اصول شبکه‌سازی در شبکه‌های اجتماعی

چندی پیش مطلبی داشتم در مورد اهمیت شبکه‌سازی شغلی. آن‌جا نوشته بودم که امروز شبکه‌سازی در دنیای مجازی و اینترنت کم‌تر از شبکه‌سازی در دنیای واقعی اهمیت ندارد. اما خوب این سؤال هم مطرح است که چطور این کار را انجام دهیم؟ لاری بوهل در این‌جا راه‌نمایی برای این کار در سرویس لینک‌داین نوشته که بد نیست سرفصل‌های‌اش را با هم مرور کنیم:

  1. پروفایل‌تان را تا حد امکان کامل کنید.
  2. پروفایل‌تان را یکتا کنید ـ چیزی خاصِ خودِ خودتان ـ تا از آن برای پرسنال برندینگ بهره‌ بگیرید.
  3. عنوان شغلی‌ یا تخصص‌تان را بنویسید (مثلا پروفایل گوگل من را این‌جا ببینید. تخصص من تحلیل‌گری سیستم و کسب و کار است.) در این زمینه قبلا پستی نوشته‌ام که پیشنهاد می‌کنم بخوانیدش.
  4. از دیگران توصیه‌نامه بخواهید. لینک‌داین و سرویس فارسی معادل آن u24 هر دو این امکان را برای شما فراهم می‌آورند.
  5. در گروه‌های موجود در شبکه‌ی اجتماعی عضو شوید و از آن برای شناختن و شناخته شدن و پرسنال برندینگ استفاده کنید.
  6. بخشنده باشید: در دنیای مجازی به دیگران کمک کنید، مشاوره بدهید و به سؤالات‌شان براساس تخصص‌تان پاسخ دهید. با این کار به وقت‌اش دیگران هم خوش‌حال خواهند شد به شما کمک کنند (مثل همین وبلاگ نوشتن بنده!)
  7. خودتان را یک کارجو (کسی که دنبال کار می‌گردد) معرفی نکنید. پرسنال برندینگ یعنی این‌که شما خودتان، تخصص‌تان و ارزش‌های‌تان را معرفی کنید تا بقیه به سراغ‌تان بیایند؛ نه این‌که همان اول صفحه‌ی پروفایل‌تان بنویسید: “علی نعمتی شهاب هستم، به دنبال یه کارِ توپِ آسونِ پر پول می‌گردم!”
  8. اسپم نباشید! (توضیح لازم داره؟)
  9. هیچ وقت به کسی که نمی‌شناسید درخواست دوستی ندهید (قابل توجه فیس‌بوک بازها!)
  10. با به‌روزرسانی‌های زیاد، دوستان‌تان را اذیت نکنید! (رونوشت به خودم در گودر!)

بدیهی است که این خطوط راه‌نما را می‌توان در سایر شبکه‌های اجتماعی (از جمله: گودر، فیس‌بوک، توئیتر و …) نیز به کار برد.

دوست داشتم!
۳

چندی پیش مطلبی داشتم در مورد اهمیت شبکه‌سازی شغلی. آن‌جا نوشته بودم که امروز شبکه‌سازی در دنیای مجازی و اینترنت کم‌تر از شبکه‌سازی در دنیای واقعی اهمیت ندارد. اما خوب این سؤال هم مطرح است که چطور این کار را انجام دهیم؟ لاری بوهل در این‌جا راه‌نمایی برای این کار در سرویس لینک‌داین نوشته که بد نیست سرفصل‌های‌اش را با هم

در رزومه عکس بگذاریم یا نه؟

در راه‌نمایی که برای رزومه‌نویسی نوشته بودم، گفته بودم با گذاشتن عکس در رزومه موافق نیستم. در مقابل چند نفر از دوستان از جمله شهرام و امیر معتقد بودند که گذاشتن عکس در روزمه تأثیرگذار است و می‌تواند مهم باشد. این موضوع برای من هم‌چنان سؤال بود تا امشب که این گزارش را در مورد تحقیقی که اخیرا در همین مورد انجام شده می‌دیدم. در این تحقیق ۵۳۱۲ رزومه برای ۲۶۵۶ موقعیت شغلی آگهی شده فرستاده شد. برای هر فرصت شغلی، یک رزومه دارای عکس یک مرد یا زن با چهره‌ی معمولی و یک رزومه دارای عکس یک زن یا مرد زیبا ارسال شد. متغیر وابسته‌ی این تحقیق “تماس گرفتن با فرد مورد نظر توسط کارفرما برای مصاحبه” تعریف شد که به صورت متوسط نرخ آن برابر ۱۴٫۵ درصد بود.

نتایج تحقیق عجیب و بسیار جالب است:

  • با ۱۹٫۹ درصد از مردان جذاب تماس گرفته شد؛ چیزی حدودا ۵۰ درصد بیش‌تر از مردان با چهره‌ی معمولی با نرخ تماس گرفته شدن ۱۳٫۷ درصد و بیش از دو برابر رزومه‌های بدون عکس با نرخ تماس گرفته شدن ۹٫۲ درصد.
  • زنان زیبا کم‌ترین شانس را برای تماس گرفتن کارفرما داشتند! در واقع در مورد زنان بیش‌ترین شانس تماس گرفتن کارفرما با رزومه‌های بدون عکس بود؛ شانسی که ۲۲ درصد بیش از رزومه‌های زنان با چهره‌ی معمولی و ۳۰ درصد بیش‌تر از رزومه‌های زنان زیبا بود (متأسفانه در گزارش مذکور، نرخ دقیق تماس گرفتن کارفرما با هر گروه از زنان ذکر نشده.)

بنابراین:

  • به زنان زیبا توصیه می‌شود از گذاشتن عکس در رزومه‌شان خودداری کنند تا بین ۲۰ تا ۳۰ درصد شانس تماس گرفتن کارفرما را افزایش دهند. این توصیه به نظر می‌رسد که برای کل خانم‌های محترم قابل تعمیم باشد.
  • به مردان خوش‌چهره و جذاب توصیه می‌شود حتما در رزومه‌شان عکس بگذارند. برای سایر آقایان محترم هم این کار در هر حال مفید خواهد بود.

حالا شاید تنها مشکل موجود، این باشد که تعریف خود فرد از زیبایی با دیگران یکی نباشد!!!

دوست داشتم!
۳

در راه‌نمایی که برای رزومه‌نویسی نوشته بودم، گفته بودم با گذاشتن عکس در رزومه موافق نیستم. در مقابل چند نفر از دوستان از جمله شهرام و امیر معتقد بودند که گذاشتن عکس در روزمه تأثیرگذار است و می‌تواند مهم باشد. این موضوع برای من هم‌چنان سؤال بود تا امشب که این گزارش را در مورد تحقیقی که اخیرا در همین

تعریف دقیق نقش ره‌بری سازمان به روایت پپ گواردیولا

درس‌های بارسای گواردیولا تمام شدنی نیست و این نشان از پویایی بالای این تیم دارد. قبلا هم درباره‌ی درس‌های مکتب فوتبال بارسلونا و به‌ویژه بارسای پپ گواردیولا نوشته‌ام. و این هم یک درس جدید:

مصاحبه‌ی سایت گل را با ژاوی هرناندز در مورد ال کلاسیکوهایی که در آن‌ها حضور داشته می‌خواندم که یک جای‌اش این سؤال و جواب نوشته شده بود:

بهترین نصیحت تو پیش از کلاسیکو؟ حرف گواردیولا: «از بازی خود لذت ببرید اما فلسفه‌مان را فراموش نکنید».

تا به حال فکر کرده‌اید که اصلی‌ترین نقش یک ره‌بر سازمانی چیست؟ تعیین چارچوب و جهت‌گیری‌های حرکت زیردستان‌اش در راستای رسیدن به اهداف سازمان. اما تعریف ره‌بری یک بخش دوم هم دارد: این‌که ره‌بر باید کاری بکند که آدم‌ها با میل و رغبت درونی آن کارهایی که باید را انجام بدهند. و این‌جا است که زیبایی نصیحت گواردیولا بیش از پیش معلوم می‌شود:

  1. فلسفه‌ی فوتبال بارسای گواردیولا، فوتبال تهاجمی و زیبا با حفظ توپ بسیار زیاد و حملات برق‌آسا است (یعنی استراتژی سازمان!)
  2. در این چهارچوب هر بازی‌کنی آزاد است که بدون بهم زدن نظم تیمی از فوتبال‌اش و توانا بودن‌اش لذت ببرد و این دو در کنار یکدیگر موجب می‌شوند که بازی‌کنان (کارکنان سازمان) با میل و رغبت درونی برای تحقق هدف سازمان (پیروزی!) در چارچوب استراتژی سازمان حداکثر تلاش خود را انجام دهند!

همیشه گفته می‌شود که این تیم، فراتر از یک تیم فوتبال ساده است و یک فلسفه‌ی فوتبال کامل (Total Football که مکتب فوتبال هلند جادویی دهه‌ی ۷۰ و یوهان کرویف است) را عرضه می‌کند؛ اما این روزها باید این تیم را به‌عنوان یک کلاس درس مدیریت و ره‌بری هم در نظر گرفت! باز هم از این بارسای جادویی و درس‌های‌اش خواهم نوشت.

در آستانه‌ی ال‌کلاسیکو (که فردا شب است) برای تیم محبوب‌ام بارسلونای کاتالونیا آرزوی موفقیتی در حد همان نتیجه‌ی ۶-۲ معروف برنابئو و فراتر از آن را دارم!

دوست داشتم!
۱

درس‌های بارسای گواردیولا تمام شدنی نیست و این نشان از پویایی بالای این تیم دارد. قبلا هم درباره‌ی درس‌های مکتب فوتبال بارسلونا و به‌ویژه بارسای پپ گواردیولا نوشته‌ام. و این هم یک درس جدید: مصاحبه‌ی سایت گل را با ژاوی هرناندز در مورد ال کلاسیکوهایی که در آن‌ها حضور داشته می‌خواندم که یک جای‌اش این سؤال و جواب نوشته شده بود:

۱۰ قانون برتر ره‌‌بری

۱۰ قانون برتر ره‌بری که نویسندگان این کتاب مدعی شده‌اند که با بررسی بیش از ۷۰۰۰ کتاب موجود در زمینه‌ی “ره‌بری” به آن‌ها رسیده‌اند:

  1. در برابر رفتار خصمانه قوی بمانید؛ حتی اگر مجبورید که تنها بمانید.
  2. مُصر باشید: “نه” یعنی “دقیقا الان نه”. “نه” یعنی “زمان دیگری دوباره امتحان کن!”
  3. هیچ وقت نگذارید “یک رئیس سخت‌گیر” شما را از هدف و کارتان منحرف کند.
  4. شترمرغ نباشید! هر چیزی را که می‌توانید درباره‌ی سازمان و صنعت فعالیت‌تان یاد بگیرید. حتی “موجودات خلاق” هم لازم است درباره‌ی اصول و مبانی کسب و کار چیز یاد بگیرند.
  5. فقط قهرمانان نیازمند مربی نیستند (مربی‌گری سازمانی و شغلی داریم که خیلی در ایران کسی جدی‌شان نمی‌گیرد!)
  6. پرسنال برندینگ: درباره‌ی کسی که هستید سخن بگویید نه کاری که انجام می‌دهید. خودتان را با شغل فعلی‌تان تعریف نکنید!
  7. در برابر تضادها، راه سخت‌تر را انتخاب کنید. “نازک نارنجی نباشید!”
  8. هر چند تا بخش رزومه‌تان را ترکیب کنید و اسمی برای‌اش انتخاب کنید (چیزی که شهرام قبلا در مورد رزومه نوشتن این‌جا نوشته بود.)
  9. الف ـ آدم‌های باتجربه درخواست‌های مربوط به گرفتن زمان خودتان را مزاحمت تلقی نکنید! این بالاترین شکل تمجید از شماست! ب ـ آدم‌های بی‌تجربه: وقتی نیاز به کمک دارید، رئیس‌ یا هم‌کار باتجربه‌تان را برای ناهار بیرون نبرید! فقط ۱۰ دقیقه از او وقت بخواهید و قبل‌اش هم سؤالات مشخصی را برای پرسیدن آماده کنید.
  10. همیشه کیف کوله‌تان جمع و جور و آماده‌ی حرکت باشد: به‌عبارت به‌تر همیشه یک نقشه‌ی B داشته باشید!

منبع

دوست داشتم!
۰

۱۰ قانون برتر ره‌بری که نویسندگان این کتاب مدعی شده‌اند که با بررسی بیش از ۷۰۰۰ کتاب موجود در زمینه‌ی “ره‌بری” به آن‌ها رسیده‌اند: در برابر رفتار خصمانه قوی بمانید؛ حتی اگر مجبورید که تنها بمانید. مُصر باشید: “نه” یعنی “دقیقا الان نه”. “نه” یعنی “زمان دیگری دوباره امتحان کن!” هیچ وقت نگذارید “یک رئیس سخت‌گیر” شما را از هدف

لینک‌های هفته (۱۵)

این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

ابتدا دو تا نکته:

اول: فید مجموعه‌ای از وبلاگ‌های مدیریت، آی‌تی و تکنولوژی را به انتخاب مهرداد نایب عزیز از این‌جا مشترک شوید.

دوم: تشکر از همه‌ی خوانندگان این وبلاگ و دوستانی که با لطف‌شان بنده را شرمنده می‌کنند؛ به‌ویژه استاد پرویز درگی که تشویق‌شان در کامنت‌ها بسیار مایه‌ی دل‌گرمی است.

با این دو توضیح لینک‌های هفته را در قالب دسته‌بندی موضوعی مرور می‌کنیم:

مدیریت:

این هفته من پستی نوشته بودم با عنوان: آیا برای مدیر پروژه بودن، حداقل سن و حداکثر وجود دارد؟ که نظرسنجی بود در این زمینه. چند نفر از دوستان عزیزم (احسان اردستانی، امیر مهرانی، آیدین کسایی و مجید آواژ) لطف کرده‌اند در این مورد نظرات‌شان را داده‌اند که اگر به این موضوع علاقه‌مندید پیشنهاد می‌کنم حتما کامنت‌های این پست را ببینید. در همین زمینه شهرام کریمی عزیز لطف کرده و در وبلاگ‌اش به صورت مفصل پاسخی به این سؤال داده که این مطلب را با عنوان سن مدیر پروژه مطالعه کنید.

بهبودهای ساده (Quick fix) (احسان اردستانی)

جزیی نگری و رابطه آن با موفقیت، پست مهمان: مراقبه در ۵ دقیقه (در این پست خانم ساناز صدوقی یک تمرین ۵ دقیقه‌ای برای آرامش‌بخشی به خود پیشنهاد کرده‌اند) و پادکست: دورنمای کار و زندگی (امیر مهرانی ـ خواندن دو تا پست آخر بسیار واجب است!)

برآورد مدت زمان فعالیت‌ها (دردسرهای زمان‌بندی پروژه‌ها در ایران به روایت احمد شریفی)

خطر بزرگ: قائم به فرد بودن سازمانها (از استاد پرویز درگی)

طوفان جمع آوری اطلاعات (قوانین Brainstorming از زاویه‌ی دیدی دیگر!) و مدیر پروژه باید خودش کارشناس ارشد باشد (مهدی عرب عامری)

موانع و مشکلات پروژه (نادر خرمی‌راد)

در مورد موفقیت خانم‌ها در مسابقات آسیایی (آیدین کسایی)

روش تحقیق – بخش آخر (از نیام یراقی؛ اگر دنبال یاد گرتفن اصول تحقیق در مدیریت و اقتصاد هستید، ۵ قسمت قبل‌ترش را هم بخوانید.)

در سوگ روابط کار و کارکنان! (در مورد عدم توجه به استانداردسازی و حرفه‌ای سازی روابط کار در سازمان‌های ایرانی از آقای افشین دبیری)

سه مطلب جالب از جی فارستر بنیان‌گذار دینامیک سیستم‌ها در معرفی این شاخه از علم مدیریت در دنیای اقتصاد این هفته: چگونه اجتماعات از رایانه‌ها عقب ماندند؟، آنچه از مدیریت بیشتر اهمیت دارد و مدل‌سازی رفتار درون‌گرا در مدیریت (به ترتیب از اولین لینک بخوانید)

مهارت‌های مدیریتی چهار توانایی ویژه مدیران قوی (مدیران محترم؛ این ۴ تا نکته‌ی بیان شده حرف دل همه‌ی ماست. بخوانید لطفا!)

مدیریت منابع انسانی کوچک‌سازی سازمان‌ها:اثرات بلند مدت (این مهم ها؛ توجه کنید لطفا!)

تنها بی پروایان پایدارند (معرفی کتاب عالی اندرو گروو؛ مدیرعامل سابق اینتل در مورد تدوین استراتژی که من هم شدیدا توصیه می‌کنم خواندن‌اش را!)

Big consultancies opening their doors to new hires (“شرکت‌های بزرگ مشاوره‌ی دنیا درهای استخدام را روی مشاوران جوان گشوده‌اند. مثلا دیلویت تا سال ۲۰۱۵ حدود ۵۰۰۰۰ مشاور جوان می خواهد جذب کند!!!” بریم!؟)

Job Stress Raises Risk of Heart Attacks | Vault (حفظ سلامتی روانی و فیزیکی پرسنل به یک بخش مهم از برنامه‌های حفظ استعدادها در سازمان‌ها تبدیل شده است.)

فناوری اطلاعات:

۱۰۱ راه بالابردن ترافیک وب سایت، چقدر می تونم از اینترنت درآمد داشته باشم؟ و بلاگرها در طول روز چگونه کار می کنند؟ (از وبلاگ مایا؛ کسب و کار اینترنتی)

پیش بینی ها و شایعات پیرامون آی پد جدید اپل (مهرداد نایب)

از تخیل تا واقعیت: تعامل با کامپیوترها با حرکت و اشاره دست‌ها (دکتر علی رضا مجیدی)

اولین کتاب غول اینترنتی جهان؛ «۲۰ چیزی که گوگل در مورد اینترنت به شما یاد می‌دهد!»

«گوگل» امکان ضبط تماس‌های صوتی را به «جیمیل» افزود!

اختصاص ۱۰ درصد از بازدیدهای اینترنتی آمریکا به فیس‌بوک

راه‌اندازی شبکه‌ اجتماعی بخشی از استراتژی گوگل

فروش مرکزی مجازی با قیمت ۶۳۵ هزار دلار (یک شرکت در یک دنیای مجازی به این قیمت فروش رفته!!!)

اقتصاد:

مدخلی برای مطالعه گذار به اقتصاد بازار و یک سوال اقتصادی (معمای اقتصادی بانمکی که تشریف ببرید و حل‌اش کنید!) (علی سرزعیم)

جنگ طبقاتی و‌هارمونی منافع (به عقیده‌ی لودویگ فون میزس، در دنیای قدیم، هر فردی در هر طبقه‌ی اجتماعی که به دنیا می‌آمد محبوس بود و سرنوشت‌اش مقدر و معلوم. زیبایی نظام سرمایه‌داری در این است که به آدم‌ها اجازه‌ی ساختن سرنوشت‌شان را می‌دهد.)

گزارش توسعه انسانی سال ۲۰۱۰: جهان جای بهتری برای زندگی شده است

گنج یابی یا اشتغال زایی (به اعتقاد علی دادپی، گنج‌یابی یعنی کارآفرینی با استفاده از عوامل موجود و مزیت‌های رقابتی مناطق مختلف جغرافیایی)

اقتصاد برای همه ـ درس چهارم چرا تخصص به نفع شماست؟

کالبدشکافی جنگ ارزی (حجت قندی)

داستان بازار بهتر است فساد، انحصاری باشد (دیکتاتوری سوهارتو به نفع توسعه‌ی اندونزی بود؛ چون که او فساد را در انحصار خودش نگه داشت!)

اقتصاددانان را سرزنش کنید نه علم اقتصاد را (نوشته‌ی دنی رودریک؛ ترجمه‌ی محمد رضا فرهادی‌پور)

تعطیلی یا قیمت‌گذاری ترافیک؟ (« قیمت‌گذاری ترافیک سیستمی از قیمت‌ها است که با تغییر زمان و مکان تغییر می‌کند و هدف از طراحی آن کاهش ترافیک از طریق ترغیب افراد به انتقال سفر خود به ابزارها، مکان‌ها و ساعاتی از روز است که هزینه اجتماعی کمتری را به همراه داشته باشند.». این سیستم در سنگاپور و لندن و برخی از کشورهای دیگر به‌کار گرفته شده و تاحد زیادی هم جواب داده است.) (محمد رضا فرهادی‌پور)

استقلال بانک مرکزی؛ چرا و چگونه؟ (“«اهداف» بانک را مجلس و دولت تبیین می‌کنند، ولی «ابزار»ها و «سیاست»ها را باید بانک مرکزی خود تعیین کند و این مفهوم کلیدی مبحث استقلال بانک مرکزی است. “)

تقوی به بهمنی :شما حسابدار هستید نه اقتصاددان، لطفا استعفا بدهید (در راستای در و گهرهای آقای دکتر بهمنی در مورد استقلال بانک مرکزی)

دنیای اقتصاد منتشر می‌کند فهرست کامل قیمت‌های جدید مسکن در تهران

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

تکنیک‌های افزایش امنیت شغلی

خندیدن با صدای بلند مسری است

۶ قدم تا تبدیل شدن به یک سخنران حرفه ای

مهارت هایی برای گفتگوی موثر

افسردگی زندگی ما را تباه می‌کند، با آن مبارزه کنیم

برنده جایزه جهانی شعر وحشت در گفتگو با ایلنا: ما در هراس خود را کشف می‌کنیم (حرف‌های خیلی خوبی زده. بخونید.)

۱۴ درصد دختران از جنسیت خود ناراضی اند

قسمت‌های قبل:

برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.

پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

نظرسنجی: آیا برای مدیر پروژه بودن، حداقل سن و حداکثر وجود دارد؟

به کارنامه‌ی حرفه‌ای‌ام که نگاه می‌کنم به نظرم می‌رسد که در طی این چهار سالی که دارم کار می‌کنم شتاب پیش‌رفت خوبی داشته‌ام. در طی همین دوره ادامه تحصیل داده‌ام و به زودی مدرک MBAام را می‌گیرم. از نظر فنی حداقل به سطحی از بلوغ رسیده‌ام که می‌دانم چه کاره‌ام و تخصص‌ام چیست، در چه چارچوبی می‌خواهم فعالیت بکنم و در نتیجه چه چیزهایی را باید غیر از دانش فنی (مدیریت و آی‌تی) یاد بگیرم و در کنارش شاید مهم‌تر این باشد که می‌دانم چه چیزی را از کجا باید پیدا کنم و یاد بگیرم.

از قدیم‌ترها (مثلا حول و حوش سال سوم دانشگاه) ـ که کار کردن کم‌کم برای‌ام جدی‌تر می‌شد ـ یک دغدغه‌ی اساسی برای من وجود داشت که اگر روزی وارد بازار کار بشوم، آیا سرعت رشد عمودی‌ام مطابق با سرعت رشد فنی و سنی‌‌ام خواهد بود یا نه؟ مثلا وقتی دوستان بزرگ‌ترم را می‌دیدم که در سن‌های ۲۵-۲۶ سالگی برای خودشان مدیر پروژه‌ای شده بودند و پروژه‌ها و تیم‌های نسبتا بزرگی را مدیریت می‌کردند، به خودم می‌گفتم وقتی من به آن سن برسم آیا از یک طرف‌، قابلیت و شایستگی مدیر پروژه بودن را دارم و از آن سو، امکان مدیر پروژه بودن را هم خواهم داشت؟ حالا که به همان محدوده‌ی سنی رسیده‌ام هنوز این دو سؤال برای من مطرح هستند: آیا خودم به سطحی از بلوغ رسیده‌ام که مدیریت یک پروژه کوچک را به‌عهده بگیرم و از طرف دیگر، آیا برای یک کارفرما پذیرفتنی است که یک بچه‌ی (!) ۲۶ ساله مدیر پروژه‌اش باشد یا خیر؟ (خیلی از آدم‌های هم‌سن و سال من را می‌شناسم که همین الان مدیریت پروژه‌های بسیار بزرگی را برعهده دارند؛ اما خوب خیلی از این دوستان از نظر من پذیرفتن مسئولیت‌شان بیش‌تر از روی اعتماد به نفس زیادی و البته و متأسفانه روابط غیرحرفه‌ای است؛ نه شایستگی!)

این سؤال را از آن طرف هم می‌شود مطرح کرد: یک مدیر پروژه در چه سنی باید بازنشسته شود؟ آیا اصلا بازنشستگی برای یک مدیر پروژه‌ی بسیار باتجربه خوب است یا نه؟ یا شاید بازنشستگی از کار عملی خوب باشد و این آدم باتجربه به‌تر باشد به انتقال تجربیات و آموزش مدیران پروژه‌ی جوان‌تر وهدایت آن‌ها بپردازد.

سؤال اصلی این نظرسنجی این است: آیا سن و سال در مجموعه‌ی شایستگی‌های یک مدیر پروژه اهمیت قابل توجهی دارد یا خیر؟

پ.ن. این یک سؤال فلسفی است و هیچ ارتباطی به عقده‌ی مدیر نبودن یا حسادت به دیگری ندارد. لطفا از این فکرها نکنید.

دوست داشتم!
۰

به کارنامه‌ی حرفه‌ای‌ام که نگاه می‌کنم به نظرم می‌رسد که در طی این چهار سالی که دارم کار می‌کنم شتاب پیش‌رفت خوبی داشته‌ام. در طی همین دوره ادامه تحصیل داده‌ام و به زودی مدرک MBAام را می‌گیرم. از نظر فنی حداقل به سطحی از بلوغ رسیده‌ام که می‌دانم چه کاره‌ام و تخصص‌ام چیست، در چه چارچوبی می‌خواهم فعالیت بکنم و

چگونه با یک آدم ناشناس سر صحبت را باز کنیم

دانش‌جوی ترم اول هستید و چهره‌های جدید هم‌کلاسی‌های‌تان را می‌بینید و در این فکرید چطور دوست پیدا کنید؟ محل کارتان را عوض کرده‌اید و حالا زیرچشمی به هم‌کاران جدیدتان نگاه می‌کنید و در این فکرید که با تنهایی‌تان چه کنید؟ یا شاید در یک مهمانی که پر از آدم‌های غریبه است هستید و می‌خواهید با یکی سرِ صحبت را باز کنید؟ همه جا ما با چنین موقعیت‌هایی روبرو هستیم: تجربه‌ی مواجهه با آدم‌های جدید و نیاز به هم‌کلام شدن با آن‌ها. در این موقعیت‌ها باید چه کار بکنیم؟ این کارها را به ترتیب انجام دهید:

  1. لبخند بزنید: این طوری دوست‌داشتنی‌تر می‌شوید؛ نه!؟
  2. وقتی مطمئن شدید لبخندتان طرف را جذب کرده، با یک سؤال شروع کنید: مثلا من صحبت با اولین دوست‌ام در دوره‌ی فوق لیسانس را با این سؤال ساده شروع کردم: “شما کجا درس خوندی؟” (و به همین راحتی زمینه‌ی مشترک حرف‌ زدن‌ را پیدا کردیم: هر دو پلی‌تکنیکی بودیم و حتی دوستان مشترک داشتیم!) فقط لطفا کمی خلاق باشید و سراغ کلیشه‌هایی مثل آب و هوا نروید!
  3. از طرف مقابل بخواهید درباره‌ی خودش برای شما بگوید و خوب به حرف‌های‌اش گوش کنید: آدم‌ها دوست دارند درباره‌ی خودشان حرف بزنند و همین طور دوست دارند مورد توجه دیگران باشند. بنابراین بگذارید که هر چه در دل تنگ‌اش است، بگوید!
  4. سیم ارتباطی را وصل کنید: وقتی که حرف‌های‌تان گل انداخت و کمی بیش‌تر با هم آشنا شدید، دیگر وقت‌اش است که بحث را به مباحث جدی‌تر بکشانید و از طرف بخواهید که اجازه بدهد ارتباط بیش‌تری با هم داشته باشید. مثلا می‌توانید کارت ویزیت‌تان را به او بدهید.
  5. نام طرف را در گفتگو تکرار کنید: نام خود انسان، شیرین‌ترین آوا برای هرانسانی است!

به‌عنوان مشاور می‌توانید از این شیوه در جلسات مذاکره‌ی بازاریابی، ابتدای پروژه و جلسات مصاحبه استفاده‌ی بسیاری ببرید.

منبع

دوست داشتم!
۶

دانش‌جوی ترم اول هستید و چهره‌های جدید هم‌کلاسی‌های‌تان را می‌بینید و در این فکرید چطور دوست پیدا کنید؟ محل کارتان را عوض کرده‌اید و حالا زیرچشمی به هم‌کاران جدیدتان نگاه می‌کنید و در این فکرید که با تنهایی‌تان چه کنید؟ یا شاید در یک مهمانی که پر از آدم‌های غریبه است هستید و می‌خواهید با یکی سرِ صحبت را باز

۴ قانون برای مذاکره اثربخش

نوشته‌ی: آنتونی تیجان ـ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

من در طول دوران کاری حرفه‌ای‌ام، درگیر مذاکرات مختلفی شده‌ام. همه آن‌ها از جنبه‌هایی متفاوت و از جنبه‌هایی مشابه بوده‌اند. اما من متوجه شده‌ام در تمام آن‌ها چهار “قانون طلایی” برای دستیابی به نتایج مناسب از مذاکرات انجام شده یاری‌دهنده بود‌ه‌اند. این قوانین مراحل مختلف مذاکره را به صورت متوازن پیش می‌برند:

  1. تمرین پیش‌زمینه: پیش از آغاز هر مذاکره، علاقه‌مندی‌ها و مواضع طرف مقابل خود را که با علاقه‌مندی‌ها و مواضع شما در ارتباط هستند، مشخص کنید. این نکات را بنویسید و زمانی را صرف “مشاهده‌ی” طرف مقابل‌تان کنید.
  2. در حین مذاکره: علیه خودتان مذاکره نکنید. این موضوع به‌ویژه در زمانی که شما جایگاه طرف مقابل‌تان را نمی‌‌دانید معنادار است. بسیار چیزها در مورد این‌که طرف مقابل “واقعا چه می‌خواهد” در طی فرایند مذاکره واقعی مشخص می‌شوند. بر مواضع اولیه خود پافشاری کنید و دلایل منطقی خود را بیان کنید؛ اما زود تسلیم نشوید. صبر کنید تا بفهمید چه نکاتی برای طرف مقابل اهمیت بیش‌تری دارند.
  3. بن‌بست: در اغلب مذاکرات نقطه‌ای وجود دارد که در آن‌جا به نظر می‌رسد هیچ یک از دو طرف امکان برون‌رفت از آن را ندارند. هر دو طرف بر مواضع خود تأکید می‌کنند و ممکن است توجه‌شان از اهداف اصلی مذاکره منحرف شود. ممکن است در این شرایط احساسات بر منطق غلبه کنند. اگر متوجه شدید که به چنین نقطه‌ای رسیده‌اید، ببینید می‌‌توانید به در برابر امتیاز دادن به طرف مقابل از او در مورد یک موضوع غیرمرتبط که برای شما اهمیت دارد، امتیازی بگیرید؟ یک مثال این نکته را روشن‌تر می‌کند: اخیرا یکی از دوستان من برای خرید یک خودرو در چانه‌زنی در مورد قیمت ماشین به نقطه‌ای رسید که فروشنده حاضر نبود از آن پایین‌تر بیاید. دوست من تصمیم گرفت معامله را ترک کند، اما اول از فروشنده پرسید اگر او قیمت مورد نظر آن خودرو را بپردازد، آیا فروشنده حاضر است تخفیفی در هزینه‌های تعمیر سیستم ترمز خودروی دیگر به او بدهد؟ فروشنده گفت بله ـ احتمالا به این دلیل که تخفیف دادن در مورد تعمیر سیستم ترمز آن خودرو یک راه ساده‌تر برای امتیاز دادن بود (سود کم‌تری را برای خدمتی که انتظارش را نداشت دریافت می‌کرد.) اما همین تخفیف برای دوست من که مجبور بود خودروی‌اش را جایی دیگر و با قیمتی بالاتر تعمیر کند بسیار بااهمیت بود. نتیجه این‌که معمولا “ارز”هایی در خارج فضای مذاکره وجود دارند که می‌شود آن‌ها را با طرف مقابل مبادله کرد. اگر از “ارز”های متفاوت استفاده کنید، احتمالا به نتیجه مورد نظرتان خواهید رسید.
  4. بستن یا نبستن: شریک من جان همل اغلب به من یادآوری می‌کند که بزرگ‌ترین قانون طلایی مذاکره آن چیزی است که اغلب به فرد اجازه می‌دهد از مذاکره فرار کند. وقتی به یک محدودیت سخت نزدیک ‌می‌شوید، وقتی نمی‌توانید بر روی نتایج کلیدی به توافق برسید یا وقتی احساس می‌کنید که هزینه معامله فشار خون‌تان را بالا می‌برد، پیشنهاد خودتان را بدهید و به طرف مقابل این اجازه را بدهید که اگر شرایط شما را قبول ندارد مذاکره را ترک کند. این کار حمله کردن یا تحت فشار قرار دادن طرف مذاکره نیست؛ بلکه بیان صادقانه و صریح آن چیزی است که می‌خواهید انجام دهید و نشان‌دهنده درک شما از این موضوع است که بهترین کار شما ممکن است به در آن‌ها نخورد. یک مثال خوب در این‌جا خانه‌ای است که همل همین اواخر خرید. او به خرید یک واحد در یک مجموعه شهری گران با قیمت X دلار به ازای هر فوت مربع نزدیک بود. با این حال به فکرش رسید که می‌تواند واحدی بزرگ‌تر و نوسازی شده را بخرد. جان به صاحب آن واحد بزرگ‌تر (که می‌دانست به فروش نیز مایل است) گفت او طی ۲۴ ساعت قیمت آن واحد اول را خواهد پذیرفت، اما می‌تواند در صورت تمایل فروشنده دوم، همین الان واحد او را با قیمتی بسیار بالاتر نسبت به واحد اولی به ازای هر فوت مربع خریداری کند. نکته قابل توجه این‌که او با این شیوه، موفق شد واحد بزرگ‌تر و یکی از بهترین واحدهای آن مجموعه را خریداری کند.

منبع

دوست داشتم!
۰

نوشته‌ی: آنتونی تیجان ـ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب من در طول دوران کاری حرفه‌ای‌ام، درگیر مذاکرات مختلفی شده‌ام. همه آن‌ها از جنبه‌هایی متفاوت و از جنبه‌هایی مشابه بوده‌اند. اما من متوجه شده‌ام در تمام آن‌ها چهار “قانون طلایی” برای دستیابی به نتایج مناسب از مذاکرات انجام شده یاری‌دهنده بود‌ه‌اند. این قوانین مراحل مختلف مذاکره را به صورت متوازن پیش می‌برند:

انگیزه‌ی درونی بازیکنان بارسا؛ الگویی برای همه‌ی آدم‌ها

دارم در همین لحظه بازی بارسلونای شگفت‌انگیز را می‌بینم که تا دقیقه‌ی ۸۲ هشت بر صفر در خانه‌ی آلمریا پیروز شده. دیدن بازی بارسلونا در تمامی این چند سال اخیر از زمانی که پپ گواردیولا مربی این تیم شده برای من جدا از لذت‌های فوتبالی از جهت گرفتن درس‌های ره‌بری و حتی زندگی جذاب بوده است! قبلا این‌جا در مورد درس‌های ره‌بری بارسا نوشته‌ام. چیزی که در این بارسا همیشه شگفت‌انگیز بوده، انگیزه‌ی تمام نشدنی بازی‌کنان این تیم است.  چرا این‌قدر سطح انگیزه در این تیم بالاست؟ چه چیز باعث می‌شود که در مقایسه‌ی بازی صفر ـ صفر با بازی هشت ـ هیچ تفاوت معناداری در انگیزه‌ی بازی‌کنان وجود ندارد؟ من مدت‌ها است دارم به این موضوع فکر می‌کنم و به نظرم امشب رازش را کشف کردم!

این راز بسیار بسیار ساده است اما عملی کردن‌اش است که از عهده‌ی هر ره‌بری و هر انسانی برنمی‌آید: بازی‌کنان بارسا بازی‌کنان توانمندی هستند و این را باور کرده‌اند. اما فقط باور کافی نیست! علاوه بر آن بازی‌کنان بارسا از توان‌مند بودن‌شان لذت می‌برند! گفتم که این نکته بسیار ساده است؛ اما اگر بتوانیم عملا انگیزه‌ی ناشی از آن را در خودمان ایجاد کنیم، آن وقت است که نتیجه‌اش می‌شود همین نتایج شگفت‌آور بارسا. شاید به‌تر باشد یک توضیح کوتاه بدهم: فرق است بین این‌که من بدانم که توان‌مند هستم و از توان‌مند بودن‌ام لذت ببرم. خیلی وقت‌ها ما می‌دانیم که می‌توانیم فلان کار را خیلی عالی انجام بدهیم؛ اما هیچ وقت سراغ انجام دادن‌اش نمی‌رویم. چرا؟ در عمل برای این “کار نکردن‌ها” اغلب خودمان را با توجیهاتی مثل نداشتن انگیزه و سود منفعت و … توجیه می‌کنیم. اما اگر واقعا از این‌که می‌توانیم در کاری به‌ترین باشیم لذت ببریم (و باز هم تأکید می‌کنم این متفاوت است با لذت بردن از خودِ کار)، این می‌شود بزرگ‌ترین انگیزه‌ی کارهای آدمی! و همین جا است که تفاوت نابغه‌ای مثل لیونل مسی با نابغه‌ی فوتبال ما یعنی علی کریمی معلوم می‌شود! اگر بخواهم از این لذت بردن مسی از بازی‌اش تنها یک مثال بیاورم رجوع‌تان می‌دهم به چهار گلی که مسی پارسال در لیگ قهرمانان به آرسنال زد. اگر آن بازی را دیده باشید (همان بازی که مزدک میرزایی گفت خدایا از خلقت مسی متشکریم!)، می‌فهمید که وقتی می‌گویم مسی از توان‌مندی‌اش لذت می‌برد منظورم چیست!

بنابراین شاید بد نباشد همه‌ی ما ببینیم در چه کاری از بقیه به‌تریم و بعد هم از این به‌تر بودن لذت ببریم!

دوست داشتم!
۲

دارم در همین لحظه بازی بارسلونای شگفت‌انگیز را می‌بینم که تا دقیقه‌ی ۸۲ هشت بر صفر در خانه‌ی آلمریا پیروز شده. دیدن بازی بارسلونا در تمامی این چند سال اخیر از زمانی که پپ گواردیولا مربی این تیم شده برای من جدا از لذت‌های فوتبالی از جهت گرفتن درس‌های ره‌بری و حتی زندگی جذاب بوده است! قبلا این‌جا در مورد

مطالعه‌ی موردی به نام اپرا وینفری

همیشه وقتی اسم اپرا وینفری به گوش‌ام می‌خورد فکر می‌کردم: “این هم یک سلبریتی مثل بقیه‌ است. یک ستاره‌ و دیگر هیچ!” گذشت و گذشت تا خواندن کیسی که در مدرسه‌ی مدیریت هاروارد براساس زندگی حرفه‌ای اپرا وینفری نوشته شده و این‌‌جا خلاصه‌اش آمده است. شدیدا توصیه می‌کنم که متن کامل این کیس را بخوانید. در این کیس جالب، با شرکتی روبرو می‌شوید که در آن اشتیاق و آرزو برای خدمت به دیگران، انگیزه‌ی اصلی کار کردن آدم‌ها است. شرکتی که همه هر روز صبح با شادی و عشق سر کار می‌آیند. شرکتی که همه در آن حرف‌های‌شان را با “به نظر من …” شروع می‌کنند و البته این “نظرات” برای همه مهم است و در شرکت تأثیرگذار و … خانم دکتر نانسی کوهن نویسنده‌ی این کیس در گفتگو با سایت هاروارد بیزینس ریویو از عشق و علاقه‌ای می‌گوید که در صدای مدیران هارپو پروداکشنز حین صحبت از پشت تلفن حس کرده است. از درس‌هایی می‌گوید که خود او و تیم‌اش در هنگام کار بر روی این کیس یاد گرفته‌اند. و سرانجام شما در این کیس با جملات بی‌نظیر زنی بزرگ روبرو می‌شوید که از اجباری بودن امیدواری سخن می‌گوید:

“اگر تنها آرزوی پول‌دار شدن داشته باشید، می‌توانید به این آرزو برسید. معلوم است که آرزوی هر کسی در این‌جا (مدرسه‌ی مدیریت هاروارد) پول درآوردن است. هر کسی که الان این‌جا است می‌خواهد به سطحی از موفقیت‌ مالی برسد که حتی در مخیله‌ی اغلب انسان‌های این دنیای خاکی نمی‌گنجد. اما چیزی که من می‌خواهم به شما بگویم ـ و می‌دانم که می‌دانید و فقط برای اطمینان بخشیدن به شما است ـ این است که پول فقط وقتی به درد می‌خورد که باعث شود شما احساس خوبی در مورد خودتان داشته باشید. در ابتدا پول چیز خوبی است. اما وقتی که شما به همه‌ی آن چیزهای خوب رسیدید، تازه حال خیلی از آدم‌های ناشادی را پیدا می‌کنید که من می‌دانم به همه چیز رسیده‌اند و حالا این احساس را دارند که:‌ «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» و همین احساسِ «دیگه چی؟» دارد تلاش می‌کند تا به شما خبر بدهد که هنوز چیزهای بیش‌تری هست. چیزی فراتر از جایی که الان هستید …”

“من یک کار را به خوبی انجام داده‌ام: تیمی ساخته‌ام که درک کرده‌اند نباید ایده‌‌ی یک شو را به من بدهند؛ مگر این‌که پشت‌اش ایده‌ای باشد. اول به من بگویید که ایده چیست تا ببینیم با مأموریت شرکت ما هارپو هم‌خوانی دارد یا خیر. مأموریت ما هم بسیار گسترده است: تغییر دیدگاه انسان‌ها نسبت به خودشان، تعالی بخشیدن به آن‌ها، روشن‌سازی آن‌ها، ترغیب و تشویق آن‌ها و البته سرگرم کردن آن‌ها. بنابراین ما می‌خواهیم کارهای بزرگی انجام دهیم، اما در هر حال هر ایده‌ی شو که برای من می‌آورید باید در این حوزه‌ها بگنجد.”

“صدایی درون هر انسانی هست که همان صدای پدر و مادرتان، صدای استادتان و اصلا صدای همه‌ی جهان است: “تو باید این کار را انجام بدی! تو باید این کار را انجام بدی! تو مجبوری، می‌فهمی؟ مجبوری که انجام‌اش بدی!” و در همین حال صدای ضعیفی درون هر انسانی هست ـ برای بعضی‌ها این صدا خیلی هم ضعیف نیست ـ که از شما دعوت می‌کند کاری بکنید که از ظرفیت وجودی‌تان بزرگ‌تر است …”

دکتر کوهن می‌گوید: “درس بزرگ هارپو و اپرا برای من این بود: در هر سازمانی هر کس نیت و مقصودی دارد و باید خدماتی را هم ارایه کند. مهم این است که هدف فرد با خدمتی که ارایه می‌کند هم‌سو باشد.” “ما داریم وارد دنیایی می‌شویم که در آن تفاوت‌ها هر روز بیش‌تر می‌شوند و البته دنیا هم با متفاوت بودن راحت‌تر است!” “در این دنیای جدید مزایا، رضایت و اهداف شغلی انسان تنها به نیازهای خود او مرتبط نیست؛ بلکه به نیاز او برای کمک به دیگران یا حداقل تلاش او برای کمک به دیگران حتی از راه غیرمستقیم ربط پیدا می‌کند.” “پیام اپرا وینفری به شاگردان من روشن بود: «هدف‌تان را بیابید. شما می‌خواهید به دیگران کمک کنید. چطور؟ همین هدف شماست.» اگر کارمان را درست انجام دهیم مأموریت اصلی ما در مدرسه‌ی مدیریت هاروارد هم همین است: کمک به دانش‌جویان برای یافتن هدف‌شان.”

دوست داشتم!
۵

همیشه وقتی اسم اپرا وینفری به گوش‌ام می‌خورد فکر می‌کردم: “این هم یک سلبریتی مثل بقیه‌ است. یک ستاره‌ و دیگر هیچ!” گذشت و گذشت تا خواندن کیسی که در مدرسه‌ی مدیریت هاروارد براساس زندگی حرفه‌ای اپرا وینفری نوشته شده و این‌‌جا خلاصه‌اش آمده است. شدیدا توصیه می‌کنم که متن کامل این کیس را بخوانید. در این کیس جالب، با