“من فرد اهل ریسکی هستم. در دقایقی پایانی همه را به جلو میبردم، همیشه جواب نمیداد؛ ولی در اکثر مواقع به نتیجهی دلخواه میرسیدیم. جو رختکن بعد زدن گل در دقایقی پایانی همیشه باور نکردنی بود. رختکن در آن موقع مکانی است که شما میخواهید در آن باشید. مهمترین چیز این است که هواداران بعد دیدن گل در دقایق پایانی میخواهند با یکدیگر به کافه بروند و راجع به آن صحبت کنند و یا عجله دارند که به خانه بروند و در مورد اتفاقی که در اولدترافورد رخ داده برای همسر و بچههایشان صحبت کنند . شغل من این بود که آنها را خوشحال به خانههایشان بفرستم.” (سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
پیش از این دربارهی اهمیت توجه به تجربهی مشتری در دنیای امروز پستهایی نوشتهام. داستان خیلی ساده است: مشتری امروز، مشتری آگاهی است که از قبل از خرید تا بعد از زمان مصرف، لحظه به لحظه به اطلاعات مورد نیاز در مورد کسبوکار و محصولات و خدمات ما دسترسی دارد و میتواند نظر خود را هم به جهان (!) اعلام کند. برای این مشتری دیگر تنها لحظهی خرید یا مصرف یک محصول / خدمت مهم نیست. مشتری امروزی برای خرید تنها به رفع نیازش و کار کردن محصول / خدمت فکر نمیکند. برای مشتری احساسی که از خرید و مصرف محصول / خدمت بهدست میآورد نیز مهم است. هر چقدر این حس، نیرومندتر و پایدارتر باشد، مشتری ارتباط بهتری با کسبوکار ما برقرار میکند و نتیجهی آن، وفاداری هر چه بیشتر مشتری است. این مسئله بهویژه برای کسبوکارهایی که محصول / خدمتشان توسط هر مشتری چند بار مصرف میشود، اهمیتی استراتژیک پیدا میکند. کسبوکاری که بتواند حسی متمایز و لذتبخشتر نصیب مشتریان خود بکند، ماندگارتر و پرسودتر خواهد بود.
سر الکس فرگوسن بههمین موضوع اشاره میکند: اینکه یک باشگاه فوتبال بهعنوان یک کسبوکار باید به هوادارانش (یعنی مشتریانش) حس خوب برتری و تلاش برای پیروزی تا آخرین لحظه. فرگی بزرگ بهخوبی به یک جملهی کلیدی اشاره کرده که سادهترین و مهمترین اصل کسبوکار است؛ اما خیلی وقتها اولین اصلی است که توسط مدیران کسبوکار فراموش میشود: خوشحال کردن مشتری! ما همیشه و در هر حالی باید اول مشتریمان را خوشحال کنیم. اما … مدیران کسبوکارها اغلب عادت کردهاند بهجای مشتریشان تصمیم بگیرند. بههمین دلیل زیردستانشان هم اولویتشان را خوشحال کردن رئیسشان گذاشتهاند و نه خوشحال کردن مشتری. همین میشود که مشتری، در برابر بسیاری از کسبوکارها با گزینهای جز اجبار در خرید مواجه نیست. اما نباید فراموش کنیم که همیشه در بر همین پاشنه نمیچرخد. رقابت در تمامی صنایع اجتنابناپذیر است؛ اما مدیران کسبوکارها عادت کردهاند که واکنشی مدیریت کنند و نه کنشی. در چند سال اخیر کسبوکارهای زیادی را سراغ دارم که در حوزههای انحصاریشان بهیکباره با رقابتی ویرانکننده مواجه شدهاند و قافیه را به رقیبی باختهاند که تنها استراتژیاش درک ارزش خوشحال کردن مشتری بوده است.
فراموش نکنید خوشحال کردن مشتری فقط در زمان فروش و مصرف محصول و خدمت اتفاق نمیافتد و در تمامی نقاط تماس کسبوکار با مشتری اهمیت کلیدی دارد. بهعنوان مثال تبلیغات تلویزیونی را در نظر بگیرید. سالها است تبلیغات تلویزیونی کلیشهای بسیاری از شرکتها کاربردی جز ناراحت و عصبی کردن مشتری ندارند؛ اما ساخته و بارها پخش میشوند چون دل مبارک مدیر کسبوکار را بهدست آورده است. در این میان اصلا مهم نیست مشتری احتمالی این کسبوکار چه حسی نسبت به این شرکت پیدا میکند و از آن بدتر، مهم نیست که سرمایهگذاری روی این تبلیغات (ROI) چه بازگشتی برای کسبوکار بههمراه دارد. مهم خوشحال شدن مدیر کسبوکار است نه مشتری!
بار بعدی که خواستید بهجای مشتری تصمیم بگیرید، تنها یک لحظه به این فکر کنید آیا تصمیم شما باعث خوشحالتر شدن مشتریتان میشود یا نه.