ما انسانها در هر دقیقه از زندگیمان با تصمیمگیری مواجهیم: از “چه کنم؟” “چه بپوشم؟” “چه بخورم؟”ها گرفته تا “چه رشتهای بخوانم؟” “چه شغلی داشته باشم” و تا “با چه کسی باشم؟” و … بنابراین متأسفانه یا خوشبختانه تصمیمگیری درست بخش مهمی از بار زندگی شاد و موفق ما را بر دوش خود میکشد. خوب حالا چطور درست تصمیم بگیریم؟
تا بهامروز در مورد تصمیمگیری درست نکات بسیاری گفته شده است: از انواع روشهای کمّی و کیفی تصمیمگیری گرفته تا مباحث روانشناسی تصمیمگیری. تمامی این اصول بهدنبال کمک ما در تصمیمگیری هستند. آنها میخواهند به ما یاد بدهند چطور تصمیم بگیریم و از آن مهمتر چطور تصمیم نگیریم! اما همچنان این مشکل وجود دارد که این خودِ “ما” هستیم که دست آخر باید تصمیم را بگیریم … این مشکل بهویژه در مواردی که تصمیمگیری با احساسات در ارتباط است، حادتر میشود. چگونه میتوانی تصمیم بگیری که “آنِ” زندگیت را دیگر دوست نداشته باشی؟ چگونه میتوانی تصمیم بگیری که محیط کاری را که سالها در آن زندگی کردهای (و نه کار!) ترک کنی و بیکاری خودخواسته را بپذیری؟ چگونه میتوانی تصمیم بگیری بخش بزرگی از سرمایهی اندکی را که با هزار زحمت و دردسر بهدست آوردهای برای آموزش خودت سرمایهگذاری کنی؟ اینها نمونهی سختترین تصمیمات زندگی یک سالهی اخیر من هستند.
اما … صادقانه بگویم تجربهام به من نشان داده در چنین مواردی همیشه سختترین تصمیم همان درستترین تصمیم است! انتخاب تصمیم درست سخت است؛ چرا که آن تصمیم معطوف است به آیندهی زندگی و موفقیتی که شاید بهدست آید و شاید نه. در صورتی که احساسات روی روزهای خوب گذشته، وضعیت امروزی و شدنها و نشدنهای امروز و فردای ما متمرکزند. برای همین است که گرفتن تصمیم درست تا این حد دشوار است.
در این یک سال اخیر در تمامی تصمیمات مهم زندگیام سختترین تصمیم ممکن را انتخاب کردم. سعی کردم تا حدی که میتوانم بر احساساتم غلبه کنم و با عقلانیت تصمیم بگیرم. از تصمیم فراموش کردن کسی که دوستش داری که بدتر نداریم؟ (اینجا را بخوانید.) امروز خوشحالم که بگویم تجربه به من ثابت کرده همیشه آن سختترین تصمیم، درستترین تصمیم هم بوده است.
یکی از درسهای آقای مدیرعامل عزیزی که این روزها مشاورشان هستم (و البته عملا بیشتر برعکس است!) این است: تا وقتی که نتوانی در یک موقعیت شدیدا احساسی تصمیم درست را بگیری، مدیر خوبی نشدی.
بنابراین وقتی در انتخاب بین چند گزینه در تصمیمگیری حیران شدید، یک بار سختترین تصمیم را با دقت بیشتری تحلیل کنید!
به یک بار امتحان کردن، حتما میارزه 🙂
شاید درست باشه.
بهتره یه بار امتحان کنم
راحت باشید. سپاس 🙂
درود
تو خیلی خیلی باحالی پسر….
ببخش اگه یهلحظه خودمونی شدم جناب نعمتی شهاب
درست میفرمایید و این مشکل را همه در زندگی خودمان و دور و بریهایمان بهروشنی میبینیم.
چقدر قشنگ بود نکتهای که نوشتید و دقیقن در مورد مسائل کاری هم همینطوره
مطلب بسیار خوبی نوشتید. مخصوصا در مورد شرایط احساسی من خودم هم این تجربه رو داشتم. بسیار تصمیم گیری سخت هست اما فرق آدم موفق و ناموفق در گرفتن تصمیم های سخت هست. یه جایی خوندم که اگه تونستی جلوی یک گریه مسخره رو با گاز گرفتن لبهات بگیری لیاقت خندیدن داری.فکر میکنم در مورد شرایط کاری هم این مساله صدق میکنه
عامل اصلی موفقیت (انتخاب درست) است.این تنها جمله ای بود که یه استادی در کل ۴ ساعت کلاسش به ما گفته بود و ازما اتتظار داشت فقط همینو یاد بگیریم و بس .الان که بهش فکر میکنم درسته چون فقط کافی یه تصمیم در مورد چیزی بگیری بعد چند سال نتیجش رو ببینی یا موفق شدی یا شکست خوردی. مثال مهمش همین انتخاب رشته دانشگاه، بعد ۴ سال درس خوندن تو رشته ای، بعدا میفهمی مال این حرفا نبودی، حالا چیکار کنیم این رشته شده یه جزئی اززندگیت، نمیتونی ازش جدا بشی،مثلا رفتی جایی میگن خودت معرفی کن به نام خدا فلان هستم، کارشناس رشته فلان.تا زمانی که هم فارغ التحصیل نشدی سرت به سنگ نمی خوره. الانم پشیمانی هیچ سودی ندارد. به نظر مشکل چیست؟؟؟
شناخت درست ازتصمیمی که گرفتم نداشتم پس دو فلش نتیجه میده: انتخاب نادرست و دوباره دو فلش نتیجه یعنی یه فارغ التحصیل ناراضی و این جاش مهم تره و بیکار.