هر ایدهی کسبوکار برای زنده ماندن نیازمند خلق ارزش برای مشتری و کسب درآمد از راه فروش این ارزش به مشتری است. بهترین ایدهی کسبوکار دنیا بدون مشتری معنایی ندارد و بدترین ایده هم اگر مشتری داشته باشد ـ فارغ از هر گونه قضاوت ارزشی ـ میتواند در بازار موفق باشد. بنابراین در هنگام راهاندازی یک کسبوکار جدید باید بیش از هر عامل دیگری به دو متغیر جدی “ارزش” و “مشتری” توجه داشت.
کشف مفاهیم اساسی “ارزش” و “مشتری” و ارتباط میان این دو برای هر ایدهی کسبوکار مهمترین گام در فرایند طراحی کسبوکار جدید است. نقطهی شروع این فرایند از “بازار” و دنیای واقعی است: ما لازم است با کشف دقیق نیازهای بازار و مشتری تلاش کنیم ارزشی را برای مشتری طراحی و به او عرضه نماییم که حاضر باشد در برابر آن پول معقولی را بپردازد. این درآمد معقول شامل پوشش کامل هزینههای راهاندازی، توسعه و نگهداشت کسبوکار بههمراه میزان لازم و توجیهپذیری سود برای این سرمایهگذاری است.
این شکل هدفگذاری برای کسبوکار لزوما اشتباه نیست؛ اما همهی حقیقت دنیای کسبوکار را هم نشان نمیدهد. کسبوکار چیزی فراتر از کسب درآمد صرف است. بیایید کمی به عقبتر برگردیم. کسبوکار چرا ایجاد میشود؟ داستان هر کسبوکاری از کشف یک نیاز یا مسئله توسط بنیانگذار کسبوکار آغاز میشود. اما کشف مشکل / نیاز یا داشتن یک ایدهی کسبوکاری عالی نقطهی پایانی مسیر کارآفرین داستان ما برای ایجاد کسبوکار سودآور و عالی نیست. این نیاز / مسئله / ایده باید تبدیل به یک محصول / خدمت مشخص شود، مشتری دست بهنقدش پیدا شود، مدل اجرایی و ابزارهای لازم برای کار کردن کسبوکار طراحی و ایجاد شوند و سایر فعالیتهای لازم برای طراحی و راهاندازی کسبوکار نیز انجام گیرند.
حالا بیایید از یک زاویهی دید دیگر نیز به داستان یک کسبوکار نگاه کنیم: اگر روزی از شما بپرسند که کسبوکارتان را در یک جملهی کوتاه تعریف کنید، چه پاسخی خواهید داد؟ پاسخ چنین سؤالی برای بسیاری از افراد روشن است: “محصول / خدمت (الف) را به مشتریان میفروشیم.” اما آیا این پاسخ، میتواند بهشکل کاملی معرف کسبوکار شما باشد؟ آیا خودتان را راضی میکند؟ معروف است استیو جابز زمانی که قصد داشت جاناتان اسکولی مدیرعامل پپسی را به حضور در اپل راضی کند از او پرسید: “دوست داری تا آخر عمرت آبشکردار (نوشابه!) بفروشی یا در اپل دنیا را تغییر دهی؟” گر چه اغراق یکی از ویژگیهای جدی شخصیت مدیریتی جابز بود؛ اما نوع نگاه او به دنیای کسبوکار جای تأمل جدی دارد.
جابز از چه سخن میگفت؟ چطور میشود آنچه یک کسبوکار مثل اپل میفروشد تغییر دادن جهان باشد؟ پاسخ این سؤال به همان ماجرای “کسبوکار در یک جمله” بازمیگردد: اینکه شما میخواهید کسبوکارتان چگونه شناخته شود. این ویژگی که برگرفته از نیاز / مسئلهای است که قصد دارید در کسبوکارتان آن را حل کنید، را میتوان به این شکل تعریف کرد: “کسبوکار یعنی خلق ارزش برای مشتری.” ارزش کسبوکار و ارزشآفرینی برای مشتری، کلیدواژههای اصلی دنیای تجارت و کارآفرینی محسوب میشوند. طراحی، تولید و فروش و عرضهی محصولات و خدمات خود و با پاسخگویی به نیازهای مشتری یا حل مسائل آنها همگی به خلق ارزشی برای مشتری منجر میشوند. مشتری برای بهرهمندی از این ارزش خلق شده توسط کسبوکار شما است که به شما پول پرداخت میکند. نوع نگاه شما به “ارزش کسبوکار” تعیینکنندهی میزان موفقیت شما در بازار خواهد بود: میتوانید ارزش را فروش محصول / خدمت به مشتری و کسبوکار تعریف میکنید و میتوانید ارزش را حل مسئلهی مشتری یا پاسخگویی به نیاز او تعریف کنید. تفاوت میان اولی و دومی را میتوانید در تاریخ کسبوکار بهخوبی بیابید. اولی به شرکتهایی تعلق دارد که روزی محصولاتشان لرزه بر اندام رقبا میانداختند؛ اما امروز کمتر کسی حتی نام آنها را شنیده است. دومی اما مربوط به کسبوکارهای پایداری است که مرزهای
حال این سؤال پیش میآید که ارزش کسبوکار من چیست و چگونه آن را کشف کنم؟ برای کشف این ارزش، لازم نیست کار عجیب و غریبی انجام دهید. فکر کنید، تحقیق کنید، اطلاعات جمعآوری و آنها را تحلیل کنید، با مشتریان و متخصصان صنعت یا حوزهی کاری خود گفتگو کنید و از کمک گرفتن از مشاوران و مربیان کسبوکار غافل نشوید. نتیجهی کار میتواند شامل فهرستی از نیازها / مسائل موجود در حوزهی کاری شما و مرتبط با ایدهی کسبوکارتان باشد. حالا بهدنبال “راهحلی” بگردید که به این نیازها پاسخ بدهد و آن مشکلات را حل کند. روی “راهحل” تأکید میکنم؛ چون تجربه نشان میدهد در همین مرحله باز هم بسیاری از ما بهدنبال خلق محصول یا خدمتی میرویم که قرار است به نیازی پاسخ دهد یا مشکلی را حل کند.
“راهحل” چیزی فراتر از یک محصول یا خدمت است؛ اگر چه میتواند واقعا فقط شامل یک محصول / خدمت باشد. راهحل معمولا مجموعهای از یک محصول / خدمت و گروهی از خدمات مرتبط است. شاید محصول / خدمت اصلی بتواند بخش عمدهای از مشکل مشتری را حل کند یا به نیازهای اصلی او پاسخ بدهد؛ اما همیشه چیزهای دیگری باقی میمانند که در نگاه اول چندان مهم نیست ولی در عمل چرا. خیلی وقتها کلید اصلی موفقیت کسبوکار در همین ارزشهای حاشیهای نهفته است. یک راهکار جامع همهی این ارزشها را در قالب یک سبد محصول و خدمت اثربخش در اختیار مشتری قرار میدهد.
برای کشف بهتر “ارزشهای مشتری” خوب است نگاهی هم به سه نوع بازار اصلی هر کسبوکار داشته باشیم:
- مصرفکنندگان: منظور همین مردم کوچه و بازار و آدمهای دور و بر خودمان هستند؛ افرادی مثل شما که خودشان برای خرید کردن از شما تصمیم میگیرند و بعد دست در جیب مبارک میکنند و شما را خوشحال!
- کسبوکارها: سازمان / شرکت / مؤسسه یا هر هویت حقوقی غیردولتی هم نیازهایی دارند که لازم است از بیرون خود آنها را تأمین و خریداری کنند.
- دولت: بدیهی است که دولت هم نیازهایی دارد که یا در بخش دولتی قابل تأمین نیست و یا برای افزایش بهرهوری و کاهش هزینهها، “برونسپاری” آن به بخش خصوصی صرفهی بیشتری دارد.
بدین ترتیب شما در هر کسبوکاری با سه نوع الگوی فروش اصلی مواجهید: فروش به مصرفکننده (اصطلاحا B2C)، فروش به کسبوکارها (اصطلاحا B2B) و فروش به دولت (B2G.)
بنابراین برای تصمیمگیری جهت کشف “ارزشهای مشتری” کسبوکار خود، لازم است کشف کنید کسبوکار شما در کدام یک از این سه الگو بهتر کار میکند و چگونه و با چه ارزش مشتری این اتفاق رخ میدهد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال با توجه به ماهیت کسبوکارتان لازم است سه نوع سؤال از خودتان بپرسید:
- کسبوکار شما در کدام الگو بیشتر یا راحتتر میفروشد؟ اندازهی بالقوهی کل بازار ایدهی شما در هر الگو چقدر است؟ (این عدد میتواند صفر تا بینهایت باشد!) در کدام الگو میتوان با دردسر کمتری محصول / خدمت را فروخت؟ محاسبهی نسبت درآمد احتمالی به دردسر احتمالی در اینجا میتواند معیار خوبی در اختیار شما قرار دهد. لازم است توجه کنید که هدف ما کشف این نکته است که در کدام نوع بازار چه ارزشهای مشتری قابل ارائه است (منظور راهکار است نه لزوما محصول یا خدمت) و کدام ارزش در کدام بازار سودآوری بهتر و پایدارتری دارد.
- وارد شدن به بازار با کدام الگو راحتتر است؟ در کدام الگو قانع کردن مشتریان اولیه راحتتر است؟ کدام الگو سرمایهی اولیهی کمتری نیاز دارد؟ کدام الگو به سرمایهگذاری و منابع کمتری نیاز دارد؟ دسترسی به فناوریها و ابزارهای مورد نیاز برای اجرا کردن ایده در کدام بازار فراهمتر است؟ در کدام بازار رقبای کمتر یا ضعیفتری وجود دارند؟ آیا میتوانم بهراحتی سهم بازار رقبا را از آنها بگیرم؟ چطور باید این کار را انجام بدهم و آیا میتوانم؟ سؤالهایی مثل اینها به شما کمک میکند تا نقطهی شروع راهاندازی یا توسعهی کسبوکارتان را درست انتخاب کنید. در موفقیت کسبوکار، کلیدیترین نکته همین انتخاب است. بعدها با موفقیت کسبوکار میتوانید سراغ سایر الگوهای کسبوکار هم بروید.
- با بهکارگیری کدام الگو امکان رشد و توسعهی کسبوکار در آینده بهتر و راحتتر است؟ آیا مشتریان این کسبوکار افراد یا سازمانهای محدودی هستند که بالاخره روزی مشتریان آن بهپایان میرسد یا بازار اینقدر بزرگ است که هر چقدر هم مشتری جدید پیدا کنیم بازار تمامشدنی نیست؟ در کدام بازار کسبوکار شما ایدهی کسبوکار شما از نظر “ارزشآفرینی” برای مشتری و میزان ریسکهای موجود تداوم بیشتری میتواند داشته باشد؟ وضعیت رقابت در حال و آینده در این بازار چگونه است؟ آیا در آینده میتوانم در برابر رقبا سهم بازار حداقلی برای بقا داشته باشم و چطور؟ (مثلا با کیفیت، نوآوری در محصول / خدمت / قیمت و …)
سؤالاتی از این دست به شما برای کشف “ارزشهای مشتری” که به خلق یک کسبوکار سودآور و درآمدزا میانجامند کمک خواهند داد.
پ.ن. این مقاله پیش از این در شمارهی مهر ۱۳۹۳ ماهنامهی تدبیر چاپ شده است.