یکی از بزرگترین مشکلات زندگی در دنیای امروز این است که در همهی زندگیمان با “رقابت” روبروییم: در درس و کار و زندگی شخصی و حتی در عشق! هر کجا و هر لحظه رقیبی وجود دارد که میتواند در یک آن، تمام داشتهها و رشتههای ما را نابود کند. بنابراین همیشه رقیب یا رقبایی هستند که باید بر آنها پیروز شویم. اما راه و روش پیروز شدن چیست؟ طبیعتا اولین گامش شناخت رقیب است و بعد پیروزی بر رقیب. اما بهتجربه متوجه شدهام که در هر دو گام دچار اشتباهاتی عجیب میشویم؛ مخصوصا جایی که احساسات هم وارد داستان و تصمیمگیری ما میشوند. اینجا فقط قصد دارم به سه اشتباه بزرگ در این زمینه اشاره کنم:
۱- تشخیص اشتباه رقیب: دکتر روستا استاد بزرگ بازاریابی کشور ـ که افتخار دانشجوییشان را در دورهی کارشناسی ارشد داشتم ـ چند اصطلاح مورد علاقه دارند که از جملهی آنها “بازارشناسی” و “رقیبشناسی” هستند. یکی از اشتباه بزرگ ما معمولا همینجا و در پاسخگویی به همین سؤال رخ میدهد: “رقیب من کیست؟” آیا رقیب من کسی است که میبینمش؟ یا آن کسی که دارد تبلیغ محصول / خدمتش را میکند؟ و … اما اشکال کار کجاست؟ مشکل در اینجاست که ما معمولا فقط از “بخشبندی بازار” ـ که از اصول پایهای بازاریابی است ـ حرف میزنیم و در عمل این اصل اساسی را فراموش میکنیم که: “کسی رقیب من است که در بخش هدف من در بازار، محصول / خدمتی مشابه یا جایگزین محصول / خدمت من به مشتریان بفروشد!” همین میشود که مثلا دو مدرس همدیگر را رقیب فرض میکنند که یکی دارد استراتژی درس میدهد و آن یکی بازاریابی یا دو سایت همدیگر را رقیب فرض میکنند که یکی دارد با فروش محتوا پول در میآورد و دیگری با عرضهی محتوای رایگان و ارزشمند، از پروژههای جانبی که بهدلیل اثبات تخصصش در نوشتههایش به او واگذار میشود، درآمد کسب میکند. بنابراین: شناخت رقیب در زمینه (Context) اتفاق میافتد نه بهصورت مطلق.
۲- قضاوت مطلق: بزرگترین اشتباه در شناخت رقبا قضاوت مطلق در مورد خودمان و رقیبمان است. یعنی: یا من بالاتر هستم یا او. و احتمالا در اغلب اوقات او پایینتر است و شکست من هم ریشه در عواملی دارد که از دست من خارجاند و البته چه بهانهای بهتر از شانس! بسیار دیدهام که وقتی این سؤال مطرح میشود که چرا رقیب برنده شد (و فرقی هم نمیکند در کار باشد یا در زندگی شخصی)، صرفا عواملی فهرست میشوند که ربطی به خود ما ندارند. مثال سادهاش اینکه وقتی شرکتی در مناقصهی یک پروژه برنده نمیشود، این برنده نشدن به گردن قیمتشکنی رقبا یا دستهای پشت پرده میافتد. در واقع ما از سؤال “چرا رقیب برنده شد؟” قدمی به پیش نمیگذاریم و بهسراغ “چگونه برنده شد؟” نمیرویم. اما باز همهی ماجرا این نیست. یک سؤال مهمتر وجود دارد: “رقیب در چه چیزی بر ما برتری داشت یا دارد؟” و این یکی دیگر کاملا عرصهی قضاوتهای مطلق است! از آن بدتر اینکه حتا اگر عوامل مؤثر بر برتری رقابتی را هم درست شناسایی کنیم، هیچ نگاه سیستمی در تحلیل نداریم و اصلا به فکرمان نمیرسد که ممکن است ما بر رقیب در تکتک عوامل برتری داشته باشیم اما در مجموع عوامل نه. بنابراین: برتری یا ضعف من (بله خود من!) در برابر رقیب نسبی است و با تحلیل سیستماتیک عوامل اثرگذار بر رقابت کشف میشود.
۳- برتری یافتن یعنی تضعیف رقیب و نه تقویت خودمان: اما چطور باید در رقابت برتری پیدا کنیم؟ اگر با تفکرات پدر استراتژی رقابتی و استراتژیست بزرگ همروزگار ما مایکل پورتر آشنا باشید میدانید که از نظر آقای پورتر، ابزار پیروزی در رقابت دو حالت بیشتر نمیتواند داشته باشد: رهبری هزینه یا تمایز. بهعبارت دیگر یا من باید ارزانتر از همه بفروشم و یا محصول / خدمتم از دیگران متمایز و برتر باشد. در پرسنال برندینگ و فروش تخصصم هم همینطور. من باید با دیگر متخصصان تفاوتی داشته باشم. اما … وقتی قضاوت مطلق باشد؛ آنوقت بهصورت کلی یا ما برتریم یا رقیبمان. و همینجا استراتژی که اغلب ما انتخاب میکنیم استراتژی ناخودآگاهی است که چه از نظر تفکر استراتژیک و چه از نظر اخلاقی نادرستترین استراتژی ممکن است: تضعیف رقیب! وجه اخلاقی ماجرا را که میدانید؛ میخواهم به وجه استراتژیکش بپردازم: تمرکز من با انتخاب استراتژی تضعیف رقیب، از بهبود مستمر محصول / خدمتم به جلوگیری از بهتر شدن یا شناختهتر شدن رقیبم در بازار معطوف میشود. مثلا: من دیگر لازم نیست کیفیت نوشتههای وبلاگم را بهتر کنم. فقط لازم است که به دیگران ثابت کنم نوشتههای وبلاگ به خیال خودم رقیبم بهدرد نمیخورد! و پیامد این انتخاب چیست؟ اینها:
ـ در بهترین حالت من درجا میزنم.
ـ در بهترین حالت رقیبم هم ضعیفتر میشود.
و هر دو اینها زمینه را برای حضور و برنده شدن رقیب سوم آماده میکند!
اگر دقت کنید در اوج رقابت خصمانهی شرکتهای بزرگ دنیا هم تأکید بر نشان دادن برتریها و نقاط تمایزشان در مقایسهی ویژگیهای محصول / خدمت رقیب با محصول / خدمت خود از طریق بزرگ کردن نقاط ضعف رقیب است. مثلا این تبلیغ سامسونگ علیه اپل را ببینید!
بنابراین: برای برنده شدن در رقابت باید از شناخت درست رقیب، تعیین نقاط و ضعفمان در مقایسهی نسبی با رقیب و برتریجویی با بهتر و متمایز بودن در ویژگیهای محصول / خدمت استفاده کنیم. هیچ راه دیگری وجود ندارد. فرقی هم ندارد که رقابت برای چه باشد: در کار و زندگی شخصی. بیایید اخلاقی و درست رقابت کنیم.
خواهش میکنم
درود
ارادت قربان
مقاله خوبی بود…ممنون
من دیروز وقت نداشتم جواب بدم؛ ممنون رضا جان 🙂
بله. دیدم. پیشنهاد بسیار عالیه 🙂
مصاحبه امشب نود با مهدوی کیا رو دیدی
بدون شم مهدی بهترین مهمون فوتبالیت نود تو این ده دوازده سال بود
راحت میشه چند تا “درسهایی از فوتبال” از توش دربیاری
سلام؛
ممنونم رضا جان… 🙂
@مرتضی
مرتضی عزیز
این چیزی که پورتر میگوید ۴ مورد است. پورتر در اتمسفری که ترسیم میکند میگوید یا باید هزینه شما انقدر پایینتر از بقیه دربیاید که بتوانید با کمترین قیمت سرویس یا خدمت خود را بفروشید یا این که باید انقدر متمایز (و نه متفاوت) باشید که مشتریها حاضر باشند بیشتر از بقیه پول بابت سرویس یا محصول شما بدهند.
هر دو این استراتژیها برای مشتریان انبوه هستند. اما پورتر میگوید هر دو این استراتژیها قابلیت استفاده برای بازارهای نیچ را هم دارند. برای بازارهای نیچ اصطلاح بازارهای محدود را گفتهاند که خیلی معنی را نمیرساند.
بنابراین ما ۴ استراتژی داریم:
رهبری هزینه
تمایر
رهبری هزینه و تمرکز
تمایز و تمرکز
سلام؛
علی آقا جسارتاً جناب پورتر ۳ تا استراتژی رقابتی دارند:
۱- رهبری هزینه
۲- تمایز
۳- تمرکز ==> فقط روی بخشی از بازار فعالیت کنید نه همه بازار.
موید باشید