این چیزی که میخواهم بنویسم ربطی به آن چیزی که معمولا از ارتباط به ذهن ما ایرانیها خطور میکند ندارد. این روزها با از فیلتر درآمدن سایت فیسبوک و ایجاد شور و شوق فیسبوکبازی، شاید یک نگرانی عمده (برای مدیران البته!) این باشد که این کارها به معضل اتلاف وقت در میان کارکنان دامن بزند (بهویژه در شرکتهایی که دسترسی تمام وقت به اینترنت دارند.) اما بررسی انجام شده توسط شرکت IBM به نتیجه جالب و قابل توجهی رسیده است: هر چه مشارکت در سایتهای اینترنتی وب ۲ (یا همان سایتهای مشارکت اجتماعی) مثل فیسبوک، توئیتر و … بیشتر باشد ارتباطات اجتماعی فرد مناسبتر است. افرادی که در وب اجتماعی حضور بیشتری دارند، عموما در دنیای واقعی نیز روابط اجتماعی بهتری را میتوانند برقرار کنند. اینگونه افراد در محیط کار نیز ارتباط مناسبی را با مدیرانشان برقرار میکنند و در نتیجه به صورت متوسط نسبت به همکاران همسطحشان درآمد بیشتری دارند. در مقابل افرادی که در وب اجتماعی مشارکت چندانی ندارند، در دنیای واقعی نیز افرادی هستند که در ارتباط برقرار کردن مشکل دارند و در محیط کار، به شدت از نظر زمان انجام کارها و حجم کارهایی که باید انجام دهند با مدیرانشان دچار مشکل هستند. این افراد به صورت متوسط درآمد کمتری نسبت به افراد همسطحشان دارند.
من به صورت شهودی با نتایج این پیمایش موافقام و برای هر دو دسته تعیین شده برای آدمها در این گزارش مثالهایی هم از محیط کارم به ذهنام میرسد. فقط به نظرم باید به چند نکته در این مورد توجه بیشتری کرد:
۱- فکر میکنم مشارکت در اینجا به معنی بودن در سایتهای اجتماعی نیست. یعنی منظور این نیست که من مثلا فقط عضو فیسبوک باشم و هر از چند گاهی با گذاشتن چند تا عکس یا انجام یک تست سعی کنم اثری را از خودم در فیسبوک بهجا بگذارم. مشارکت را مثلا باید از تعداد دوستان من یا تعداد کامنتهایی که برای دیگران میگذارم سنجید.
۲- توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران و حفظ و گسترش این ارتباطات در موفقیت شغلی واقعا تأثیرگذار است. مثلا در یک شرکت پروژهای مثل شرکت ما، من اگر فرضا روزی دیگر نخواهم با مدیرم کار بکنم اگر با سایر مدیران ارتباط دوستانهای داشته باشم احتمالا میتوانم پروژهام را عوض کنم. ولی وقتی کسی نمیخواهد این ارتباط را برقرار کند، خوب وقتی با یک نفر به مشکل برخورد دیگر نمیتواند ادامه بدهد (بدترین مثال ممکن را زدم! البته علتاش این بود که چیز بهتری به ذهنم نرسید.)
۳- وقتی چنین تحقیقاتی را میبینم و در کنارش مثلا این بررسی را در مورد اتلاف وقت کارکنان آمریکایی میبینم، این باور که آدمها در سراسر دنیا چقدر در کار کردن شبیه هم هستند و تا چه اندازه مشکلات مدیران در کشورهای گوناگون به هم شبیهند، بیشتر در ذهنام تقویت میشود. همین شاید باعث شود بتوان کمی ناراحتیهایی را که در محیط کار از دست بد کار کردن یا وقت تلف کردن و از همه بدتر کار نکردن دور و بریها به آدم دست میدهد را راحتتر توجیه کرد و پذیرفت. آدمها همین هستند؛ شاید نظریه مدیریت X درست میگوید که انسانها به صورت پیشفرض از زیر کار در رو هستند! (بررسی انجام شده نشان میدهد کارکنان آمریکایی به صورت متوسط از ۹ ساعت کار روزانهشان، ۲ ساعت از وقتشان را علاوه بر یک ساعت وقت ناهار تلف میکنند. این در حالی است که حد ایدهآل اتلاف وقت برای مدیران در طول روز ۲ ساعت ـ یک ساعت وقت ناهار و یک ساعت دیگر اتلاف وقت به صورت نرمال ـ است.)
طولانی شد. ببخشید!