مایکل ای. نورتون استاد بازاریابی مدرسهی مدیریت هاروارد معتقد است که همانطور که کم فکر کردن به یک موضوع بد است؛ زیادی فکر کردن هم بد است! مقالهی این هفته بسیار کوتاه است؛ اما چند نکتهی جالب را نشانمان میدهد:
- در ادبیات آکادمیک، دو روش اصلی برای تصمیمگیری وجود دارد: الف ـ روش شهودی که مبتنی بر شهود آدمها و استفاده از هیوریستیکها و میانبرهای تصمیمگیری است. اشکال این روش، بالا رفتن احتمال خطا یا انحراف در تصمیمگیری درست است. روش دیگر، روش کلاسیک تئوری تصمیمگیری و استفاده از روشهای تحقیق در عملیات، درخت تصمیم و دیگر ابزارهای کمّی و کیفی از این دست است.
- در ادبیات موضوع ثابت شده که زیادی فکر کردن هم مضر است؛ اما مشکل اینجا است که هیچ کس هنوز نمیتواند دقیقا نشان دهد که نقطهی بهینهی میزان فکر کردن برای تصمیم گرفتن کجاست. تأکید نورتون بر همین است که عموما اشکال فرایند تصمیمگیری مبتنی بر زیادی فکر کردن (!) نادیده گرفته میشود.
- یک خطای بسیار جالب زیادی فکر کردن که نورتون به آن اشاره میکند: تمرکز بر معیارهای اشتباهی برای ارزیابی گزینههای تصمیم. یعنی فرد تصمیمگیر، درگیر قضاوت در مورد متغیرهایی میشود که ربطی به مسئلهی او ندارند. مثالی که او میزند این است که مدیر آیتی یک سازمان میخواهد تعدادی لپتاپ برای کارکنان سازمان بخرد. او برای ارزیابی گزینهها شدیدا به ویژگیهایی مثل قدرت چند رسانهای یا قدرت پردازش لپتاپ توجه میکند؛ در حالی که برای کاربران اصلی آن لپتاپها اندازه، وزن و وضعیت امنیت آن لپتاپها مهمتر است.
- اما … آقای نورتون به یک نکتهی جالب دیگر هم اشاره میکند: مدیران وقتی میخواهند دربارهی آینده فکر کنند وسواس زیادی به خرج میدهند، گزینهها را مدام وارسی و ارزیابی میکنند و کلّی فکر میکنند تا بالاخره تصمیم بگیرند (که نمونهای از اشکال این شکل تصمیمگیری را در نکتهی شمارهی ۳ دیدیم.) اما در هنگام اتخاذ تصمیمات عملیاتی، آنها به این بهانه که “ثابت شده شهود من همیشه خوب جواب میده”، تصمیمات را به صورت شهودی اخذ میکنند. و اینجا یک اشکال دیگر پدید میآید.
- شهود عمدتا به صورت ناخودآگاه مبتنی است بر تجربیات قبلی آدمها: وقتی چیزی یک بار کار کرده؛ نتیجهی شهودی این است که دفعهی بعد هم کار خواهد کرد. مثالی که نورتون میزند این است که مدیری قبلا کارمند بسیار خوبی داشته که از نظر ایجاد ارتباط چشمی هم خوب بوده. او برای انتخاب کارمند بعدی، معیار اصلیاش را برقراری ارتباط چشمی خوب در نظر میگیرد. متوجه شدید اشکال کار کجاست؟ شهود دو متغیر کاملا مستقل را با هم میسنجد!
- سرانجام اینکه آقای نورتون شیمی تصمیمگیری مغز را هم مطالعه کرده! (به حق چیزهای نشنیده!) او میگوید که از نظر فرایندهای درون مغز، تفاوتِ تصمیمگیریِ مبتنی بر روشهای تصمیمگیری وتصمیمگیریِ شهودی را اینجوری میشود نشان داد: وقتی یک روز با دوستانات میری کافه و سر فرصت از منوی کافه نوشیدنی مورد علاقهات را انتخاب میکنی، به صورت سیستماتیک تصمیم گرفتهای. اما یک روز بسیار سرد که خودت را به دکهی روزنامهفروشی کنار خیابان میرسانی تا حتا شده یک لیوان آب داغ (!) بگیری و لااقل کمی گرم شوی، به صورت شهودی تصمیم گرفتهای.
این مقالهی جذاب دو صفحهای را از اینجا دانلود کنید.
تئوری تصمیم، یکی از جذابترین حوزههای علم مدیریت برای من است؛ بهویژه بخش روانشناسیاش! (اگر MBA را در دانشگاه صنعتی شریف یا دورههای دوم و سوم پلیتکنیک خوانده باشید، حتما پای درس استاد عزیز این درس آقای دکتر عیسایی نشستهاید و میدانید که چه میگویم.) باز هم در این حوزه مقاله خواهیم داشت.
(خودمونیم یک مقالهی دو صفحهای چقدر نکته داشت! :))