“زندگی من به هیچ وجه در فوتبال خلاصه نمی‌شود. من زمانی که از نظر حرفه‌ای ملزم باشم، فوتبال بازی می‌کنم یا زمانی که می‌خواهم با دوستانم خوش بگذارنم؛ اما فوتبال تمام زندگی من نیست. از این بابت به شما اطمینان می‌دهم. من از حرفه‌ام راضی‌ام، درست همان‌طور که متخصصان دیگر مشاغل که جان‌ها را نجات می‌دهند یا چیزهایی می‌سازند که زندگی ما را بهتر کنند. من هم فوتبال بازی می‌کنم تا مردم با تماشای آن بتوانند خوش بگذرانند و در طول هفته درباره‌اش بحث کنند. من از این بابت بسیار خوشحالم.” (لیونل مسی؛ این‌‌جا)

لیونل مسی فصل پیش اگر چه با نقطه‌ی اوج‌ش فاصله داشت؛ اما باز هم بار بارسا را در بخش بزرگی از فصل به دوش کشید. اما اون این فصل با آمدن ارنستو والورده دوباره تبدیل به همان الماس درخشان و کم‌نظیر بارسا شده که باید نشست و از هنرمندی‌اش در زمین فوتبال لذت برد. لئو کم‌حرف است ـ شاید برای حفظ شمایل اسطوره‌ای دست‌نیافتنی‌اش ـ اما از معدود مصاحبه‌های‌اش می‌شود چیزهای زیادی در مورد راز هنرش یاد گرفت.

سال‌ها پیش در روزهایی که پپ تازه به بارسا آمده بود از این نوشتم که بازیکنان بارسا از توان‌مندی‌شان لذت می‌برند و همین نکته‌ی ساده یکی از رازهای کلیدی موفقیت بارسلونا است. حالا در حرف‌های مسی به‌نوعی همان موضوع را دوباره می‌توان دید؛ هر چند لئو از زاویه‌ی دید دیگری به موضوع پرداخته است: سلامت شغلی.

برای انتخاب شغل قطعا یکی از مهم‌ترین شاخص‌ها داشتن شغلی سالم از نظر روان‌شناختی است: این‌که از نظر روحی در شغلی که داری راحت باشی و تحت فشار و استرس غیرقابل تحمل قرار نگیری (مگر این‌که از چنین موقعیت‌هایی لذت ببری!) و بتوانی به بلندمرتبه‌ترین هدف زندگی که همانا تعالی و خودشکوفایی است، دست پیدا کنی. لیونل مسی در همین باب به دو اصل کلیدی سلامت شغلی اشاره کرده که برای خود من بسیار جذاب بود:

  • اصل اول: این‌که شغلی که داری را دوست داشته باشی و از انجام کارهای مربوط به آن لذت ببری.
  • اصل دوم: آن شغل ارزش‌آفرین باشد و زندگی دیگر انسان‌ها را به‌تر کند.

با در نظر گرفتن دو اصل بالا، بسیاری از شغل‌های پراسترس و پر دردسر جذاب خواهند شد؛ چرا که کار بزرگ، طبیعتا چالش‌های خاص خود را دارد. خبر خوب این است که سطح آستانه‌ی تحمل انسان قابل افزایش است. این چیزی است که در چند وقت اخیر در تحلیل استرس‌ها و دغدغه‌های ذهنی کاری‌ام کشف کرده‌ام: در برابر مشکلات پیش‌بینی نشده و استرس‌زا با سطح ظرفیت ذهنی خودت به‌خوبی آشنا می‌شوی و همین زمان، به‌ترین وقت برای توسعه‌ی فردی و بزرگ‌تر کردن ظرف ذهن و روح‌ت فرا رسیده است. آن‌چه در این مسیر سخت و دشوار به انسان کمک می‌کند همان دو اصلی است که لئو مسی به آن‌ها اشاره کرده است: این‌که از کارت لذت ببری و این‌که بدانی زندگی دیگران را به‌تر خواهی ساخت.

این بحث را می‌شود از زاویه‌های دید دیگری هم بررسی کرد؛ از جمله: انتخاب شغل دل‌خواه، حل نارضایتی‌های شغلی و حرکت به‌سوی مسیر شغلی ایده‌آل. اما در نهایت مهم این است که بتوانی در یک نگاه بلندمدت آن دو اصل کلیدی بالا را در مسیر حرفه‌ای‌ات ببینی. 🙂 در آن لحظه که این تصویر جذاب را ببینی، دیگر این‌که با چه درد و هزینه‌ و اضطرابی به آن رسیده‌ای را فراموش خواهی کرد. و همین نکته برای من همیشه یکی از عوامل انرژی‌بخش جدی در تحمل سختی‌های مسیر زندگی شغلی ـ و حتی شخصی بوده است: پس شور درونی‌ات را کشف و بیدار کن، با ترس‌ها و اضطراب‌های‌ات مواجه شو و آن‌قدر در مسیری که دوست‌اش داری و زندگی دیگران را به‌تر می‌کند پیش برو تا برسی؛ همان‌طور که زنده‌یاد قیصر امین‌پور به زیبایی سروده است که:

موجیم و وصل ما از خود بریدن است / ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است …

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال / اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش / آیین آیینه، خود را ندیدن است …

دوست داشتم!
۴

“زندگی من به هیچ وجه در فوتبال خلاصه نمی‌شود. من زمانی که از نظر حرفه‌ای ملزم باشم، فوتبال بازی می‌کنم یا زمانی که می‌خواهم با دوستانم خوش بگذارنم؛ اما فوتبال تمام زندگی من نیست. از این بابت به شما اطمینان می‌دهم. من از حرفه‌ام راضی‌ام، درست همان‌طور که متخصصان دیگر مشاغل که جان‌ها را نجات می‌دهند یا چیزهایی می‌سازند که

“تری می‌تواند مربی خوبی شود. او شخصیت مناسبی برای این کار دارد و پس از بازی زیر نظر چند مربی از تجربه خوبی هم برخوردار است. ضمن این‌که جام‌های زیادی هم برده است. مهم است که مربی‌گری را با این مشخصات آغاز کنید. تری از کار کردن با مربیانی فوق‌العاده توانسته تجربه زیادی پیدا کند و می‌تواند آن را با دانشی که در طی این سال‌ها کسب کرده ترکیب کند. البته مهم است که در شروع کار ایده‌های مشخص خود را داشته باشید. بازیکن پس از بازنشستگی باید بداند بهترین کار برای آینده‌اش چه چیزی است؛ اما تری از نظر من مشخصات لازم برای تبدیل شدن به یک مربی خوب را دارد.” (آنتونیو کونته؛ این‌جا)

داستان جان تری و چلسی هم بعد از دو دهه به‌پایان خود رسید. حالا دیگر کاپیتانِ مقتدر و دوست‌نداشتنی چلسی (البته برای ما عاشقان یونایتد) هم مانند دیگر کاپیتان‌های بزرگِ این سال‌های فوتبال به‌پایان راه رسیده و احتمالا پس از یکی دو سال پول پارو کردن در آستون‌ویلا به‌سراغ مربی‌گری خواهد رفت و به‌نظر، سابقه‌ی درخشان‌ او در زمینه‌ی کاپیتانی و ره‌بری تیم‌ش نشان از آن دارد که بعد از سال‌ها انگلستان مربی بزرگی را هم به‌خود ببیند (فکر می‌کنم که تری و استیون جرارد که حالا مربی تیم‌ پایه‌ای لیورپول است می‌توانند راهی میان مربیان خارجی پرشمار لیگ برتر برای مربیان انگلیسی بگشایند.)

اما حرف‌های بسیار بسیار جذاب آنتونیو کونته ـ مربی پرشور و جذاب ایتالیایی چلسی ـ در مورد این‌که تری چه دارد که او را تبدیل به یک مربی موفق خواهد کرد، بسیار الهام‌بخش هستند. کونته به این اشاره می‌کند که شما برای شروع و پیش‌روی موفق در مسیر شغلی‌تان به چه چیزهایی نیاز دارید. کونته به‌خوبی ۵ کلید موفقیت در ساختن یک کارراهه‌ی شغلی موفق را مشخص کرده است:

  • تناسب شخصیت با شغل: آزمون MBTI این روزها معروف‌تر از آن است که لازم باشد اشاره کرد که “هر کسی را بهر کاری ساختند.” پس ابتدا لازم است کشف کنید برای چه کاری مناسب هستید تا در آن زمینه مسیر شغلی موفقی را برای خود خلق کنید.
  • کسب دانش: هر شغلی دانش‌ تخصصی ویژه‌ی خود را دارد (مهارت‌های سخت)؛ اما در کنار آن نباید از مهارت‌های عمومی شغلی یا همان چیزی که من به آن مهارت‌های کار حرفه‌ای می‌گویم (مهارت‌های نرم) غافل شوید. یک مسیر شغلی موفق به هر دو مهارت نیاز دارد.
  • تجربه کردن: احتمالا لازم نیست یادآوری کنیم که برای دست‌یابی به استادی در هر زمینه‌ای دانش تئوری کفایت نمی‌کند و باید آستین‌ها را بالا زد و وارد گود شد. قانون معروف ۱۰ هزار ساعت را به‌یاد بیاورید!
  • شاگردی کردن: هر چقدر هم که دانش بالا و تجربه‌ی فراوانی داشته باشید، هم‌چنان برای موفقیت در مسیر شغلی‌تان نیازمند شاگردی کردن خواهید بود. چرا؟ چون اساتید بزرگ و مدیران برجسته‌ی حوزه‌ی کاری شما با تجربه کردن یاد گرفته‌اند که چگونه باید علم و عمل را با هم ممزوج کرد. اما مهم‌تر از آن، این بزرگان یاد گرفته‌اند که راه‌های شکست کدام‌اند و در نتیجه با شاگردی کردن آن‌ها از هزار راه به‌ بن‌بست‌رسیده‌ی آن‌ها عبور خواهید کرد!
  • ایده‌پردازی نوآورانه: آن دانش و تجربه‌ای که اندوخته‌اید لزوما شما را تبدیل به فردی خاص نمی‌کنند. برای دست‌یابی به بالاترین مدارج شغلی در هر حوزه‌ای شما باید خود یک ره‌بر فکری و یک ایده‌پرداز نوآور باشید. بنابراین ایده‌های خود را دستِ‌ کم نگیرید و آن‌ها را به آزمون علم و تجربه و بازخوردهای دیگر افراد بگذارید. پس از مدتی ایده‌های غربال شده‌ای خواهید داشت که شما را تبدیل به یک متخصص حرفه‌ای شناخته شده در حوزه‌ی کاری خودتان خواهند کرد.

لازم است به این نکته توجه کنیم که فرقی نمی‌کند مسیر شغلی ما کار برای سازمان‌ها یا آزادکاری (فریلنسینگ) باشد. در هر دو حوزه به این ۵ کلید موفقیت نیاز خواهیم داشت.

دوست داشتم!
۱

“تری می‌تواند مربی خوبی شود. او شخصیت مناسبی برای این کار دارد و پس از بازی زیر نظر چند مربی از تجربه خوبی هم برخوردار است. ضمن این‌که جام‌های زیادی هم برده است. مهم است که مربی‌گری را با این مشخصات آغاز کنید. تری از کار کردن با مربیانی فوق‌العاده توانسته تجربه زیادی پیدا کند و می‌تواند آن را با

آن تیم زیبای ایتالیای سال ۲۰۰۰ که در فینال یورو قربانی قانون تراژیک گل طلایی شد با تیمی که سال ۲۰۰۶ جام‌جهانی را بالای سر برد، یک چهره‌ی ویژه‌ی مشترک داشتند که هم‌چون یک کارگردان، “زیبایی ایتالیایی” را از آغاز تا پایان ره‌بری می‌کرد. گلادیاتور رمی که بیست و چند سال یکی از مظاهر اصلی زیبایی فوتبال و تعصب بود. یکی از آخرین‌های نسلی که ماندگاری را به بردن انواع و اقسام جام‌ها ترجیح دادند … فرانچسکو توتی این هفته گام آخر فوتبال‌ش را با رم برمی‌دارد و بعد، او هم به خیل ستارگانی می‌پیوندد که سال‌ها فراتر از زمین خیس فوتبال، درون قلب و جانِ‌ ما برای رسیدن به آمال و آرزوهای‌شان جنگیدند …

بیایید با هم چندین نقل‌قول از زبان گلادیاتور کهنه‌کاری بخوانیم که دیگر او را با آن پیراهن مسی‌رنگ نخواهیم دید:

“فوتبال برای من جایگاهی بیشتر از یک ورزش دارد. فوتبال همه‌چیز من است. بالاتر از آن اما عشق من به رم است، به طوری که هیچ چیزی بالاتر از آن برایم وجود ندارد. هنوز از بازی کردن لذت می‌برم و برای همین ادامه می‌دهم. تا زمانی هم که این علاقه و لذت ادامه داشته باشد، به بازی کردن ادامه خواهم داد. وقتی بازنشست شوم، دلتنگ حضور در کنار تیم خواهم بود. بازی کردن در کنار آن‌ها، شوخی کردن باهم و هر چیز کوچک دیگری مثل این. به زندگی پس از فوتبالم فکر نمی‌کنم، اما می‌دانم که مسیری کاملا متفاوت خواهد بود.” +

“رم برایم چه معنایی دارد؟ همه چیز، همه چیز! این شهر! نه صرفا به‌خاطر این‌که من اهل رم هستم. رم از دید من، زیباترین شهر جهان است؛ دریا، کوه، بناهای قدیمی، خورشید زیبا و شور و شوق مردم شهر بی‌همتا است. رم برای من هم‌معنی فوتبال است، همیشه طرفدار باشگاه بودم و رنگ‌های لباس رم در خواب من و اتاق من در کودکی نقش بسته بود. این پیراهن برای ۲۵ سال بر تن من بوده است، اولین و تنها پیراهن در عمرم؛ بازوبند کاپیتانی را نیز به بازوی‌م بستم. چه چیز دیگری می‌توانستم بخواهم؟+

“۲۵ سال پر از پیروزی، شکست، گل، لذت و ناراحتی. من در این سال‌ها احساسات متفاوتی را تجربه کرده‌ام و واقعا سخت است که بخواهم آن‌ها را براساس شدت‌شان رده‌بندی کنم. با این حال چیزی که با قاطعیت می‌توانم بگویم این است که هنوز هم برای پوشیدن پیراهن رم انگیزه دارم و می‌خواهم با تمام توانم برای این تیم کار کنم و احساسات و تجاربی جدید داشته باشم. برای من شرایط طوری است که انگار اصلاً این همه سال از حضورم در رم نگذشته است. در بیست‌و‌پنجمین فصل حضورم در رم همان انگیزه و تمایلی را برای بازی کردن دارم که در سال اول داشتم …+

“خوشحال می‌شوم که با خداحافظی من، پیراهن شماره ۱۰ رم هم بازنشسته شود؛ ولی از سوی دیگر این به معنای پایان رؤیای جوانانی است که دوست دارند پیراهن شماره ۱۰یی که توسط توتی پوشیده می‌شد را بپوشند. بر تن کردن این پیراهن، قدرت شخصیتی بالایی می‌خواهد. پیراهن شماره ۱۰، پیراهن پرابهتی است و همیشه با کسی که این پیراهن را برتن می‌کند، برخورد متفاوتی نسبت به سایر بازیکنان می‌شود.” +

قطعا اگر من به تیم دیگری می‌رفتم، می‌توانستم جام‌های قهرمانی بیش‌تری کسب کنم؛ ولی هیچ‌وقت نسبت به تصمیم‌م برای ماندن در رم حسرت نمی‌خورم؛ حتی برای یک ثانیه. من به حرف قلبم گوش دادم.+

عشق، پشت‌کار و تدوام و شجاعت گوش دادن به ندای قلب. خلاصه‌ی آن چیزی که توتی را در قلب همه‌ی هواداران فوتبال ماندگار کرد. توتی ـ همانند هم‌تیمی سابق‌ش باتی گل ـ راه ماندگاری در قلب‌ها را به‌جای ماندگاری با جام‌ها انتخاب کرد. حسابی دل‌تنگ‌ت خواهیم شد. خداحافظ کاپیتان!

دوست داشتم!
۲

آن تیم زیبای ایتالیای سال ۲۰۰۰ که در فینال یورو قربانی قانون تراژیک گل طلایی شد با تیمی که سال ۲۰۰۶ جام‌جهانی را بالای سر برد، یک چهره‌ی ویژه‌ی مشترک داشتند که هم‌چون یک کارگردان، “زیبایی ایتالیایی” را از آغاز تا پایان ره‌بری می‌کرد. گلادیاتور رمی که بیست و چند سال یکی از مظاهر اصلی زیبایی فوتبال و تعصب بود. یکی از آخرین‌های نسلی که

“فکر می‌کنم کوتینیو توانایی رسیدن به سطح مسی و رونالدو را دارد. او به اندازه‌ی آن‌ها استعداد دارد و این را گاهی اوقات نشان داده است. ما باید این را بیشتر از او ببینیم. مهارت‌های او شگفت‌انگیز هستند … او هنوز جوان است اما باید سطح بازی خودش را بالاتر ببرد. باور دارم می‌تواند این کار را بکند. مسئله استعداد نیست؛ بلکه طرز فکر است. تنها علامت سؤالی که درباره کوتینیو وجود دارد ذهنیت‌ش است.” (امیل هسکی؛ این‌جا)

فوتبال در این تقریبا بیست و اندی سالی که من یادم می‌آید، بارها و بارها استعدادهای نوظهوری را به خود دیده که ستاره‌ی بعدی قرن به‌نظر می‌رسیده‌اند. از نسل زیدان‌ها و رونالدوها تا نسل رونالدینیوها و کمی بعدترش که به دو گانه‌ی بی‌رقیب مسی و کریس رونالدو رسیدیم، همواره چشم‌های تیزبین استعدادیاب‌ها و مربیان تیم‌های بزرگ به‌دنبال پیدا کردن الماس بزرگ و درخشان بعدی فوتبال بوده تا با کشف به‌موقع و صیقل دادن آن، جواهر بزرگ دیگری را به خزانه‌ی خود اضافه کنند. اما همین فوتبال در این سالیان طولانی ستاره‌های شاید بسیار بااستعدادی هم داشته که چون شمع کم‌فروغی لحظه‌ای درخشیده و بعد فراموش شده‌اند. پل گاسکوئین در زمان کودکی ما، آدریانو در زمان نوجوانی‌مان و شاید جک ویلشر در سال‌های اخیر نمونه‌هایی از این ستاره‌های با درخشش کوتاه‌مدت بوده‌‌اند. اما اگر بخواهیم به همین چند سال اخیر فوتبال نگاه کنیم، چه چیزی مسی و رونالدو را از سایر هم‌نسل‌های‌شان تا این حد متفاوت کرده‌ است؟

به‌نظر می‌رسد امیل هسکی در حرف‌های‌ش در مورد فیلیپه کوتینیو ستاره‌ی جوان برزیل و لیورپول که مدت‌ها است شایعه‌ی انتقال‌ش به بارسلونا به‌گوش می‌رسد پاسخ سؤال بالا را داده است. آن‌چه ستاره‌های درخشان را از رقبای کم‌فروغ‌شان متمایز می‌کند صرفا استعدادشان نیست. فوتبال و بسیاری حوزه‌های دیگر ستاره‌های درخشان بسیاری داشته‌اند که شاید از نظر استعداد در میان رقبا بهترین نبوده‌اند. پس موضوع این است که استعداد، صرفا برای موفقیت مورد نیاز نیست؛ بلکه به عوامل دیگری نیز نیاز داریم.

این عوامل دیگر که برای موفقیت در کنار استعداد به آن‌ها نیاز داریم چه چیزهایی هستند؟ امیل هسکی به یک عامل کلیدی اشاره کرده است: داشتن ذهنیت درست. ستاره‌ها دارای قدرت ذهنی لازم برای مدیریت زندگی حرفه‌ای خود هستند. اما داشتن ذهنیت درست در چه حوزه‌هایی برای ستاره‌ها مورد نیاز است؟ به‌نظر می‌رسد این موارد جز مهم‌ترین‌ها باشند:

  • اهداف و چشم‌انداز شخصی؛
  • جاه‌طلبی‌های حرفه‌ای؛
  • پول، ثروت و چیزهایی شبیه آن‌ها؛
  • شهرت؛
  • شناخت از جایگاه کنونی در مسیر شغلی و فاصله با چشم‌انداز آرمانی؛
  • انتخاب‌های درست برای ایجاد تغییر در مسیر شغلی (گام بعدی باید چه باشد؟)

ستاره‌های بزرگ بلدند که چطور این موارد و چیزهای دیگری شبیه آن‌ها را در مسیر شغلی‌شان مدیریت کنند. خبر خوب این است که اگر چه استعداد ذاتی است؛ اما ذهنیت درست را می‌توان با آموختن و کمک گرفتن از مربیان بزرگ به‌دست آورد. نقش مربیان (و مدیران) دقیقا همین است. این‌که به استعدادهای جوان سازمان‌شان هنر توسعه‌ی ذهنیت درست را بیاموزند. این‌که چه کسی چه استعدادی دارد که در آن می‌تواند تبدیل به یک ستاره‌ی درخشان شود، اولین گام در این مسیر است.

اما هیچ‌وقت نباید فراموش کنید که حتی داشتن بالاترین استعداد و درست‌ترین ذهنیت هم هم‌چنان کافی نیستند. اگر از من بپرسید، بنیادی‌ترین اصل موفقیت، سخت‌کوشی و سخت‌کوشی و سخت‌کوشی در عین حفظ امید است. 🙂

دوست داشتم!
۳

“فکر می‌کنم کوتینیو توانایی رسیدن به سطح مسی و رونالدو را دارد. او به اندازه‌ی آن‌ها استعداد دارد و این را گاهی اوقات نشان داده است. ما باید این را بیشتر از او ببینیم. مهارت‌های او شگفت‌انگیز هستند … او هنوز جوان است اما باید سطح بازی خودش را بالاتر ببرد. باور دارم می‌تواند این کار را بکند. مسئله استعداد نیست؛

قطعا این‌که بخواهم در گوشه‌ها بازی کنم برای‌م سخت‌تر است چرا‌ که من یک مهاجم نوک هستم. در فوتبال امروز شما باید تلاش کنید و انعطاف‌پذیر باشید، اما همه می‌دانند بهترین پست من چیست. مشخص است که در کدام پست بیش از بقیه راحت هستم. من بازیکنی هستم که طبق غرایزم بازی می‌کنم و در پست مهاجم مرکزی درک بهتری از حرکات‌م داشته و به‌نحوی‌که سال‌ها کارکرده‌ام بازی می‌کنم. در آن پست من به‌طور ناخودآگاه و خودکار بازی می‌کنم. اما وقتی به‌عنوان وینگر به کار گرفته می‌شوید، باید به مسائل متعددی توجه کنید. همه‌چیز متفاوت است؛ نحوه حرکات، نحوه بازی، همه‌چیز متفاوت است. نمی‌توانید به‌همان صورت که در پست مهاجم مرکزی بازی می‌کنید در گوشه‌ها بازی کنید.” (دنیل استوریج؛ این‌جا)

دنیای حرفه‌ای امروز، نیازمند داشتن انعطاف در انجام وظایف و پذیرش مسئولیت‌ها است. امروز یک عنوان سازمانی می‌تواند به شکل‌های مختلفی تفسیر شود. بنابراین شاید امروز دیگر مثل ده سال قبل نتوان به‌راحتی وقتی عنوان یک شغل سازمانی (مثلا: مدیر استراتژی) را می‌شنویم، در مورد ماهیت و محدوده‌ی کاری آن شغل تصویر کاملی را در ذهن‌مان ایجاد کنیم. این البته غیر از این مسئله‌ی دیگر است که امروزه شغل‌های فراوانی ایجاد شده‌اند که چند سال پیش از این وجود خارجی نداشتند (مثلا: مدیر بازاریابی دیجیتال.)

در مواجهه با این دنیای پیچیده‌ چه باید کرد؟ آیا تخصص در وضعیت کنونی بی‌معنی شده است؟ پاسخ به این سؤال منفی است. شما در هر حال هم‌چنان نیازمند داشتن تخصص هستید و حتی لازم است به فراتخصص دست پیدا کنید. منظور چیست؟ در دنیای تخصص‌گرای دیروزی شما می‌توانستید یک تخصص خاص را در حوزه‌های مختلفی به‌کار بگیرید. مثلا تا همین چند سال پیش با کمی اغماض تخصص مدیریت استراتژیک را می‌شد در صنایع مرتبط (مثلا: صنعت مخابرات و صنعت آی‌تی) به‌کار برد؛ اما این روزها دیگر نمی‌توان به‌راحتی و با اطمینان، به چنین کاری دست زد. چند دلیل برای بروز این وضعیت وجود دارد:

  1. صنایع امروزی آن‌چنان به شاخه‌های مختلف تخصصی تقسیم شده‌اند که در هر حوزه و زیرحوزه‌ای شما با دنیایی عظیم، در هم تنیده و پیچیده مواجهید و طبیعی است که نمی‌توانید مختصات همه‌ی دنیاها را به‌آسانی کشف کنید!
  2. سرعت پیش‌رفت علم و فناوری آن‌چنان بالا است که در هر حوزه‌ای باشید در به‌ترین حالت می‌توانید امیدوار باشید که از سرعت تحولات، خیلی جا نمانید!
  3. اینترنت و رسانه‌های دیجیتال باعث افزایش نجومی خلق محتوا شده‌اند و در عین حال دسترسی به محتوای تخصصی را هم به‌شدت تسهیل کرده‌اند. بنابراین جدا از این‌که به‌روز بودن بسیار مشکل‌تر از قبل شده، خودِ همین به‌روز بودن این روزها نه یک مزیت رقابتی که یک الزام کاملا ضروری است!

بنابراین شما چاره‌ای ندارید جز این‌که یک حوزه‌ی تخصصی مشخص را برای خود انتخاب کنید و روی ساختن برند شخصی تخصصی خود در آن حوزه تمرکز کنید. اما این همه‌ی داستان نیست. شما اگر نخواهید به‌صورت آزادکاری (Freelance) کار کنید، ناگزیرید برای کار کردن در سازمان‌ها عنوان و ماهیت تخصص مورد نظر خود را با عنوان و محتوای شرح شغل‌های موجود در سازمان‌ها تطبیق بدهید. بنابراین در هر حوزه‌ی تخصصی با دامنه‌ای از تعاریف متفاوت، مسئولیت‌ها و شرح شغل‌های گوناگون و دانش‌ها و مهارت‌های متنوع مواجهیم که لازم است در مورد آن‌ها حداقل اطلاعات لازم را داشته باشیم. بنابراین یک استراتژی شغلی جدی، این است که در حوزه‌ی تخصصی مورد نظرمان اقیانوسی گسترده باشیم که بخش عمده‌ی آن کم‌عمق است؛ اما در یک نقطه‌ی خاص بسیار عمیق می‌شود!

همان‌طور که استوریج گفته، اگر چه لازم است شما خود را با محدودیت‌‌های شغلی و سازمانی تطبیق بدهید؛ اما نباید فراموش کنید که به‌ترین جا برای شما کجا است! کشف این به‌ترین جا اگر چه با عرق ریختن و ممارست در تجربه کردن به‌دست می‌آید؛ اما ارزش‌اش را دارد! پس اگر در یک دوره‌ی زمانی مشخص (به‌ویژه در اوایل دوران کاری‌تان) به‌جای دنبال کردن پول و عناوین پرطمطراق سازمانی، کسب تجربیات متنوع و عمیق را دنبال کنید، شک نداشته باشید روزی از راه خواهد رسید که شما و تخصص‌تان توسط همان افرادی که باید شناخته می‌شود و آن روز، آن‌ها هستند که به‌دنبال شما می‌آیند.

  1. کشف کنید در حوزه‌ی تخصصی شما چه عناوین شغلی تخصصی وجود دارند.
  2. از گوگل و البته سؤال کردن از متخصصان دریابید مختصات هر عنوان شغلی چیست؟
  3. حتی اگر با تجربه هم هستید، برای شروع یک مسیر جدید از کارآموزی شروع کنید. سخت است و ترس‌ناک؛ اما درد ندارد!
  4. همیشه به‌دنبال یاد گرفتن و به‌روز بودن و تجربه کسب کردن باشید!
  5. جایی در مسیر کارراهه‌ی شغلی خود، بالاخره تصمیم بگیرید چه کاره‌اید و قرار است شما را به چه ویژگی یا توان‌مندی بشناسند. از این‌جا مسیرتان را در راستای تحقق همین هدف تنظیم کنید.

تبریک می‌گویم! به‌ترین جا را پیدا کرده‌اید. حالا باید روی همین مسیر کم‌عرض اما طولانی کاملا متمرکز بمانید. نگذارید موانع و سنگلاخ‌ها و شوره‌زارها و مرداب‌های مسیر جلوی به‌پیش رفتن شما را بگیرند. خبر خوب این است که منحرف شدن از مسیر، طبیعی و جبران‌پذیر است.

دوست داشتم!
۶

“قطعا این‌که بخواهم در گوشه‌ها بازی کنم برای‌م سخت‌تر است چرا‌ که من یک مهاجم نوک هستم. در فوتبال امروز شما باید تلاش کنید و انعطاف‌پذیر باشید، اما همه می‌دانند بهترین پست من چیست. مشخص است که در کدام پست بیش از بقیه راحت هستم. من بازیکنی هستم که طبق غرایزم بازی می‌کنم و در پست مهاجم مرکزی درک بهتری

“هدفم این است که به‌عنوان یک بازیکن پیشرفت کنم و بعد به بارسلونا برگردم و تا جایی که بتوانم در آن تیم بازی کنم. در حال حاضر دغدغه‌ای نسبت به سازگاری با لیگ برتر ندارم. بازی به بازی من مأموریتم را انجام می‌دهم. من بازیکنی جوان هستم و نیاز دارم که هر روز کار کنم تا به اهدافم برسم.” (جرارد دلوفو؛ این‌جا)

هر کدام از ما بالاخره در مسیرِ زندگیِ شغلی به راه افتاده‌ایم یا به‌امید خدا به‌زودی حرکت خواهیم کرد. طیِ طریقِ این مسیرِ طولانی “کارراهه” ـ آن هم بی‌‌هم‌رهی خضر! ـ نیازمند داشتن یک هدف بززگ یا به‌عبارت به‌تر، رؤیایی برانگیزاننده است که به آن “چشم‌انداز” می‌گوییم. داشتن چشم‌اندازی بزرگ که به‌اندازه‌ی کافی انگیزش‌بخش باشد، نقطه‌ی شروع هر داستان دل‌انگیز موفقیت است؛ اما نکته‌ی مهم‌تر این است که نه‌تنها شرط لازم نیست که حتی شرط کافی هم نیست! 🙂

حرکت در مسیر تحقق چشم‌انداز، نیازمند راه افتادن است و مشکل‌ترین کارِ‌ دنیا هم همین است. اما در نقطه‌ی شروع مسیر کارراهه‌ی حرفه‌ای، با چالش دیگری مواجهیم: این‌که چون معتقدیم “کار نیکو از پر کردن است” تا فراهم نشدن تمام شرایط برای دست زدن به یک کار بزرگ و دل‌خواه که نزدیک‌ترین مسیر به تحقق چشم‌انداز بزرگ‌مان باشد، به‌تر است صبر کنیم. این شکالی از همان به‌تعویق انداختن (Procrastination) معروف است که از دردهای بزرگ زمانه‌ی ما است: این‌که می‌دانیم که باید کاری را آغاز کنیم؛ اما کاری نمی‌کنیم!

واقعیت این است که نه دنیا آن‌چنان جای عادلانه‌‌ای است (این چرخ کج‌مدار نه بر آرزو رود!) و نه ما عمرمان آن‌چنان دراز که تا رسیدن روز موعود صبر کنیم. این موضوع مخصوصا در ابتدای مسیر حرفه‌ای اهمیت دارد: چنان‌که دلوفو ترجیح داد به‌جای نیمکت‌نشینی در بارسلونا سرنوشت‌ش را در جای دیگری جستجو کند. او شجاعتِ شروع کردن را داشت و می‌دانست که در ابتدای کارراهه تنها چیزی که مهم است “شروع کردن” است و نه هیچ چیز دیگری! اما دولوفو به نکته‌ی بسیار مهم دیگری هم اشاره کرده است: وقتی در مسیر دست یافتن به یک چشم‌انداز بزرگ، دست به‌کار می‌شوی، در ابتدای مسیر حتی نمی‌دانی باید چه کار کنی. باید این‌قدر مسیرهای مختلف را امتحان کنی، این‌قدر زمین بخوری و بلند شوی، این‌قدر در چاهِ عمیقِ نشدن‌ها گرفتار شوی، این‌قدر از امید به ناامیدی مطلق و دوباره به امید بروی و بیایی واین‌قدر رنج و درد گم‌شدگی را تحمل کنی تا سرانجام وارد جاده‌ی درست بشوی! آن‌وقت تازه مسیرِ “رفتن تا رسیدن” آغاز می‌شود. 🙂 پس از امتحان کردن نترس، شروع کن، گام به گام بدون دغدغه‌ی این‌که به کجا می‌روی پیش برو و بگذار راه خودش را تا مقصد پیش ببرد. 

* عنوان این مطلب برگرفته از شعری است از زنده‌یاد حسین منزوی.

دوست داشتم!
۴

“هدفم این است که به‌عنوان یک بازیکن پیشرفت کنم و بعد به بارسلونا برگردم و تا جایی که بتوانم در آن تیم بازی کنم. در حال حاضر دغدغه‌ای نسبت به سازگاری با لیگ برتر ندارم. بازی به بازی من مأموریتم را انجام می‌دهم. من بازیکنی جوان هستم و نیاز دارم که هر روز کار کنم تا به اهدافم برسم.” (جرارد دلوفو؛ این‌جا)

“من با او صحبت کردم و او به من گفت خوشحال است که با باشگاه موناکو در تماس است. او در مورد چند چیز با من صحبت کرد. نمی‌دانم او در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت اما من خوشحال خواهم شد اگر او به موناکو بپیوندد. ویکتور به دنبال بازی در تیمی است که فشاری کم‌تر از بازی در بارسا داشته باشد. او از زمانی که بچه بود، برای بارسا بازی می‌کند و نیاز به یک هدف تازه دارد.” (لودویک ژولی درباره‌ی ویکتور والدس؛ این‌جا)

هر چند والدس در تمامی انتخاب‌‌های‌ش بعد از بارسا اشتباه کرد؛ اما نکته‌ای که ژولی در مورد والدس گفته، راه‌کار جذابی است برای زمانی که تمامی درها به روی ما قفل شده است. خیلی وقت‌ها به‌تر است به‌جای تمرکز روی باز کردن قفل‌های پیچیده‌ی زندگی، کار و کسب‌وکار، به‌دنبال قفل جدیدی برای باز کردن بگردیم!

دوست داشتم!
۳

“من با او صحبت کردم و او به من گفت خوشحال است که با باشگاه موناکو در تماس است. او در مورد چند چیز با من صحبت کرد. نمی‌دانم او در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت اما من خوشحال خواهم شد اگر او به موناکو بپیوندد. ویکتور به دنبال بازی در تیمی است که فشاری کم‌تر از بازی در بارسا

توضیح ـ میثم زرگرپور دوست عزیز من با کوله‌باری از تجربیات جذاب مخصوصا از نوع رسانه‌ای است. میثم این روزها مدیر امور مشتریان یک شرکت بسیار بزرگ بخش خصوصی است. یادداشت میثم بسیار جذاب است؛ حتما بخوانیدش!

******

مشاجره‌ی لفظی در کار پیش می‌آید. اصلاً کار است و مشاجره‌های‌ش؛ مخصوصاً اگر طرفین آن‌قدر عاقل باشند که تلاش کنند بگو مگوهای کاری، آخرش به روابط دوستی‌شان صدمه نزند. اتفاقی که برای من و همکارم افتاد هم از همین جنس بود. حسین – که شش سال از من کوچک‌تر است و به تناسب، تجربه‌ی کمتری هم دارد – شاکی بود که چرا در جریان کاری قرار نگرفته و من دفاع می‌کردم که اصلاً قرار به اطلاع‌رسانی عمومی نبوده. بحث به ناراحتی کشید و حسین هم وسط بد و بی‌راه گفتن‌های محترمانه‌اش من را فردی خطاب کرد که سابقه‌ی کارش «دولتی» بوده است و نمی‌داند کار کردن در این‌جا ـ شرکتی که در آن کار‌ می‌کنیم ـ به‌عنوان یک شرکت بزرگ خصوصی، با یک محیط دولتی تفاوت دارد.

وسط دعوا که حلوا خیرات نمی‌کنند! من هم تا توانستم از خجالت‌اش درآمدم و البته از سابقه‌ی کاری‌ام دفاع کردم. واقعیت آن بود که من بیشتر عمر کاری‌ام را در شرکت‌های خصوصی و حداکثر شبه‌دولتی گذرانده‌ام و بجز ۱۵ ماهی که به‌عنوان سرباز در یک سازمان دولتی خدمت کردم، همیشه از کار کردن در ادارات دولتی فراری بوده‌ام. ولی همین دوران کوتاه هم به من کمک کرد تا محیط ادارات دولتی را بهتر بشناسم.

فردای آن روز، با خودم فکر کردم که من هم روزی مثل حسین فکر می‌کردم که کار کردن در یک اداره‌ی دولتی عار است: دولتی‌ها تنبل و بدون خلاقیت‌اند، کارشان هیجان ندارد و چون امنیت شغلی دارند زیاد به رشد و پیشرفت فردی و سازمانی توجه نمی‌کنند. ولی ماجرا واقعاً این‌طور است؟ تجربه‌ی کوتاه من در یک ارگان کاملاً دولتی و بلندترم در یک شرکت «کمی» دولتی که این را نشان نمی‌داد!

واقعیت آن است که کار کردن – هرچند کوتاه – در سازمان‌های دولتی، منافعی دارد که شاید با هزار سال بودن در شرکت خصوصی به دست نیاید. مثلاً:

  1. دولتی‌ها ناچارند با اعداد بزرگ سر و کله بزنند. این، ذات کار آنهاست که بودجه‌ی مشخصی را جذب کنند و بعد آن را بین چند پروژه تقسیم کنند. برای همین است که خیلی از کارکنان دولت، درک صحیح‌تری نسبت به مثلاً گزارش رئیس‌جمهور در رسانه‌ها دارند تا باقی مردم.
  1. دید خیلی از کارشناسان شرکت‌ها و سازمان‌های دولتی نسبت به همتایان‌شان (!) در شرکت‌های خصوصی ملی‌تر است. دولتی‌ها اغلب با طرح‌های کلان‌تری سر و کار دارند که دید «سیستمی» جامع‌تری (مخصوصاً در بعد ملی) به آنها می‌دهد. از دید یک دولتی شکست یک پروژه پایان دنیا نیست، چرا که فقط بخشی از یک «طرح بزرگ» شکست خورده، نه همه‌ی طرح.
  1. بارها شده که خوانده‌ام و شنیده‌ام که واقع‌بین‌ترین آدم‌ها دنیای کسب و کار (چه خصوصی‌ها و چه دولتی‌ها) آن‌هایی هستند که لااقل مدتی در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (سابق) کار کرده‌اند. این متخصصان، محدودیت منابع را خوب می‌شناسند و از آن طرف هم می‌دانند چطور می‌شود منابع بسیار محدود را اولویت‌بندی کرد و به مصارف واقعاً نامحدود تخصیص دارد. این، مهارتی است که حتی یک کارشناس ساده‌ی برنامه‌ریزی یا ذیحسابی ادارات دولتی هم از آن بهره دارد؛ ولی اگر منصف باشیم، چند درصد از متخصصان شرکت‌های خصوصی عمیقاً درباره‌ی موضوع به این مهمی می‌دانند؟

دل‌تان هوس یک کار کم دردسر در یک اداره‌ی دولتی را کرد؟ به این فکر کرده‌اید که دولتی‌ها، عمدتاً حقوق دریافتی کمتری از خصوصی‌ها دارند؟ کار کردن در یک مجموعه‌ی تخصصی دولتی (مثلاً در بخش‌های آب، برق و نفت) به این دریافتی کمتر می‌ارزد یا نه؟

شخصاً فکر می‌کنم هر متخصصی در سال‌های پنجم تا دهم کاری‌اش بد نیست یکی دو سالی را در یک اداره‌ی دولتی بگذراند. بینشی که این تجربه‌ی کاری ایجاد می‌کند، به حقوق کم‌تر این مدت کاملاً می‌ارزد!

پ.ن.۱٫ پست این هفته‌ی مدل‌های کسب و کار محتوا فردا صبح منتشر می‌شود.

پ.ن.۲٫ از این پس سه‌شنبه‌ها گزاره‌ها را با یادداشت‌هایی درباره‌ی سبک زندگی کاری دنبال کنید.

دوست داشتم!
۴

توضیح ـ میثم زرگرپور دوست عزیز من با کوله‌باری از تجربیات جذاب مخصوصا از نوع رسانه‌ای است. میثم این روزها مدیر امور مشتریان یک شرکت بسیار بزرگ بخش خصوصی است. یادداشت میثم بسیار جذاب است؛ حتما بخوانیدش! ****** مشاجره‌ی لفظی در کار پیش می‌آید. اصلاً کار است و مشاجره‌های‌ش؛ مخصوصاً اگر طرفین آن‌قدر عاقل باشند که تلاش کنند بگو مگوهای

“قانون زندگی همین است. بازیکنی می‌آیند و بازیکنانی می‌روند …”

“به دخترم توضیح داده‌ام که من این شانس را داشتم تا از حضور در این باشگاه که رؤیای میلیون‌ها فوتبالیست است لذت ببرم. اعتبار و ارزشی که در این تیم پیدا کردم غیر قابل وصف است.

من در بارسا افتخارات فراوانی به‌دست آوردم؛ اما مهم‌ترین چیز گرمای احساس انسانی بود که از این باشگاه به‌دست آوردم. من به‌عنوان پسربچه‌ی کوچکی وارد این باشگاه شدم و امروز به‌عنوان یک عضو خانواده‌ای بزرگ این‌جا را ترک می‌کنم.”

“یکی از به‌ترین خاطرات دوران فوتبالم بوسیدن بازوبند کاپیتانی در برنابئو بود. برای من این مساله یک رؤیا بود که به حقیقت پیوست.

“نه فقط من که همه‌ی تیم بارسلونا در این چند سال اخیر وارد تاریخ بارسا شده‌ایم. در حال حاضر آن‌چه که در خاطرم مانده و خواهد ماند اعتباری است که از این باشگاه گرفته‌ام. ارزش و حس بی‌نظیری که این باشگاه به من داده است را هرگز فراموش نخواهم کرد.

این پایانی است بر یک دوره‌ از زندگی. اما هنوز چیزهای بیش‌تری در این دنیا باقی مانده است و من امیدوارم که از آن‌ها هم مثل این دوره لذت ببرم …” (این‌جا و این‌جا و این‌جا)

این فصل طولانی منتهی به جام جهانی، فصل خداحافظی و دل‌تنگی است. پرواز اوزه‌بیو، لوئیس آراگونس و تیتو از این جهان خاکی و خداحافظی دو کاپیتان بسیار بزرگ بود: خاویر زانتی و کارلس پویول. درباره‌ی اولی هفته‌ی بعد خواهم نوشت‌؛ اما پست امشب تقدیم می‌شود به مرد بزرگی که در این سال‌ها نماد شور و هیجان برای تمامی هواداران بارسا بود … کاپیتان جاودانی که ره‌بر بزرگ عصر پرافتخار بارسا بود.

حرف‌های کاپیتان بزرگ بارسا نکات ارزش‌مند فراوانی برای حرکت به‌سوی داشتن یک کارراهه‌ی شغلی را به ما نشان می‌دهند:

۱- رؤیا داشته باش و تلاش کن تا محقق‌ش کنی!

۲- جایی کار کن که به تو حس و شور و هیجان و اعتبار بدهد؛ نه جایی که برعکس این رابطه برقرار باشد!

۳- هر دوره‌ی زندگی، آغازی دارد و پایانی. مهم این است که از آن همان‌طوری که هست لذت ببری!

و چند جمله‌ی احساسی برای خداحافظی: خداحافظ کاپیتان جاودانی بارسا. از تو ممنونیم برای خاطرات خوب این سال‌ها، برای شور و هیجان و امیدی که در سخت‌ترین لحظات به همه‌ی ما دادی، برای اشک‌ها و لبخند‌ها، برای آن لحظه‌ی تاریخی که بازوبند کاپیتانی را به آبیدال سپردی و برای همیشه ماندگار شدی. بدرود کاپیتان همیشگی بارسا  …

دوست داشتم!
۵

“قانون زندگی همین است. بازیکنی می‌آیند و بازیکنانی می‌روند …” “به دخترم توضیح داده‌ام که من این شانس را داشتم تا از حضور در این باشگاه که رؤیای میلیون‌ها فوتبالیست است لذت ببرم. اعتبار و ارزشی که در این تیم پیدا کردم غیر قابل وصف است.“ “من در بارسا افتخارات فراوانی به‌دست آوردم؛ اما مهم‌ترین چیز گرمای احساس انسانی بود

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها هفته‌ی پیش به این‌جا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کدام‌اند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که به‌دلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشته‌ی این هفته موکول کردم.

در مسیر موفقیت،”کی‌ام من؟” سؤالی کلیدی است که به‌واسطه‌ی اهمیت آن، چند هفته‌ای است که در این سلسله یادداشت‌ها روی آن گیر کرده‌ایم. سؤالی که همواره و از اولین روزهای خلق بشر در این کره‌ی خاکی، جزو بزرگ‌ترین سؤالات بشر در زندگی بوده و هنوز لاینحل باقی مانده است. شاهد این مسئله، عرضه‌ی هر روزه‌ی ده‌ها کتاب و دوره‌ی آموزشی و مقاله و … برای خودشناسی است. این تازه در صورتی است که پیش‌فرض “لزوم خودشناسی” را پذیرفته باشیم. چیزی که معمولا فراموش می‌شود! چه بسیار افرادی که با سودای رسیدن به موفقیت‌های یک شبه و کوتاه‌مدت، به‌سراغ راه‌حل‌هایی رفته‌اند که از پیش محکوم به شکست‌اند. شرکت در انواع و اقسام دوره‌های موفقیت، مصرف مداوم کتب و مجلات مرتبط با موفقیت و در بهترین حالت، امتحان مداوم قرص‌ها و کپسول‌های تجویز شده توسط آن‌ها، شکل‌های ظاهرا عاقلانه‌ی ماجرا هستند. در عمل متأسفانه می‌بینیم و می‌شنویم که توسل به سحر و جادو فال‌بینی و کف‌بینی و دعا گرفتن و چیزهایی شبیه آن‌ها چقدر در جامعه تبدیل به یک راه معمول برای رسیدن به هدف شده است. تازه گذشتم از شکل‌های معمول‌تر و سخیف‌تری مانند دروغ، تهمت، ریا، کلاه‌برداری و دیگر روش‌های غیراخلاقی برای رسیدن به هدف که خیلی از آن‌ها به اجبار یا آگاهانه به یک گزینه‌ برای موفقیت افراد و کسب و کارها تبدیل شده‌اند.

بگذریم. برگردیم به سراغ بحث اصلی‌مان. همیشه یکی از دغدغه‌های من این بوده که چرا در حوزه‌ی موفقیت (چه برای مدیران و سازمان‌ها و چه برای افراد) مطالب سطحی تا این حد پرطرف‌دارند و در مقابل مطالب عمیق چندان جدی گرفته نمی‌شوند. یک دلیل‌‌اش می‌تواند این باشد که مطالب جدی دیریاب‌اند و درک‌شان نیازمند تفکر و تأمل است و می‌دانیم که این دو از سخت‌ترین کارهای روزگار ما هستند

مدتی پیش اتفاقی متوجه موضوع دیگری شدم. وقتی برای خرید یک هفته‌نامه به‌کنار دکه‌ی روزنامه‌فروشی رفته بودم و همین‌طور که منتظر بودم نوبت‌م شود، شاهد خریدهای دیگران بودم: انواع و اقسام مجلات موفقیت. کمی به چهره‌ی آدم‌ها خیره شدم: آدم‌هایی در ظاهر خسته و ناشاد و نه‌چندان موفق. این قضاوت البته قطعا دارای اشکالاتی است؛ اما مرا به‌یاد چند سال قبل انداخت. زمانی که چند نفر دوست کاملا ناموفق داشتم که مشتری دائمی این نشریات بودند. همیشه با خودم فکر می‌کردم که وقتی خواندن این نشریات برای این آدم‌ها فایده‌ی عملی ندارد؛ چرا همیشه در حال این کار هستند؟ و حالا پاسخ آن “چرا” را فهمیده‌ام. این ماجرا دو علت دیگر هم دارد که در ظاهر خیلی هم مشخص نیستند:

  1. ما در زندگی‌مان این‌قدر زخم‌های نشدن و نرسیدن را خورده‌ایم که “امید” واژه‌ی ناآشنایی برای ماست. برای همین نیاز داریم که یک عامل خارجی مدام ما را قلقلک بدهد که “می‌شود و می‌توانیم؛ چون شد و توانستند!”
  2. از جایی به‌بعد هم به‌مصرف این چیزها عادت می‌کنیم؛ صرف نظر از این‌که چقدر برای‌مان مفیدند.

و همین دو علت پنهان هستند که مصرف بی‌رویه‌ی ادبیات موفقیت را برای ما خطرناک می‌کنند: این‌که صرفا بخوانیم و در عمل هیچ تأثیری از خواند‌ه‌های‌مان در زندگی‌مان نبینیم. این البته خودش می‌تواند یک نشانه هم باشد: اگر از این دست مطالب زیاد می‌خوانیم و تأثیری نمی‌بینیم، شاید لازم باشد تجدید نظری داشته باشیم.

حقیقت این است که هدف از یاد گرفتن اصول و مهارت‌های موفقیت، مدیریت، کار حرفه‌ای و هر چیز دیگری در زندگی ما این است که از آن‌ها در عمل استفاده کنیم. این‌که هفته‌ای یک بار یا ماهی یک بار یا سالی یک بار، کتاب و مجله‌ای را به‌دست بگیریم یا در سخنرانی یا کلاسی شرکت بکنیم، نباید صرفا برای تسکین دردهای‌مان باشد. باید تأثیری در عمل هم داشته باشد؛ و گر نه نه‌تنها زمان و هزینه (دو منبع کمیاب زندگی این روزها!) را صرف چیز بی‌هوده‌ای کرده‌ایم و در نهایت چیزی به‌دست نیاورده‌ایم. حالا اگر دوست دارید که این هزینه را بکنید و چیزی به‌دست نیاورید، اختیار با خود شماست. اما لطفا به صرف این هزینه بدون دست یافتن نتیجه عادت نکنید!

نکته‌ی مهم ماجرا این‌جاست که ما باید بین سه‌ گانه‌ی هزینه / لذت / نتیجه تعادلی برقرار کنیم تا بتوانیم خودمان را در مسیر درست موفقیت قرار دهیم. چقدر هزینه به چقدر لذت و چقدر نتیجه می‌ارزد؟ نقطه‌ی بهینه‌ی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ یکی دیگر از کلیدهای موفقیت شما، یافتن پاسخ این سؤالات است. هفته‌ی آینده بیش‌تر در این مورد صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۶

در سلسله درس‌های موفقیت شخصی و شغلی گزاره‌ها هفته‌ی پیش به این‌جا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کدام‌اند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که به‌دلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشته‌ی این هفته موکول کردم. در مسیر موفقیت،”کی‌ام من؟” سؤالی کلیدی است که به‌واسطه‌ی اهمیت آن، چند هفته‌ای است که در این سلسله