بخشهای جذاب ماجرا تازه دارند شروع میشوند!
نویسنده: برنت شلندر / ترجمه: علی نعمتی شهاب
در میان سه شرکتی که جابز به ایجاد آنها کمک کرد، پیکسار کمتر از همه طبیعت شرکتی و سازمانی او را بازتاب میدهد. اگر نکست درد زایمان لجاجت و بدخواهی بود، پیکسار تقلایی برای عشق بود.
داستان پیکسار حتی پیش از آنکه جابز اپل را ترک کند آغاز شده بود. در سال ۱۹۸۵ یکی از کارکنان اپل با نام آلن کی متوجه کارهای شگفتانگیز “گروه گرافیک” (Graphics Group) رایانهای مستقر در سنرافائل کالیفرنیا شد ـ که یکی از اجزای نچسب پازل فیلمسازی بود که جورج لوکاس برای استودیوهای اسکایواکر رانچ خود ساخته بود. این گروه شامل اندکی بیش از ۲۵ مهندس ـ از جمله یک “طراح رابط کاربری” جوان بهنام جان لستر ـ بود که ناامیدانه میکوشیدند تا همچنان به همکاری با هم ادامه دهند؛ در حالی که لوکاس که گرفتار دردسرهای پرهزینهی پیامد یک طلاق شده بود بهدنبال فروش این شرکت بود.
سفر جابز برای انداختن نگاهی به کارهای “گروه گرافیک” تأثیری فراموشنشدنی داشت. اد کاتمول رئیس گروه گرافیک تعدادی فیلم کوتاه نمونه را که توسط لستر تهیه شده بود، به جابز نشان داد. لستر نه برنامهنویس بود و نه طراح رابط کاربری؛ اما یک انیماتور بااستعداد بود که دیسنی را ترک کرده بود و عنوان گولزنندهاش را هم از کاتمول دریافت کرده بود تا شاید بدین ترتیب لوکاس قانع شود تا به او حقوقی پرداخت کند. فیلمها خیلی هم جذاب نبودند؛ اما سهبعدی بودند، بهجای طراحی دستی توسط رایانه ساخته شده بودند و استعداد ذاتی یک استاد قصهگویی را نشان میدادند.
جابز که فریفته شده بود برای قانع کردن هیأت مدیره اپل در مورد خرید این گروه تلاش کرد؛ اما ناموفق بود. جابز یادش میآمد: “این بچهها در گرافیک از ما خیلی جلوتر بودند. آنها از هر کس دیگری جلوتر بودند. من حس میکردم که این کار آنها بهزودی بسیار مهم خواهد شد.” بعد از کنار گذاشته شدن از اپل، جابز دوباره بهسراغ لوکاس رفت و یک معاملهی سخت را به سرانجام رساند. او ۵ میلیون برای داراییهای گروه پرداخت و ۵ میلیون دیگر بهعنوان سرمایهی در گردش شرکتی پرداخت کرد که حالا اسمش پیکسار بود. در تگاه اول این مبلغ خیلی زیاد نیست. اما در سال ۱۹۸۵ هیچ کس انتظار نداشت پیکسار روزی از نکست هم پیشی بگیرد. بهویژه خود جابز: او هیچ چاهی برای این لشکر نامتجانس انیماتورها و مهندسان نکنده بود؛ کسانی که برای سالها به مبلمان و دفاتر کهنه عادت کرده بودند.
باز هم احساس درونی جابز در مورد جزئیات در اشتباه بود. درست مثل نکست، جابز ابتدا قصد داشت شرکت را بهصورت یک تأمینکنندهی سختافزار رایانهی با عملکرد عالی دربیاورد. در آن زمان او دو بازار مخوف اما بسیار جذاب را در نظر داشت: واحدهای جلوههای ویژهی استودیوهای هالیوود و متخصصان تصویربرداری پزشکی. با این حال تا سال ۱۹۸۹ پیکسار تنها چند صد عدد از رایانههای تصویری پیکسار (Pixar Image Computers) را فروخته بود: مکعبهای رنگ شدهای با ظاهری شبیه سنگ گرانیت که قیمتی برابر ۱۳۵ هزار دلار داشتند و تازه باید با ایستگاههای کاری مهندسی بسیار گرانقیمتی همراه میشدند تا بتوانند کار کنند.
این بار استراتژی اصلی توسط استعدادها دیکته شد. در سال ۱۹۹۰ لستر و کاتمول به جابز گفتند میتوانند کسب و کار ساخت آگهیهای تلویزیونی طراحی شده توسط رایانه را راه بیاندازند و احتمالا روزی خواهند توانست کارتون بسازند و بفروشند! جابز بهشدت تحت تأثیر کاتمول و لستر بود. آنها همیشه به او چیزهای جدیدی میآموختند. اما آیا میتوانستند به قولشان عمل کنند و با کمک رایانه نوع جدیدی از انیمیشن را برای سینما تولید کنند تا بدین ترتیب مدل کسب و کار صنعت انیمیشن را زیر و رو کنند؟ جابز تصمیم گرفت بر این فرصت تحولآفرین متمرکز شود. این غریزهای بود که بعد از بازگشت به اپل هم به آن تکیه کرد.
در سال ۱۹۹۱ او شمار زیادی از کارکنان پیکسار را اخراج کرد و جهتگیری جدید شرکت را با بازماندگان در میان گذاشت. سپس استودیو را طوری بازسازماندهی کرد که بتواند تولید یک پروژهی انیمیشن را در یک زمان مشخص دنبال کند. جابز به من گفت: “من همه را جمع کردم و گفتم مادر درونمان احساس میکنیم که در واقع یک شرکت تولید محتوا هستیم. پس بیایید همه چیز را بیرون بریزیم و دنبال احساس درونیمان برویم. من برای همین پیکسار را خریدم. به همین دلیل است که اغلب ما اینجا هستیم. بیایید دنبالش کنیم. این یک استراتژی با ریسک بالا است؛ اما پاداش آن بسیار بزرگتر خواهد بود. این همانجایی است که در درونمان احساسش میکنیم باید آنجا باشیم.” سپس او و مدیر ارشد مالی لاورنس لوی شروع به فراگیری هر چیزی که میشد در مورد پویایی و اقتصاد کسب و کار انیمیشن یافت کردند. اگر قرار بود کارتون تولید کنند؛ باید این کار را درست انجام میدادند.
ادامه دارد …