نگاه کن مرا
که چشم، کمکم نایاب میشود
مهارت دوست داشتن در زبان مادری
گم میشود …
احمدرضا احمدی
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۳
نگاه کن مرا
که چشم، کمکم نایاب میشود
مهارت دوست داشتن در زبان مادری
گم میشود …
احمدرضا احمدی
نگاه کن مرا که چشم، کمکم نایاب میشود مهارت دوست داشتن در زبان مادری گم میشود … احمدرضا احمدی دوست داشتم!۴
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۰
اگر آفتاب شود
امید نخواهم داشت
تمام روز
تمام حادثه
در مسیر عاطفهی تو باشد
دوباره باید تأسف داشت
که صدای آب و سبزی درختان
آنقدر واقعی است
که باید سخن از مرگ گفت
من آرامش را نمیخواهم
من حرف دارم
گوش کنید
خواهش میکنم
فقط تا طلوع آفتاب گوش کنید …
احمد رضا احمدی
* عنوان پست، بیتی است از غزلهای زلال دیوان شمس تبریزی.
اگر آفتاب شود امید نخواهم داشت تمام روز تمام حادثه در مسیر عاطفهی تو باشد دوباره باید تأسف داشت که صدای آب و سبزی درختان آنقدر واقعی است که باید سخن از مرگ گفت من آرامش را نمیخواهم من حرف دارم گوش کنید خواهش میکنم فقط تا طلوع آفتاب گوش کنید … احمد رضا احمدی * عنوان پست، بیتی است
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
بیبرگ بودم
درختان از بهار باز آمدند
گفتم:
ای دل
راهی نیست
باید خویش را
بر دستان و آسمان
آویخت.
از صدای تو
از خواب برخاستم
گفتم:
چه کسی است
که آینه را به میل خویش
صیقل میدهد
که من صورتم را در آینهی
صورت تو ببینم …
احمد رضا احمدی
بیبرگ بودم درختان از بهار باز آمدند گفتم: ای دل راهی نیست باید خویش را بر دستان و آسمان آویخت. از صدای تو از خواب برخاستم گفتم: چه کسی است که آینه را به میل خویش صیقل میدهد که من صورتم را در آینهی صورت تو ببینم … احمد رضا احمدی دوست داشتم!۰