«از نظر فنی، تاکتیکی، ذهنی، میل به برد و تمامی جنبه‌ها ضعیف بودیم و حتی شایسته کسب ۱ امتیاز هم نبودیم.» (توماس توخل، سرمربی سابق دورتموند؛ این‌جا)

توماس توخل که حالا دومین فصل حضورش را در پاریسن‌ژرمن را پشت سر می‌گذارد. زمانی که این جمله‌ی بالا را گفته بود، او هنوز مربی بود که روی نیمکت داغ دورتموندِ پس از یورگن کلوپ نشسته بود. او شاید دیوانگی‌ و برون‌گرایی‌ کلوپ را نداشته باشد؛ اما فکر می‌کنم هم‌چنان یکی از جذاب‌ترین مربیانِ بدشانس دنیا است (شاید از نظر شانس بشود او را با استاد رانیری مقایسه کرد!) خوش‌حال‌م که در پی‌اس‌جی این‌قدر عقلانیت وجود داشت که او را پس از نتایج نه‌چندان درخشان فصل اول‌ش باز هم به‌عنوان مربی نگه دارند.

اما برگردیم به آن تک‌جمله‌ی بالایی. استاد توخل در این جمله‌ی شاه‌کار، به این می‌پردازد که برای برنده شدن، باید از چه جنبه‌هایی خودمان را آماده‌ کنیم. براساس حرف‌های توخل، ۳ عنصر «هنرِ آمادگی برای برنده شدن» را در این‌جا مختصر و مفید مرور می‌کنیم:

  1. آمادگی فنی: بدیهی است که برای برنده شدن لازم است در کاری که قرار است انجام دهیم، بهترین باشیم. فرقی نمی‌کند فوتبالیست باشیم، کارشناس فروش، مشاور مدیریت، مدیر پروژه یا هر چیز دیگری. برای برنده شدن باید دانش فنی و مهارت کافی را در حوزه‌ی کاری‌مان داشته باشیم. و البته فراموش نکنیم که این‌ها مهارت‌های سخت هستند و باید به فکر یادگیری و نهادینه‌سازی مهارت‌های نرم هم باشیم.
  2. آمادگی تاکتیکی: تاکتیک چیست؟ به‌سادگی یعنی کاربرد مهارت‌ها در جای درست و زمان درست. 🙂 پس چرا تاکتیک‌های تیم‌های مختلف با هم متفاوت‌اند؟ تفاوت در این است که چه مهارتی را کِی و کجا و چطور به‌کار ببری.
  3. آمادگی ذهنی: بازیِ زندگی و بازی‌های شغلی، همگی دشوارند. برای پیروز شدن در این مسیر، اگر از درون انگیزه نگیرید و اگر در برابر ناملایمات بیرونی (به‌ویژه شکست‌ها، زمین خوردن‌ها و نقد غیرمنصفانه و تمسخر دیگران و …) و یا چالش‌های درونی (حس تحقیر از نشدن‌ها، ترس از عقب‌افتادن‌ها، دردِ‌ زمین خوردن و …) نتوانید دوام بیاورید، یا کاملا فرو می‌پاشید یا در به‌ترین حالت، مسیرِ رفتن در جهت دست یافتن به رؤیاهای‌تان را رها می‌کنید و به حداقل‌های کم‌دردسر زندگی اکتفا خواهید کرد. این شاید مهم‌ترین آمادگی است که برای پیروز شدن باید به آن دست یافت. در این مورد اجازه بدهید پیشنهادی هم بدهم: خواندن زندگی‌نامه‌ی بزرگان کارآفرینی و ورزش و دیدن مسیرِ زجرآوری که آن‌ها برای رسیدن به موفقیت طی کرده‌اند، برای من یک راه مهم در یادگیری چگونگی ایجاد آمادگی ذهنی است. و البته تکنیک‌های روان‌شناختی هم در این زمینه می‌توانند بسیار مؤثر باشند.

هنرِ‌ آمادگی برای پیروز شدن. 🙂 چه درس جذابی از استاد توخل یاد گرفتم. حالا می‌دانم که برای موفقیت، باید روی چه چیزهایی تمرکز کنم. اعتراف می‌کنم که تا به‌امروز روی آمادگی فنی و ذهنی تا حدودی کار کرده‌ام ولی روی آمادگی تاکتیکی کم‌تر زمان و انرژیِ تمرین گذاشته‌ام. شاید واقعا عامل اصلی شکست‌های بزرگ‌م در زندگی همین بوده است. این‌که چطور می‌شود تاکتیک را در زندگی واقعی ـ و نه فوتبال ـ تمرین کرد، موضوع تحقیق بعدی من خواهد بود که درباره‌ی نتایج‌ش برای‌تان خواهم نوشت.

دوست داشتم!
۳

«از نظر فنی، تاکتیکی، ذهنی، میل به برد و تمامی جنبه‌ها ضعیف بودیم و حتی شایسته کسب ۱ امتیاز هم نبودیم.» (توماس توخل، سرمربی سابق دورتموند؛ این‌جا) توماس توخل که حالا دومین فصل حضورش را در پاریسن‌ژرمن را پشت سر می‌گذارد. زمانی که این جمله‌ی بالا را گفته بود، او هنوز مربی بود که روی نیمکت داغ دورتموندِ پس از

«پدر و مادرم به من گفتند که از تجربه تمام آن‌چه در حال تجربه‌اش هستم لذت ببرم و دلیلی برای تغییر کردن‌م نیست. آن‌ها از من خواستند تا در همین مسیر به حرکت در زندگی ادامه بدهم. خودم هم فکر می‌کنم که همان مسی ۱۰ سال پیش هستم. همه چیز را مثل قبل می‌بینم. من رشد کردم و درس‌های زیادی آموخته‌ام و خیلی چیزها را آنالیز کرده‌ام، ولی به نظر خودم همان مسی همیشگی هستم.» (لیونل مسی؛ این‌جا)

مسی برخلاف خیلی از ستاره‌های فوتبال ـ به‌ویژه استادنا زلاتان ابراهیموویچ! ـ خیلی زیاد اهل مصاحبه نیست و کم‌تر به‌یاد می‌آوریم از او مصاحبه‌ای خوانده باشیم. او در این مصاحبه‌ی قدیمی که در این پست درباره‌ی آن گفتگو می‌کنیم، نکته‌ای گفته که شاید در نگاه اول چندان عمیق به نظر نیاید؛ اما در واقع دریایی از معنا در آن نهفته است.

مسی در این‌جا به‌نوعی این گزین‌گویه‌ی مریلین مونرو را تکرار کرده است که: «خودت باش! جهان، اصل را ستایش می‌کند.» او می‌گوید که اگر «گوهر وجودی» خودت را بشناسی، در مسیر زندگی اگر چه تغییر می‌کنی و بزرگ‌تر می‌شوی؛ اما هم‌چنان خودت را و آن‌چه که هستی را همان‌گونه که بودی حس می‌کنی. این‌که ما هر از گاهی به خودمان می‌آییم و حس می‌کنیم که خودمان را نمی‌شناسیم، نشانه‌ی تغییر نیست؛ نشانه‌ی آن است که خودمان را نمی‌شناسیم (حسی که فروغ در این بیت شعر به‌زیبایی تمام آن را تصویر کرده است: این دگر من نیستم، من نیستم / حیف از عمری که با من زیستم …)

در واقع گوهر وجودی ما ـ همان چیزی که واژه‌ی مشترک بین عرفان و روان‌شناسی و ادبیات است ـ دست‌خوش تغییر نمی‌شود. او همان‌جایی که هست یعنی در دریای عمیق وجود ما قرار دارد و این ما هستیم که باید با یاد گرفتن غواصی در درون خودمان، او را بیابیم. و وقتی که او را یافتیم، تازه مسیر زندگی به‌نوعی از ابتدا شروع می‌شود (تولدی دیگر؟)

قصد شعار دادن و بردن این نوشته به‌سوی آن‌چه ادبیات عامه‌پسند روان‌شناسی از آن سخن می‌گوید را ندارم. صرفا می‌خواهم درباره‌ی تجربه‌ی شخصی خودم بنویسم. این اواخر، به پیشنهاد یک دوست قدیمیِ روان‌شناس، سراغ شناخت شخصیت‌م براساس کهن‌الگوهای یونگی رفتم. نتیجه برای‌م حیرت‌انگیز بود: کشف این‌که در هزارتویی که شخصیت نامیده می‌شود، چه دارد می‌گذرد و تناقض‌هایی که سال‌هاست با آن در حال دست و پنجه نرم می‌کنم چیستند و از کجا آمده‌اند. من فکر می‌کردم خودم را می‌شناسم؛ اما تازه فهمیده‌ام که چیزی که در مورد خودم می‌دانستم چیزی فراتر از «یک نکته از هزاران» نبوده است. 🙂 جالب این‌که ویژگی کلیدی کهن‌الگوی اصلی شخصیت من، خودشناسی است! حالا تازه از ابتدا باید قدم در راهی بگذارم که «پایان‌ش نمی‌بینم …»

واقعیت این است که اگر چه خودشناسی جاده‌ای سنگلاخ و ترس‌ناک است؛ اما انگیزه‌هایی پنهان در آن هستند که این فرایند را دل‌پذیر می‌سازند: این‌که هنوز امیدی هست برای کشف‌ و شهود در مورد این‌که هستی و آمدن‌ت بهر چه بود. این‌که شاید علت شکست‌ها و دست‌اندازهای زندگی همین شناخت ناکافی در مورد خودت باشد. این‌که شاید کشف رازهای دنیای اطراف، در واقع از طریق کشف دنیای درون اتفاق بیافتد. این‌ها و خیلی چیزهای دیگر، دستاوردهایی است که در مسیر خودشناسی ممکن است به آدم رخ بنمایند. هر چند که هم‌چنان نمی‌شود مطمئن بود که چه چیزی در این مسیر پیش روی تو است؟ با این حال به‌گمانم به‌ ریسک‌ش می‌ارزد!

مسیر خودشناسی به‌طریق عارفان هم البته مسیر دیگری است که البته فکر نمی‌کنم برای آدم عادی مثل من، چندان دست‌یافتنی باشد. اما احتمالا می‌شود از آن ایده‌هایی را گرفت و برداشت‌هایی را داشت؛ چنان که از کلام سحرانگیز مولانا می‌خوانیم:

ره آسمان درون است، پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند

تو مبین جهان ز بیرون، که جهان، درونِ دیده است
چون دو دیده را ببستی ز جهان، جهان نماند …

و در آخر یک نکته و آن هم این‌که شاید بتوان جمله‌ی مریلین مونرو را این‌گونه هم تعبیر کرد: «خودت را بشناس! جهان، اصل را می‌خواهد.» برای خودم و شما در این مسیر دشوار، آرزوی موفقیت دارم. 🙂

پ.ن.۱٫ خوش‌حال خواهم شد از ایده‌ها و اطلاعات‌تان در مورد خودشناسی بنده را هم بی‌نصیب نگذارید و آن‌ها را برای‌م بنویسید. پیشاپیش سپاس‌گزارم.

پ.ن.۲٫ عنوان مطلب برگرفته است از بیتی از فاضل نظری: «خودشناسی قدم اول عاشق شدن است / وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد.» 🙂

دوست داشتم!
۱

«پدر و مادرم به من گفتند که از تجربه تمام آن‌چه در حال تجربه‌اش هستم لذت ببرم و دلیلی برای تغییر کردن‌م نیست. آن‌ها از من خواستند تا در همین مسیر به حرکت در زندگی ادامه بدهم. خودم هم فکر می‌کنم که همان مسی ۱۰ سال پیش هستم. همه چیز را مثل قبل می‌بینم. من رشد کردم و درس‌های زیادی

اعتماد به‌نفس اگر چه از نظر روان‌شناختی ویژگی مثبتی است‌؛ اما آن‌قدر توسط آدم‌ها بیش از اندازه استفاده شده است که تبدیل به یک ویژگی نه‌چندان جالب شخصیت افراد شده است. اما واقعیت این است که اعتماد به خودمان، آرزوهای‌مان و توانایی‌های‌مان از مهم‌ترین پیش‌نیازهای داشتن یک زندگی موفق و همراه با رشد و تعالی هستند. این اعتماد به‌نفس به ما کمک می‌کند تا به‌جای گوشه‌ای نشستن، دست به کارهایی بزنیم که واقعا برای موفقیت به آن‌ها نیاز داریم.

اما چگونه اعتماد به‌نفس خود را تقویت کنیم؟ برای این سؤال می‌توانیم به این بپردازیم که ویژگی‌های انسان‌های دارای اعتماد به‌نفس چه چیزهایی هستند؟ در این‌جا به این ویژگی‌‌ها اشاره می‌کنیم:

  • کم‌تر غرولند می‌کنند و بیش‌تر کار: آن‌ها معتقد هستند که برای هر مشکلی راه‌حلی وجود دارد و مهم‌ترین این‌که آن‌ها از پس آن مشکل بر می‌آیند! پس هموار نبودن مسیر و نداشتن منابع کافی، دلیل خوبی برای انجام ندادن کارها نیست!
  • هیچ‌وقت دست از تلاش نمی‌کشند: آن‌ها وقتی کاری را شروع کردند، تا آخر خط و رسیدن به نتیجه آن راه را ادامه می‌دهند. کم آوردن در مرام و مسلک آن‌ها نیست!
  • به‌دنبال جلب توجه دیگران نیستند: هدف آن‌ها حل مشکل و به‌سرانجام رساندن کارها است. برای آن‌ها مهم نیست که نقش‌شان در این مسیر توسط دیگران دیده شود؛ چرا که خودشان که می‌دانند چقدر کار بزرگی انجام داده‌اند!
  • از درون خود انگیزه می‌گیرند و نه دنیای بیرونی: آن‌ها نیازی به تشویق و حمایت دیگران ندارند؛ چرا که می‌دانند چرا می‌خواهند کاری را به‌انجام برسانند.
  • دست از تلاش نمی‌کشند: برای آن‌ها تعطیلی و به‌تعویق انداختن کارها بی‌معنا است. اگر کاری باید به نتیجه برسد، چرا باید قبل از رسیدن به نتیجه دست از کار کشید؟ پس تا رسیدن به نتیجه به آب و آتش می‌زنند!
  • از تنش و مواجهه با دیگران نمی‌ترسند: آن‌ها می‌دانند که هدف‌شان درست است؛ پس اگر کسی با آن‌ها مخالف است، باید توجیه و همراه‌ شود. البته افراد منفی‌نگری هم هستند که باید تأثیرات‌شان روی کار مدیریت شود.

منبع (با کمی تلخیص در ترجمه)

دوست داشتم!
۶

اعتماد به‌نفس اگر چه از نظر روان‌شناختی ویژگی مثبتی است‌؛ اما آن‌قدر توسط آدم‌ها بیش از اندازه استفاده شده است که تبدیل به یک ویژگی نه‌چندان جالب شخصیت افراد شده است. اما واقعیت این است که اعتماد به خودمان، آرزوهای‌مان و توانایی‌های‌مان از مهم‌ترین پیش‌نیازهای داشتن یک زندگی موفق و همراه با رشد و تعالی هستند. این اعتماد به‌نفس به

این روزها که زندگی دارد روی سخت‌اش را به ما نشان می‌دهد، امیدواری و انگیزه داشتن، بیش از هر زمانی برای آدم‌ها عجیب به‌نظر می‌رسد. با این حال اتفاقا در چنین روزهایی «امید و انگیزش» از جمله‌ی مهم‌ترین سلاح‌های ما برای نبرد با سختی‌ها هستند؛ ابزارهایی که به ما کمک می‌کنند تا دوام بیاوریم، از صخره‌های سخت زندگی بالا برویم و به هدف‌های‌مان در زندگی فردی و کاری نزدیک‌تر شویم.

اما چگونه می‌توان امیدوار و باانگیزه ماند؟ در این‌جا برای شما چند پیشنهاد ساده اما مؤثر داریم:

  • با خودتان مهربان باشید: گاهی دنیای اطراف‌مان آن‌قدر با ما نامهربان می‌شود که فراموش می‌کنیم گاهی اوقات هم با خودمان با مهربانی سخن بگوییم، برای خودمان دل‌سوزی داشته باشیم و با خودمان خوش‌رفتاری کنیم! به‌یاد بیاورید که به چه دستاوردهایی در زندگی‌تان رسیده‌اید و در نتیجه چه انسان ارزشمندی هستید!
  • به دیگران پناه ببرید: روزهای سخت را بیش‌تر با اعضای شبکه‌ی حمایتی‌تان ـ یعنی اعضای خانواده و دوستان و عزیزتان ـ بگذارنید و با آن‌ها عشق و مهربانی رد و بدل کنید!
  • زندگی‌تان را دوباره برنامه‌‌ریزی کنید: مشخص کنید که موفقیت برای شما چه معنایی دارد. بعد اهداف‌تان را به هدف‌های کوچک‌تری بشکنید و گام‌های‌ حرکت‌تان را متناسب با آن‌ها انتخاب کنید. وقت و انرژی‌تان را صرف کارهایی بکنید که شما را به اهداف‌تان می‌رساند!
  • عادت‌های درست در خود ایجاد کنید: عادت‌ها کارهایی هستند که بدون فکر زیاد، به‌صورت روتین آن‌ها را در زندگی‌ روزمره با مهارت انجام می‌دهیم. بنابراین کارهایی که شما را به اهداف‌تان می‌رساند را تبدیل به عادت کنید!
  • تا می‌توانید بخندید: تحقیقات نشان داده‌اند که خندیدن با صدای بلند روی به‌دست آوردن انگیزه مؤثر است. پس دنبال بهانه‌های ساده‌ای برای خندیدن باشید!

پیتر تیل یکی از سرمایه‌گذاران موفق دنیای امروز جایی گفته است: «من فکر می‌کنم موفقیت یعنی داشتن این حس که کارت را درست انجام دادی. طبعا برای داشتن این حس باید کاری بکنی.»

منبع

دوست داشتم!
۵

این روزها که زندگی دارد روی سخت‌اش را به ما نشان می‌دهد، امیدواری و انگیزه داشتن، بیش از هر زمانی برای آدم‌ها عجیب به‌نظر می‌رسد. با این حال اتفاقا در چنین روزهایی «امید و انگیزش» از جمله‌ی مهم‌ترین سلاح‌های ما برای نبرد با سختی‌ها هستند؛ ابزارهایی که به ما کمک می‌کنند تا دوام بیاوریم، از صخره‌های سخت زندگی بالا برویم

این روزها تنش و استرس و مشکلات و چالش‌های پیش‌بینی نشده جایی ثابت در زندگی روزمره‌ی ما پیدا کرده‌اند. روزی نیست که غم و رنج و ناامیدی سری به ما نزنند. مسیر رسیدن به روزهای آرام و پر از شادی، هر روز صعب‌العبورتر به‌نظر می‌آید. این روزها نه‌فقط زندگی شخصی که دنیا هم آن‌چنان غیرقابل پیش‌بینی و عجیب شده که دیگر گوشه‌ی عزلت بی‌معنا است.

در برابر این دنیای ترس‌ناک و پر اضطراب چه می‌شود کرد؟ یک راه این است که هر چه می‌توانیم از این دنیا کناره‌گیری کنیم؛ اما به‌نظر می‌رسد چنین انتخابی نشدنی باشد: چرا که حتی اگر انتخاب شخصی ما هم گوشه‌نشینی و نادیده گرفتن دنیای اطراف باشد، در عصر رسانه‌های اجتماعی، اعضای خانواده و دوستان‌مان ما را مجبور به مواجه شدن با دنیا می‌کنند. فارغ از آن، شرایط زندگی کاری و شخصی ـ به‌ویژه آن‌جایی که مربوط به جنبه‌های اجتماعی، اخلاقی و مالی زندگی و ارتباط با دیگران می‌شود ـ به‌اندازه‌ی کافی پرتنش است.

بنابراین چاره‌ای جز مواجهه با این تنش‌ها نداریم و برای این منظور، لازم است که خودمان و «منِ» درونی‌مان را هر روز بیش‌تر از دیروز تقویت کنیم. چگونه؟ جنیفر مانوی در این مقاله روی سایت مجله‌ی اینک ۹ راه را برای این منظور پیش‌نهاد داده که ترجمه‌ی آزاد و خلاصه‌ای از راه‌کارهای ایشان را می‌خوانید:

  1. از خودتان بپرسید «آمدن‌م بهر چه بود و به کجا می‌روم» (مقصود و چرایی زندگی‌تان را کشف کنید) و تا پاسخ این سؤال را پیدا نکردید دست از تلاش نکشید.
  2. خودتان را در اولویت زندگی‌تان قرار دهید.
  3. به‌همان اندازه‌ی تمرینات ورزشی برای به‌بود سلامت فیزیکی‌تان برای آموزش و به‌بود ذهنی و احساسی‌تان هم سرمایه‌گذاری کنید و وقت بگذارید.
  4. تصمیم بگیرید، به تصمیم‌تان متعهد باشید (و بمانید) و اقدام کنید.
  5. عامل ترس را در تصمیم‌تان دخالت نکنید.
  6. ترس‌های‌تان را با تمام وجود در آغوش بکشید.
  7. ذهن و درون‌تان را با روش‌های مختلف (هر روشی که می‌شناسید از جمله مدیتیشن، نیایش یا …) آرام کنید.
  8. به‌ترین دوست خود شوید.
  9. در زمان سختی‌ها آرامش و کنترل بر خود را تمرین کنید.

سه سالی است که برای راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی خودم در حال طی مسیری سخت هستم و آن مقدمه‌ی اول این نوشته نتیجه‌ی اتفاقات این سه سال زندگی خود من بوده است. در میان راه‌های خانم مانوی من شخصا راه‌های ۱، ۴، ۵ و ۹ را تجربه کرده‌ام و آن‌ها را بسیار مؤثر یافته‌ام. حالا با ترجمه‌ی این مقاله ۵ راه جدید را هم یاد گرفته‌ام که می‌توان از این به‌بعد آن‌ها را تجربه کنم. 🙂

دوست داشتم!
۴

این روزها تنش و استرس و مشکلات و چالش‌های پیش‌بینی نشده جایی ثابت در زندگی روزمره‌ی ما پیدا کرده‌اند. روزی نیست که غم و رنج و ناامیدی سری به ما نزنند. مسیر رسیدن به روزهای آرام و پر از شادی، هر روز صعب‌العبورتر به‌نظر می‌آید. این روزها نه‌فقط زندگی شخصی که دنیا هم آن‌چنان غیرقابل پیش‌بینی و عجیب شده که دیگر گوشه‌ی عزلت بی‌معنا

“بازی مقابل لاتزیو، برای ما خیلی مهم است و باید متمرکز بمانیم. در دیدار مقابل یوونتوس هم باید سبک خودمان را حفظ کنیم تا بتوانیم به نتیجه‌ی دل‌خواه برسیم. ما در شرایط خوبی قرار داریم اما مطمئن هستم می‌توانیم بهتر از این کار کنیم. بازیکنان خوبی دارم اما هنوز با اوج فاصله داریم و این باید به ما اعتماد به نفس زیادی بدهد. ما هنوز کار خاصی نکرده‎ایم. هنوز با جایگاه مدنظرمان در جدول یا سبک فوتبالی مدنظرمان فاصله داریم.” (استفانو پیولی؛ این‌جا)

البته پیولی نتوانست به هدفی که آرزوی‌ش را داشت برسد و قبل از پایان فصل از اینتر اخراج شد. اما نکته‌ای که در سخنان او پررنگ کرده‌ام برای‌م جالب بود: این‌که هنوز با اوج در فاصله هستیم و می‌توانیم بهتر شویم، خود می‌تواند یک عامل اعتماد به‌نفس‌‌بخش باشد! در واقع باور داشتن این نکته‌ی ساده که در مواجهه با مشکلات، لازم نیست دست روی دست بگذاریم و با تلاش کردن می‌توانیم کم‌کم به‌سوی قله‌ی اوج گام برداریم، خودش به ما اعتماد به‌نفس می‌دهد که برای به‌تر شدن همین حالا دست به‌کار شویم. 🙂

دوست داشتم!
۰

“بازی مقابل لاتزیو، برای ما خیلی مهم است و باید متمرکز بمانیم. در دیدار مقابل یوونتوس هم باید سبک خودمان را حفظ کنیم تا بتوانیم به نتیجه‌ی دل‌خواه برسیم. ما در شرایط خوبی قرار داریم اما مطمئن هستم می‌توانیم بهتر از این کار کنیم. بازیکنان خوبی دارم اما هنوز با اوج فاصله داریم و این باید به ما اعتماد به

“تعطیلی بازی‌های ملی فرصت خوبی برای من است. در طول ۱۰ روز، من می‌توانم روی کارهای فردی‌ام مانند آمادگی بدنی و مسائل تاکتیکی تمرکز کنم. هم‌چنین خیلی خوب است که چند روز برای خودم دارم. وقتی بازی‌های زیادی دارید ـ مانند مدت اخیر ـ تنها می‌توانید خود را برای بازی بعدی آماده کنید و وقت زیادی برای خودتان ندارید. گاهی اوقات خوب است که زمانی هم برای کار روی شرایط خودتان داشته باشید.” (نمانیا ویدیچ؛ این‌جا)

معمولا یکی از چیزهایی که قربانی‌ِ کار می‌شود، خودمان هستیم. ما خودمان را فراموش کنیم چرا که خودمان را از کارمان جدا نمی‌دانیم. اما این تفکر درست نیست. به‌عنوان یک فرد باتجربه در این زمینه باید بگویم که زمانی می‌رسد که در درون‌تان با احساس تنهایی و خلأ وحشتناکی مواجه می‌شوید که نمی‌دانید با آن چه کنید. ویدیچ به‌گونه‌ای راه‌حلی را برای این مسئله ارائه داده است. همه‌ی در میان آوارِ کار و زندگی، به زمانی برای هم‌نشینی با خود نیاز داریم: یک آیینِ شخصی روزانه و هفتگی برای پرداختن به خود و خودشناسی، اندیشیدن درباره‌ی خودمان و ساختن خودی قوی‌تر برای مواجهه با سختی‌ها و چالش‌های زندگی و کار. این هم‌نشینی می‌تواند با هر آن چیزی همراه باشد که از آن لذت می‌برید: خواندن، نوشتن، ساز زدن، ورزش یا هر چیز دیگری. اما نباید از زندگی‌تان حذف شود. خلوت با خودتان را از خودتان دریغ نکنید! 🙂

دوست داشتم!
۳

“تعطیلی بازی‌های ملی فرصت خوبی برای من است. در طول ۱۰ روز، من می‌توانم روی کارهای فردی‌ام مانند آمادگی بدنی و مسائل تاکتیکی تمرکز کنم. هم‌چنین خیلی خوب است که چند روز برای خودم دارم. وقتی بازی‌های زیادی دارید ـ مانند مدت اخیر ـ تنها می‌توانید خود را برای بازی بعدی آماده کنید و وقت زیادی برای خودتان ندارید. گاهی اوقات خوب است که

همه‌ی ما بارها و بارها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم و حتی تجربه‌ کرده‌ایم که برای موفقیت، نیازمند منظم بودن هستیم؛ اما کم‌تر آدمی را می‌بینیم که خودش را منظم بداند. البته مشکل اصلی شاید این باشد که به ما نگفته‌اند نظم یعنی چه و ما فکر می‌کنیم که نظم یعنی چیزی شبیه همان نظم و انضباطی که در مدرسه و دانشگاه و محل کار و حتی محیط خانواده از ما انتظار داشته و دارند. 🙂

اما واقعیت این است که “نظم شخصی” هیچ تعریف مشخصی ندارد و مثل هر الگوی رفتاری دیگری اگر چه می‌تواند دارای “به‌ترین تجاربی” برگرفته از الگوهای شخصی دیگران باشد؛ اما در نهایت مفهومی است که توسط تک‌تک ما در زندگی‌مان خلق می‌شود و توسعه می‌یابد. این یعنی یکی از پیش‌نیازهایی که برای حرکت در مسیر موفقیت به آن نیاز داریم، خلق همین الگوی شخصی از نظم است. من این‌جا تعریف شخصی خودم را از “نظم شخصی” ارائه می‌دهم: نظم شخصی یعنی کارهایی که برای تحقق اهداف زندگی‌م انجام بدهم را در زمان خودش جوری انجام دهد که نتایج مورد انتظار از آن‌ها به‌دست آیند.

با این تعریف، “نظم شخصی” بیش‌تر یک الگوی عمل‌کردی است. بنابراین برای دست‌یابی به نظم شخصی با چنین تعریفی، لازم است عمل‌کردمان را به‌بود دهیم یا به‌عبارت به‌تر، باید بهره‌ورتر باشیم. اما چگونه می‌توانیم بهره‌ورتر باشیم؟ دیپ پاتل در سایت مجله‌ی آنترپرنر ۱۰ پیشنهاد را در این زمینه مطرح کرده است:

۱- نقاط ضعف‌تان را در زمینه‌ی بهره‌وری بشناسید: چه چیزی باعث بازی‌گوشی شما و فرارتان از انجام مسئولیت‌های‌تان می‌شود؟ آن‌ها همان چیزهایی است که باید حواس‌تان به آن‌ها باشد و کنترل‌شان کنید. مثلا: اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی!

۲- محرک‌های نقاط ضعف‌تان در زمینه‌ی بهره‌وری را کنترل و حذف کنید: به‌عنوان مثال:کشف کنید که چه چیزی باعث می‌شود مدام در شبکه‌های اجتماعی در حال رصد پست‌های دوستان و غیردوستان‌تان (!) باشید؟ بی‌حوصله‌گی؟ بی‌کاری؟ تنبلی؟ یا عامل دیگر؟ 🙂 با حذف عوامل حواس‌پرتی، احتمالا می‌توانید واقعا به کارهای‌تان برسید!

۳- برای خودتان هدف‌گذاری دقیقی داشته باشید که با نقشه‌ی اقدامات مشخص و زمان‌بندی اهداف و اقدامات کامل می‌شود: این‌گونه شاید مجبور شوید که واقعا کار کنید!

۴- منظم بودن را تمرین کنید: بهانه آوردن ممنوع! خودتان را به انجام کارها سر موقع مجبور کنید. بعد از مدتی به این کار به‌جای بازی‌گوشی عادت خواهید کرد.

۵- عادت به منظم بودن را پیچیده‌ نکنید: قرار نیست برای منظم شدن خودمان شکنجه بدهیم! 🙂 هر جور که راحت‌ترید منظم باشید. ولی به همین نظمِ حداقلی متعهد بمانید! لطفا.

۶- غذای سالم و مقوی بخورید: خیلی وقت‌ها بی‌حوصلگی‌ها و تنبلی‌ها به‌خاطر الگوی نادرست تغذیه‌ی ما است.

۷- شما همان‌قدر قدرت‌مند هستید که فکر می‌کنید هستید: با عزم راخ، یا راهی خواهیم یافت یا راهی خواهیم ساخت!

۸- برنامه‌ی جایگزینی داشته باشید: نظم شخصی به این معنی نیست که کارها را همیشه از یک راه مشخص انجام دهید. فارغ از این‌که همیشه اوضاع آن‌طوری که فکر کردید پیش نمی‌رود و لازم است برنامه‌های‌تان را تغییر دهید، کمی خلاقیت در اجرای برنامه‌ها چاشنی خوش‌طعمی برای ترغیب شدن به ادامه دادن مسیر طولانی دست‌یابی به اهداف است.

۹- به خودتان جایزه بدهید: توضیحی لازم است؟

۱۰- خودتان را ببخشید و به آینده چشم بدوزید: هیچ‌کس عمدا اشتباه نمی‌کند. همیشه می‌شود از زمین برخاست و دوباره شروع کرد. 🙂 پس بسم‌الله.

امیدوارم بتوانید تعبیر خوبی از نظم شخصی برای خودتان خلق کنید که به شما در تحقق اهداف‌تان کمک کند.

دوست داشتم!
۸

همه‌ی ما بارها و بارها خوانده‌ایم و شنیده‌ایم و حتی تجربه‌ کرده‌ایم که برای موفقیت، نیازمند منظم بودن هستیم؛ اما کم‌تر آدمی را می‌بینیم که خودش را منظم بداند. البته مشکل اصلی شاید این باشد که به ما نگفته‌اند نظم یعنی چه و ما فکر می‌کنیم که نظم یعنی چیزی شبیه همان نظم و انضباطی که در مدرسه و دانشگاه و محل کار و

یکی از بدیهی‌ترین گزاره‌هایی که از دوران کودکی برای‌مان تکرار شده است، “طلا بودن زمان” است. زمان، موضوعی خطی است که تنها در یک جهت پیش می‌رود و ما را هم در مسیر رودخانه‌‌ی خود به‌سوی اقیانوسی ناپیدا پیش می‌برد. این روزها همگی بیش از دوران کودکی گرفتار محدودیت‌های ناشی از ویژگی‌های خاص زمان هستیم و همیشه در جستجو و آرزوی “اوقات فراغت” به‌سر می‌بریم. اما عاقبت جوینده‌ی زمانِ کافی، لزوما یابنده نیست: هر روز صبح با انگیزه‌ی انجام ده‌ها کار جذاب از حواب بیدار می‌شویم و هر شب، در غمِ انجام نشدن بخش عمده‌ای از آن کارها با رؤیای “فردا روز دیگری است” به خواب می‌رویم. نتیجه؟ یک دورِ باطلِ غیرقابلِ شکستن که گویی سرنوشت محتوم ما است …

در مواجهه با “غولِ زمان” بشر تکنیک‌های مختلفی را ابداع کرده است. سال‌ها است که روش‌ها، مدل‌ها و رویکردهای مختلف “مدیریت زمان” در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی در اختیار ما قرار گرفته است. شاید آن چیزی که از آن به “مهارت‌های بهره‌وری شغلی و زندگی” یاد می‌کنیم، در حقیقت چیزی جز روش‌های مختلف مدیریت زمان نباشد که هر کدام روی جنبه‌ای متفاوت از زندگی ما متمرکز هستند: برنامه‌ریزی و مدیریت انجام اثربخش وظایف، نظم و ترتیب برای سرعت بخشیدن به دسترسی به ابزارها و وسایل، مدیریت روابط بین‌فردی برای سریع رسیدن به نتیجه از ارتباط با آدم‌ها و دیگر مهارت‌هایی شبیه این‌ها نمونه‌هایی از این دست مهارت‌ها هستند. البته اساسا شاخه‌ی مهارتی مدیریت زمان خود شاخه‌ی مهمی در حوزه‌ی “مهارت‌های بهره‌وری” است. از میان تکنیک‌های مختلف مدیریت زمان، فن پومودورو این روزها بیش از هر زمان دیگری نام‌ش شنیده می‌شود. پیش از این در گزاره‌ها روش شخصی خودم تحت عنوان کار پروژه‌ای در برابر کار برنامه‌ای را معرفی کرده بودم.

اما یک حقیقتِ تلخ این است که فاصله‌ی علمِ مدیریت زمان تا عملِ آن چیزی در حدود چند میلیون سالِ نوری راه است! 🙂 ما می‌دانیم که زمان، محدود است و می‌دانیم که چگونه می‌شود آن را مدیریت کرد؛ اما بخش مهمی از زمان‌مان را به‌هدر می‌دهیم! چرایی‌ش را البته شاید هیچ‌کس به‌صورت قطع هنوز نتوانسته کشف کند؛ اما بارِ “سبکیِ تحمل‌ناپذیر”ش بر دوش همه‌مان سنگینی می‌کند.

راه‌حل چیست؟ مدتی است در این فکر هستم که شاید بیش از آن چیزی که لازم است به ایده‌ی “وقت، طلا است” در ذهن‌مان بها داده‌ایم. البته که زمان، گوهر گران‌بهایی است؛ اما در زندگی روزمره آن‌چنان گرفتار عدم قطعیت‌هایی هستیم که خیلی وقت‌ها واقعا اتلاف زمان انتخابی نیست! بخشی از این عدم قطعیت‌ها مربوط به دنیای واقعی هستند که به‌صورت طبیعی آن‌ها را می‌شناسیم و می‌پذیریم (نگاهی به یک روزِ کاری معمولی‌تان بیاندازید، نمونه‌های‌ش از جمله: جلساتِ ناگهانی، کارهای فوریِ خارج از نظمِ برنامه‌ریزی شده و … زیادند!)؛ اما بخش دیگری از آن‌ها هم درونی هستند که اتفاقا تأثیرشان شاید بیش‌تر از آن عواملِ بیرونی باشد، هر چند خیلی به‌رسمیت‌شان نمی‌شناسیم: جنگ‌های درونی، احساس ناامیدی و پوچی و افسردگی، حس شکست و خمودگی و … نمونه‌هایی از این عوامل هستند. عواملِ درونیِ مؤثر بر اتلافِ زمان، خیلی وقت‌ها از کنترلِ ما بیرون هستند؛ اما مشکل این‌جا است که بارِ روانیِ ناشی از گزاره‌ی غیرمنعطفِ “وقت، طلا است” نمی‌گذارد تا نفسی به‌راحتی بکشیم و کمی هم به زندگی‌مان آن‌طور که خودش پیش می‌رود، برسیم. همیشه عذابِ‌ وجدانِ کارهای عقب‌افتاده، حرف‌های نگفته (در انتظارِ فرصتی مناسب …)، کتاب‌ها و فیلم‌های ندیده، مسافرت‌های نرفته و … بر دوشِ ما سنگینی می‌کند و همین است که هر روز، بیش از پیش در چاهِ زندگی فرو می‌رویم و طنابِ نجات از دست‌مان دورتر می‌شود!

در مواجهه با این زندگی سرشار از عدمِ قطعیت و آن عذابِ‌ وجدانِ لعنتی چه می‌شود کرد؟ به‌نظرم راه‌‌حل‌ش نه کنشِ صد در صدی پیش‌دستانه است و نه انفعالِ خام‌دستانه. ماجرا ساده‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم یا به‌عبارت به‌تر قصد داریم به خودمان بقبولانیم: ما در این دنیا زمانِ محدودی برای زندگی در اختیار داریم. چیزی که در نهایت مهم است کیفیتِ زندگی‌مان یا به‌عبارت به‌تر عرض آن است نه طول آن. بنابراین به‌تر آن است که زندگی را کم‌تر جدی بگیریم و به‌جای برنامه‌ریزی برای لحظه‌لحظه‌ی آن (که خودمان هم می‌دانیم اجرا نمی‌شود)، کمی شهودی‌تر با دنیا برخورد کنیم: نگاه کردن به زندگی به‌عنوان پروژه‌ای برای کشف کردن، لذت بردن و جلو رفتن همیشگی در مسیر رودِ زمان. این‌گونه مدیریتِ زمان هم راحت‌تر می‌شود: این‌که بدانی چه کارهایی را نباید انجام بدهی!

دوست داشتم!
۷

یکی از بدیهی‌ترین گزاره‌هایی که از دوران کودکی برای‌مان تکرار شده است، “طلا بودن زمان” است. زمان، موضوعی خطی است که تنها در یک جهت پیش می‌رود و ما را هم در مسیر رودخانه‌‌ی خود به‌سوی اقیانوسی ناپیدا پیش می‌برد. این روزها همگی بیش از دوران کودکی گرفتار محدودیت‌های ناشی از ویژگی‌های خاص زمان هستیم و همیشه در جستجو و آرزوی “اوقات فراغت” به‌سر

برای قرن‌ها در تاریخ بشر، اصالت با خون و نژاد و اموال تعریف می‌شد. اصیل، فردی بود که عضوی از خانواده‌های بزرگ و پرنفوذ و ثروت‌مند بود. بدین ترتیب سالیان درازی از عمر بشر روی این جهان خاکی گذشت و نسل‌های مختلفی آمدند و رفتند و افرادی مورد احترام جامعه بودند که ویژگیِ برجسته‌ی ذاتی خاصی جز تعلق به خانواده‌شان نداشتند! اگر چه قرن‌ها پیش ا این، ادیان الهی بر برابری انسان‌ها تأکید کردند؛ اما در عمل “انسانِ برابر و برادر” حاصل اندیشه‌ها و تلاش‌های جمعی بشر در چند قرن اخیر بوده است. می‌توان گفت این روزها در بسیاری از جوامع امروزی با پدید آمدن و گسترش جنبش‌های حقوق مدنی و اصلاح قوانین بنیادین اجتماعی و فرهنگی ـ حداقل روی کاغذ ـ افراد دارای حقوق و احترام ذاتی هستند. حالا دیگر اصالت، به تعلق خونی نیست و افرادِ موردِ احترام جامعه، به‌دلیل ویژگی‌ها و شایستگی‌های فردی‌شان به این احترام دست یافته‌اند (هر چند هنوز تا نقطه‌ی ایده‌آل که همه‌ی ما مفهوم واقعی آیه‌ی شریفه‌ی “إن اکرمکم عند الله أتقاکم” را دریابیم و بپذیریم، راهی طولانی در پیش است …)

اما در جامعه‌ی امروزی چگونه می‌توانیم فردی “اصیل” و مورد احترام جامعه و دیگران باشیم؟ پاسخ به این پرسش تا حدود زیادی وابسته با ارزش‌های اجتماعی ـ فرهنگی در دهکده‌ی جهانی امروز از یک سو و خرده‌فرهنگ هر کشور از سوی دیگر است. ما باید نماینده‌ی شایسته‌ی حداقل یکی از این ارزش‌ها باشیم! اما چگونه می‌توان به چنین جایگاهی دست یافت؟ دردِ بسیاری از ما همین است. ما مورد احترام و اصیل بودن را با شهرت و محبوبیت اشتباه می‌گیریم و نتیجه‌‌ی آن، اتفاقات عجیب و غریب و تأسف‌باری است که به‌‌ویژه در عصر رسانه‌های اجتماعی شاهد آن‌ها هستیم.

اما اگر بپذیریم “اصالت” در حقیقت معنای سخت و پیچیده‌ای ندارد و آن‌چنان که یکی از محبوب‌ترین سلبریتی‌های تاریخ سینما یعنی مرلین مونرو گفته به‌سادگی یعنی این‌که: “خودت باش! جهان، اصل را ستایش می‌کند”، آن‌گاه است که شاید در الگوی تفکر و رفتار و گفتارمان در زندگی اجتماعی‌مان تجدیدنظر کنیم.

“رت پاور” نویسنده‌ی سایت مجله‌ی “اینک” در مقاله‌ی خود به ۱۰ ویژگی افراد اصیل در دنیای امروز اشاره کرده که می‌تواند به ما در رسیدن به معنای حقیقی اصالت در زندگی‌مان کمک کند:

  1. در زندگی “معنا” را به “پول” ترجیح می‌دهند؛
  2. برای خودشان، هویت‌شان و ویژگی‌های‌شان احترام و ارزش قائل‌اند؛
  3. حس شهودی خود را برای کشف ایده‌های جدید از روندها و الگوهای زندگی و کار پرورش می‌دهند؛
  4. مهار زندگی‌شان را در دست دارند و با اعتماد به‌نفس و اتکا به خود، به جنگ بحران‌ها می‌روند؛
  5. مسئولیتِ تصمیمات و اشتباهات‌شان را تمام و کمال می‌پذیرند؛
  6. همیشه در حال یاد گرفتن و آموختن هستند؛
  7. به‌دنبال فریب دیگران برای خوشایند آن‌ها نیستند، آن‌ها به شما همانی را می‌گویند که لازم است بشنوید!
  8. شجاع‌اند!
  9. به حس و شور و محبت انسانی معتقدند و از هر فرصتی برای حرف زدن در مورد خانواده و کودکان‌شان و عزیزان‌شان استفاده می‌کنند؛
  10. هر روز هر چقدر که می‌توانند می‌خندند!

فهرست بالا می‌تواند کامل‌تر از این شود؛ اما نقطه‌ی شروع خوبی است برای این‌که بخواهیم و یاد بگیریم چگونه می‌توانیم خودمان باشیم.

دوست داشتم!
۱۷

برای قرن‌ها در تاریخ بشر، اصالت با خون و نژاد و اموال تعریف می‌شد. اصیل، فردی بود که عضوی از خانواده‌های بزرگ و پرنفوذ و ثروت‌مند بود. بدین ترتیب سالیان درازی از عمر بشر روی این جهان خاکی گذشت و نسل‌های مختلفی آمدند و رفتند و افرادی مورد احترام جامعه بودند که ویژگیِ برجسته‌ی ذاتی خاصی جز تعلق به خانواده‌شان