ای بندگان خدا به نادانیهای خود تکیه نکنید! (امام علی (ع) ـ خطبهی ۱۰۵ نهجالبلاغه)
ای بندگان خدا به نادانیهای خود تکیه نکنید! (امام علی (ع) ـ خطبهی ۱۰۵ نهجالبلاغه) دوست داشتم!۰
ای بندگان خدا به نادانیهای خود تکیه نکنید! (امام علی (ع) ـ خطبهی ۱۰۵ نهجالبلاغه)
ای بندگان خدا به نادانیهای خود تکیه نکنید! (امام علی (ع) ـ خطبهی ۱۰۵ نهجالبلاغه) دوست داشتم!۰
نافه شمارهی دوم از آن مجلاتی بوده که از خریدنشان هرگز پشیمان نشدهام. سهل است که لذت سرشاری را هم تجربه کردهام. امروز نشستم و بخشهاییاش را خواندم و در این بخشها قسمت گفتگوهایاش واقعا استثنایی بود. چند بخش از گفتگوها را انتخاب کردهام که اینجا مینویسم؛ در عین حال پیشنهاد میکنم که خواندن همهی این گفتگوها (بهویژه گفتگو با صفی یزدانیان، منتقد سینما) را از دست ندهید:
ـ من عمیقا ایمان دارم بحران اصلی بشریت در طول تاریخ جهل بوده است و شما هر خردهقدمی که بردارید تا این جهل تبدیل شود به معرفت و آگاهی، کاری بنیانی کردهاید. جهل را گاهی میشود با دادنِ یک سری اطلاعات و آگاهیها به مخاطب کمرنگ کرد، گاهی هم میشود باعث اندیشیدن مخاطب شد تا خودش جهل را نابود کند؛ نه اینکه شما مدام برایاش استدلال کنید که به این دلایل جهالتاش را کنار بگذارد. همین که ذهن مخاطب مجبور شود فکر کند، کلید در دستش است و بهترین راهِ به اندیشه واداشتن طرح سؤال است و علامت سؤال گذاردن در مقابل هر آنچه هست و نیست. سؤال جرقهی اندیشیدن است و دو کلمهی مقدسِ «نه» و «چرا» کارآمدترین کلمات در تولید اندیشهاند … انسان مدیون این دو کلمه است. (از گفتگو با اصغر فرهادی)
ـ مگر میشود حسرت را کتمان کرد؟ همه با آن محشوریم؛ حسرت سالهای سپری شده، حسرت اشتباهات، حسرت راههای نرفته یا به غلط رفته. نادیده گرفتن خطالها به منزلهی ندیدن و عدم درک آنها است. اگر حسرت درونی باشد و به معنای نهیبی بر خود، حتما مفید خواهد بود، البته بعضیها ابایی ندارند که چهره و رفتار و گفتارشان درون حسرتخوار آنها را برملا کند … البته گونهای از حسرتها هستند که دلیلی برای پنهان کردنشان ندارم! (از گفتگو با کیانوش عیاری)
ـ آدم وقتی از چیزی تعریف کند بعدا پشیمان نمیشود؛ معمولا وقتی علیه چیزی منفی میگوید ممکن است بعدا پشیمان شود. (نقل به مضمون از گفتگو با صفی یزدانیان)
ـ … حتی وقتی کسی از یک موسیقی مبتذل لذت میبرد، مگر میتوانیم برویم بهش بگوییم خانم یا آقای راننده که دوست داری تمام شهر آهنگ مورد علاقهات را بشنود به این دلایل این موسیقی خوب نیست؟ آن موسیقی برای زندگی آن آدم معنی دارد و چه خوب که، بالاخره، در این دنیا یک چیزی برای کسی معنیای دارد. من این وسط چه کارهام؟ من در نهایت شاید اگر در ماشین همان راننده باشم؛ از او بخواهم صداش را کم کن، که البته معمولا درخواست پرخطری است و او با دلخوری دستگاه را خاموش میکند؛ و این اواخر فهمیدهام چرا؛ نه، او فقط ناراحت است چون تا پیش از اعتراض تو فکر میکرده که دارد تو را در چیزی که دوست دارد سهیم میکند، و حالا از این فاصلهای که از سلیقهاش گرفتهای رنجیده است. (از گفتگو با صفی یزدانیان؛ استثنایی!)
نافه شمارهی دوم از آن مجلاتی بوده که از خریدنشان هرگز پشیمان نشدهام. سهل است که لذت سرشاری را هم تجربه کردهام. امروز نشستم و بخشهاییاش را خواندم و در این بخشها قسمت گفتگوهایاش واقعا استثنایی بود. چند بخش از گفتگوها را انتخاب کردهام که اینجا مینویسم؛ در عین حال پیشنهاد میکنم که خواندن همهی این گفتگوها (بهویژه گفتگو با
قبلا در اینجا توصیههایی را براساس تجربهی خودم در کار کردن برای مدیران نوشتم. امروز در وبلاگهای هاروارد به این مطلب برخورد کردم که جالب بود. ۱۲ باور یک رئیس خوب؛ گزارههایی که رؤسای خوب همواره در مورد آنها میاندیشند و رؤسای بد حتی یاد آنها هم نمیافتند! این هم آن ۱۲ باور خوب:
۱٫ من درک کاملی در مورد اینکه کار کردن برای من چه احساسی در آدمها ایجاد میکند، ندارم (واقعا هم خیلی از مدیران ندارند که ما کارشناسای طفلکی را اینقدر اذیت میکنند!)
۲٫ موفقیت من ـ و زیردستانام ـ به شدت به چیزهای آشکار و این دنیایی وابسته است؛ نه ایدهها و روشهای جادویی، مبهم یا فوقالعاده.
۳٫ داشتن اهداف جاهطلبانه و خوب تعریف شده ضروری است؛ اما فکر کردن زیاد به آنها هم بیفایده است. شغل من مستلزم تمرکز بر پیروزیهای کوچکی است که به افراد من اجازه میدهد هر روز پیشرفت اندکی در کار داشته باشند.
۴- یکی از مهمترین و در عین حال سختترین وظایف شغلی من تلاش برای حفظ توازن حساس و شکنندهی بین زیادی سختگیر بودن و زیادی آسانگیر بودن است (مدیر باید اقتدار داشته باشد اما در حد معقولاش. بعضی از مدیرانی که من دیدهام چه در برابر زیردست خودشان و چه در برابر بالادستانشان و بدتر از آن در حوزهی مشاوره در برابر کارفرما همیشه با ملایمت برخورد میکنند تا کسی ناراحت نشود. همین میشود که خیلی وقتها چیزهایی به آنها تحمیل میشود که …)
۵٫ شغل من خدمت کردن بهعنوان سپر انسانی زیردستانام است؛ سپری که افرادم را از تجاوزهای خارجی، حواسپرتی و دست زدن به کارهای احمقانه وهمچنین تحمیل حماقت خودم به آنها در امان نگاه دارد.
۶٫ من باید اینقدر اعتماد به نفس داشته باشم که در جایاش به دیگران بفهمانم که رئیس کیست و در عین حال، آنقدر فروتن باشم که بدانم گاهی اوقات هم ممکن است اشتباه کنم.
۷٫ من میخواهم از بر حق بودن خودم دفاع کنم و در عین حال، حرف دیگران را در مورد در اشتباه بودنام بشنوم؛ و این رفتار را به زیردستانام نیز بیاموزم.
۸٫ یکی از بهترین آزمایشهای کیفیت رهبری من و سازمانام این است: “بعد از اینکه آدمها اشتباه میکنند چه رخ میدهد؟”
۹٫ نوآوری برای هر گروه و سازمانی حیاتی است. بنابراین وظیفهی من تشویق افرادم برای تولید و آزمودن همه نوع ایدهی جدید است. با این حال کمک به آنها برای حذف ایدههای بدی که ایجاد کردهایم و البته اغلب ایدههای خوب (و حفظ چند ایدهی بسیار خوب) نیز جزو وظایف من است.
۱۰٫ بدی از خوبی قدرتمندتر است. بنابراین خیلی مهمتر است که نقاط منفی سیستم (و در اینجا سازمان) را حذف کنیم تا اینکه بر خوبیهای آن تکیه کنیم.
۱۱٫ “چطور کارها را انجام میدهم” به همان اندازهی “چه کارهایی انجام میدهم” مهم است.
۱۲٫ من به دلیل قدرت بیشترم نسبت به دیگران، استعداد تبدیل شدن به یک آدم احمق بیاحساس (و نفهمیدن این موضوع!) را دارم.
نکات جالبی است که خیلیهایشان (۴، ۶، ۷، ۱۰ و ۱۱) به درد کارشناسان و حتی همهی افراد در زندگی شخصیشان (از جمله زندگی خانوادگی) میخورد. باور شمارهی ۱۰ هم که خودش یک ایدهی بسیار جالب است برای بهبود سیستمها که شاید بعدا گسترشاش بدهم.
قبلا در اینجا توصیههایی را براساس تجربهی خودم در کار کردن برای مدیران نوشتم. امروز در وبلاگهای هاروارد به این مطلب برخورد کردم که جالب بود. ۱۲ باور یک رئیس خوب؛ گزارههایی که رؤسای خوب همواره در مورد آنها میاندیشند و رؤسای بد حتی یاد آنها هم نمیافتند! این هم آن ۱۲ باور خوب: ۱٫ من درک کاملی در مورد اینکه کار
امشب داشتم برای کاری فهرست مقالههای چند مجلهی مدیریت ایرانی را میدیدم. نکتهی جالبی به چشمم خورد که من را یاد بحثی که از مدتها پیش در ذهنام بود انداخت: تفاوت میان مطالعات موردی (Case Studyها) در ایران و دنیای توسعه یافته.
تا جایی که من خبر دارم هدف از مطالعات موردی در علم مدیریت دو چیز است: ۱- نشان دادن روش حل مسئله؛ ۲- نشان دادن راهکارها و ابزارهای قابل استفاده. بنابراین میتوان گفت که مطالعات موردی به نوعی، شکلی از استقرا هستند: ما تلاش میکنیم از مطالعات موردی به نوعی اصول و قواعد و ابزارهای حل مسائل مشابه را استخراج کنیم. دقت کنید که در اینجا هدف الگوبرداری است نه نسخهپیچی.
اما در ایران رویکرد دیگری رایج است که هر چند غلط نیست ولی خوب خیلی هم درست و جالب به نظر نمیرسد: مطالعات موردی برای تأیید نتایج مدلها یا فرضیات پژوهشگران استفاده میشود! بهعبارت بهتر من یک مدل، روش، متدولوژی یا چیزی شبیه آن ابداع میکنم که باید تأیید شود. خوب چه راهی بهتر از اینکه سازمانی را انتخاب کنم و کار خودم را آنجا آزمایش کنم!؟ بدیهی است که راهحل پیشنهادی من هم قطعا درست و مطابق با نیازها و مقتضیات سازمان است و میتوانم نتیجه بگیرم که کار من درست بوده، همه باید ازآن استفاده کنند و از من هم به خاطر این خدمت به بشریت تشکر کنند!
و این است که پژوهشها و تحقیقات ما حسابی کاربردی از آب در میآیند و کاملا به درد سازمانهای ایرانی میخورند؛ تا جایی که من حتی یکی از این کیسها را هم نتوانستهام در کار مشاوره به کار بگیرم. در مقابل، فقط کافی است یک بار مثلا یکی از کیسهای هاروارد را ببینید تا بفهمید کیس یعنی چه!
امشب داشتم برای کاری فهرست مقالههای چند مجلهی مدیریت ایرانی را میدیدم. نکتهی جالبی به چشمم خورد که من را یاد بحثی که از مدتها پیش در ذهنام بود انداخت: تفاوت میان مطالعات موردی (Case Studyها) در ایران و دنیای توسعه یافته. تا جایی که من خبر دارم هدف از مطالعات موردی در علم مدیریت دو چیز است: ۱- نشان
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشت لحظهها به درآیید!
ای روز آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
پ.ن. دارم مجموعهی کامل کارهای قیصر امینپور را میخوانم. به همین خاطر است که شاید در یک بازهی زمانی پستهای زیادی از شعرهای قیصر را که عاشقاش بودم و هستم (و حسرت از دست دادناش هر وقت به یادم میآید با بغضی در گلو و نم اشکی بر دل همراه است) بنویسم.
ای روزهای خوب که در راهید! ای جادههای گمشده در مه! ای روزهای سختِ ادامه! از پشت لحظهها به درآیید! ای روز آفتابی ای مثل چشمهای خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که میگذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم! اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ پ.ن. دارم
کپی پیست کردن هم هنر میخواهد؛ اگر هنرش را ندارید بیخیال شوید!
کپی پیست کردن هم هنر میخواهد؛ اگر هنرش را ندارید بیخیال شوید! دوست داشتم!۰
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن / او پختهی راه است و من خام رسیدن
بر خامیام نام تمامی میگذارم / بر رخوت درماندگی نام رسیدن
هر چه دویدم جاده از من پیشتر بود/ پیچیده در راه است ابهام رسیدن …
قیصر امینپور
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن / او پختهی راه است و من خام رسیدن بر خامیام نام تمامی میگذارم / بر رخوت درماندگی نام رسیدن هر چه دویدم جاده از من پیشتر بود/ پیچیده در راه است ابهام رسیدن … قیصر امینپور دوست داشتم!۰
بعضی از احساسهای آدم وقتی خوب و لذتبخش هستند که با فعل زمان حال همراه باشند (خوشحال هستم!) و اگر با فعل ماضی بیایند غمناک میشوند و مایهی دلتنگی. برعکس برخی از احساسات هم هستند که خوب است همیشه با فعل ماضی همراه باشند (ناراحت بودم!)
بعضی از احساسهای آدم وقتی خوب و لذتبخش هستند که با فعل زمان حال همراه باشند (خوشحال هستم!) و اگر با فعل ماضی بیایند غمناک میشوند و مایهی دلتنگی. برعکس برخی از احساسات هم هستند که خوب است همیشه با فعل ماضی همراه باشند (ناراحت بودم!) دوست داشتم!۰
هر کسی حتی اگر مدیریت هم نخوانده باشد حتما اصطلاح «مشتری ـ مداری» به گوشش خورده است. در دنیای رقابتی امروز، تولید در هر بازاری بدون توجه به خواستهها و نیازهای مشتری محکوم به شکست است؛ البته طبعا نه در ایرانی که به دلیل انحصار در بسیاری از بازارها، اصلا مشتری اهمیتی ندارد! اما حداقل در دنیای مجازی که تا حدودی بازار رقابت برای دیده شدن و خوانده شدن داغ است، میشود به این موضوع توجه کرد. بسیاری از ما هر روز چیزهایی مینویسیم و میخوانیم و از طریق وبلاگ نوشتن و «همخوان کردن» در گودر آنها را انتشار میدهیم. اما یک سؤال اساسی این است که خوب دلیل این همه نوشتن و گودربازی چیست؟ چند پاسخ برای این سؤال به ذهنم میرسد:
۱٫ دوست داریم اثری از خودمان به جا بگذاریم! (جاودانگی کوندرا را بخوانید حتما!)
۲٫ دوست داریم دیگران را در لذت خواندهها و شنیدهها و دیدهها و اندیشههایمان شریک کنیم.
۳٫ دوست داریم که با نوشتن در حوزهی تخصصیمان، دانستههایمان را به دیگران یاد بدهیم.
۴٫ اصلا فقط دوست داریم خودمان را در دنیای بی در و پیکر آنلاین خالی کنیم و لاغیر و اصل هم مهم نیست که محتوای تولید شده توسط ما برای سایرین هم مفید یا لذتبخش است یا خیر (خوب گاهی آدم واقعا دلش میخواهد یک چیزی بنویسد و خودش را خالی کند.)
۵٫ ترکیبی از موارد فوق.
برای خودم گزینهی ۵ پاسخ درست است؛ هر چند روی ۲ و ۳ خیلی تأکید دارم. این دو گزینه کاملا بر لزوم مشتری داشتن محتوای تولید شده توسط من وبلاگنویس و آن دیگری گودرنویس (!) و هر کس دیگری که مینویسد و در فضای آنلاین و آفلاین منتشر میکند (از جمله: روزنامهنگاران محترم) تأکید دارند. اما دریغ که بسیاری از ما اصلا به این موضوع توجه نمیکنیم و به این فکر میکنیم که اینکه من از چیزی لذت میبرم یعنی لزوما بقیه هم باید از آن لذت ببرند (رونوشت به خودم در مورد گودر!) و از آن بدتر اینکه بقیه بیخود میکنند خوششان نیاید و اصلا برای من مهم نیست و اینجور استدلالهای مزخرف.
و همین میشود که مخاطب بسیاری از وبلاگها و نوتهای گودر و از آن بدتر نشریات دنیای واقعی خود من نویسندهاش هستم و حداکثر چند تا از دوستانم که شاید آنها هم فقط به خاطر رویدربایستی میخوانند!
شاید کمی بد نباشد به این فکر کنیم که هدف از تولید محتوای ما چیست!؟
هر کسی حتی اگر مدیریت هم نخوانده باشد حتما اصطلاح «مشتری ـ مداری» به گوشش خورده است. در دنیای رقابتی امروز، تولید در هر بازاری بدون توجه به خواستهها و نیازهای مشتری محکوم به شکست است؛ البته طبعا نه در ایرانی که به دلیل انحصار در بسیاری از بازارها، اصلا مشتری اهمیتی ندارد! اما حداقل در دنیای مجازی که تا