نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب
جابز کمی بعد از تصمیمش برای اجازه دادن به لستر و کاتمول برای تولید فیلمهای تبلیغاتی و کوتاه، خرگوشی را از کلاه جادوییش بیرون کشید: او در مورد یک قرارداد بازاریابی و توزیع ۲۶ میلیون دلاری با دیسنی مذاکره کرد که طبق آن دیسنی سرمایهی لازم برای تولید یک انیمیشن بلند تهیه شده توسط رایانه را تأمین میکرد. با توجه به اینکه دیسنی مشتری پیکسار بود و نرمافزار پیکسار را برای مدیریت انیماتورهای معمولی خودش خریداری کرده بود، مدیرعامل وقت دیسنی مایکل آیسنر و رئیس واحد انیمیشن جفری کاتزنبرگ کاملا از این مسئله آگاه بودند که فناوری پیکسار کاملا نو و انحصاری است. ضمنا لستر هم بارقههایی از هوشمندی را در نوعی جدید از انیماتورها از خود نشان داده بود.
جابز در مورد دو مدیر ارشد دیسنی قضاوت منصفانهای داشت. او به من گفت آن دو نفر “اشتباهشان این بود که فناوری را درک نمیکردند. آنها تصور میکردند پولشان را وسط میز میگذارند و همه چیز خودش درست میشود. اما آنها هیچ حسی نداشتند که واقعا چه خبر است.” زمانهایی میرسید که او از بیاعتناییهایی که با آنها مواجه میشد، بهشدت عصبانی میشد. وقتی از او پرسیدم چه چیزی شراکت ابتدایی میان آیبیام و نکست را از بین برد شروع به یاوهسرایی کرد: “سران آیبیام هیچ چیزی در مورد رایانهها نمیدانند. هیچ چیزی. هیچ چیزی.” در مقابل: “سران دیسنی همه چیز را در مورد اینکه یک فیلم واقعا خوب چه چیزی هست و چه چیزی نیست را میدانند.”
حتی با وجود اینکه او باور داشت کاتزنبرگ و آیسنر هیچ حسی در مورد اینکه پیکسار چقدر میتواند آنها را پیش ببرد نداشتند، جابز متقاعد شده بود که فناوری پیکسار میتواند در مدل کسب و کار صنعت انیمیشن ـ که یک هنر دستی محسوب میشد ـ انقلابی ایجاد کند. او متوجه شده بود که شراکت با دیسنی کم و بیش شرکت را حفظ میکند. خودش میگفت: “این بزرگترین کاری است که من برای پیکسار انجام دادم.” بنابراین او یک توافقنامهی همکاری میان دو شرکت منعقد کرد. “بیم و هراسهای بسیاری وجود داشت؛ اما در عمل ساختن یک فیلم عالی هدف مشترک همه بود. یک راه برای غلبه بر ترس از شراکت، تشخیص مشابهت ارزشهای شریکتان است: اینکه چیزهایی که شما به آنها اهمیت میدهید دقیقا همانهایی است که برای آنها مهماند. بهعقیدهی من این کار ترس را از بین میبرد و یک شراکت عالی ایجاد میکند؛ فرقی هم ندارد قصدتان همکاری با یک شرکت دیگر باشد یا ازدواج کردن.“
سپس او شروع به طراحی سازمانی کرد که میتوانست یک فیلم عالی و خیلی چیزهای دیگر را تولید کند. هجوم او به هالیوود به او درس بزرگی را آموخت: “من شروع کردم به یاد گرفتن در مورد اینکه فیلمها چطور ساخته میشوند. اساسا این کار مثل جمع کردن تعدادی کولی دور هم است که بعد از ساخت فیلم هم از یکدیگر جدا میشوند. مشکل اینجا بود که ما میخواستیم یک شرکت بسازیم؛ نه اینکه تنها یک فیلم تولید کنیم.”
این بار خبری از گفتگوهای احمقانه دربارهی یک شرکت “باز” نبود. او به من گفت: “ساختار انگیزشی ما کار کرد. بدین ترتیب من متوجه شدم تو باید بسیار مواظب این باشی که چه انگیزهای به آدمها میدهی؛ چون هر یک از ساختارهای مختلف انگیزشی میتوانند پیامدهای متفاوت و غیرقابل پیشبینی داشته باشند. هر کسی در پیکسار برای توسعهی شرکت انگیخته میشود. چه روی فیلمها کار کند، چه روی یک محصول بالقوهی قابل عرضه برای مصرفکنندگان خانگی و چه روی یک سیدی ـ رام. ترکیب خلاقیت و استعدادهای فنی آنها هر چه که باشد، ما از آنها میخواهیم انگیزهشان موفقیت کل شرکت باشد.“
جزئیات دیگری در مورد پاداشها وجود داشت که نشان میدهند جابز چگونه کاملا توانست ارزشهای درهی سیلیکون و هالیوود را در هم بیامیزد. پیکسار به انیماتورهایش بهاندازهی نابغههای نرمافزارش حقوق میداد (این کار آغازکنندهی مسیر افزایش حقوق انیماتورها بود که کاتزنبرگ در اواخر آن دهه در دریمورکز آن را تسریع بخشید.) جابز در مورد دو اردوگاه مستقل استعدادهای پیکسار به من گفت: “بعضی آدمها میگویند ما باید برای یکی از آنها ارزش بیشتری نسبت به آن یکی قائل باشیم؛ اما ما آنها را همارزش تلقی میکنیم و به آنها دستمزد برابری میدهیم. ما تعداد یکسانی از آنها داریم. این تصمیم را خیلی زود گرفتیم. در واقع اد کاتمول این تصمیم را گرفت. تا ابد این کار را انجام خواهیم داد. این یکی از ارزشهای اصلی پیکسار است.”
این تصمیمات بود که موفقیت آیندهی شرکت را استحکام بخشید. وقتی دیسنی جابز را با زمانبندی عرضهی اولین فیلم در تعطیلات تابستانی ۱۹۹۵ غافلگیر کرد، تیم او آماده بود و یک فیلم کوتاه هم با نام “داستان اسباببازی” را تولید کرده بود. خود جابز ـ که حالا مسلح به یک قرارداد بازنگری شده برای تولید سه فیلم برای دیسنی بود ـ هم آماده بود: ۱۰ روز بعد از افتتاحیهی استثنایی “داستان اسباببازی” سهام پکیسار در بازار سهام عرضه شد و ارزشی نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار یافت.
پس از آن بهنظر میرسید شرکت دستش را روی “کلید با سرعت به جلو” (fast-forward button) گذاشته است. و پیکسار یکی از معدود چیزهایی بود که جابز در دوران باقیماندهی عمرش از آنها لذت میبرد. حالا زمان دور ریختن مبلمان مستعمل و ساختن یک استودیوی جدید در امریویل کالیفرنیا بود. او این کار را بیشتر از ساخت دفتر مرکزی نکست مزهمزه کرد و دست آخر او و تیمش از این کار سود هم بردند. طراحی استودیو عناصر یک محوطهی هالیوودی و یک کارگاه نمای آجری با سبک قدیمی را با هم ترکیب کرد. نتیجه برای انیماتورها و برنامهنویسان او و البته برای تام هنکس، الن دجنرز، اوون ویلسون و دیگر ستارگانی که از صداپیشگی برای شخصیتهای پیکسار لذت میبردند، عالی بود. آجرهای سفارشی ساخته شده دارای ۱۲ رنگ مختلف بودند. در زمان بالا بردن دیوارها اگر این رنگها بهاندازهی کافی در دیوار پخش نشده بودند، جابز بناها را مجبور میکرد که دیوار را خراب کنند و از اول بسازند. او هر چقدر که میتوانست به محل کارگاه ساختمانی سر میزد و مخصوصا شبها زمانی که هیچ کس جز مأمورین امنیتی آن دور و اطراف نبود از در و دیوار ساختمان بالا میرفت!
او همچنین محلی را درست کرد که دانشگاه پیکسار برای کارکنانش نامیده میشد. در این محل مهندسان بااستعداد و هنرمندان باذوق و متخصصان مالی هوشمند او میتوانستند کلاسهایی را در مورد انواع و اقسام موضوعات بگذرانند تا کار همکارانشان را بهتر درک کنند. آنجا کلاسهایی در مورد هنرهای تجسمی، رقص، برنامهنویسی رایانه، زبان خارجی، درام، ریاضی، فن نوشتن خلاقانه و حتی حسابداری برگزار میشد. او یک بار به من گفت: “پیکسار بینظیرترین جای دنیا برای کار کردن است.”
ادامه دارد …