به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بیخبری
اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است
و لیک چشمهی عشق است گریهی سحری
ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما میکنم ز بیاثری …
احمدعزیزی
به گرد چشمهی آب حیات خضری نیست
که حیرت است در این ره دلیل بیخبری
اگر چه نالهی شب چاه عشقبازان است
و لیک چشمهی عشق است گریهی سحری
ا گر هر آینه پرسی ز حال من ای آه
دعا به جان شما میکنم ز بیاثری …
احمدعزیزی
کسی به آلاچیقم آمد گفت چه داری که چنین آرامی و آسوده؟ گفتم: نداشتن! هیوا مسیح دوست داشتم!۰
پیش از شروع: میتوانید فید وبسایت گزارهها و همچنین فید لینکدونی گزارهها (که مطالب این پست از میان آنها انتخاب میشوند) را […]
با توجه به اینکه قرار است لینکهای هفته از این بهبعد روزهای شنبه منتشر شوند، برویم سراغ قرار هفتگیمان. پیش از شروع: […]
ای روزهای خوب که در راهید! ای جادههای گمشده در مه! ای روزهای سختِ ادامه! از پشت لحظهها به درآیید! ای روز […]