“کاربردپذیری قابلیت استفاده‌ی آسان و یادگیرنده‌ی یک شی ساخته دست انسان است. این شی می‌تواند هر چیزی باشد: اعم از نرم‌افزارهای رایانه‌ای، وب‌سایت، کتاب، ابزارها و ماشین‌ها و حتی فرایندهای کسب و کار.” (ویکی‌پدیا)

“کاربردپذیری یک ویژگی کیفی است که میزان آسان بودن تعامل کاربر با یک سیستم را ارزیابی می‌کند. واژه‌ی کاربردپذیری به روش‌های به‌بود استفاده‌ی آسان یک سیستم طی فرایند طراحی نیز اشاره دارد. کاربردپذیری از ۵ مؤلفه‌ی کیفی تشکیل شده است:

  • قابلیت یادگیری: انجام وظایف ساده در اولین بار مواجهه با سیستم طراحی شده چقدر ساده است؟
  • اثربخشی: وقتی کاربران با طراحی آشنا شدند، چقدر سریع می‌توانند وظایف را انجام دهند؟
  • قابلیت به‌خاطرسپاری: وقتی کاربران بعد از مدتی استفاده نکردن از سیستم دوباره به‌سراغ آن می‌آیند، کسب مجدد مهارت‌ها چقدر آسان است؟
  • خطاها: کاربران به چه میزان خطا می‌کنند، این خطاها چقدر جدی هستند و حل آن‌ها تا چه اندازه ساده است؟
  • رضایت: سیستم طراحی شده تا چه حد دل‌پذیر است؟” (این‌جا)

“اهمیت کاربردپذیری از جایگاه آن در این فرمول‌ مشخص می‌شود: مفید بودن سیستم = کاربردپذیری سیستم + منافع ناشی از سیستم. که در آن:

منافع ناشی از سیستم = ارائه‌ی نیازمندی‌های کاربر در قالب کارکردهای سیستم.

کاربردپذیری = استفاده از این کارکردها چقدر ساده و دل‌پذیر است.” (این‌جا)

قبلا چند باری درباره‌ی پیچیدگی و نقش آن در تحلیل سیستم‌ها و هم‌چنین راه‌کارهای کاهش پیچیدگی برای‌تان نوشته‌ام (+) به‌تازگی که با مفهوم کاربردپذیری آشنا شدم، متوجه شدم که چه مشابهتی میان اصول آن با اصول تفکر سیستمی وجود دارد و جالب‌تر و هیجان‌انگیزتر این‌که چه روش‌ها و ابزارهای جالب دیگری هم برای تحلیل و کاهش پیچیدگی وجود دارد که می‌توان‌م در کارم از آن‌ها هم استفاده کنم. نکته‌ی مهم دیگر هم این‌که کاربردپذیری مثل تفکر سیستمی خاص یک حوزه‌ی خاص (مثلا طراحی وب) نیست و هر جایی که سیستمی وجود دارد که با کاربران‌ش تعامل دارد، کابردپذیری هم معنادار می‌شود.

طبیعتا دانش من هنوز در حوزه‌ی کاربردپذیری خیلی زیاد و مهم‌تر از آن عمیق نیست. به‌همین دلیل نیاز دارم که در مورد آن بیش‌تر بخوانم و یاد بگیرم. در همین راستا اخیرا متوجه شدم که هر سال روز مشخصی به‌عنوان روز جهانی کاربردپذیری در سراسر دنیا با شعار “زندگی را ساده کنید” جشن گرفته می‌شود و به‌تر این‌که این جشن امسال برای سومین سال متوالی در ایران هم برگزار خواهد شد.

من به‌عنوان یکی از گام‌های اول برای آشنایی با مفهوم و کاربردها و ابزارهای کاربردپذیری در جشن روز جهانی کاربردپذیری ایران شرکت خواهم کرد. اگر دوست داشتید در این همایش شرکت کنید، می‌توانید در این‌جا برای شرکت در همایش ثبت‌نام کنید. امیدوارم ببینم‌تان!

دوست داشتم!
۰

“کاربردپذیری قابلیت استفاده‌ی آسان و یادگیرنده‌ی یک شی ساخته دست انسان است. این شی می‌تواند هر چیزی باشد: اعم از نرم‌افزارهای رایانه‌ای، وب‌سایت، کتاب، ابزارها و ماشین‌ها و حتی فرایندهای کسب و کار.” (ویکی‌پدیا) “کاربردپذیری یک ویژگی کیفی است که میزان آسان بودن تعامل کاربر با یک سیستم را ارزیابی می‌کند. واژه‌ی کاربردپذیری به روش‌های به‌بود استفاده‌ی آسان یک سیستم

تحلیل‌ کسب و کار (همون تخصص من!) یکی از شغل‌هایی است که هر روز در جهان و در ایران بیش‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد. علت اصلی این موضوع هم کشف کاربردهای جدید برای این تخصص است. تحلیل کسب و کار به‌قول استاندارد BABOK عبارت است از: “توصیه‌ی راه‌حل‌های لازم برای کمک به سازمان در دستیابی به اهداف‌ خود.” در همین تعریف کوتاه می‌بینید که BA چه دنیای گسترده، جذاب و عجیبی است … در راستای نظرسنجی پارسال (+) از این به‌بعد سعی می‌کنم بیش‌تر در این زمینه ـ که هر دو محور مشاوره‌ی مدیریت و تحلیل سیستم کاربردی را در بر می‌گیرد ـ بنویسم.

فعلا برای شروع ۷ روند مهم تحلیل‌گری کسب و کار در سال ۲۰۱۲ را به نقل از این‌جا با هم مرور کنیم:

۱- جدایی نقش‌های مدیر پروژه و تحلیل‌گر کسب و کار: قبلا این دو در پروژه‌ها یک نقش فرض می‌شدند؛ اما ام‌روز همگان در حال کشف اهمیت نقش تحلیل‌گر کسب و کار به‌عنوان یک نقش مستقل در انجام پروژه‌ها هستند. این مسئله در افزایش قابل توجه اعضای مؤسسه‌ی بین‌المللی تحلیل کسب و کار (IIBA) و هم‌چنین آغاز تحقیقات مؤسسه‌ی PMI در زمینه‌ی حوزه‌های تداخل کاری، بده‌بستان‌ها و زمینه‌های هم‌کاری این دو نقش نمود یافته است. توجه کنید که در این‌جا منظور هر پروژه‌ای است؛ حتا پروژه‌های ساخت و ساز! (Construction) علت‌ش این است که موفقیت هر پروژه‌ای وابسته است به تعیین و تأمین درست نیازمندی‌های کارفرما و این دقیقن تخصص تحلیل‌گران کسب و کار است.

۲- به‌کارگیری هر چه بیش‌تر رویکردهای چابک در انجام پروژه‌ها (قابل توجه دوستان چابک‌کار ما)

۳- هم‌کاری هر دو نقش مدیر پروژه و تحلیل‌گر کسب و کار در پروژه‌های چابک: منظور این است که قبلا کسی فکر نمی‌کرد تحلیل‌گر کسب و کار برای پروژه‌های چابک نیاز باشد؛ اما امروز مشخص شده که به‌دلیل کوتاه بودن نسبی تکرارها در رویکردهای چابک، امکان تحلیل کامل کسب و کار در هر تکرار وجود ندارد و در نتیجه تحلیل کسب و کار تبدیل به پیش‌نیاز پروژه‌های چابک شده است.

۴- تحلیل‌گر کسب و کار به‌عنوان مشاور مدیریت! به‌به! 🙂 (تعریف تحلیل کسب و کار را در ابتدای همین پست ببینید!)

۵- تحلیل‌گر کسب و کار به‌عنوان تسهیل‌گر تغییر: البته این اصولا یکی از نقش‌های مشاوران مدیریت است و احتمالا به‌دلیل اهمیت‌ش جدا شده.

۶- مهاجرت به محیط‌های مجازی: به‌دلیل مسائل بودجه‌ای، گسترش جغرافیایی شرکت‌ها و با پدید آمدن ابزارهای همکاری، شرکت‌ها هر روز بیش‌تر از دیروز به ایچاد تیم‌های مجازی تمایل دارند. بنابراین تحلیل‌گران کسب و کار هم مجبورند تا مهارت‌های آن‌لاین‌شان را تقویت کنند تا بتوانند مصاحبه‌ها و جلسات‌شان را به‌صورت مجازی برگزار کنند.

۷- افزایش تمایل به به‌بود فرایندهای کسب و کار: اوضاع اقتصادی هنوز چندان خوب نیست و در نتیجه سازمان‌ها مجبورند اثربخشی‌شان را افزایش دهند. مهم‌ترین ابزار این کار، به‌بود فرایندهای کسب و کار است.

دوست داشتم!
۱

تحلیل‌ کسب و کار (همون تخصص من!) یکی از شغل‌هایی است که هر روز در جهان و در ایران بیش‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد. علت اصلی این موضوع هم کشف کاربردهای جدید برای این تخصص است. تحلیل کسب و کار به‌قول استاندارد BABOK عبارت است از: “توصیه‌ی راه‌حل‌های لازم برای کمک به سازمان در دستیابی به اهداف‌ خود.” در همین تعریف

همیشه در هر پروژه‌ی مشاوره اولین فاز پروژه شناخت وضعیت موجود است. همین‌جا معمولا یک چالش اساسی هم وجود دارد: چه اطلاعاتی را باید از چه کسی و چگونه دریافت کرد؟ خوب البته پاسخ این سؤال را باید چارچوب و متدولوژی و برنامه‌ی مدیریت پروژه‌ی مشاور بدهند. اما وقتی پاسخ این سؤال معلوم شد و خواستیم وارد مرحله‌ی جمع‌آوری اطلاعات بشویم، یک سؤال دیگر مطرح می‌شود: چه زمانی می‌توانیم مطمئن باشیم که همه‌ی اطلاعات مورد نیاز با کیفیت مناسب جمع‌آوری شده‌اند؟

این سؤال معمولا یکی از چالش‌های اساسی فاز شناخت وضعیت موجود است. همیشه کارفرما ـ و به‌ویژه مدیران و کارشناسان کارفرما (به‌ویژه آن‌هایی که با موضوع پروژه، اهداف‌ و نتایج‌اش آشنایی ندارند) ـ نگران جا افتادن اطلاعات مهم توسط مشاور است. برای همین است که معمولا گزارش‌های شناخت وضعیت موجود بارها و بارها ویرایش اصلاحی می‌خورند و دست آخر هم احتمالا محدودیت‌های زمانی و ایجاد تأخیر در پروژه است که کارفرما را مجبور می‌کند دیگر بی‌خیال گیر دادن به کفایت و کیفیت اطلاعات شود. اما آیا راهی برای مدیریت این چالش ـ و نه حل آن که عملا بسیار مشکل است ـ وجود دارد؟

چند راه در این زمینه به نظر من می‌رسد:

  1. شاید یک راه خوب این باشد که ببینیم قبل از آغاز جمع‌آوری اطلاعات و با در نظر گرفتن متدولوژی‌ و چارچوب مشاور، کارفرما انتظار دارد مشاور چه اطلاعاتی را جمع‌آوری کند؟ این‌جا با کارفرما بجنگیم احتمالا به‌تر است تا آخر فاز شناخت وضع موجود!
  2. مشاور باید به کارفرما نشان دهد که همه‌ی سرفصل‌های اطلاعاتی که باید طبق چارچوب و متدولوژی‌اش جمع‌آوری می‌شدند، را جمع‌آوری کرده است.
  3. مشاور می‌تواند به کارفرما نشان دهد که با اطلاعات جمع‌آوری شده بعدا قرار است چه کند؟ در واقع چطور قرار است فعالیت‌‌های تحلیلی و تدوین وضعیت مطلوب را پیش ببرد. یا به‌عبارت دیگر هر یک از این اطلاعات جمع‌آوری شده، دقیقا روی ساختن چه بخشی از مدل مطلوب سازمان تأثیر می‌گذارند؟

حالا جدا از اثبات این موضوع به کارفرما، خود منِ مشاور کِیْ باید مطمئن باشم که اطلاعات کافی جمع‌آوری شده است؟ می‌شود همان کارهای بالا را مشاور برای خودش هم انجام دهد؛ اما جایی می‌خواندم که  مشاور برای اطمینان قلبی (!) خود باید به چهار سؤال پاسخ “بله” بدهد:

  1. آیا همه‌ی اطلاعات جمع‌آوری شده قابل کاربردند؟
  2. آیا همه‌ی اطلاعات مرتبط جمع‌آوری شده‌اند؟
  3. آیا همه‌ی اطلاعات ضروری و پایه‌ای جمع‌آوری شده‌اند؟
  4. همین الان با این اطلاعات می‌توانم سیستم مطلوب را بسازم؟

نظر شما چیست؟

دوست داشتم!
۰

همیشه در هر پروژه‌ی مشاوره اولین فاز پروژه شناخت وضعیت موجود است. همین‌جا معمولا یک چالش اساسی هم وجود دارد: چه اطلاعاتی را باید از چه کسی و چگونه دریافت کرد؟ خوب البته پاسخ این سؤال را باید چارچوب و متدولوژی و برنامه‌ی مدیریت پروژه‌ی مشاور بدهند. اما وقتی پاسخ این سؤال معلوم شد و خواستیم وارد مرحله‌ی جمع‌آوری اطلاعات

همیشه پروژه‌های بهبود سیستم‌ را به پروژه‌های طراحی سیستم جدید ترجیح می‌دهم. چرا؟ چون وقتی در جایی یک سیستم با بهره‌وری (کارایی+اثربخشی) پایین وجود دارد، معمولا صاحب سیستم در مورد این‌که چرا باید سیستم را داشت و محدوده‌ و مرز سیستم کجاست شکی ندارد و بنابراین دعوا (!)‌ سر نقاط نیازمند بهبود و روش بهبود است. یعنی حداکثر به یک مهندسی مجدد وضع موجود نیازمندیم. اما وقتی سیستمی وجود ندارد و قرار است طراحی شود، اول از همه باید این چالش‌ها را حل کرد که چرا اصلا به سیستم نیاز داریم، چرا با این تعریف، اهداف سیستم جدید چیست، محدوده‌ی این سیستم کجاست و …

تفاوت در این‌جا است که در اولی یک مسئله‌ی مشخص وجود دارد که شما به‌عنوان مشاور باید برای‌اش راه‌حل پیدا کنید و در دومی، باید مشکل را بشناسید و بعد برای‌اش راه‌حل ارایه بدهید.

طبیعتا دومی برای یک مشاور و تحلیل‌گر سیستم باید جذاب‌‌تر باشد؛ اما در فضای کاری ایران که هر کسی با هر سطح دانش و مهارت و تجربه‌ای، خود را محق می‌داند درباره‌ی هر موضوعی اظهارنظر کند، ترجیح من این است که یک مسئله را برای حل به من بدهند تا این‌که خودم مسئله را پیدا کنم و حل کنم؛ دومی به دردسرش نمی‌ارزد!

البته این را هم بگویم که اصولا تا الان همیشه در پروژه‌های نوع دوم مشغول به کار بوده‌ام!

دوست داشتم!
۰

همیشه پروژه‌های بهبود سیستم‌ را به پروژه‌های طراحی سیستم جدید ترجیح می‌دهم. چرا؟ چون وقتی در جایی یک سیستم با بهره‌وری (کارایی+اثربخشی) پایین وجود دارد، معمولا صاحب سیستم در مورد این‌که چرا باید سیستم را داشت و محدوده‌ و مرز سیستم کجاست شکی ندارد و بنابراین دعوا (!)‌ سر نقاط نیازمند بهبود و روش بهبود است. یعنی حداکثر به یک