همانطور که بهتر از من میدانید تئوریهای مختلفی برای تشریح مکانیسمها و ماهیت انگیزش در محیط کار و زندگی انسان تدوین شده که یکی از بخشهای مهم مباحث رفتار سازمانی را تشکیل میدهند؛ تئوری مازلو، نظریهی مدیریت X و Y و … از آن سو در سطح زندگی شخصی هم مباحث مختلفی در زمینهی انگیزش شخصی خود در علم روانشناسی مطرح شده است. اما تجربهی شخصی من نشان میدهد که همهی این نظریات، تا وقتی که خود فرد انگیزه نداشته باشد، بیمعنا هستند. در واقع در انجام هر کاری، چه عوامل انگیزشی بیرونی وجود داشته باشند و چه نه، نهایتا خود آدم باید انگیزش را در خود ایجاد کند. پستی که قبلتر در مورد انگیزش درونی بازیکنان بارسا نوشته بودم هم بر اینکه این موضوع تا چه حد میتواند اهمیت پیدا کند و تأثیرگذار باشد، تأکید داشت.
شخصا در انجام کار، لذت بردن از کاری که دارم انجام میدهم مهمترین عامل انگیزشی برای من است. وقتی این طور باشد، دیگر نه پول برایام مهم میشود و نه زمانی که برای انجام کار صرف میکنم. نه خستگی میفهمم و نه روز کاری و تعطیل سرم میشود (شاهدش همین وبلاگنویسی!) اما این کافی نیست: قدم بعدی این است که ببینم از چه کارهایی لذت میبرم تا روی آنها تمرکز کنم و به این ترتیب لذتام از کار و در نتیجه بهتر کار کردن و موفقیتام را بیشینه کنم.
بهعنوان یک مشاور، عاشق حل مسئله، پروپزال نوشتن، نوشتن گزارش تحلیلی برای شناخت مشکلات سازمان و ارایهی راهکار و طراحی سیستمها و وضعیت مطلوب سازمان هستم. در مقابل از شناخت وضعیت موجود، سر و کله زدن با کارشناسان کارفرماها و از آن بدتر جلسات بیفایده و وقتگیر درون و بیرون شرکتی اصلا رضایتی ندارم. کلا هر چقدراز حل مسئله لذت میبرم، از نوشتن پاسخ مسئله اصلا دل خوشی ندارم! (البته خوب قطعا در کار مشاوره آن بخشی که دوست ندارم، مبنای اصلی رسیدن به آن بخشی است که عاشقاش هستم و این پارادوکسی است برای خودش که باید حلاش کنم!)
آیا فقط همین عامل کافی است؟ نظر شما چیست؟ برای شما در کار چه چیزی مهم است: خودِ کار، درآمد، راحتی و سختی کار، زمانِ کار، شرایط فیزیکی و روانی محل کار یا عامل دیگر؟ یا شاید همهی اینها کنار هم؟ نظرتان را بنویسید.
ممنونم. خوشحال شدم که با وبلاگ شما هم آشنا شدم.
وبلاگ پرباری دارید، ادامه بدهید. دنبال خواهم کرد
ترجیح میدهم هر روز صبح به این فکر کنم که امروز مسائلی غیر تکراری پیش خواهد آمد که در نگاه اول راه حلی در دانش و تجربه ام برایش ندارم و بعد با یک تیم از همکاران حرفهای راه حلی پیدا کنیم ، تا اینجا ایدهآلم است ، در فاز به کارگیری راه حل ، تر جیح میدهم خودم فقط راهکار را بدهم و نظارت کنم که صحیح اجرا شود ، از درگیر شدن در تمام مراحل اجرا لذت نمیبرم. در کنار اینها درآمد حاصل هم برایم فوق العاده مهم است.
الان هم دارم وارد فاز جدیدی میشوم از کسب و کار که در آن تکه های پازل بالا را خودم باید پیدا کنم و درست کنار هم بچینم.
منهم بنا به ماهیت کاریم (طراحی و تحلیل نرم افزار و برنامهنویسی) قسمت حل مسئله اش رو که نتیجهگیری از اطلاعات جمع آوری شده و حالا طراحی نرمافزار و بعدها پیادهسازی آن است. لذت میبرم. اما دقیقا جاهایی که باید با کارفرما برای حل ابهامات و گاها حتی جمعاوری اطلاعات (وقتی وظیفه من شود) تعمال داشته باشم انرژی زیادی میگذارم که همیشه لذت بخش نیست. اما وقتی میبینم که درنهایت به کاری می رسم که حل مسئله است تحمل اونها برام آسونتر میشه و مخصوصا خیلی وقتها هم بین کارفرماها کسانی پیدا می شوند که آدم را می فهمند زبان آدم را می فهمند. وجود این افراد هم خیلی کمک می کنه. ضمن اینکه برای خود من مهمترین عامل حفظ شغلم بترتیب خودکار،محیط کار و درآمد آن است.
من هم «لذت»/اما برای رهایی از پارادوکس مبتلا به /شاید شاید…توجه به دید دینامیک از «الخیرفی ماوقع» و تطابق اون با (حقیقت=خیر/رخداد/فاعلیت سوژه=سوژه شدندر آنچه که«بدیو»می گوید)کار کند و کمک کننده باشد. وقتی اون سرو کله زدنها و…را «اشتغال به ورزیدن» ببینیداز جنس لذت می شوند کم کم/just do it love it