امام رضا (ع): ایمان چهار رکن دارد: ۱٫ توکّل بر خدا؛ ۲٫ رضا به قضاى خدا؛ ۳٫ تسلیم به امر خدا؛ ۴٫ واگذاشتن کار به خدا. (تحف العقول, ص ۴۴۵)
میلاد نور هشتم (ع) با دلی تنگ برای عطر خوش معنوی بارگاهش بر عاشقان اهل بیت (ع) مبارکباد. التماس دعا.
امام رضا (ع): ایمان چهار رکن دارد: ۱٫ توکّل بر خدا؛ ۲٫ رضا به قضاى خدا؛ ۳٫ تسلیم به امر خدا؛ ۴٫ واگذاشتن کار به خدا. (تحف العقول, ص ۴۴۵)
میلاد نور هشتم (ع) با دلی تنگ برای عطر خوش معنوی بارگاهش بر عاشقان اهل بیت (ع) مبارکباد. التماس دعا.
امام رضا (ع): ایمان چهار رکن دارد: ۱٫ توکّل بر خدا؛ ۲٫ رضا به قضاى خدا؛ ۳٫ تسلیم به امر خدا؛ ۴٫ واگذاشتن کار به خدا. (تحف العقول, ص ۴۴۵) میلاد نور هشتم (ع) با دلی تنگ برای عطر خوش معنوی بارگاهش بر عاشقان اهل بیت (ع) مبارکباد. التماس دعا. دوست داشتم!۰
این پندی است که براساس آن زیستهام: برای بدترین حالت آماده شو، انتظار بهترین اتفاقات را داشته باش و هر آنچه که پیش آمد را بپذیر.
هانا آرنت
این پندی است که براساس آن زیستهام: برای بدترین حالت آماده شو، انتظار بهترین اتفاقات را داشته باش و هر آنچه که پیش آمد را بپذیر. هانا آرنت دوست داشتم!۲
نویسندهها و منتقدان، وقتی شما سخن از کلاژ به میان میآورید، دچار اشکال ادبی میشوند؛ یکی از آنها به این سبک، «تصاویر شعری» و دیگری «داستانهای خیلی کوتاه» میگوید. کدامیک از این توصیفها را بیشتر میپسندید؟
برای من، کلاژ فقط روشی برای نوشتن است و نه چیز دیگری؛ من از سالها پیش شروع کردم به فرستادن کارتپستالهایی برای دوستانم که در آنها کلمات را بههم میچسباندم. من همیشه برای این کار از یک قیچی کوچک تاشو استفاده میکردم و وقتی در هواپیما مجله میخواندم و کلمهای میدیدم که از آن خوشم میآمد، میبریدمش. بعد متوجه شدم که چقدر ترکیب کلمات زیادی وجود دارد. من به این کارم در خانه حتی هنگام کار با تختهگوشت در آشپزخانه هم ادامه دادم. اینطوری میتوانستم هنگام غذاخوردن کلمات اضافی را بیرون بیندازم. اما کلمات خیلی گسترده هستند و همیشه بیشتر و بیشتر میشوند. بعد من یک میز لغات برای خودم درست کردم اما کلمات خاکی و چرب میشدند و من به ناچار آنها را دور میانداختم و خیلی حیفم میآمد ـ هزاران کلمه! اکنون آنها را بر اساس حروف الفبا در جعبه میگذارم.
هنگامی که جایزه نوبل به شما اهدا شد، شما گفتید که نوشتن، مایه درونی من است. چطور چنین چیزی ممکن است وقتی به زبان اعتماد ندارید؟
نوشتن که زبان نیست، بلکه قریحه کارکردن با زبان است که در من وجود دارد. آدم فقط کار نمیکند که نان خودش را به دست آورد. زمانی که ما کار میکنیم دیگر نسبت به خودمان آگاه نیستم. و این مساله ما را آرام میکند. آدم همیشه نمیتواند دائما حواسش به خودش باشد، هنگام کار آدم از خودش رها است. نوشتن یکی از راههای رهایی از خود است. هر کاری یک تسخیرشدگی دارد و اینگونه زبان من را تسخیر میکند. اما این مساله مشخصا با زبان سروکار ندارد، بلکه سروکارش با زندگی است. من میخواهم در کتابهایم بگویم که چه در زندگی اتفاق میافتد. زبان فقط یک ابزار است.
کتابهایتان خیلی با شخص خودتان سروکار دارد، چگونه میگویید که نوشتن شما را از خود رها میکند؟
این به آن معناست که در آن لحظه نوشتن، خودت را احساس نمیکنی؛ وقتی مینویسم متوجه گذر زمان نمیشوم.
(از گفتگو با هرتا مولر؛ برندهی نوبل ادبیات؛ اینجا)
نویسندهها و منتقدان، وقتی شما سخن از کلاژ به میان میآورید، دچار اشکال ادبی میشوند؛ یکی از آنها به این سبک، «تصاویر شعری» و دیگری «داستانهای خیلی کوتاه» میگوید. کدامیک از این توصیفها را بیشتر میپسندید؟ برای من، کلاژ فقط روشی برای نوشتن است و نه چیز دیگری؛ من از سالها پیش شروع کردم به فرستادن کارتپستالهایی برای دوستانم که
تو هر آنچه باید باشی خواهی بود
بگذار شکست، مفهوم دروغین خود را در تو پیدا کند
آنجاست که روح، قلمرو ناچیز را در هم میشکند و آزاد میشود
روحی که بر زمان غلبه میکند و فاتح مکانهاست
روحی که بر فرصتهای زودگذر پیشی میگیرد
و به زمان ستمپیشه بدرود میگوید
و این خواستهی کمالطلب بشر است که بهسوی نادیدهها
پر میکشد و در فضای بندگی رخ مینماید
و این منشأ روحی جاویدان است که بهسمت مقصد راه میپوید
گر چه راه ناهموار است؛ اما تو صبور باش
همانند کسی که روح را به جان خریده است صبر کن
بالاخره موعد فرمانروایی تو هم خواهد آمد …
الا ویلرویلکاگس (برگرفته از کتاب راه رفتن با ببرها؛ صص ۱۶۹ و ۱۷۰)
تو هر آنچه باید باشی خواهی بود بگذار شکست، مفهوم دروغین خود را در تو پیدا کند آنجاست که روح، قلمرو ناچیز را در هم میشکند و آزاد میشود روحی که بر زمان غلبه میکند و فاتح مکانهاست روحی که بر فرصتهای زودگذر پیشی میگیرد و به زمان ستمپیشه بدرود میگوید و این خواستهی کمالطلب بشر است که بهسوی نادیدهها
ـ تفکر آن چیزی است که شما الان به آن میاندیشید. تفکر، عمل فکر کردن است. تفکر کهنه نداریم. ممکن است تفکر به فکرهای کهنه بیاندیشد اما کهنه نیست. شما وقتی به فکرهای کهنه تفکر میکنید، در واقع دارید آنها را نو میکنید، پس تفکر همواره نو و تازه است ولی فکر میتواند کهنه باشد. همین تفاوت بین اندیشه و اندیشیدن است. ما اندیشه کهنه داریم اما با اندیشیدن میتوان اندیشههای کهنه را نو کرد.
ـ زندگی انسان همانند یک رمان است، یک رمان یا داستان را تا زمانی که تا آخرش نخوانیم، نمیدانیم که سرانجام آن چه میشود، در زندگی هم باید تا آخر رفت، در آنجا معلوم میشود که انسان چه کاره است و حتما این زندگی به کوشش شما بستگی دارد و کوشش شما مقدمهی اندیشیدن شماست. بستگی دارد به آنکه چگونه بیاندیشید. اندیشیدن سرنوشت انسان را معین میکند. شما بگو چگونه میاندیشی، تا من بگویم که چه راهی میروی. ما اندیشیدن را فراموش کردهایم.
ـ یک دانشمندی میگوید که به چهار چیز فکر نکنید، اگر فکر کردید، مُردن برایتان بهتر است؛ یکی اینکه فوق و بالا چیست. دیگر آنکه زیرترین و فروترین چیست. یکی اینکه گذشته و آغاز چه بوده است. دیگر اینکه سرانجام چه خواهد شد؛ آن وقت راحت هستید.
ـ بعضیها از سؤال کردن هم میترسند، میگویند نپرس. آیا اگر پرسش نباشد، پاسخ هست؟ اگر پرسش نباشد، فکر کردن است؟ فکر اصیل آنجایی است که پرسش است. حال این پرسش را یا از غیر میکنید یا از خودت؟ آدم از خودش هم سؤال میپرسد. اگر تمرین کردی و پرسش از خود آموختی که از خودت بپرسی و در مقام پاسخ برآمدن به پرسشها شدید، آن وقت راه تعالی برای شما باز میشود …
(از گفتگو با دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی؛ اینجا)
ـ تفکر آن چیزی است که شما الان به آن میاندیشید. تفکر، عمل فکر کردن است. تفکر کهنه نداریم. ممکن است تفکر به فکرهای کهنه بیاندیشد اما کهنه نیست. شما وقتی به فکرهای کهنه تفکر میکنید، در واقع دارید آنها را نو میکنید، پس تفکر همواره نو و تازه است ولی فکر میتواند کهنه باشد. همین تفاوت بین اندیشه و
ـ “همیشه میدانستم که، یک: میخواهم نویسنده شوم. و دو: اگر در انجام کاری مصر شوید، دیر یا زود به دستش خواهید آورد. این دقیقا ماهیت اصرار و پافشاری و مقدار معینی استعداد است. بدون استعداد از پس هیچ کاری برنخواهید آمد، اما بدون عزم راسخ قادر به انجام هیچ کاری نیستید. یکبار با سال بلو در اینباره گفتوگو کردم. داشتیم بهطور کلی راجع به نویسندگی و چاپ و موضوعات مرتبط صحبت میکردیم. او گفت که مقدار معینی استعداد لازمه کار است. تمام افراد بیرون از اینجا که استعداد ندارند، سخت تلاش میکنند و نتیجهای نمیگیرند. باید نوعی از استعداد را داشته باشی، اما بعد از آن، شخصیت مهم است. گفتم «منظورت از شخصیت چیست؟» تبسمی کرد و هیچوقت پاسخم را نداد. از آن به بعد بقیه عمرم برای یافتن اینکه منظور او در آن شب چه بود، گذشت. و به این رسیدم که شخصیت همتراز عزم راسخ است. که اگر از تسلیمشدن پرهیز کنید، بازی تمام نمیشود. میدانید، در هرچه که در زندگی انجام دادم موفقیت بزرگی کسب کرده بودم، تا زمانیکه تصمیم گرفتم یک نویسنده شوم. دانشآموز خوبی بودم، سرباز خوبی بودم. یک روز هم موفق به اتمام یک بخش با یک ضربه در گلف شدم. دقیقا مثل «بیلی فیلان» امتیاز ۲۹۹ را کسب کردم. روزنامهنگار بسیار خوبی بودم. هرچه که میخواستم در خبرنگاری انجام دهم، در رابطه با کارم، دقیقا سر جای خودش قرار میگرفت. بنابراین سردرنمیآوردم چرا در کار خبرنگاری موفق بودم و در رماننویسی و داستان کوتاه نه؛ هُنری بس پیچیده است: پیچیده در فهم اینکه تلاش به بیرونتراویدن چه چیزی در خیال و زندگی خود دارید.
ـ “گمان میکنم جهانبینیام از زمانیکه کتاب نوشتم، تغییر کرد. این یک اکتشاف است. تنها چیزی که برای من بسیار جالب است هنگامی است که خود را غافلگیر میکنم. نوشتن چیزی وقتی که دقیقا بدانی چه چیزی دارد اتفاق میافتد بسیار ملالتآور است. به همین خاطر رمان از خبرنگاری برای من بسیار حائز اهمیتتر بود. تنها راهی بود که میتوانستید نمایشنامه را طولانیتر، خندهدارتر یا حیرتآور کنید.”
(از مصاحبه با ویلیام جوزف کندی؛ نویسندهی معاصر آمریکایی؛ اینجا)
ـ “همیشه میدانستم که، یک: میخواهم نویسنده شوم. و دو: اگر در انجام کاری مصر شوید، دیر یا زود به دستش خواهید آورد. این دقیقا ماهیت اصرار و پافشاری و مقدار معینی استعداد است. بدون استعداد از پس هیچ کاری برنخواهید آمد، اما بدون عزم راسخ قادر به انجام هیچ کاری نیستید. یکبار با سال بلو در اینباره گفتوگو کردم.
اگر دیگران بتوانند شما را مجبور به پرسیدن سؤال اشتباه بکنند، دیگر لازم نگران جواب دادن باشند!
توماس پینکون
اگر دیگران بتوانند شما را مجبور به پرسیدن سؤال اشتباه بکنند، دیگر لازم نگران جواب دادن باشند! توماس پینکون دوست داشتم!۳
تنها جنبهی بد جاودانگی این است که قرار است برای ابد ادامه داشته باشد!
هرب کائن
تنها جنبهی بد جاودانگی این است که قرار است برای ابد ادامه داشته باشد! هرب کائن دوست داشتم!۱
متعالیترین راه و رسمِ زندگیِ شرافتمندانه، زیستن بههمان شکلی است که مدعی هستیم آنگونهایم.
سقراط
متعالیترین راه و رسمِ زندگیِ شرافتمندانه، زیستن بههمان شکلی است که مدعی هستیم آنگونهایم. سقراط دوست داشتم!۱
سرنوشت از آنِ کسانی است که تنبلتر از آن هستند که اتفاقاتِ متمایزی را در طول عمرشان برای خود رقم بزنند!
آر استیونز
سرنوشت از آنِ کسانی است که تنبلتر از آن هستند که اتفاقاتِ متمایزی را در طول عمرشان برای خود رقم بزنند! آر استیونز دوست داشتم!۱