همهی ما در زندگیمان و از جمله در محل کار به دلایلی از بعضی از آدمها خوشمان میآید و از بعضی دیگر نه. این دو گانهی دوست داشتن یا نداشتن، گاهی دلیل منطقی دارد و گاهی صرفا یک احساس خوب یا بد در مورد آدمها است. همیشه هم در هر حالتی حق با ماست و بقیه هستند که مشکل دارند! من خودم تجربهی یک مشکل قدیمی را با یک همکار محترمی دارم که هر چند همیشه هم میدانستهام که همیشه هم حق با من نیست، اما خوب آن “احساسِ” بد، مانع از این میشده که آن آدم را همان چیزی ببینم که هست: یک آدم کاملا معمولی (همین سوگیری به صورت برعکس هم در میان برخی دیگر از همکاران وجود دارد که آن آدم را بسیار فوقالعاده میدانند!)
یادم هست چند سال پیش مجموعهی کلاژ مانندی از شبکهی چهار پخش میشد با نام: تلخند. تلخند روایتی نو بود از داستانهای کهن ایرانی که با آن صورتکهای پست مدرناش حسابی جذاب بود! این برنامه یک شعر محوری داشت که در تیتراژش همیشه خوانده میشد:
گر تو از دید عنایت نگری جانب دیو / دیو اندر نظرت رشتهوش و حور لقاست
و گر از دیدهی انکار به یوسف نگری / یوسف اندر نظرت زشترخ و نازیباست!
و این باز هم به آن احساس و دیدگاه آدمی نسبت به دیگران برمیگردد!
چند روز پیش اینجا مطلبی خواندم در نقد شعار تبلیغاتی فیلم “فیسبوک” دیوید فینچر؛ یعنی: شما نمیتوانید موفق شوید مگر اینکه چند تا دشمن برای خودتان درست کنید! نویسنده ـ آقای جفری ففر ـ معتقد است که نباید علت موفقیت مارک زوکربرگ را در دشمن داشتن دانست؛ زوکربرگ هم مثل سایرین یک انسان معمولی است با نقاط ضعف خاص خودش، و طبیعی است که در مسیر زندگی، برای خودش دشمنتراشی کرده باشد.
آقای ففر یک گام به جلوتر هم میگذارد: اصلا چرا ما باید حتما دشمن داشته باشیم؟ یا بهعبارت بهتر چرا باید آدمها را سیاه و سفید ببینیم؟ جفری فرر با آن کلیشههایی که از شنیدن این عبارت آخر به ذهن آدم میرسد هیچ کاری ندارد. بلکه به سادگی چهار اشکالی که تقسیمبندی آدمها به خوب و بد ایجاد میکند، را بیان مینماید. این هم آن چهار اشکال:
اول: این تقسیمبندیها یادگیری را به تعویق میاندازند. وقتی آدمها یک نفر را با برچسب بد یا مشکلدار نشانهگذاری میکنند، بعدتر به این نتیجه هم میرسند که چیز زیادی هم نیست که از آن فرد یاد بگیرند. این اشتباه است ـ ما باید بر روی یادگیری از همهی انسانها و همهی موقعیتها تمرکز داشته باشیم. چرا؟ حداقلاش این است که طبق تحقیقات انجام شده، ما میتوانیم از شکستها هم به همان اندازهی پیروزیها درس بگیریم. به تجربه ثابت شده حتی بدترین رهبران نیز نقطهی قوتی دارند که ارزش یاد گرفتن داشته باشد!
دوم: خلاصه کردن یک انسان چند بعدی در چند دستهی خاص مثل خوب یا بد، بیتردید باعث فریب ما میشود. این دیدگاه باعث نادیده گرفته شدن اختلافاتِ ظریفِ آدمها و سادهسازی طبیعت پیچیدهی رفتار و زندگی اجتماعی آدمی میگردد. یک دیدگاه تقلیلگرایانه ممکن است باعث شود چیزها روشنتر به نظر بیایند؛ اما در عین حال دیدگاهی چندان واقعی هم نسبت به جهان و آدمهایی که مجبوریم با آنها تعامل داشته باشیم برای ما فراهم نمیکند.
سوم: چنین تقسیمبندی باعث میشود در برابر تجدید نظر در دیدگاهتان نسبت به آدمها مقاومت پیدا کنید. وقتی ما کسی را در دستهی خاصی جای میدهیم، توجه به رفتار واقعی آنها را متوقف میکنیم و بهجای آن همه چیز را موافق قضاوتی که خودمان شکل دادهایم، تفسیر میکنیم. به این شیوه، ما تواناییمان را برای تعامل اثربخش با دنیای اطرافمان تنظیم میکنیم. به خوبها ما بیش از حد اعتماد میکنیم و احتمال اینکه طرف به نفع خودش کار کند را نمیدهیم. در مورد بدها ما خودمان را از مزایای احتمالی روابط با دیگران محروم میکنیم.
چهارم و احتمالا از همه مهمتر اینکه: قهرمانسازی و شیطانسازی از آدمها به صورت بالقوه خطر ایجاد رخوت و سستی را در آن آدمها به همراه دارد. مایکل اریک دایسونِ نویسنده و مربی، به بیانی شیوا این خطر را بهعنوان “خطر شیر کردن رهبران” نامیده است! دکتر مارتین لوترکینگ مثال خوبی است: “تأکید بر کمال کینگ باعث میشود تا انسانیتِ هواداران او را نادیده بگیریم.” دایسون معتقد است که بهتر است ما به آدمها اجازه بدهیم که نقایصشان را بدانند: “با یک نگاه دقیق به عملکرد و ضعفهای دکتر کینگ، ما باید مجذوب ایجاد تغییر در جامعهمان شویم و برای این کار به این عقیده که چیزهای خوب میتوانند توسط آدمهای ناکامل تحقق یابند، تکیه کنیم.” به شکل مشابه دایسون با اشاره به ماجرای فرزند نامشروع جسی جکسون به این اشاره میکند که: “رهبران احتمالا نمیتوانند خلوصی را که بعضیها انتظار دارند در عمل داشته باشند” و رهبرانی که خود را همچون قهرمان میپندارند، “چنان خودپسندی از خود نشان میدهند که رهبری واقعی را در نطفه خفه میسازد.” رهبران و دیگرانی که میدانند همهی آدمها خوبی و بدی دارند، احتمالا در عمل محتاطانه، بدون اعتماد به نفس کاذب و البته متواضعانهتر با سایر آدمها رفتار خواهند کرد.
خوب ظاهرا اشکالات دیدگاه منفی من نسبت به آن همکار محترم، خیلی بیشتر از چیزی بود که فکر میکردم!
من به این قضیه خیلی فکر کردم و معتقدم که توی ۹۰% موارد نتیجه ای که گرفتم درسته . نتیجه هم بعد از دیدن فیلم راز گرفتم که می گفت اگر شما روی بدی های دیگران تمرکز کنید رفتارهای بد آنها را بیشتر به سمت خودتون جذب می کنید منم اعتقاد دارم که اگر آدم ها را توی دسته های خوب و بد تقسیم کنیم ما هرچه بیشتر رفتارهای بد آدمهای موجود توی لیست بدمون را به سمت خودمون جذب می کنیم . من واقعا این موضوع را خودم امتحان کردم برای همین توی فیلم میگه که یه لیست از خوبیهای دوستانتون بنویسید و روی آنها تمرکز کنید
ولی واقعا ۱۰ % دیگه ای هم وجود داره که بعضی از آدمها بد اند . و به نظر من واقعا آن آدمها را باید بذاری توی لیست بد ها و کاملا از زندگی ات ایگنورشون کنی
درست میگی دادا. این مقاله رو بخون در همین مورده:
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=227175
سلام دادا، بهتره به جای فرد و اینکه یک فرد خوبه و یا بد، روی رفتارها تمرکز کنیم و تک رفتارها رو بد یا خوب بنامیم. در این صورت من می تونم از یک رفتار فردی بدم بیاد و کلا باهاش مشکل داشته باشم ولی از یک رفتار فردی خوشم بیاد و باهاش دوست باشم.
این نکته رو فراموش نکنیم که ما دانش افراد رو با رفتارشون اشتباه نگیریم، ممکنه افراد دانش نداشته باشن و ما باهاشون همیشه مشکل داشته باشن اما آدم های خوبی باشن، تفکیک این رفتارها برخی اوقات واقعا دشواره