مدتها قبل پستی نوشته بودم با عنوان استدلالهای منطقی ایرانی (۱). از اسماش معلوم است که محتوایاش چه بوده. آنجا گفتم از هر چند گاهی در این مورد مینویسم؛ اما ننوشتنام به دلیل بدقولی دوستی بود که قرار بود پستی در این زمینه به صورت مهمان برای من بنویسد و ننوشت. گفتم به آن دوست عزیز که امیدی نیست؛ خودم لااقل کار را زمین نگذارم! این هم قسمت دوم:
با کارفرمای محترمی جلسه داریم. مدلی را برایاش توضیح دادهام و واقعا هم سر در نیاورده که چی شده؛ ولی برای کم نیاوردن رو به من میکند و میگوید: “مهندس درست توضیح ندادی. بگذار من یک بار توضیح بدم” و شروع میکند و حرفهای خودم را غلط و غلوط تحویل خودم میدهد. آخر سر هم نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد که: “دیدی من بیشتر میفهمم؟”
قرار گرفتن در موقعیتی که این ادعای دروغینِ بیشتر فهمیدن به رخام کشیده میشود دیوانهام میکند. مخصوصا زمانی که میدانم طرف خودش هم میداند که دارد دروغ میگوید … اما این آن استدلالی نیست که میخواهم راجع به آن صحبت کنم. این شکل ادعای توخالی در بدترین حالتاش به جایی میرسد که: “اینکه من میفهمم یعنی تو نمیفهمی!” و این دیگر اسماش استدلال نیست، حتی مغلطه هم نیست؛ فاجعه است!
متأسفانه اغلب ما به این شیوهی نگاه عادت کردهایم و خیلی وقتها به صورت ناخودآگاه این طوری رفتار میکنیم، بدون اینکه بفهمیم. اما بعضی از آدمها متأسفانه به این شیوهی رفتاری عادت کردهاند! نمونههایی از این رفتارها:
- طرف کتابی را خونده و نفهمیده و دربارهاش نقد منفی مینویسد!
- طرف نمیداند دیگری دربارهی چه چیزی حرف میزند و حرف آن آدم را نقد میکند! (دعواهای گودری خیلی وقتها از این جنس هستند!)
- طرف با خواندن بخشی از یک متن، دربارهی کل متن نظر میدهد (در گودر به وفور از این تیپ کامنتها دیدهام.)
- طرف با سطح دانش و میزان درک مشخص، دربارهی نوشتهی تخصصی کسی که اصلا در رشتهی دیگری غیر از رشتهی تحصیلی این آدم نابغه نوشته،؛ نقد مینویسد! (یک بار در گودر دیدم یکی دربارهی یکی از نوشتههای حجت قندی نظر داده بود: “این بابا از اقتصاد هیچی نمیفهمه.” بعد رشتهی تحصیلی جناب اقتصاددان، اگر درست یادم مانده باشد، یک چیزی تو مایههای “آبیاری گیاهان دریایی” بود! یا یک مثال دیگرش کسانی که صرفا با خواندن احتمالا دو خط از کتابهای فلسفه و یاد گرفتن چهار تا کلمه فیلسوف میشوند یا کسانی که با دیدن اسم چهار تا کتاب در کتابفروشی، متخصص اقتصاد و جامعهشناسی و فلسفهی سیاسی میشوند …)
- از همه بدتر و بدتر، این آدمهای بیسوادی که گوشه و کنار سازمانهای کارفرما، تیم ناظر پروژه، سر کلاس دانشگاه، و … به خیال خودشان پزِ فهمیدنشان را میدهند …
فقط میتوانم بگویم از این تیپ آدمها متنفرم. امیدوارم سر راه من قرار نگیرند که اگر حوصله داشته باشم مفتضحشان کنم، حسابی باید مواظب خودشان باشند! (هر چند شانس باهاشان فعلا یار است که نه وقت گیر دادن دارم و نه بدتر از آن حوصلهاش را …)
پ.ن.۱٫ مثالهای ین پست اصلا ناظر به کسی نیست. به خودتان نگیرید کلا. حتا آن خاطرهی اول پست را هم دستکاری کردهام. ماجرای واقعی کمی متفاوت بوده.
پ.ن.۲٫ جناب دوست عزیز؛ منتظر پست مهمانات هستمها! فکر نکنی دست از سرت برمیدارم!
برای من زیاد این مورد پیش اومده و اکثرا طرف مقابل سنی بیشتر از من داشته و کلا چون من رو کوچکتر و کم تجربه تر حساب میکرد نتیجه میگرفت که حرف خودش درسته! یعنی فقط دو حالت وجود داره ، ۰ و ۱ !
مطالب جالبی بود ، به نظر من این مشکل فقط مختص شما نیست ، متاسفانه در همه جا این مملکت این مسایل هست ، ما دوست داریم در هر زمینه ای خودمان را دانا فرض کنیم و این راز عقب ماندگی ماست در فرهنگ ما ،کسی که همه کاره است ، به قولی مرد است و کمتر افراد به بحث تخصص اهمیت می دهند