درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۸): چرا مثبت‌اندیشی؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“یک بازیکن باید به خودش ایمان داشته باشد. اگر این طور نباشد، اوضاع چه در داخل و خارج از زمین خوب پیش نخواهد رفت. مثبت فکر کردن و به خود ایمان داشتن مهم است؛ نه‌تنها در فوتبال، بلکه برای پیش‌رفت کردن به عنوان یک انسان.” (شینجی کاگاوا؛ این‌جا)

کاگاوا به نکته‌ی قشنگی اشاره کرده است: مثبت‌اندیشی فقط به‌درد این نمی‌خورد که فشار و دردهای زندگی را کم‌تر کنیم؛ بلکه برای پیش‌رفت کردن لازم است. ولی چرا؟ چون مثبت‌اندیشی باعث می‌شود که ایمان پیدا کنم که:

۱- آینده ساختنی است نه باختنی؛

۲- خود من مسئول ساختن آینده هستم و می‌توانم هم بسازم‌ش!

در حقیقت مثبت‌اندیشی چون باعث تغییر عملکرد می‌شود به موفقیت می‌انجامد؛ نه این‌که خودش عامل موفقیت باشد. بنابراین کنار آن آدمک غرغروی درونی‌تان برای یک آدمک خوش‌رو و پرلبخند هم جای کوچکی باز کنید. من خودم اثرش را تجربه کرده‌ام؛ ضرر نمی‌کنید!

به‌نظرم لازم است یک جمله‌ی انرژی‌بخش استاد سابق همین جناب کاگاوا در تیم دورتموند یعنی یورگن کلوپ دوست‌داشتنی را هم ـ که قبلا نوشته بودم ـ این‌جا یادآوری کنم: “اگر می‌خواهید نتیجه‌ی ویژه‌ای بگیرید، باید احساس ویژه‌ای داشته باشید!

دوست داشتم!
۶

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۶): از امروز تا فردا …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“من تجربه‌ی زیادی برای آینده کسب کرده‌‌ام. یاد گرفتم که فوتبال امروز با فوتبال فردا دقیقا متفاوت خواهد بود و این می‌تواند نکته‌ای مثبت یا منفی باشد. فقط می‌دانم که باید همیشه در شکست و پیروزی بتوانید سر خود را بالا نگه دارید.” (استفن الشعراوی؛ این‌جا)

الشعراوی مهاجم جوان میلان و تیم ملی ایتالیا به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره کرده است: امروز با دیروز متفاوت بود و امروز با فردا. نقش تو در این تغییر چیست؟ نگاه کردن و دست روی دست گذاشتن یا تلاش برای اثرگذاری؟ معمولا این سرعت و دامنه‌ی تغییرات نیست که باعث پیروزی یا شکست ما می‌شوند. واکنش ما به تغییر (یا نیاز به تغییر!) کلید پیروزی در دنیایی است که در آن برای پیروز شدن در رقابت باید همیشه تغییر کرد!

تنها وقتی که در برابر تغییر واکنش نشان داده باشی است که نتیجه هر چه باشد ـ برد یا باخت ـ سربلندی از آن تو است.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۵): خوب بخوابی پیرمرد!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

فوتبال دنیا در کم‌تر از یک ماه عزادار مرد بزرگ دیگری شد: لوئیس آراگونس مربی سابق تیم ملی اسپانیا دیروز درگذشت. در این دو روز، همه‌ی بزرگان فوتبال اسپانیا از آراگونس به‌عنوان معمار نسل جادویی فوتبال این کشور ـ که در سه تورنمنت معتبر پیاپی قهرمان شدند ـ یاد کرده‌اند. در میان حرف‌هایی که در مورد پیرمرد دوست‌داشتنی ماتادورها گفته شد، سخنان دو نفر برای‌م طعم دیگری داشت:

پپ گواردیولا: “او طرز فکر یک کشور را تنها با یک تغییر نسل تغییر داد. او طوری تیم ملی را مدیریت کرد که ما فکر کنیم نه‌تنها می‌توانیم پیروز شویم، بلکه باید پیروز شویم و به چیزی کم‌تر از پیروزی قانع نشویم.” (این‌جا)

ژاوی هرناندز: “لوئیس همیشه به ما می‌گفت که ما شرایط فیزیکی ایده‌آلی نداریم؛ ولی از نظر تکنیکی جزو ۵ تیم برتر دنیا هستیم. او این را گفت و به اتاقش رفت؛ ولی ما خیلی در این‌باره صحبت کردیم. فهمیدیم که استیل و سبک بازی تیم ما کلید موفقیت‌مان است و بازیکنان بامهارت باید در زمین بیش از پیش بدرخشند.” (این‌جا)

احتمالا هیچ کس جز این دو نفر هم نباید این حرف‌ها را می‌زده! این دو، نماد اصلی فلسفه‌ی ساده‌ی آراگونس برای پیروزی در دنیای سخت‌گیر حرفه‌ای‌ها بودند:

۱- ذهنیت آماده برای پیروزی (ما می‌توانیم!)؛ (این‌جا توضیح‌ش داده‌ام!)

۲- کشف و توسعه‌ی شایستگی‌های انحصاری (یعنی: من در چه چیزی به‌ترین‌م که بقیه آن را ندارند؟) (این‌جا را بخوانید!)

۳- استفاده از این شایستگی‌ها در میدان عمل (تیکی‌تاکای اسپانیا و قهرمانی در یورو ۲۰۰۸٫)

خوب بخوابی پیرمرد. روح‌ت شاد و یادت گرامی.

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۴): راسل، بارسا و برندسازی منفی!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

خبر کوتاه بود و خوش‌حال‌کننده: ساندرو راسل بالاخره از بارسا رفت! وجه خوش‌حال‌کننده‌ی ماجرا کجا بود؟ این مطلب را بخوانید تا متوجه شوید آقای راسل در این چند سال چه بلاهایی بر سر بارسای بزرگ ما آورد! اما وقتی داشتم این یادداشت را مرور می‌کردم و از اشتباهات و تصمیمات فاجعه‌بار راسل حرص می‌خوردم (!)؛ متوجه نکته‌ی بسیار مهمی شدم و آن هم بلایی بود که راسل بر سر برند بارسای بزرگ آورد و با این رسوایی اخیر، بیش‌تر از هر زمان دیگری برند باشگاه ریشه‌دار اف‌.سی بارسلونا را تحت تأثیر منفی جاه‌طلبی‌های بی‌دلیل شخصی‌اش قرار داد.

سال گذشته در یادداشتی با عنوان تیکی‌تاکا در برزخ تفکر زمستانی به بخشی از تخریب‌های راسل و تبدیل کردن درخشان‌ترین تیم دو دهه‌ی اخیر فوتبال جهان (اگر نگوییم به‌ترین تیم تاریخ فوتبال!) به تیمی معمولی اشاره کردم. اما اتفاقات این حدودا یک سال اخیر مرا متوجه چند نکته‌ی دیگر هم در مورد بارسا و آقای راسل کرد.

واقعیت ماجرا این است که من دیگر این روزها مطمئنم راسل ـ برخلاف خوآن لاپورتا ـ به‌هیچ عنوان نه عشق فوتبال است و نه به ریشه‌های عمیق فرهنگی و سنتی تیم بارسلونا آشنا و معتقد. با فاجعه‌ای که راسل بر سر خرید نیمار به بار آورد و به قیمت رفتن خودش تمام شد، دیگر آشکار است که راسل، تاجری بود که کالای “شهرت شخصی” را به بهای برند بزرگ بارسلونا از دنیا طلب می‌کرد. فکر می‌کنم راسل قصد داشت تا از این طریق، بعدها وارد سیاست شود و برای خودش سری در میان سرها درآورد.

اما تصور می‌کنم چیزی که باعث سقوط آقای راسل شد همین هدف‌گذاری اشتباه‌ش بود که با تفکرات اشتباه‌ترش در مورد برندسازی شخصی به چنین نقطه‌ای منتهی شد. اما تفکرات اشتباه راسل چه بودند؟ از میان آن‌ها چهار مورد را برگزیده‌ام:

۱- میان برند من و ماه گردون فرق چون است؟ هر کسب و کاری، برند خاص خودش را دارد و هر فردی، برند شخصی خاص خودش را. شما وقتی در جایگاه مدیریت یک کسب و کار قرار می‌گیرید ـ چه مالک و سهام‌دار باشید و چه نه ـ در هر حال بخشی از برند شما و کسب و کارتان با یکدیگر هم‌پوشانی پیدا می‌کند و این‌جاست که باید حواس‌تان باشد که ماجرای برندینگ، فقط جنبه‌های مثبت ماجرا نیست. در واقع ما “برندسازی منفی” هم داریم و آن هم زمانی است که با در پیش گرفتن استراتژی‌های برندینگ نادرست، برند خودمان و کسب و کارمان را تخریب می‌کنیم. آقای راسل، این نکته را هوش‌مندانه دریافته بود؛ اما با ضعف مدیریت‌ش، نه‌تنها برند خودش را ارتقا نداد که برند بارسا را هم تخریب کرد.

۲- آیین آینه، خود را ندیدن است؟ اما یک نکته‌ی دیگر نباید فراموش شود: هر برندی ـ چه شخصی باشد و چه کسب و کاری ـ مبتنی بر گروهی از شایستگی‌های اساسی است. حالا این شایستگی می‌تواند برای مدیری مثل پرز (مدیر رئال مادرید)، پشتوانه‌ی اقتصادی‌اش باشد، برای برلوسکونی (مالک میلان) پشتوانه‌ی سیاسی‌اش باشد و برای امثال آبراموویچ (مالک چلسی)، پول بی‌حساب‌شان. مشکل آقای راسل این بود که هیچ شایستگی اساسی شخصی نداشت که با برند کسب و کاری که مدیر آن بود ـ بارسلونا ـ هم‌سویی داشته باشد (در مقابل، به‌یاد بیاورید سرمایه‌ی اجتماعی حیرت‌آور لاپورتا را در زمان مدیریت بارسا.) برای ساخت یک برند شخصی یا کسب و کاری موفق، باید این شایستگی‌های اساسی را کشف کنیم و این، با آینه بودن میسر نمی‌شود: باید در آینه نگریست!

۳- شهرت برند یا برند شهرت؟  برندسازی به‌معنی مشهور شدن نیست! برندسازی یعنی کسانی که باید ما را بشناسند. این، دام بزرگی بود که راسل، هم با جاه‌طلبی‌های شخصی‌اش و هم با اشتباهات مدیریتی‌اش در آن گرفتار شد و تا روز آخر هم نتوانست بفهمد که اصل ماجرا چیست!

۴- رفتن، رسیدن است! برندسازی باید در راستای گذشته باشد و نه نفی گذشته! وقتی گذشته‌ای درخشان دارید، لازم است به‌سراغ تقویت برند و درآمدزایی آن بروید؛ نه این‌که برای ثابت کردن این‌که “من آنم که زوبی‌زارتا بهتر است از پپ”، تمام دستاوردها و تاریخ پرافتخار گذشته (از جمله: کرویف بزرگ، نماد باشگاه بارسلونا) را کنار بگذارید و از اول با ایده‌های ضعیف و بی‌هویت خودتان تلاش کنید تا برند جدیدی را بنیان‌گذاری کنید. سازگاری رفتار و عملکرد در طول زمان، یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های برندینگ است که البته متأسفانه معمولا به آن توجه کافی نمی‌شود (و حتی می‌توانم بگویم معمولا نادیده گرفته می‌شود.)

اما از سرنوشت آقای راسل چه درسی می‌توان گرفت؟ من فکر می‌کنم این ماجرا برای مدیران یک درس بسیار مهم را یادآوری می‌کند: هیچ‌وقت فراموش نکنید که برند شخصی شما (حتی شده در حد چند درصد ناقابل!) حتما با برند کسب و کاری که مدیریت آن (یا بخشی از آن) را برعهده دارید، گره خورده است و تقویت / تضعیف هر کدام، روی دیگری تأثیر مستقیمی می‌گذارد. بنابراین در تصمیمات شخصی و مدیریتی‌تان، حتما به تأثیرات متقابل برند شخصی و برند کسب و کاری‌تان فکر کنید!

می‌توانم بگویم ساندرو راسل نماد خوبی برای چیزی است که من “برندسازی منفی” می‌نامم‌ش: این‌که آگاهانه برای توسعه‌ی یک برند تلاش کنید؛ اما در عمل آن برند را تخریب کنید! راسل به ما نشان داد که چطور می‌توان موفق بود (با فتح ۹ جام ظرف ۴ سال مدیریت)؛ اما در حافظه‌ی تاریخ ماندگار نشد.

بدرود آقای راسل. در نیوکمپ، هیچ‌کس دلش برای شما تنگ نخواهد شد.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۲): شایستگی‌های اصلی شما کدام‌اند؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“در دنیای فوتبال کسی به تو چیزی نمی‌دهد، اگر بتوانی برتری جزئی و کوچکی هم داشته باشی، باید سعی کنی که به آن دست بیابی و از آن بهترین بهره را ببری.” (دن دیه‌گو مارادونا؛ این‌جا)

دن دیه‌گو ـ بزرگ‌ترین بازی‌کن تاریخ فوتبال از نظر من ـ در یک جمله، مهم‌ترین عامل موفقیت را در در دنیای کسب و کار و البته دنیای حرفه‌ای‌ها تعریف کرده است: “شایستگی!” (Competence) به شایستگی دو نوع نگاه می‌توان داشت: 

نگاه اول، نگاهی کلی است و در هر محیطی (رقابتی یا غیررقابتی) قابل تعریف است. از این زاویه‌ی دید، شایستگی یعنی هر چیزی که از یک  کسب و کار / من به‌عنوان یک متخصص حرفه‌ای انتظار می‌رود بتوانم انجام دهم. شایستگی در این نگاه، سطح استاندارد و حداقلی از عملکرد را در نظر می‌گیرد. معمولا در حوزه‌ی مدیریت منابع انسانی و برای تعریف شغل و ارزیابی عملکرد، شایستگی از این نظر تعریف می‌شود. در کسب و کار هم می‌توان آن را به‌همین شکل تعریف کرد: حداقلی از کارکردها / ویژگی‌هایی که از محصول / خدمت یک کسب و کار انتظار تحقق آن می‌رود.

نگاه دوم اما خاص محیط‌های رقایتی است. در این حالت، شایستگی یک قابلیت یا مهارت (عامل درونی) یا دارایی (عامل بیرونی) است که:

۱- کاملا متعلق به خود ما باشد و بتوانیم در عمل از آن در میدان رقابت بهره ببریم؛

۲- برای من نسبت به رقیب‌ام مزیت یا تمایز ایجاد کند (یعنی باعث می‌شود مشتری من را انتخاب کند نه رقیب‌م را!)

۳- به‌راحتی / به‌سرعت قابل تقلید یا به‌دست آوردن نباشد (و در نتیجه بتوان در بلندمدت روی آن حساب کرد.)

نگاه دوم به شایستگی، نگاهی استراتژیک است. از این نگاه، شایستگی ـ یا به‌عبارت به‌تر شایستگی اصلی / هسته‌‌ای (Core Competency)، کلید اصلی موفقیت در رقابت محسوب می‌شود. من با کمک شایستگی‌های‌ام می‌توانم خودم را در دید مشتری متمایز کنم و او را وادار به انتخاب خودم کنم.

توجه کنید که مفاهیم استراتژیک را می‌توان در هر دو سطح فردی و سازمانی به‌کار گرفت. بنابراین شایستگی اصلی را می‌توان به دو شکل نگاه کرد:

ـ من به‌عنوان یک متخصص حرفه‌ای، چه مهارت‌هایی دارم که من را از دیگر متخصصان حرفه‌ای متمایز می‌کند؟ مثلا فرق من به‌عنوان یک تحلیل‌گر کسب و کار با سایر تحلیل‌گران کسب و کار در چیست؟ خودم فکر می‌کنم تنوع و عمق تجربیات‌م در تحلیل کسب و کارها و البته به‌روز بودن دانش تخصصی‌ام. توجه کنید که این زاویه‌ی دید هم به‌عنوان فریلنس و در رقابت با سایر فریلنسرها معنادار است و هم در سازمان و در مقایسه‌ی میان من و همکاران‌م (در دومی، مشتری مدیر من یا سازمان محل کار من است.)

ـ کسب و کار / محصول / خدمت من چه چیزهایی دارد که رقبا ندارند؟

اما هنوز یک چیز دیگر کم است: شایستگی وقتی مزیت محسوب می‌شود و وقتی واقعا “به‌درد می‌خورد” که به یک یا چند نیاز مشتری پیوند بخورد. بنابراین حتی اگر من منحصر به‌فردترین شایستگی تاریخ بشر را هم داشته باشم؛ اما این شایستگی خریداری نداشته باشد؛ عملا نمی‌توانم از این شایستگی استفاده کنم. بنابراین به‌صورت خلاصه باید بگوییم: یکی از کلیدهای اصلی موفقیت در دنیای کسب و کار / دنیای حرفه‌ای‌ها، کشف شایستگی‌های منحصر به‌فردی هستیم که به نیازهای مشتری، پاسخی متمایز بدهند. پاسخی که مشتری تمایل داشته باشد هزینه‌ی آن را بپردازد (هزینه هم که صرفا از جنس پول نیست؛ مثلا عشق مردم را به برند اپل ببینید!)

اما برگردیم به جمله‌ی شگفت‌انگیز دن دیه‌گو؛ جادوی کلام استاد در این است که همان تعریف دو پاراگراف بالاتر من را با یک ایده‌ی بسیار ساده خلاصه کرده است: از شایستگی‌های برای برنده شدن استفاده کن!

مهارت اصلی مارادونا، دریبل زدن بود و نتیجه‌ی استفاده از آن، قهرمانی آرژانتین دوست‌داشتنی در جام جهانی ۱۹۸۶! باز هم می‌بینیم که عامل اصلی موفقیت، کشف و استفاده از مهم‌ترین شایستگی‌ها است.

حالا شما به این پرسش پاسخ بدهید که شایستگی‌های اصلی شما کدام‌اند؟ نگران هم نباشید؛ برای کشف شایستگی‌ها و تعریف درست آن‌ها به‌شکلی که مشتری خریدارشان باشد، در هر دو حوزه‌ی فردی و کسب و کار مدل‌هایی وجود دارند که به‌تدریج آن‌ها را با هم مرور خواهیم کرد. 🙂

پ.ن. از این هفته، پست‌های فوتبالی گزاره‌ها را شنبه‌ها بخوانید.

دوست داشتم!
۶

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۱): همیشه، حرفه‌ای باش!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“اگرنتوانم  کارم را به‌خوبی در باشگاه انجام بدهم، نمی‌خواهم تا  پایان عمرم در این‌جا بمانم. آینده‌ی من بستگی به کیفیت کار من دارد.” (آرسن‌ ونگر؛ این‌جا)

هیچ‌کس برای عملکرد دیروز و امروز در آینده به شما پول نخواهد داد. جدا از آن، اگر نتوانی سطح عالی عملکردت را حفظ کنی، ماندن در آن‌جایی که هستی، بیش‌تر فرصت‌سوز است تا فرصت‌ساز. بنابراین همیشه به‌ترین فردی باش که در آن لحظه می‌توانی: یک حرفه‌ای واقعی!

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۰): تمام زندگی شغلی در یک جمله‌ی بوفون!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“پراندلی سرمربی بزرگی است. چون کاری کرد که ما به این باور برسیم که می‌توانیم آزمایش کنیم و به اهداف‌مان برسیم. و به‌علاوه درکنار این‌ها از فوتبال لذت ببریم و خوب بازی کنیم و از نظر تکنیکی هم پیشرفت کنیم. این برای ما درمقایسه با قبل، به‌منزله‌ی یک نقطه عطف است.” (جان لوئیجی بوفون؛ این‌جا)

من این جمله را بارها و بارها خوانده‌ام. راست‌ش همین یک جمله به‌تنهایی تمام آن چیزی را که یک زندگی شغلی مطلوب باید داشته باشد، به ما نشان می‌دهد: تجربه کسب کنید، لذت ببرید، از شایستگی‌های‌تان در عمل استفاده کنید و توسعه‌ی خودتان را فراموش نکنید!

این چهار اصل همیشه صادق‌اند: چه مدیر باشید و چه زیردست و چه کارآفرین باشید و چه کارمند. لطفا جایی یادداشت‌شان کنید که هر روز صبح اول وقت ببینیدشان!

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۹): ترس، انگیزه نیست!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“هیچ یک از تیم‌های بزرگ اروپایی از یکدیگر نمی‌ترسند. به‌همین دلیل آن‌ها از بایرن هم ترسی ندارند. در ذهن بهترین بازیکنان فوتبال اروپا جایی برای ترس وجود ندارد. هر بازیکن بزرگی ترس را از ذهنش دور می‌کند. هیچ‌کس با این فکر به زمین نمی‌رود که “وای، ما باید مقابل بایرن قرار بگیریم.” واقعا این‌طور نیست. اگر هم احساسی وجود داشته باشد، انگیزه برای شکست دادن تیمی است که به سه‌گانه رسیده است.” (ژردان شکیری، بازیکن بایرن مونیخ؛ این‌جا)

دقت کردید؟ شکیری می‌گوید که “حرفه‌ای‌ها” در مقابله با یک چالش بزرگ، با انگیزه‌ی غلبه بر آن چالش و انجام یک کار بزرگ، کار را آغاز می‌کنند به‌پیش می‌روند. ترس ناشی از شکست احتمالی عامل انگیزشی نیست. انگیزه یک احساس مثبت است در مورد این‌که می‌شود و می‌توانیم!

دوست داشتم!
۷

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۸): نگاهی به سوپرکاپ اروپا

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا می‌توانست یکی از جذاب‌ترین بازی‌های این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیش‌بینی که می‌شد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سال‌ها در خاطره‌ها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂

این بازی به‌تنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیف‌م آمد که درس‌های این بازی استثنایی را این‌جا یادداشت نکنم:

۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیش‌تر نیست که هدایت تیم‌های‌شان را به‌دست گرفته‌اند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت‌ شده‌اند. اما تیم‌هایی که در زمین دیدیم، همان تیم‌هایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست به‌کار می‌شوند و همان سازمانی را می‌سازند که می‌خواهند. آن‌ها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع می‌کنند. جزئیات را بعدا می‌توان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانه‌ای به‌نام کمال‌گرایی به بی‌نتیجه‌گی می‌انجامد.

۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظام‌های مدیریتی و چارچوب‌های حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، می‌شود الگوی اصلی را به‌شکل‌های متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخه‌ی تکامل یافته‌تر از تفکرات مربیان خودشان را به‌نمایش گذاشتند. پاس‌های بلند در تیم پپ و پاس‌های کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربی‌گری طرف مقابل گرفته شده‌ بودند!

۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار می‌کردند که انگار همان ثانیه‌ی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عمل‌کرد را به‌همراه می‌آورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تک‌تک لحظات، باید همین‌گونه باانگیزه باشید!

۴- بازی تا لحظه‌ی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهداف‌مان، از جایی به‌بعد تسلیم می‌شویم و انتظار پایان بازی را می‌کشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیه‌ی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂

۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظه‌ای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظه‌ای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی به‌ثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمه‌های وقت معمول گل اول‌شان را زدند. گل چلسی در ثانیه‌های پایانی نیمه‌ی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیه‌ی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیه‌ی تیم مقابل که بازگشتن از آن‌ها، فقط کار تیم‌های مربیان روان‌شناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئله‌ی مهم ماجرا این‌جاست که این ضربه‌ی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!

به‌امید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانه‌ی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!

دوست داشتم!
۷

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۷)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

“شرایط خوب پیش می‌رود. می‌دانیم در کجا قرار داریم و این‌که سرمربی از ما می‌خواهد چطور بازی کنیم. ما در مسیر خوبی قرار داریم و از این مسئله راضی هستیم. در مورد اینکه چه احساسی به پیگرینی دارم، به نظر می‌رسد که او در مورد آن‌چه می خواهد کاملا مصمم است و این کار را برای بازیکنان راحت‌تر می‌کند.” (جو هارت در مورد مانوئل پیگرینی، مربی جدید‌ش در تیم من‌ سیتی؛ این‌جا)

چه یک مدیر قدیمی هستید و چه تازه به‌عنوان مدیر کارتان را شروع کرده‌اید، آیا کارکنان‌تان جواب سؤال‌هایی که جو هارت به آن‌ها اشاره کرده را می‌دانند؟ ماجرا وقتی جالب می‌شود که به این فکر کنیم این سؤالات در هر جایی که تعاملی میان ما و دیگران مطرح باشد (حتی در زندگی عادی و روزمره در کنار خانواده و دوستان‌مان!) معنادارند! به این سه سؤال توجه کنید:

  1. کجا قرار دارید و به کجا می‌خواهید بروید؟
  2. چطور می‌خواهید به آن‌جایی که می‌خواهید برسید؟
  3. از همه مهم‌تر: آیا واقعا می‌دانید و می‌خواهید که به آن‌جا برسید؟

آیا پاسخ این سؤالات را خودتان به‌صورت دقیق می‌دانید و آیا این پاسخ‌ها را به‌‌صورت شفاف به دیگران منتقل کرده‌اید؟ مسئله این است! این چیزی است که ما در تفکر استراتژیک به‌دنبال آن هستیم. استراتژی در تمامی ابعاد زندگی!

پ.ن. سرگردانی دو ماه اخیرم که نتیجه‌اش هم تعطیلی نسبی گزاره‌ها انجامید، با همین سه سؤال مرتبط است. 🙂 من هم‌چنان فکری این سؤالات‌ام. شما هم به خودتان و دنیای‌تان و آینده‌تان حسابی فکر کنید!

دوست داشتم!
۴