ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابق و حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند! دوست دارید در مورد من و موضوعات وبلاگام بیشتر بدانید؟ پس لطفا تشریف ببرید اینجا.
ـ من «تحلیلگر کسبوکار / وبلاگنویس / مشاهدهگرِ دنیای کسبوکار، فناوری دیجیتال و رسانه / عاشق فوتبال و ادبیات / کتابخوان و دانشآموز مدرسهی زندگی» هستم (هر چند این آخری یعنی دانشآموزْ ماندن همیشگی را بیشتر از هر چیزی دوست دارم.) هدف از راهاندازی «گزارهها» این بوده که دانش و تجربیات و مطالعاتم در حوزههای مشاورهی مدیریت، تحلیل و توسعهی کسبوکار و موضوعات وابسته از جمله مدیریت آیتی و در اختیار جامعهی بزرگ مخاطبانم بگذارم. ضمنا در اینجا دربارهی موضوعات دیگری چون: توسعهی مهارتهای شغلی و حرفهای و موضوعات و دغدغههای شخصی من در مورد زندگی و دنیا هم چیزهایی میخوانید. اگر فکر میکنید میتوانم کمکتان کنم، برای اطلاع از داستان زندگی حرفهای، تخصص و سوابق و کمکهای احتمالی من و شیوهی ارتباطگیری، میتوانید برگهی دربارهی نویسندهی گزارهها و درخواست مشاوره و همکاری را مشاهده فرمایید.
ـ در نهایت اینکه هیچ انتظاری ندارم که شما با من کاملا موافق باشید. نوشتههای «گزارهها» زاویهی دید من را به مسائل نشان میدهند و همانطور که نام اینجا نشان میدهد «گزاره» هستند، یعنی میتوانند درست باشند یا نه. ناگفته نماند که منطق گزارهای من کاملا فازی است: من جز خدا هیچ چیز را مطلق نمیدانم؛ به ویژه وقتی بحث برداشت انسانی مطرح است.
سلام.
من اینجور فکر میکنم
وقتی داریم به جایی مثل خونه میریم دو نوع احساس داریم که سبب دو نوع تصور میشه
وقتی به خونه فکر میکنیم یعنی
” یه مکان آشنا و دوست داشتنی امن جایی که افرادی هستند که منتظر شما هستند کسانی که باهاشون خندیدیم گریه کردیم …” پس اگر برای رفتن به اونجا مشتاق تریم این اشتیاق و انگیزه سبب میشه میل رسیدن به اونجا برای ما بیشتر بشه
بذارید مثالی بزنم شما دارید برمیگردید خونه و بنا به دلایلی انگیزه زیادی دارید اونجا برسید. چی توی مسیر به خودتون میگید. این جملات رو نمیگید: ” کی میرسم. نگاهی به ساعت میکنید. کاش برسم. اه چقدر طول میکشه… جاده نسبت به چیزی که شما میخواید مسیرش انگار طولانی تر شده. این طور نیست؟ پس زمان کندتر پیش میگذره یا تندتر؟
بله. کندتر و مسیر طولانی تر یعنی عکس نتیجه ای که پژوهشگران بش رسیدن. که به علت خاص بودن این شرایطه (البته متفاوت بودن شرایط فرهنگی هم میشه در نظر گرفت.)
اما حالت دوم: شما دارید به جایی برمیگردید که براتون آشناس. اتفاقات، خلق و خو افراد، مغازه ها، محله های اطراف خونه رو بیشتر از جایی که الان بودید و دارید ازش برمیگردید میشناسید پس برای رفتن به اونجا لحظه شماری میکنید یا نمیکنید؟ نمیکنیم؛ چون در مسیر به جایی که میریم کمتر فکر میکنیم چون میدونیم کجاست .
البته این پژوهش یه اشتباه مرتکب شده. (انتخاب کردن خونه به عنوان عامل) یه مثال نقض میزنم.
تصور کنید شما دوستی دارید. دوستی که شرایط خونه اش معکوسه یعنی مثلا پر جنگ دعوا… اما در مکان اکنونی او شرایط عادی وجود داره. حالا اون میخواد بره خونه. حسش چیه؟ نگرانی. اینکه ترجیح میداد نره. اینکه دوباره بحثای بیهوده. دوست نداره برسه. حالا این حس را درک کنیم. انگار باید جاده کش بیاره ولی حقیقت جاده نسبت به چیزی که انتظار داره کوتاه تره. حالا زمان رسیدن کمتره یا بیشتر؟ 🙂
من همیشه به این قضیه فکر کردم. نتیجه هم این شد که اصولاً وقتی آدم به یک جایی که نمیشناسه سفر میکنه به دلیل دیدن جاهای جدیدتر به نظرش سفر کند تر و طولانی تر میاد. همون سفر موثع برگشت چون همه جا دیسکاوری شده واسه ذهن، سریع تر میگذره :دی
بیشتر توضیح می دید؟ یعنی مثلاً چهارراه نزدیک خونه رو هم “خونه” در نظر می گیریم؟