زورقِ بی‌ساحل …

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود …

گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود

درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود …

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

دوست داشتم!
۸

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود … گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود … استاد محمدرضا شفیعی کدکنی دوست داشتم!۸