آن یک گل لعنتی …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

۱- سال ۱۳۷۶: پرسپولیس به‌دلیل حضور نیمی از بازی‌کنان‌اش در اردوی تیم ملی فوتبال و عقب افتادن بازی‌های‌اش از لیگ کنار کشید. استقلال با بازی‌کنانی کاملا معمولی و بازی‌هایی بی‌نظیر قهرمان لیگ شد. هیچ وقت برد ۵-۱ فولاد را یادم نمی‌رود که باعث شد من تصمیم بگیرم استقلالی بشوم.

۲- همان سال ۱۳۷۶: بازی استقلال ـ پلیس عراق در تهران با حضور ۱۲۰ هزار تماشاگر و برد دو بر صفر استقلال. بازی برگشت را هم استقلال یک یک مساوی کرد. یادتان باشد از دقیقه‌ی ۷۵ که علی چینی مصدوم شد، استقلال به‌دلیل انجام سه تعویض‌اش ده نفره بازی کرد و اتفاقا گل مساوی را هم در دقایق پایانی علی موسوی زد.

۳- باز هم همان سال ۱۳۷۶ و مرحله‌ی گروهی جام باشگاه‌های آسیا: استقلال با برد الهلال خیلی چیزها را ثابت کرد. تیمی که ستاره‌های‌اش محمد مؤمنی و فرهاد مجیدی ۲۰ ساله بودند. استقلال بازی آخر را عمدا باخت تا دوم شود و در نیمه نهایی مقابل دالیان چین بازی کند. حجازی می‌خواست انتقام شکست ۴-۱ سال قبل پرسپولیس را از این تیم بگیرد.

۴- اردیبهشت ۱۳۷۷؛ مرحله‌ی نیمه نهایی: رسانه‌ی ملی (!) به بهانه‌ی محرم بازی را پخش نکرد. استقلال ۳-۱ پیش افتاد و بعد با افتضاح پرویز برومند بازی مساوی شد. در وقت اضافه علی موسوی گل طلایی استقلال را زد: ما حالا در فینال بودیم!

۵- یک جمعه‌ی داغ اردیبهشتی: استقلال ۹۰ دقیقه حمله کرد و هر کاری کرد الا گل زدن. سیروس دین‌محمدی یک گل بی‌نظیر زد؛ اما این تک گل کم بود: قبل‌اش جوبیلو ایواتا روی دو کرنر، دو گل زده بود. حسرت همیشگی ما در تمام این سال‌ها، باختن فینال آسیا به دلیل ضعف دروازه‌بانی‌مان بوده است؛ آن هم وقتی روی نیمکت ما ـ به گواهی واقعیت و نه نفوذ تمام نشدنی عرب‌ها در AFC ـ دروازه‌بان قرن آسیا نشسته بود …

۶- ناصر حجازی یک هفته بعدتر از آن فینال از استقلال رفت. یک بار دیگر هم به استقلال برگشت؛ اما در تمامی این سال‌ها دوست‌داشتنی‌ترین تصویر فوتبالی حک شده در ذهن من، همان بازی بی‌نظیر استقلال در فینال جام باشگاه‌های‌ آسیاست و گریه‌های بعد از شکست در آن بازی.

۷- و حالا باز هم شنیدن این فعل لعنتی “درگذشت.” درگذشت و رفتن و بازنگشتن و بغض‌های ناتمام. اما … دلم خوش است که ناصر حجازی در این روزهای آخر هم با تلاش‌اش و عشق‌اش برای زندگی و با صداقت و صراحت‌ تمام نشدنی‌اش، راز ماندگار شدن در دل مردم را نشان داد: دوست داشتن زندگی، همیشه خود بودن و پاره کردن پرده‌ی ریا و تزویر، لذت بردن از زندگی با وجود تمامی سختی‌ها و عشق بی‌ریا به کمک به دیگران

در تمامی این سال‌ها حسرت آن یک گل لعنتی فینال جام باشگاه‌های آسیا ته دل ما سنگینی کرده. امیدوارم خود ناصر حجازی بدون این حسرت دنیا را ترک کرده باشد.

روح بزرگ‌اش شاد. یاد آبی‌دلی‌اش هم در دل ما دوست‌داران‌اش تا هستیم زنده است.

دوست داشتم!
۷

آگهی گودری در وبلاگ: دعوت به همکاری برای یک پروژه پژوهشی

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

من برای انجام یک پروژه‌ی راهبردی و پژوهشی در حوزه‌ی آی‌تی نیازمند به دو نفر همکار هستم. توضیح مختصری درباره‌ی این پروژه: در این پروژه باید نقش دولت در پشتیبانی از توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک و متوسط (SME) در حوزه‌ی آی‌تی مشخص شود. (مثال بارزش کاری که دولت هند در ایالت بنگلور انجام داده و الان آن‌جا مرکز آی‌تی هند شده.) این پروژه، هم یک پروژه‌ی پژوهشی است (یعنی اعضای تیم پروژه باید حتما با اصول روش تحقیق در مدیریت / اقتصاد آشنا باشند) و هم راهبردی محسوب می‌شود (یعنی آشنایی اولیه با مباحث مدیریت استراتژیک ضروری است.) ضمن این‌که داشتن اطلاعات در زمینه‌ی صنعت آی‌تی و به‌ویژه اقتصاد آی‌تی هم مفید است. این امکان وجود دارد که اگر دانشجوی کارشناسی ارشد هستید، بتوانید هم در این پروژه کار کنید و حقوق‌تان را بگیرید و هم در صورتی که شرایط مورد نظر کارفرمای ما (که یک مرکز پژوهشی معتبر وابسته به وزارت آی‌‌سی‌تی است) را داشته باشید، با کمک استاد راهنمای‌تان پایان‌نامه‌تان را هم طی این پروژه انجام دهید.

فردی که من به دنبال‌شان هستم باید ویژگی‌های زیر را داشته باشد:

۱٫ حتما دانشجوی ترم دوم به بعد کارشناسی ارشد در یکی از رشته‌های مدیریت / مهندسی صنایع / اقتصاد / مدیریت آی‌تی (یا سایر رشته‌های مرتبط که الان به ذهن من نمی‌‌رسد) یا فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد به بالا در یکی از این رشته‌ها باشد (به دلیل الزام آشنایی با روش تحقیق؛ منتها اگر کسی با تحصیلات کارشناسی هم در کنفرانس‌ها یا ژورنال‌های معتبر مدیریت و اقتصاد و مدیریت آی‌تی مقاله‌ای داشته است، قابل قبول است.)

۲٫ آشنایی با مباحث مدیریت استراتژیک، اقتصاد آی‌تی و صنعت آی‌تی کشور یا سابقه‌ی فعالیت در پروژه‌های پژوهشی حوزه‌ی آی‌تی مزیت محسوب می‌شود (لطفا در رزومه‌های‌تان “آشنا بودن با فلان موضوع” را ننویسید. اگر رشته‌تان مرتبط باشد که یعنی با این مباحث به صورت نسبی آشنایید. اگر در این زمینه کار کرده باشید هم که در سوابق کاری‌ یا پژوهشی‌تان هست.)

لطفا توجه کنید: رزومه‌‌ی افرادی که رشته‌شان مرتبط نباشد یا شرط اول را نداشته باشند، به هیچ عنوان بررسی نخواهد شد. خواهش می‌کنم برای وقت همدیگر احترام قائل باشیم.

این پروژه هشت ماهه است و حدودا از اواسط خرداد آغاز می‌شود. شرکت ما حاسب سیستم یک شرکت معتبر مشاوره‌ی مدیریت و آی‌تی است، فضای دوستانه و جوان و شادی دارد، بروکراسی اداری (به‌معنای منفی) در آن چندان وجود ندارد و در صورتی که تمایل داشته باشید به‌عنوان یک گزینه‌ی خوب برای ادامه‌ی کار پس از پایان این پروژه هم می‌تواند در نظر گرفته شود.

اگر خواستید با من، سابقه‌ام و پروژه‌های شرکت محل کارم بیش‌تر آشنا شوید، می‌توانید از این‌جا، رزومه‌ام را ببینید.

لطفا رزومه‌های‌تان را تا آخر این هفته (جمعه ۵ خرداد) برای من به آدرس ای‌میل gozareha روی جی‌میل بفرستید. این آگهی را هم لطفا در گودر هم‌خوان کنید تا همه‌ی علاقه‌مندان آن را ببیند.

پیشاپیبش از همه‌ی دوستان تشکر می‌کنم.

دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“کاری که همیشه می‌خواسته‌ام انجام دهم بازی برای یونایتد است و خوش‌اقبال بوده‌ام که این کار را ۲۰ سال است انجام می‌دهم. عالی است که بدانم هنوز به موفقیت تیم کمک می‌کنم و حس می‌کنم داخل و خارج از میدان کارهای زیادی می‌توانم انجام دهم.” (رایان گیگز؛ این‌جا)

رایان گیگز اسطوره‌ی زنده‌ی (!) باشگاه منچستر یونایتد، غیر از حضور خودش در سطح اول فوتبال دنیا در سن ۳۷ سالگی که نشان‌دهنده‌ی اهمیت ثبات داشتن در زندگی شغلی است، درس دیگری را هم به مدیران و ره‌بران سازمان‌ها می‌دهد: مهم است که فرد بداند در موفقیت سازمان یا تیمی که عضو آن است تأثیرگذار است و هنوز کارهای زیادی باقی مانده که باید انجام‌شان بدهد! این برعهده‌ی شماست که این احساس را در فرد ایجاد کنید.

دوست داشتم!
۰

مشاهده‌گر (۳)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

برداشت‌تان را برای‌ام بنویسید.

دوست داشتم!
۰

بابا کاشف می‌شود!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

به هر ماجرای بدی می‌توان از دو زاویه‌ی دید نگاه کرد: زاویه‌ی دید چراها و زاویه‌ی دید چی‌ها! چراها سویه‌ی منفی قضیه هستند: چرا این طوری شد؟ چرا این‌قدر من بدبختم؟ چرا اونی که من می‌خوام نمی‌شه؟ و … در مقابل چی‌ها سویه‌‌ی مثبت ماجرا را به ما می‌نمایانند: نشد؛ خوب حالا چی کار کنم؟ حالا که این طوری شده؛ چی کار می‌تونم بکنم؟ و … و خوب کمی که فکر کنید می‌بینید تفاوت این دو تا نگاه از زمین تا آسمان است. جایی می‌خواندم که بزرگ‌ترین هنر آدم‌ها تبدیل کردن چراهای زندگی به چی‌ها است!

خوب حالا که چی؟ این مقدمه را نوشتم تا بپردازم به کتاب شیرین رضا ساکی با عنوان “بابا باتری‌دار می‌شود.” رضا ساکی را همه‌ی ما با برنامه‌ی پرطرف‌دار همین چند سال پیش رادیو جوان به‌یاد می‌آوریم: جوونی به وقت فردا. رضا یکی از نویسندگان اصلی آن برنامه بود و اگر پی‌گیر آن برنامه بوده باشید، حتما شعرهای طنز استثنایی‌اش را هم به یاد می‌آورید.

خوب ماجرای این کتاب چیست؟ ماجرا از این قرار است که پدر آقای ساکی گرفتار بیماری سرطان می‌شود و این کتاب، شرحی است بر زندگی این بابای عزیز و دوست‌داشتنی در روزهای مبارزه با بیماری‌های عجیب و غریب‌اش. ماجرا بسیار غم‌انگیز است و نگاه طنازانه به آن بسیار مشکل؛ اما ساکی به‌خوبی از پس این چالش برآمده است.

من خیلی نمی‌خواهم به جزییات خود کتاب بپردازم. زبان شیرین و صمیمی کتاب و طنز جذابی که بر یک ماجرای بسیار تلخ سایه افکنده، می‌طلبد که خودتان بخوانید و از ماجرای این آقای “بابا” سر دربیاورید. این‌جا می‌خواهم به نکته‌ای برگردم که در آغاز این نوشته به آن اشاره کردم: هنر تبدیل چراها به چی‌ها.

از همان ابتدای داستان، نگاه اطرافیان بابا به موضوع بیماری او نگاه چرایی است: چرا پدر ما؟ چرا خوب نشدنیه؟ چرا روز به روز بدتر می‌شه؟ اما … خود بابا طور دیگری به قضایا نگاه می‌کند: حالا مگه چی شده؟ حالا که شده؛ من چی کار می‌تونم بکنم؟ و چیزهایی شبیه این. این شکل نگاه بابا به او اجازه می‌دهد تا تبدیل به کاشف بزرگ لذت‌های پنهان‌مانده‌ی زندگی در روزهای آخر زندگی‌اش بشود: لذت با هم بودن، لذت از دست دادن و نداشتن، لذت نشنیدن و حرف نزدن و … این نگاه جالب بابای کاشف داستان، واقعا هر آدم افسرده‌ای را هم به زندگی امیدوار می‌کند! شاید به‌ترین نمونه‌اش جایی باشد که دکترها به بابا می‌گویند که چشم‌اش آب مروارید آورده و ۵۰ درصد احتمال دارد که به‌زودی نابینا شود. بابا در مقابل می‌گوید: “بیایید به ۵۰ درصد بد قضیه فکر کنیم که اگر اتفاق افتاد پذیرش‌اش برای‌مان راحت‌تر باشد و اگر نیفتاد شیرینی‌اش بیش‌تر شود.” و این‌گونه این بابای نازنین به ما می‌آموزد که می‌شود طور دیگری هم با اتفاقات بد زندگی کنار آمد!

در کنار طنز بانمک کتاب، صداقت و صمیمیت و پاکیزگی زبان داستان هم از لذت‌های اصلیِ خواندن آن است. چیزی که قطعا به زحمات ویراستار کتاب رضا شکراللهی عزیز هم برمی‌گردد. مطمئن باشید وقتی کتاب را شروع کردید تا تمام‌اش نکنید، زمین‌اش نخواهید گذاشت!

بابا باتری‌دار می‌شود نوشته‌ی رضا ساکی و با نقاشی‌های بانمک سلمان طاهری،در سال ۱۳۸۹ در ۴۵ صفحه توسط مؤسسه‌‌ی فرهنگی هنری گل‌آقا با قیمت ۲۰۰۰ تومان منتشر شده است.

دوست داشتم!
۱

کاری را که عاشق‌اش هستید، انجام ندهید

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نویسنده: دوری کلارک/ مترجم: علی نعمتی شهاب

سال گذشته من کارگردانی یک فیلم مستند را با عنوان “کار هزاره” به پایان بردم. قهرمان ما ماریون استودارت بود: زنی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ ره‌بری عملیات پاک‌سازی رودخانه‌ی به شدت آلوده‌ی ناشوا را در ماساچوست مرکزی برعهده داشت. این عملیات یکی از جذاب‌ترین موفقیت‌های زیست‌محیطی در تاریخ ایالات متحده است. جالب‌تر این‌که پاک‌سازی رودخانه اولویت دوم او به‌عنوان یک پروژه‌ی وکالت بود. او در واقع می‌خواست به جا افتادن کودکان کره‌ای در جامعه‌ی آمریکا کمک کند و حتی ممکن بود این مسیر را هم برگزیند. اما او به این نتیجه رسید که برای درست انجام دادن این کار، باید از نظر احساسی به‌شدت درگیر آن شود و در نتیجه تصمیم گرفت که به جای آن، یک پیش‌گام محیط‌زیست شود.

خرد جمعی این روزها بر این باور است که شما باید علاقه‌تان را دنبال کنید. اما مدیران و کارشناسان می‌توانند وقتی که به چیزی بیش از اندازه حساسیت نشان می‌‌دهند، به مسیر شغلی خود آسیب برسانند. در این‌ نوشتار به چهار دلیلی که باید قبل از انجام دادن “کاری که عاشق‌اش هستید” دو بار فکر کنید اشاره می‌شود:

  1. دوست‌اش دارید؛ اما در آن کار خوب نیستید: سال‌ها قبل وقتی بخش ارتباطات را برای یک کمپین تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری هدایت می‌کردم، سرپرست اسکات بودم. اسکات یک کارمند سخت کوش، باهوش و دوراندیش بود که عاشق زرق و برق و سر و صدای زیاد موجود در دفاتر خبری بود؛ اما در عین حال نویسنده‌ی خوبی هم نبود. من علاقه‌‌ی او را دوست داشتم و می‌دیدم که تلاش می‌کند تا یاد بگیرد؛ اما با این حال موفقیت در هر کار رسانه‌ای بدون داشتن مهارت‌های مربوط به ربط دادن مطالب به یکدیگر بسیار مشکل است. بنابراین من سخت تلاش کردم تا او را به وظایف مربوط به تحلیل سیاسی هدایت کنم. وقتی که کمپین به پایان رسید؛ او وارد همین کار شد. خیلی سخت است که خودتان را به شکل دقیق ارزیابی کنید؛ بنابراین از دوستان و کارفرمای‌تان بخواهید که استعدادها و ضعف‌های شما را تعیین کنند و سپس نقاط قوت شما را برای هدایت شما به‌کار بگیرند؛ حتی اگر در این مسیر آن‌ها شما را به سمت شغل “ایده‌آل‌تان” هدایت نکنند.
  2. شما در حوزه‌ی مورد علاقه‌تان مهارت دارید؛ اما از کارهایی که در حواشی آن است متنفرید: بسیاری از فعالان حوزه‌ی کسب و کار در پیشه‌شان چیره‌دست هستند؛ اما خارج از آن پرچم را به زمین می‌اندازند. آنجلا یک طراح گرافیک بی‌نظیر است که پیش از این‌که تصمیم به کار کردن به صورت خویش ـ فرما را بگیرد، برای شرکت‌های بزرگ تبلیغاتی کار می‌کرد. اما هر چقدر او ارتباط نزدیک با مشتریان و کمک به آن‌ها برای برندسازی صحیح را دوست می‌داشت؛ نمی‌توانست قیمت‌گذاری و جریان نقدینگی کسب و کارش را مدیریت کند. یاد گرفتن این مهارت‌ها ممکن است؛ اما برای بسیاری از آدم‌ها، این کار خارج از حوزه‌ی علایق‌شان جای می‌گیرد.
  3. از نظر احساسی زیادی حساس هستید. قبلا در مورد ماریون استودارت صحبت کردم. اخیرا صحبت‌هایی را که چارلین هریس ـ نویسنده‌ی مجموعه‌ی خوناشامی موفقی که براساس آن سریال خون واقعی هم ساخته شد ـ در مورد مشکل مشابه خودش گفته بود، شنیدم. به‌ گفته‌ی هریس نویسندگان برتر عاشق شخصیت‌های‌شان یا کلمات‌شان نمی‌شوند و اهمیتی نمی‌دهند که آن‌ها ویرایش شوند. آن‌ها در واقع از هر پیشنهادی که کار آن‌ها را بهتر کند، استقبال می‌کنند. نویسندگانی که بیش از حد به کارشان وابسته‌اند، در مواجهه با نقدها به‌شدت قضیه را شخصی می‌کنند و در نتیجه هرگز رشد نمی‌کنند. به شکل مشابه فعالان حوزه‌ی کسب و کار نیاز دارند به شکل دقیق به این موضوع توجه کنند که آیا علاقه‌ی آن‌ها به کارشان قضاوت‌شان را تحت تأثیر منفی قرار می‌دهد یا خیر. وقتی شما عمیقا به پروژه‌ی مربوط به یک حیوان خانگی اهمیت بدهید؛ تصمیم‌گیری منطقی در مورد این‌که آیا باید زنده بماند یا بمیرد بسیار سخت خواهد بود.
  4. هیچ کس هزینه‌های‌ شما را پرداخت نمی‌کند. شما می‌توانید یک سرگرمی را تبدیل به یک شغل کنید؛ البته اگر کسی حاضر باشد سکوی پرتاب شما باشد. بعضی وقت‌ها بازار خیلی کوچک است (برنامه‌ریزی مسافرت‌های گران‌قیمت برای ماه عسل زوج‌های جوان به بلاروس.) بعضی وقت‌ها حاشیه‌‌ی سود بسیار کم است (رامیت ستی نویسنده‌ی مباحث مدیریت مالی شخصی کسب و کارهای مبادله‌ی کتاب‌های درسی و تولید تی شرت را با عنوان “ایده‌های کسب و کاری پسر بچه‌ها” مسخره می‌کند) و بعضی وقت‌ها هم شرکت شما اولویت‌های دیگری دارد (فرقی نمی‌کند شما چند بار پیشنهاد هدایت حرکت سازمان را به سمت ویدئوهای تحت وب ارایه داده باشید؛ رئیس شما دوست دارد روی شغل واقعی‌تان تمرکز کنید.)

انجام کاری که عاشق‌اش هستید می‌تواند موجب وقف کردن زندگی‌تان بر آن و به دست آوردن احساس معنادار بودن زندگی شود؛ اما برخی وقت‌ها علاقه‌ی صرف می‌تواند شما را در دیدن بازخوردها کور کند (آیا شما تنها کسی هستید که فکر می‌کنید این ایده‌ی خوبی است؟)، می‌تواند شما را ناراحت کند (چه کسی می‌داند اجرای این ابتکار به‌معنای مدیریت یک دو جین کارمند جدید است؟) یا به چشم‌اندازهای مالی شما ضرر برساند.

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. مشخص‌تر بگویم دنبال ناشر می‌گردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰

یک عصر گل‌آقایی گودری!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

بعد از ظهر پنج‌شنبه ۲۲ اردیبهشت را بنا به قرار قبلی در محل آبدارخانه‌ی همایونی گل‌آقا گذراندم. خلاصه‌ی ماجرا این‌که امسال مؤسسه‌ی گل‌آقا به دلایلی موفق به حضور در نمایشگاه کتاب نشد؛ بنابراین توفیق الهی نصیب ما شد برای یک قرار گودری جهت زیارت مجدد اصحاب آبدارخانه. و این‌ طوری شد که یک عصر گرم را با دوستان گودری در کتابخانه‌ی آبدارخانه‌ گذراندیم. و این پست، روایتی کوتاه است از آن‌چه گذشت:

در نمایشگاه کتاب کوچک گل‌آقا، کتاب‌های جالب و جذابی وجود داشت: از “بابا باتری‌دار می‌شودرضا ساکی که کادوی تولد من از طرف گل‌نسای عزیز بود (و بعدا حتما در موردش خواهم نوشت) تا کتاب‌های مرحوم استاد منوچهر احترامی و از سال‌نامه‌های نوستالژیک گل‌آقا تا کتاب‌های داخل قفسه‌های قفل‌دار کتابخانه! این نماها را از نمایشگاه ببینید تا متوجه شوید منظورم چیست!

و خوب البته جناب شاغلام که گوشه‌ای با آن سیبیل‌های معروف و چهره‌ی همیشه خندان‌اش ایستاده بود و به ما خوشامد می‌گفت:

کنار میز کتاب‌ها هم یک دفتر یادبود گذاشته شده بود که البته مثل خود نمایشگاه از آن هم استقبال بی‌نظیری به عمل آمد:

البته فکر نکنید منظورم این است که استقبال کم بوده. اصلا! نشون به اون نشون که من دو تا مجموعه‌ کاریکاتور عالی گل‌آقایی را نشون کردم. وقتی آخر برنامه رفتم بخرم‌شان گفتند تموم شده!

خوب در این چند ساعت چه کردیم؟ هم‌زمان با جهاد سایبری دوستان غایب گودری (پای گودر البته!) ما هم همراه با حاضرین جمع برای حل مشکلات جامعه هم‌دیگر را به صرف شیرینی و چایی دیشلمه‌ی گل‌آقایی (البته نه در استکان‌های کمرباریک معروف!) و غر زدن مهمان کردیم. وقتی برنامه تمام شد به‌گمانم دیگر مشکلی برای حل شدن نمانده بود (حالا جزئیات حرف‌های‌مان را حتما برادرانی که باید، شنیده‌اند!)

ممنون‌ام از همه‌ی کسانی که آمدند و یک عصر خوب را برای همه‌ی ما ساختند: چه کسانی که می‌شناختیم‌شان و برای اولین بار یا چندمین بار زیارت‌شان کردیم (به‌ویژه حسین وحدانی نازنین که اصلا فکر نمی‌کردم این طوری باشه!) و چه دوستانی که برای اولین بار افتخار آشنایی با آن‌ها را داشتیم. و تشکر ویژه‌ای هم دارم از لایک‌زنندگان آگهی‌های گودری ما برای بازدید از آبدارخانه که می‌دانم دل‌شان پیش ما بود …

راست‌اش را بخواهید در دوران کودکی و نوجوانی و حتا جوانی که گل‌آقا می‌خواندم، فکرش را هم نمی‌کردم که روزی آبدارخانه را از نزدیک ببینم؛ چه برسد به این‌که عضوی از جماعتِ اصحابِ آبدارخانه محسوب بشوم! پس ممنون‌ام از خانم صابری و همکاران مؤسسه‌ی گل‌آقا (به‌ویژه خانم صفرزاده و خانم افتخاری) برای محبت‌شان و البته کادوهایی که به من دادند!

به امید روزی که همه‌‌ی شما دوستان عزیز حاضر و غایب مجلس آن روز را در آبدارخانه ملاقات کنیم. به امید آن روز که امیدوارم زود باشد. به‌زودی خبرش را خواهید شنید!

قبلا هم پست‌ گل‌آقایی داشته‌ام: طعم چای در استکان‌های شاغلام که روایتی است از اولین دیدار من از مؤسسه‌ی گل‌آقا. 🙂

دوست داشتم!
۰

توی چمدان ماه!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

دوست داشتم!
۰

مشاهده‌گر (۲)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

تفسیرتان را برای‌ام بنویسید.

دوست داشتم!
۱

اجازه ندهید انتظارات‌تان شما را فریب دهند

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب

دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان می‌درخشید و جوانه‌های کوچک بر روی شاخه‌های درختان خودنمایی می‌کردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتان‌ام را از دست ندادم؛ اما ۱۰ دقیقه‌ طول کشید تا دوش آب گرم باعث شود آن‌ها به آرامی و با درد بسیار به رنگ عادی خود برگردند.

این‌جا یک چیزی عجیب است. من تقریبا تعطیلات آخر هر هفته‌‌ی زمستان‌ها را بدون سرمازدگی در دمایی زیر صفر درجه اسکی می‌کنم. بنابراین آن روز چه اتفاقی برای من افتاد؟

خوب این اتفاق دقیقا به این دلیل رخ داد که زمانی که من سرمازده شدم دیگر بهار از راه رسیده بود!

می‌دانید: در زمستان وقتی هوا سرد است من یک ژاکت پر گرم می‌پوشم و چندین لایه لباس گرم هم زیر آن به تن می‌کنم. از همه مهم‌تر من از گرم‌کننده‌های پا استفاده می‌کنم ـ که بسته‌های شیمیایی نازکی هستند که داخل کفش اسکی من قرار می‌گیرند و برای ۶ ساعت حرارت تولید می‌کنند. من به آن‌ها نیاز دارم چون کفش‌های من تنگ هستند؛ چیزی که باعث جریان خون من را مختل می‌کنند و در نتیجه مرا وقتی هوا سرد است نگران سرمازدگی می‌کنند.

این بار از آن‌جایی که آخرین اسکی در تعطیلات آخر هفته در بهار بود، من یک ژاکت نازک پوشیدم و از گرم‌کننده‌های پای خودم استفاده نکردم.

اما دمای هوا زیر صفر درجه بود! فکر می‌کنم دقیقا ۲۰ درجه فارنهایت زیر صفر!

آیا قبل از بیرون رفتن دمای هوا را بررسی کردم؟ البته که این کار را کردم. می‌دانستم هوا سرد است. درد پاهای‌ام یک ساعت بعد از یک ساعت اسکی کردن شروع شد؛ اما من هم‌چنان به کارم ادامه دادم. من به سادگی داده‌های موجود را نادیده گرفتم. چرا؟ خوب چون بهار بود! من انتظار هوای گرم‌تری را داشتم. تجربه قبلی‌ام به من نشان می‌داد که در این زمان از سال هوا آفتابی و گرم است. هر سال من در چنین زمانی با تی‌شرت اسکی می‌کردم! تعطیلات آخر هفته‌ی قبل هوا حدود ۱۵ درجه بالای صفر بود و من به راحتی با تی‌شرت‌ام اسکی کرده بودم.

همه‌ی آن اطلاعات گذشته با این واقعیت که هوا واقعا آن قدر سرد بود که من دچار سرمازدگی شوم، بی‌مصرف شده بودند.

این، مثال خوبی است در مورد این‌که چقدر ساده انتظارات ما نسبت به وضعیت واقعی، استفاده از اطلاعات گذشته برای وضعیت کنونی و آرزوهای‌مان، ما را به اشتباه می‌اندازند و چقدر وقتی این چنین عمل می‌کنیم سرانجام دردناکی در انتظار ما است.

یک اصطلاح خاص برای چنین خطایی در علم روان‌شناسی وجود دارد: خطای تأیید (Confirmation Bias یا تله‌ تأیید.) ما به دنبال داده‌ها، رفتارها و شواهدی می‌گردیم که به ما نشان می‌دهند که چیزها همان‌طوری هستند که ما باور داریم باید باشند. به عبارت بهتر، ما به دنبال تأیید این هستیم که در موضع حق قرار داریم.

در اوایل دهه ۱۹۹۰، وقتی برای یک شرکت مشاوره با اندازه‌ی متوسط کار می‌کردم، به دوره‌ی MBA مدیران اجرایی دانشگاه کلمبیا رفتم. دو سال پس از فارغ‌التحصیلی من هنوز برای همان شرکت اول کار می‌کردم و برای روبرو شدن با چالش‌های جدید آماده بودم. من چند مهارت جدید داشتم ـ مهارت‌هایی که با پول پرداخت شده توسط شرکت محل کارم به دست آورده بودم ـ و می‌خواستم از آن‌ها استفاده کنم.

اما آن شرکت “منِِ جدید (The new me)” را ندید! آن‌ها “من ِقدیم (The old me)” را دیدند؛ فردی که او را ۴ سال قبل استخدام کرده و آموزش‌اش داده بودند. در نتیجه آن‌ها همان کارهای قبلی را به من دادند و از من به همان شکلی که قبل از گذراندن دوره MBA استفاده می‌کردند، بهره گرفتند.

مدتی بعد یک مشاور کاریابی با من تماس گرفت؛ اما او که از قبل مرا نمی‌شناخت در کمال تعجب من را همان طوری دید که بودم و نه در جایگاهی که تصور می‌کرد باید باشم. تنها چند ماه بعد من آن شرکت را ترک کردم و به شرکت جدیدی پیوستم که می‌خواست از مهارت‌های جدید من برای جهش خود بهره‌‌برداری کند.

این پدیده عامل اصلی بسیاری از شکست‌های شخصی، حرفه‌ای و سازمانی است: این‌که دنیای پیرامون ما تغییر می‌کند؛ اما ما هنوز انتظار داریم که جهان به همان شکلی باشد که ما فکر می‌کنیم باید باشد، و در نتیجه هیچ کاری نمی‌کنیم!

همیشه در دوران مربی‌گری‌ سازمانی‌ام با این چالش مقابله کرده‌ام. در واقع چالش برانگیزترین وظیفه یک مربی این نیست که به بقیه کمک کند تا تغییر کنند؛ بلکه سخت‌ترین بخش کار تغییر نگرش دیگران نسبت به آن فرد است. زیرا وقتی ما یک عقیده را شکل می‌دهیم، در برابر تغییر آن مقاومت می‌کنیم.

امروز دایره‌المعارف بریتانیکا که در ۲۰۰ سال گذشته همواره جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها بوده است توسط رسانه‌های دیجیتال مورد هجوم واقع شده است و احتمالا نمی‌تواند خود را بازیابی کند. شرکت کداک که از سال ۱۸۸۸ میلادی تاکنون فروشنده موفقی بوده است، نمی‌توانست حتی تصور کند که با چه سرعت و شدتی توسط رقبای جدید دنیای دیجیتال پشت سر گذاشته شود.

خوب چرا ما در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان می‌افتیم؟‍

براساس تجربه‌های‌مان!

معمولا انتظارات ما از واقعیت درست‌ هستند. در بهار، هوا گرم‌تر است. انسان‌ها معمولا کاملا تغییر نمی‌کنند. و یک محصول ۲۰۰ ساله، در هر حال ۲۰۰ ساله است. این وضعیت تا حدودی ثابت است.

چنین وضعیتی به ما احساسِ خوبِ امنیت و بر حق بودن می‌دهد.

اما بعضی وقت‌ها ما اشتباه می‌کنیم؛ البته احتمالا نه در اغلب مواقع. ممکن است در یک زمان مشخص درست فکر و عمل می‌کردیم؛ اما پس از آن شرایط تغییر کرده باشند. در نتیجه امروز احتمالا داریم اشتباه می‌کنیم و نمی‌خواهیم هم بدانیم که چنین است. ما آن اشتباه را حتی نمی‌بینیم. زیرا سرگرم راه یافتن شواهدی برای تأیید ایده‌های قبلی‌مان هستیم.

متأسفانه وقتی خطای تأیید به ما احساس بهتری می‌دهد، در عین حال باعث می‌شود بدتر رفتار کنیم. بنابراین کارکنان، سازمان را ترک می‌کنند. کسب و کارها می‌لغزند و من سرمازده می‌شوم.

خوب چطور از افتاده در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان اجتناب کنیم؟

برای این منظور باید تمرین کنید!

به جای گشتن به دنبال این‌که چطور چیزهای مختلف شبیه هم هستند، می‌توانیم دنبال تفاوت‌های آن‌ها بگردیم. به جای جستجو برای یافتن شواهدی در جهت تأیید دیدگاه‌مان می‌توانیم برای رد کردن آن تلاش کنیم. به جای خواستنِ بر حق بودن، می‌توانیم خواستار قرار گرفتن بر موضع ناحق باشیم.

البته این کار حجم عظیمی از اطمینان را می‌طلبد. اجازه بدهید با آن روبرو شویم، در حال که همه‌‌ی ما ترجیح می‌دهیم در جای درست قرار بگیریم تا جای غلط.

اما نکته‌ی تمسخر برانگیز این‌جاست: هر چه بیش‌تر به دنبال غلط‌ها بگردید احتمال رسیدن به سرانجام مثبت و درست بیش‌تر است!

بار بعدی که به یک زیردست‌تان نگاه کردید از خود بپرسید چه چیزی تغییر کرده است؟ به جای تمرکز بر کارهای غلط او، به دنبال کارهای مثبتی بگردید که شما هرگز قبلا متوجه آن‌ها نشده‌اید.

وقتی به صنعت‌تان می‌نگرید از خودتان بپرسید چه تغییراتی در آن رخ داده است و چرا ممکن است این تغییرات موجب بی‌معنی شدن استراتژی کسب و کار شما شوند. از دیگران بخواهید با نظر شما مخالفت کنند. و به جای استدلال کردن، فقط گوش دهید!

دفعه‌ی بعدی که بیرون رفتید بدون توجه به فصل، دست‌تان را از پنجره بیرون ببرید و دمای هوا را امتحان کنید!

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰