“از کاری که در حال حاضر انجام میدهم لذت میبرم و به کسی که قرار است پس از کاپلو هدایت تیم ملی انگستان را بر عهده بگیرد، کمک خواهم کرد. میتوانم به وی کمک کنم تا بهترین توان خود را برای موفقیت به کار گیرد. من احساسات بعضیها را درک میکنم که بر این باورند باید جایگزین کاپلو شوم؛ اما فکر میکنم الان زمان مناسبی برای انجام این کار نیست. اغلب خیلی از مردم را میبینم که یک دفعه بالا میروند و یک دفعه هم بهزیر کشیده میشوند. من قصد کسب تجربه دارم و برای سالهای آینده نامزد بهتری خواهم بود.” (استوآرت پیرس؛ کمکمربی تیم ملی انگلیس در مورد آیندهی خودش؛ اینجا)
خیلی وقتها به ما پیشنهادهای شغلی میشود که خودمان میدانیم هنوز برای پذیرش آنها آمادگی نداریم؛ اما جاهطلبی، ریسک کردن، نیاز به درآمد بیشتر، پرستیژ و کلاس بالای شغلی (!) و بهانهها و تفسیرهایی مثل اینها باعث میشوند تا این پیشنهادها را بپذیریم. زمانی با مدیری کار میکردم که بدون داشتن تجربهی کارشناسی، از روز اول کاریاش مدیر شده بود! این آقای مدیر بههمین دلیل از ماهیت و الزامات کار کارشناسی سر در نمیآورد. نمیدانست که فلان کار خاص چقدر طول میکشد. درک نمیکرد که کارشناس علامهی دهر نیست و باید یک جاهایی راهنمایی شود. متوجه این نکته نبود که باید خودش اول انتظاراتاش را از کارشناساش بداند و بعد این را به کارشناس منتقل کند؛ نه اینکه بعد از دو ماه همکاری به کارشناس بگوید که تو انتظارات من را برآورده نکردی!
در مورد ایشان و خیلی دیگر از مدیران، مشکل اینجاست که زودتر از آن زمانی که باید به سطح بالاتر میرسند. در واقع بدون دستیافتن به بلوغ کاری در سطح پایینتر، به ناگاه خود را در سطح بالاتری مییابند که مستلزم نظارت بر افراد سطح پایینتر است. اما چون از ماهیت کار آنها سررشتهای ندارند؛ عملا در مدیریت آنها بهمشکل برمیخورند.
چند سال پیش که خیلی هم سابقهی کار زیادی نداشتم، مدتی بهصورت همزمان در دو جای مختلف کار میکردم. سرانجام به نقطهای رسیدم که باید یکی از آنها را انتخاب میکردم: یکی کار کارشناسی سخت و پرحجم و تمامنشدنی در یک شرکت مشاوره و دیگری کار بهعنوان کارشناس استراتژی در یک مؤسسهی حقوقی تازه تأسیس که شاید نهایت کارم ماهی یک بار تهیهی یک گزارش بود. ضمن اینکه این دومی حقوقاش تقریبا دو برابر حقوق من در کار شرکت مشاوره بود. من آن زمان کار در شرکت مشاوره را بهرقم سختی بیشتر و درآمد کمتر انتخاب کردم. و خوب نتیجهاش هم تجربیات بسیار خوب و مفیدی بود که در آن شرکت داشتم. در این چند سال درآمدم متناسب با افزایش تجربه و دانش و بلوغ کاریام افزایش پیدا کرد (و بهصورت ناگهانی بالا نرفت.) بعد از چند سال کار در سطح کارشناسی در این شرکت مشاوره به سطح مدیریت هم رسیدم؛ چیزی که در آن مؤسسهی حقوقی ممکن نبود. در این چند سال حتا در بدترین شرایط کاری هم از انتخابام پشیمان نشدم. چون مطمئن بودم که انتخابام براساس سطح تجربه و بلوغام و همچنین نوع تجربیاتی که باید برای بالا رفتن از نردبان شغلیام به آنها نیاز داشتم، درستترین انتخاب ممکن بوده است. ضمن اینکه بعدا متوجه شدم که اگر آن پیشنهاد را میپذیرفتم، خودم را با یک درآمد غیرواقعی میسنجیدم و در نتیجه همیشه انتظار حقوق و دستمزدی بیشتر از سطح رشد علمی و کاریام را داشتم. چیزی که یکی از بزرگترین موانع رشد حرفهای آدم است.
بنابراین همیشه بدانید سطح بلوغ خودتان و تواناییهایتان دقیقا کجاست. پیشنهاداتی را که میدانید از مرز خودِ امروزتان بالاترند، نپذیرید. مطمئن باشید در آینده زمانی که به بلوغ لازم برسید، فرصتهای بسیار بهتری را بهدست خواهید آورد.
ابراهیم به نکتهی بسیار مهمی اشاره کردی. الان من دارم در برخی از بخشهای کار مدیریتم اینو تجربه میکنم! 🙂
در سازمان هایی که من کار کرده ام یک دلیل دیگر برای پذیرفتن پیشنهاد یک شبه مدیر شدن این است که مدیران فعلی به قدری خام عمل می کنند و از بدیهیات هم غافل به نظر می رسند که هر کس با خودش به این نتیجه می رسد که اگر او مدیر شود بهتر مدیریت خواهد کرد هرچند یک روز هم در آن حوزه کار نکرده باشد. برای این افراد استدلال های مدیران قبلی درباره علل عملکرد ضعیف حوزه شان بهانه و توجیه تلقی می شود. ولی غالباً اشتباه این افراد این است که فکر می کنند انجام بدیهیات بهبود قابل ملاحظه ای در سیستم ایجاد می کند ولی معمولاً اینگونه نیست. درک دینامیک یک سیستم کار بسیار سخت و زمان بری است. همین می شود که پس از مدتی می بینیم که مدیران جدید که زمانی از منتقدان سرسخت مدیران قبلی بودند به همان استدلال هایی متوسل می شوند که روزی آنها را بهانه می دانستند و چرخه تعویض مدیران تکرار می شود.