“ما برای تفریح به فرانسه نمیرویم. ما برای فتح جام به این مسابقات میرویم. باید جاهطلب باشید و مشخصا برای کسب موفقیت به مقداری شانس هم احتیاج دارید؛ اما امیدواریم که باعث دردسر تیمهای بزرگ شویم.” (گرث بیل دربارهی حضور تیم ملی ولز در جام ملتهای اروپای ۲۰۱۶ فرانسه؛ اینجا)
در مواجهه با یک رقابت بزرگ، بسیاری از ما هدفگذاریمان را براساس تصویری که از توانمندیهایمان داریم انجام میدهیم و نتیجهی آن شکست در رقابت است. چرا؟ حداقل به سه دلیل زیر:
۱- معمولا ارزیابی درستی از توانمندیمان نداریم و خودمان را دست کم میگیریم (مخصوصا وقتی که رقبای بزرگی داشته باشیم!) و البته اسم این کار را هم واقعبینی میگذاریم!
۲- در رقابت آنچه مهم است تناسب میان توانمندیهای دو طرف است. در واقع معنای آنچه از آن به “مزیت نسبی” یاد میشود، همین است.
۳- نقش شانس هیچوقت نباید نادیده گرفته شود! خبر خوب این است که شانس، بیش از هر کسی یار افرادی است که برای رسیدن به رؤیایشان تمامی تلاششان را میکنند.
ما معمولا از ترسِ شکست در رقابت، اهداف بزرگی را برای خودمان ترسیم نمیکنیم. نتیجه؟ گرفتار شدن در چرخهی اهداف و بردهای کوچک و دلخوش شدن به متوسطها و فراموش کردن اینکه جایگاه واقعی ما میتواند تا کجا باشد. اما واقعیت این است که شما اول باید بهاندازهی کافی ببازید تا راه نباختن را کشف کنید و پس از آن بهدنبال یافتن راهِ برنده شدن باشید. بارها دیدهام که افرادی با توانمندیهای بالا از ترسِ دردِ باختن، رؤیاهای بزرگشان را به فراموشی سپردهاند و در مقابل، انسانهایی با توانمندی شاید پایینتر، تنها به این دلیل که از باختن نمیترسیدند به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند. شاید در زمان تصمیمگیری برای جنگیدن برای تحقق رؤیاهایمان مثل جیم وولفنزون اولین سؤالمان این باشد که: «آیا ارزش ریسکاش را دارد؟» تجربه نشان میدهد که پاسخ به این سؤال تنها زمانی مثبت خواهد بود که تمام وجودمان معطوف و مشتاق تحقق آن رؤیای بزرگ باشد. آنگاه است که میشود حرف از این کلیشه پیش کشید که: «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت!»
امروز بیش از هر زمان دیگری عمیقا باور دارم که رسیدن به بزرگترین و دوردستترین رؤیاهای زندگی بیش از هر چیزی نیازمند داشتن “صبر لازم در برابر سختیها” است. پایان این مسیر همانی است که ه.ا. سایهی بزرگ در شعر معروفش از آن سخن میگوید:
گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن، هنرِ گامِ زمان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوست روان است …