یک مدتی نوشتن این یادداشتها متوقف شده بود. ایده برای نوشتن زیاد است؛ اما انگیزه خیر! با این حال این روزها دیدن یک بیماری اپیدمیک تأسفبار دارد حال مرا بهشدت بد میکند. چیزی که انگیزه را حداقل در حد نوشتن این پست در من ایجاد کرد.
بهدفعات در این مدت اخیر به کامنتهایی در گودر، وبلاگها و سایتهای مختلف برخوردهام که بدون هیچ استدلال منطقی و بدون هیچ پشتوانهی علمی، نوشته یا نظر فرد دیگری را زیر سؤال بردهاند. ظاهرا دوران تخصصی شدن علوم سپری شده و باز وارد عصر “حکمت” شدهایم که در آن کسانی با همهی دانشهای بشری آشنایی دارند و میتوانند در آنها اظهارفضل بفرمایند و چقدر هم فروتن هستند بسیاری از این آدمها که نه نامی دارند و نه نشانی که بشود باهاشان تماس گرفت و در فرایند گفتگوی دو طرفه، از علم لدنیشان یاد گرفت!
به نظرم میرسد که “صرف مخالف بودن”، این روزها به افتخار تبدیل شده است. خوب البته همیشه تخریب سادهتر از ساختن است! حالا اینکه با چه چیزی مخالفی و اینکه چرا مخالفی ـ چیزی که قدیمترها پیشنیاز نقد محسوب میشد ـ در این عصر مینیمالیسم دیگر اهمیتی ندارد. من باید مخالفت کنم؛ این حق من است! به قول محمد علی کلی “اغلب اوقات من نمیدونم دارم دربارهی چی حرف میزنم؛ ولی اینو میدونم که دارم حرف حق میزنم!”
و اینجا دقیقا نکتهای است که من میخواهم رویاش دست بگذارم. متأسفانه چه بپذیریم و چه نپذیریم، ما در مورد بسیاری موضوعات نمیدانیم یا کم میدانیم. و متأسفانهتر (!) بهدلیل محدودیتهای شناختی و ذهنی مغز انسان و اشکالات و اشتباهات ذاتی فرایند تفکر، همیشه همهی ما در معرض اشتباه در برداشت و فهم و درک متن یا موضوعی هستیم که دیگری خواسته آن را مطرح کند. از آن طرف اخلاق علمی (یا شاید اخلاق منطقی) هم حکم میکند که در مورد چیزی که نمیدانیم یا نمیفهمیم، سکوت کنیم. و خوب، این همان چیزی است که ما نمیخواهیم بپذیریم: اینکه اظهارنظر در مورد چیزی که خودم هم میدانم نفهمیدهام و بدتر، چیزی که اصلا در موردش اطلاعات و آگاهی ندارم، حق من نیست. اینکه برای نقد، باید با استدلال وارد شد و صرف اینکه “چون من خوشام نیامد” یا “چون من سالها جور دیگری فکر میکردهام” یا حتا “بالاخره باید همیشه یه مخالفی وجود داشته باشه”، دلیل قابل قبولی برای اظهارنظر نیست.
این روزها این کار تبدیل به یک عادت زشت برای همهی ما شده است که “نفهمیدم” یا “خوشام نیامد” را در ظاهر زیبای “مخالفام و براش دلیل هم دارم؛ ولی نمیگم!” یا “حرفات منطق نداره” بیان کنیم. احتمالا این مسئله دو ریشهی اصلی هم دارد: ۱- میترسیم که اگر آن نظر واقعیمان را بنویسیم، معلوم شود که چقدر آدم عمیقی هستیم (تعارف نداریم؛ خودمان که میدانیم که هستیم)؛ ۲- فکر میکنیم که اظهارنظر یعنی کم نیاوردن در دنیایی که رقابت میان آدمها، تبدیل به طبیعتاش شده است.
امیدوارم بپذیریم که گفتگو وقتی یک فرایند دو طرفه است که مبنایاش استدلال باشد؛ نه سفسطه و مغالطه. ضمن اینکه پذیرفتن اینکه “من همیشه هم حق اظهار ندارم” و اینکه “بیدلیل مخالف بودن افتخار نیست”، نه بد است و نه نشانهی ضعف من. چه بهتر که اگر برای مخالفتام دلیل و منطق دارم، آن را بنویسم و با دیگران گفتگو کنم. ولی اگر خوشام نیامده یا نفهمیدهام واقعیت را بیان کنم. ضمنا در مورد دومی اتفاق عجیب و غریبی هم نمیافتد اگر نظر ندهم. کسی تا حالا از نظر ندادن نمرده است!
یادمان هم نرود که اخلاق حکم میکند در بحث و گفتگو، ادب را رعایت کنیم و هر واژه و عبارتی را که در شأن ادبیات و شخصیت خودمان است، در حق دیگران بهکار نبریم.
این اسماش نه خودسانسوری است و نه سلب حق آزادی بیان. این بخشی از اخلاق علمی و اخلاق زندگی است. فرقی هم نمیکند مثلا در اینجا منظورمان علم مهندسی برق و ریاضی و فیزیک باشد یا علم مدیریت و اقتصاد و جامعهشناسی و حتا ادبیات. فرقی هم نمیکند با یک متن علمی روبرو باشیم یا متنی که فردی احساس یا دیدگاه خاصاش را نسبت به موضوعی بیان کرده است.
کاش حداقل خودم از این پس این موضوع را رعایت کنم.