وقتی کسی “من” را میبیند یا وقتی اسم “من” شنیده یا خوانده میشود، آن کسی که در ذهن دیگران میآید، “منِ” واقعی نیست. این “من” تنها تصویری است از وجود واقعی من که در ذهن دیگران ایجاد شده است. همان “هر کسی از ظن خود شد یار من” مولانا.
همهی ما دوست داریم این تصویر، زیبا و پرنقش و نگار باشد. دوست داریم که شیشهی این قاب عکسِ ذهنی، تمیز و بدون خش باشد. دوست داریم که با زیبایی تصویرِ ذهنی، در قلب دیگران ماندگار شویم. برای همین است که همیشه همراه با انجام کارهای خوب و نیک برای خودمان و دیگران و نمایش نقاط قوتمان، سعی میکنیم تا کارهای بد و نقاط ضعفمان را از دیگران بپوشانیم. خیلی وقتها هم ماجرا دروغ گفتن نیست؛ تنها همهی راست را نمیگوییم!
در مقدمهی کتاب زندگینامهی رسمی استیو جابز، والتر ایساکسون مینویسد که در تمامی دورهی تألیف کتاب جابز و همسرش لورن بر این نکته تأکید داشتهاند که در کنار کارهای بزرگ جابز نباید نقاط تاریک و اشتباهات جابز فراموش شود. جابز معتقد بود که باید تصویر ماندگار او، تصویر یک انسانِ معمولی باشد: انسانی خاکستری با همان نقاط قوت و ضعفی که دیگران دارند. این نکته را که خواندم، چند روزی ذهنم به این مشغول بود که چرا جابز تا این حد بر این موضوع تأکید کرده بود. و دست آخر فهمیدم:
در یک نگاه کلان، ارزش هر کاری نسبی است و در قیاس با سایر کارها سنجیده میشود (بحثم فلسفی و اخلاقی نیست.) از هر کار بزرگی، همیشه کارهای بزرگتری وجود دارند و برعکس؛ زشتتر از هر کار زشتی هم حتما وجود دارد. خوبی در برابر بدی است که معنادار است و زیبایی کارهای بزرگ و و موفقیتآمیز، در کنار اشتباهات و شکستها است که آشکار میشود. جابز همین را میخواست نشان دهد: اینکه چگونه یک آدم معمولی با وجود تمام محدودیتها و ضعفهایش، میتواند تبدیل به انسانی خارقالعاده و موفق شود.
البته خوب این نکته به آن معنا هم نیست که پردهپوشی لازم نیست و باید یک تصویر کاملا واقعی از خودمان در ذهن دیگران بسازیم. حتما یک نقطهی بهینه در این تصویرسازی برای هر انسان وجود دارد؛ نقطهای که آدم لازم نباشد در آن با تأسف به قول ابوالفضل بیهقی در دل بگوید: و من این همه نیستم!