود. او سرباز شادمانی نبود؛ بسیاری وقتها مست بود، در آتش انتقام از کسانی که او را از وطنش تبعید کردند میسوخت و اثبات این به جهان که یک انسان تکبّعدی نیست برایش تبدیل به
آقای واحد عزیز اینجا پیشنهاد عالی داشتند برای دادن چند خبر خوب و لطف کردند از من هم دعوت کردند تا در این زمینه بنویسم. این پست اجابت به دعوت ایشان است:
خوب از کجا باید شروع کنم؟ از هر جایی که به ذهنم میرسد. بهترینش هم این است: روزهای آخر سال گذشته تصمیم گرفتم که محل کارم قبلیام را بعد از شش سال ترک کنم. آن موقع تردید داشتم که آیا دارم تصمیم درستی میگیرم یا نه؟ بهویژه اینکه برای سال جدید هنوز کار پیدا نکرده بودم. این روزها بیش از سه ماه از سال جدید گذشته و خوشحالم که تصمیم کاملا درستی گرفتم. محل کار جدیدم یک شرکت کوچک تازه تأسیس اما بسیار پرقابلیت است. اینجا Coordinator یک پروژهی بسیار بزرگ مخابراتی شدم و ناظر یک پروژهی مطالعاتی بسیار بسیار جذاب در زمینهی آیتی. و این تازه شروع کار ماست! مهمتر از همه آنکه اینجا آرامش و شادی را دارم که سالها گمشان کرده بودم. اینجا محیطی کوچک اما بسیار بسیار صمیمی است.
اما ماجرا به همین منحصر نشد. در کنارش چند پروژهی کوچک استراتژی را هم شروع کردم که همگی نتیجهی نوشتن در گزارهها بودهاند. خودم هنوز باورم نشده که چند سال زحمت کشیدن روی این وبلاگ ساده و بیادعا، نتیجهای اینقدر عالی داشته است. این روزها افتخار آشنایی و همکاری با دو مدیر موفق بخش خصوصی را دارم که از لحظهلحظهی بودن با آنها میآموزم. مهمتر اینکه خوشحالم که با این بزرگواران در درجهی اول “دوست” هستم و بعد مشاورشان. چقدر برایم لذتبخش است که این دوستان دغدغهی پیشرفت من را دارند و به من فرصت تجربه کردن را میدهند. و چقدر عالی است که تجربیات مدیریتی و زندگیشان را به من هم یاد میدهند. 🙂 اجازه گرفتم بهتدریج در مورد یادگیریهایم همینجا بنویسم.
سال گذشته چند کتاب ترجمه کردم که اکنون در مراحل مختلف چاپ هستند. از میان آنها سه کتاب به امید خدا بهزودی منتشر خواهند شد: کتاب ابزارهای ضروری برای مشاورهی مدیریت ـ که ظاهرا اولین کتاب تخصصی در زمینهی مشاورهی مدیریت به زبان فارسی است ـ را انتشارات سازمان مدیریت صنعتی منتشر خواهد کرد. یک کتاب هم در مورد زندهیاد استیو جابز ترجمه کردم که زندگینامهی مختصر و مفید او بههمراه مجموعهای منتخب از جملات استاد است. کتابی که برای خودم بسیار بسیار انرژیبخش است و هر از گاهی متنش را میخوانم و انرژی میگیرم! 🙂 ترجمهی این کتاب در دو کتاب جداگانه توسط انتشارات بهشت (ناشر کتاب جدید عادل خان فردوسیپور!) منتشر خواهد شد.
این روزها با دو نشریه همکاری مستمر دارم: ماهنامهی پنجرهی خلاقیت (با نوشتن و ترجمهی مطالبی در مورد اصول خلاقیت) و هفتهنامهی همشهری تندرستی (که در صفحهی شغل سالم در مورد راهکارهای حل مسائل شغلی مینویسم.) هنوز هم مثل اولین بار از دیدن مطلب چاپ شدهام ذوق میکنم!
یکی از نتایج جانبی گزارهها برای من، دادن فرصت کمک به دیگران در زندگی شغلی و شخصیشان بوده است. برایم باعث افتخار است که در این سه سالی که دارم مینویسم به دهها نفر کمک آنلاین و غیرآنلاین کردهام. برایم چقدر لذتبخش است که میبینم کمک بسیار ناچیز من در زندگی دیگران تأثیرات کوچک و بزرگ داشته است. همین یک لذت و خبرهای خوب برآمده از آن، برای زندگی این روزهای من کافی است …
و حالا بماند داشتن دوستان خوب، دیدن آدمهای موفقی که برای موفقتر شدن تلاش میکنند، همکاری با جوانان پرانرژی که برای رسیدن به هدفشان تلاش میکنند و خیلی چیزهای دیگر.
با این خبرهای خوب و این لذتها است که این روزها سعی میکنم بر دلتنگیهای نهچندان کمم غلبه کنم. 🙂
پ.ن. خبرهای خوب وفا کمالیان عزیز را هم بخوانید.
آقای واحد عزیز اینجا پیشنهاد عالی داشتند برای دادن چند خبر خوب و لطف کردند از من هم دعوت کردند تا در این زمینه بنویسم. این پست اجابت به دعوت ایشان است: خوب از کجا باید شروع کنم؟ از هر جایی که به ذهنم میرسد. بهترینش هم این است: روزهای آخر سال گذشته تصمیم گرفتم که محل کارم قبلیام را
چه هفتهی پرمحتوایی!
پیش از شروع:
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
خلاصه ای از DISC (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)
چه وقت کار رایگان انجام دهیم؟ (نوشتهی بسیار عالی رضا بهرامینژاد عزیز در سایت فوتون؛ رسانهی هنر و تکنولوژی)
داستان غرور (۳) و داستان غرور (۴) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عاااااااالی!)
چرا باید گاهی اوقات با نگرانیهایمان مواجهه شویم؟
فکرهای نو ،زندگی زیبا (مطلبی عالی دربارهی خلاقیت)
خرید به مهار استرس احتمالی کمک میکند 🙂
ده وضعیت خطرناک برای انتخاب همسر (به اینجا شاید ربطی نداشته باشد؛ اما برای جوانهای همسن و سال من بسیار نکات مهمی دارد.)
مدیریت و کارآفرینی:
مدیر شدن چالش است (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (عااالی!)
باز تعریفی از امور خیریه (مجید آواژ؛ روزنوشتهای بهساد) (در راستای همان ایدهی عالی “انجمن کسب و کارهای سالم”)
چرخهایی که از ابتدا اختراع میشوند (امیر مهرانی؛ The Coach)
ایدهی آقای مدیر دزدیده شد! (یک علی) (عاااااااالی!!!)
الفاتحه مع الصلوات (علی واحد؛ وبلاگ رادمان) (اگر این جملات را آخر پروژه گفتید …)
اگه مشتری حرف میزد (الهام اعتدالی؛ تجربهها و ترجمهها)
سرمایهگذار ما که دیوونه شد و رفت (توصیههای شایان شلیله به صاحبان جوان استارتآپهای اینترنتی)
درسهایی از استیو جابز برای ارائه و سخنرانی (مهران نصر؛ رسانههای امروز)
مدیریت رفتار سازمانی، چرا؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)
فناوری اطلاعات و ارتباطات:
از جورج اورول تا وبلاگستان – انگیزههای ما برای نوشتن (دکتر علیرضا مجیدی؛ یک پزشک) (خیلی عالی! من در مورد انگیزههایم یک پست جداگانه در هفتهی آینده خواهم نوشت.)
صدمین سال تولد الن تورینگ- بیوگرافی و کارهای علمی بزرگ تورینگ (دکتر علیرضا مجیدی؛ یک پزشک) (پدر علم رایانه)
۱۲ شغل برتر حوزه IT و مهندسی در سال ۲۰۱۲ (زومیت)
رونمایی گوگل از اندروید نسخه ۴.۱: جیلی بیلی (نارنجی)
سرویس “مختصات نقشه گوگل” برای استفادههای تجاری معرفی شد (زومیت) (عجب سرویس جالبیه! ما چند وقت پیش برای یک پروژه میخواستیم خودمون با گوگلمپز این کار را بکنیم! :))
امکان استفاده از Google Docs بصورت آفلاین میسر شد (زومیت)
بدافزار فلیم ‘به جز جاسوسی، خرابکاری هم میکند’
اروپا و توقف سرمایهگذاری در صنعت آیتی (راه پرداخت)
شبکههای اجتماعی:
علامتهایی از ارتباط ناسالم با رسانههای اجتماعی (مهران نصر؛ رسانههای امروز)
انحصارطلبی فیسبوک ، این بار در سرویس ایمیل (سعید امیرلو؛ وببلاگ فارسی)
مقالات برتر همایش روز رسانههای اجتماعی
حضور نخستین زن در هیات مدیره فیسبوک (عالی! ورود خانم شریل سندبرگ به هیأت مدیرهی فیسبوک)
صنعت فاوا در ایران:
تغییر و تحولات در وزارت ارتباطات/ انتصاب رئیس جدید سازمان تنظیم مقررات
نظارت بر اپراتورها یکی از برنامههای سازمان تنظیم مقررات ارتباطات است (رگولاتور مگه کار دیگری هم داره!؟)
زمین سیستم عامل بومی کشور میآید
نحوه دریافت مجوز شبکههای اجتماعی
برنامه شورای فضای مجازی برای اینترنت ملی/ ساماندهی مجوز فعالیتهای مجازی
اقتصاد:
سایت اطلاعات بازار مسکن به نفع کیست؟ (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL) (تحلیل جالب!)
بحث کلم بروکلی در دیوان عالی آمریکا! (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)
تولید داخلی و نرخ ارز (یک یادداشت عالی که به زبان ساده ماجرای واقعی رابطهی این دو را تعریف میکند!)
مقایسه گوشت خوری ایرانیان و دیگران (حجت قندی؛ اقتصادانه)
نتیجه سیاستهای اقتصادی چپگراها در آرژانتین (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد)
چه هفتهی پرمحتوایی! پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم. جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟
و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟
ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه!
زندهیاد حسین منزوی
سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟ و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟ ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم امانتی است هم از سرنوشت بر شانه! زندهیاد حسین منزوی دوست داشتم!۱
“مصطفی دنیزلی پس از تساوی بدون گل پرسپولیس برابر ذوبآهن عنوان کرد: امروز از انگیزهی بازیکنان راضی هستم. ما برای اولین بار نه گل خوردیم و نه گل زدیم. اگرچه تنها مشکل ما گل نزدن در این دیدار بود؛ اما بازیکنان انتظارات مرا برآورده کردند.” (اینجا)
همهی دوستانم میدانند که من آبی استقلالی هستم؛ اما این پیرمرد ترکزبان را که این هفته با فوتبال ایران خداحافظی کرد، نمیشود دوست نداشت! این جملهی استاد چیزی است در حد گفتههای پپ بزرگ. قابل توجه مدیران و رهبران سازمانی: موفقیت در دستیابی به اهداف مهم است؛ اما نتیجه هر چه باشد شما در پایان باید از انگیزه داشتن همکارانتان برای رسیدن بهموفقیت، برای انجام کارهای درست و انجام درست کار راضی باشید!
این انگیزه کلید پیروزیهای امروز و آینده است.
“مصطفی دنیزلی پس از تساوی بدون گل پرسپولیس برابر ذوبآهن عنوان کرد: امروز از انگیزهی بازیکنان راضی هستم. ما برای اولین بار نه گل خوردیم و نه گل زدیم. اگرچه تنها مشکل ما گل نزدن در این دیدار بود؛ اما بازیکنان انتظارات مرا برآورده کردند.” (اینجا) همهی دوستانم میدانند که من آبی استقلالی هستم؛ اما این پیرمرد ترکزبان را که