درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۷۹): زندگی، بدون خط پایان!

“هواداران باید به‌خوبی این مسئله را درک کنند که ما همیشه برای بردن و پیروز شدن به میدان نمی‌رویم؛ بلکه گاهی اوقات هم ممکن است بازی را واگذار کنیم. مطمئن باشید که باختن هم برای پیشرفت کردن لازم است. تا تیم شما شکست نخورد، نمی‌توانید بهتر شوید. تصور من بر این بود که زودتر از این‌ها تیم من متحمل شکست شود، اما ما هم‌چنان بدون شکست بازی‌ها را سپری می‌کنیم. در ماه سپتامبر شش بازی داریم؛ شش بازی یعنی ۱۸ امتیاز سخت و دشواری که باید برای آن‌ها بجنگیم. در فوتبال هیچ‌گاه خط پایانی برای شما وجود ندارد و می‌توانید بهتر از قبل باشید. عمل‌کرد انفرادی بازیکنان، عمل‌کرد گروهی، نحوه‌ی بازی شما و حریفان همگی از جمله عواملی هستند که هر مسابقه متفاوت از یک بازی دیگر می‌شود.” (پپ گواردیولا؛ این‌جا)

این روزها درگیر سر و سامان دادن به آخرین مشکلات بازمانده از مرحله‌ی قبلی زندگی هستم ـ مرحله‌ای سرشار از شکست‌های بزرگ و کوچک که حتما روزی در موردشان خواهم نوشت. یکی از سؤالات این روزهای‌م وقتی از دور به آن دوران پرچالش می‌نگرم این است که چطور دوام آوردم. با بازخوانی این گفته‌های پپ حالا می‌توانم بگویم که دلیل‌ش به‌صورت خلاصه همانی است که در عنوان این پست اشاره کرده‌ام. اما قبل از این‌که در این‌باره توضیح بدهم بیایید کمی به حرف‌های پپ دقیق‌تر نگاه کنیم.

سخنان پپ را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:

  1. باید ببازی تا پیش‌رفت کنی: پیش‌رفت در دو حالت می‌تواند اتفاق بیفتد: به‌تر شدن نقاط قوت و شناخت و رفع نقاط ضعف. اولی که طبیعتا دائمی است؛ اما شناخت ضعف‌ها در زمان پیروزی کار چندان راحتی نیست. باخت به ما نشان می‌دهد که ضعف‌‌های‌مان چیستند تا بتوانیم آن‌ها را برطرف کنیم. همین است که باختن می‌تواند غیر از غم و غصه، جذابیت‌هایی هم داشته باشد. از این دیدگاه، باختن، همان حلقه‌ی بازخوردی است که در تفکر سیستمی از آن سخن می‌گوییم.
  2. هیچ خط پایانی وجود ندارد؛ چون همیشه می‌شود به‌تر شد: مسئله‌ی اصلی اغلب ما در تحلیل باخت‌ها مقایسه‌ی خودمان با برنده‌ها و از آن بدتر، آن‌هایی است که ظاهرا برنده شده‌اند! این‌که آن‌ها به چه چیزهایی دست پیدا کردند یا چه چیزهایی را از دست نداده‌اند و در مقابل، من دچار چه محرومیت‌هایی که نشده‌ام، در میان دیگر ناراحتی‌های ناشی از باخت، پررنگ‌تر به‌نظر می‌رسد. اما واقعیت این است که ما در زندگی در حال مسابقه با خودمان هستیم نه دیگران. مسیر زندگی من، مسیری است خاص خودم با تمام رسیده‌ها و نرسیده‌ها و تمام شدنی‌ها و نشدنی‌های‌ خاص خود من. از چنین دیدگاهی می‌توانم ماجرای زندگی پر نقش‌ونگار خودم را همانند یک فیلم سینمایی در نظر بگیرم که در چند پرده تا نقطه‌ی اوج بحران پیش می‌رود و در نهایت احتمالا پایان‌ش خوش است. 🙂 حتی اگر پایان قصه‌ خوش نباشد هم می‌توان این‌گونه فکر کرد که من با به‌تر شدن در مسیر تعالی گام برداشته و زیبایی‌های فطری و درونی خودم را به‌عنوان یک انسان محقق کرده‌ام. آیا دستاوردی بالاتر از این برای یک زندگی که ارزش‌ش را داشته باشد، می‌توان متصور بود؟
  3. هر بار بازی از اول شروع می‌شود و بردن آن، وابسته به عمل‌کردت در آن بازی است: بازی زندگی هم مثل بازی فوتبال است. هر روز یک بازی جدید آغاز می‌شود و می‌توانی از آن برنده بیرون بیایی یا بازنده. مجموع همین برد و باخت‌ها است که در بلندمدت نتیجه‌ی “لیگ زندگی” و کیفیت زندگی را مشخص می‌کند. می‌توانی تمام زندگی‌ات را معطوف به خوش‌حالی یک پیروزی بزرگ کنی و می‌توانی از کوچک‌ترین موفقیت‌های زندگی هم لذت ببری و روحیه بگیری. اما چیزی که نباید فراموش کنیم این است که اگر شانس را کنار بگذاریم، مهم‌ترین عامل در کسب موفقیت‌های کوچک، به‌تر عمل کردن در زمین بازی زندگی است. چیزی که باز ما را به دو نکته‌ی قبلی برمی‌گرداند: این‌که از باخت‌ها یاد بگیری چگونه به‌تر شوی تا ببری و این‌که هیچ‌وقت در فرایند به‌تر شدن، خط پایانی وجود ندارد.

اما یک نکته‌ی دیگر در ابهام مانده: اگر زندگی مثل فوتبال است، پس جایگاه ما در رتبه‌بندی زندگی کجاست؟ مگر در آخر مسابقات فوتبال به برنده‌ها جام و مدال نمی‌دهند؟ پاسخ‌ به این سؤال را در یکی از پست‌های اول مجموعه‌ی درس‌هایی از فوتبال داده‌ام: “ازی‌کنان بارسا بازی‌کنان توانمندی هستند و این را باور کرده‌اند. اما فقط باور کافی نیست! علاوه بر آن بازی‌کنان بارسا از توان‌مند بودن‌شان لذت می‌برند!” نکته این است که رسیدن به جام و موفقیت بزرگ، نتیجه‌ی مجموعه‌ای از عوامل است. اما این‌که من جامی نگرفته‌ام دلیلی نمی‌شود که توان‌مند نباشم و دلیل نمی‌شود که دست از تلاش بکشم. من باید از آنی که هستم راضی باشم، چرا که در مسیر “بِه‌ شدن” در حال حرکت به‌سوی تعالی هستم.

“زندگی، بدون خط پایان.” چه زندگی شگفت‌انگیزی! زندگی که دچار هیچ محدودیتی نیست. زندگی که وابسته به هیچ کسی نیست. زندگی که سرشار است از تلاش و امیدواری. زندگی که معطوف به سفر است و نه نتیجه! زندگی که در آن، شکست، راهی است برای کشف به‌تر خود و معنای زندگی. زندگی که در آن، پیروزی، تنها یک مرحله‌ی گذار است و گامی رو به جلو که ثابت می‌کند راه را تا الان اشتباه نرفتی. زندگی که ارزش جنگیدن را دارد. زندگی که رو به آینده است؛ اما گذشته را فراموش نمی‌کند. زندگی که هر روز از ابتدا آغاز می‌شود. و به‌صورت خلاصه “زندگی که سراسر حل مسئله است!”

چیزی که می‌خواستم در مورد مسیر چند سال اخیر زندگی‌ام بگویم همین پاراگراف بالا بود. نتیجه‌ی تمام زمین خوردن‌ها و باختن‌ها و نبردن‌های این ۴ سال را می‌توانم در کشف همین حقایق به‌ظاهر بدیهی خلاصه کنم. 🙂

لازم به یادآوری نیست که تمامی آن‌چه در این پست اشاره شد، نه‌فقط در زندگی شخصی که در زندگی کاری و حتی برای سازمان‌ها هم معنادارند. اتفاقا حرف‌های پپ معطوف به سازمان‌ها است و من آن‌ها را مصادره به مطلوب در مورد زندگی شخصی کرده‌ام! اگر بخواهم کوتاه در این زمینه هم بنویسم باید بگویم که برای سازمان‌ها، تعالی به‌معنای دست یافتن به فلسفه‌ی وجودی و چشم‌اندازشان است. در این مسیر، آن‌ها باید روی “به‌بود مستمر” برای حرکت از “خوب به عالی” متمرکز باشند. طبیعی است که هیچ سازمانی نمی‌تواند از شکست اجتناب کند؛ اما می‌تواند کوچک و زود شکست بخورد. این همان چیزی است که بزرگ‌ترین شرکت‌های فناوری دنیا آن را دنبال می‌کنند: رویکرد مبتنی بر آزمایش که به‌دنبال شکست‌ها و موفقیت‌های کوچک است تا در نهایت، مجموعه‌ی آن‌ها به یک پیروزی بزرگ بیانجامد؛ پیروزی که می‌تواند در قالب یک محصول/خدمت جدید و یا خلق یک مزیت رقابتی جلوه پیدا کند (مثلا آمازون را ببینید که استاد این کار است و حرف‌های جف بزوس را در زمینه‌ی رابطه‌ی آزمون‌گرایی و موفقیت بخوانید) و یا این‌که تبدیل به یک اسلحه‌ی رقابتی و حوزه‌ی کسب‌وکاری جدید برای آینده‌ی میان‌مدت و بلندمدت شود (در این زمینه کمپانی ایکس آلفابت و مون‌شات‌های‌‌ش نمونه‌ی بسیار جذابی هستند.)

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۵۱): بزرگ‌ترین ایده‌ی مدیریتی دنیا

“با تشکر از پپ، من به بازیکن بهتری تبدیل شدم. در پست‌های مختلف می‌توانم بازی کنم. با هم‌بازیان‌م در حین بازی دائما پست‌های‌مان را عوض می‌کنیم تا حریف سردرگم شود. احساس می‌کنم که دائما در حال بهتر شدن هستم. مشخصا نسبت به فصل پیش بهتر شدیم، چون هم‌دیگر را بهتر می‌شناسیم و درک بهتری از بازی یکدیگر داریم. این چیزی است که مربی می‌خواهد در بازی ما ببینید.” (فرانک ریبری؛ این‌جا)

توصیف فرانک ریبری بدقلق و بداخلاق از پپ بسیار جذاب است. ریبری به نکته‌ی شگفت‌انگیزی اشاره می‌کند که پیش از این در حرف‌های اولی هوینس در مورد پپ هم آن را شنیده بودیم: حس خوب رشد و پیش‌رفت همیشگی و دائمی. بزرگ‌ترین کار یک ره‌بر و مدیر همین است: به‌تر کردن آدم‌ها، آموزش آن‌ها، کمک به آن‌ها برای خودشکوفایی و ایجاد این حس در آن‌ها که “تو داری هر روز به‌تر می‌شوی.” اما این جمله‌ی آخری، همان چیزی است که یک مدیر و ره‌بر بزرگ را از دیگر هم‌تایان‌ش متفاوت می‌کند. مدیران و ره‌بران سازمانی! به آدم‌ها کمک کنید به‌تر شوند، این به‌تر شدن را به خود آن‌ها نشان دهید و حس خوب به‌تر شدن را هم در درون آن‌ها بیدار کنید!

اما مقایسه‌ی حرف‌های ریبری با هوینس یک نکته‌ی مهم درباره‌ی برندسازی شخصی را هم به ذهن می‌آورد: وقتی آدم‌های متفاوتی درباره‌ی تو حرف یکسانی می‌زنند، یعنی برند شخصی تو ساخته شده است! حالا این برند می‌تواند خودساخته و روی ویژگی‌های مثبت تو باشد و می‌‌تواند با گفتار و رفتار و منش تو به‌صورت ناخواسته ایجاد شده باشد.

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۳۸): پپ و ره‌بری سازمانی

“گواردیولا خیلی جاه‌طلب است. با توجه به سن و سال کم‌ش و با وجود موفقیت‌های بزرگی که به‌دست آورده، جالب است که او هر روز با انگیزه‌های فراوانی بر سر کار می‌آید و اصلا از میزان انگیزه‌های‌اش کاسته نشده است. کار کردن با او خیلی خیلی لذت‌بخش است. گواردیولا انسان خوش‌رویی است و همیشه قلب‌ش کف دستش است و صادقانه کار می‌کند. من واقعا احساس خوشبختی می‌کنم که او را این‌جا می‌بینیم. در جریان جلساتی که با گواردیولا داریم همیشه حس می‌کنیم که در حال رشد و پیشرفت در زندگی‌مان هستیم.” (اولی هوینس؛ رئیس سابق بایرن مونیخ؛ این‌جا)

پیش از این زمانی که پپ در بارسا بود درباره‌ی تعریف دقیق او از ره‌بری سازمانی نوشته بودم (این‌جا را ببینید.) حالا پپ جایی کیلومترها دورتر از خانه‌اش در محیطی کاملا متفاوت در حال فعالیت است و باز هم درباره‌ی ره‌بری او می‌شنویم!

راست‌ش خواستم توضیحی بر این نقل قول در توصیف پپ بنویسم؛ اما دیدم توضیحی لازم نیست. به‌تر است مدیران و ره‌بران سازمان‌ها ـ و البته همه‌ی ما ـ این حرف‌های اولی هوینس را روی یک کارت کوچک چاپ کنند و هر روز صبح نگاهی به آن بیاندازند. آیا دیگران از کار کردن با شما حس خوب و لذت پیشرفت را به‌دست می‌آورند؟ مرز باریک موفقیت یک ره‌بر الهام‌بخش در همین‌جا نهفته است.

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۸): نگاهی به سوپرکاپ اروپا

تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا می‌توانست یکی از جذاب‌ترین بازی‌های این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیش‌بینی که می‌شد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سال‌ها در خاطره‌ها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂

این بازی به‌تنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیف‌م آمد که درس‌های این بازی استثنایی را این‌جا یادداشت نکنم:

۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیش‌تر نیست که هدایت تیم‌های‌شان را به‌دست گرفته‌اند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت‌ شده‌اند. اما تیم‌هایی که در زمین دیدیم، همان تیم‌هایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست به‌کار می‌شوند و همان سازمانی را می‌سازند که می‌خواهند. آن‌ها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع می‌کنند. جزئیات را بعدا می‌توان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانه‌ای به‌نام کمال‌گرایی به بی‌نتیجه‌گی می‌انجامد.

۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظام‌های مدیریتی و چارچوب‌های حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، می‌شود الگوی اصلی را به‌شکل‌های متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخه‌ی تکامل یافته‌تر از تفکرات مربیان خودشان را به‌نمایش گذاشتند. پاس‌های بلند در تیم پپ و پاس‌های کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربی‌گری طرف مقابل گرفته شده‌ بودند!

۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار می‌کردند که انگار همان ثانیه‌ی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عمل‌کرد را به‌همراه می‌آورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تک‌تک لحظات، باید همین‌گونه باانگیزه باشید!

۴- بازی تا لحظه‌ی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهداف‌مان، از جایی به‌بعد تسلیم می‌شویم و انتظار پایان بازی را می‌کشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیه‌ی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂

۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظه‌ای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظه‌ای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی به‌ثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمه‌های وقت معمول گل اول‌شان را زدند. گل چلسی در ثانیه‌های پایانی نیمه‌ی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیه‌ی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیه‌ی تیم مقابل که بازگشتن از آن‌ها، فقط کار تیم‌های مربیان روان‌شناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئله‌ی مهم ماجرا این‌جاست که این ضربه‌ی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!

به‌امید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانه‌ی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!

دوست داشتم!
۷

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۹۷): تیکی‌تاکا در برزخ تفکر زمستانی

آخرین باری که چهره‌ی در هم ژاوی را دیدیم، کِی بود؟ چهره‌ای که در عکس بالا خیلی شبیه چهره‌های بازیکنان رئال بعد از ال‌کلاسیکوهای فراوان سال‌های اخیر است. این نگاه ناامیدانه اما در سه ‌هفته‌ی اخیر و بعد از سه باخت بد بارسا در ال‌کلاسیکوی جام حذفی و لالیگا و همین‌طور بازی رفت با میلان تکرار شد … چه بر سر بارسا آمده؟ آیا تیکی‌تاکا آن‌گونه که بسیاری گفتند به پایان رسیده؟ تحلیل‌های بسیاری در این زمینه در سه هفته‌ی اخیر ارائه شده است. اما این تحلیل‌ها به نظرم اگر چه نکات مهمی را موشکافی کردند؛ اما به چند نکته‌ی بسیار کلیدی هم توجه نداشتند. اشکالات نگران‌کننده‌ای که نباید در سایه‌‌ی پیروزی بزرگ دیشب برابر میلان فراموش شوند.

*******

سال ۲۰۰۸ که مربی جوانی به نام پپ گواردیولا در بارسا سر کار آمد، هیچ امیدی به آینده‌ی بارسا وجود نداشت. بارسای رؤیایی فرانک رایکارد به‌معنای واقعی کلمه نابود شده بود: تحقیر برابر رئال با چهار گل و از دست دادن قهرمانی در لالیگا با رفتنِ نمادِ بی‌مانند باشگاه ـ رونالدینیو ـ کاملا تکمیل شد. اما پپ همان تیم را با همان بازیکنان به تیمی جادویی تبدیل کرد. چگونه؟ این راز موفقیت‌های فراوان پپ در سال‌های اخیر بوده است.

 

بارها و بارها به این فکر کرده بودم که چه چیزی بارسای پپ را از تمامی تیم‌های دنیا متمایز کرده است. در طول این سال‌ها جنبه‌های مختلفی از یک تصویر شکسته از فلسفه‌ی مربی‌گری پپ را یافته بودم و قبلا در گزاره‌ها بارها به آن‌ها اشاره کردم و خلاصه‌شان را می‌توانید از این‌جا ببینید. اما در این دو ماه اخیر که معلوم شده پپ فصل آینده در بایرن خواهد بود و به‌ویژه در دو هفته‌ی اخیر به این‌که تفاوت بارسای پپ با بارسای تیتو در چیست، چرا پپ از بارسا رفت و چرا پپ به بایرن رفت، فکر کرده‌ام. حالا به‌گمانم جادوی واقعی “توتال فوتبال” پپ را فهمیده‌ام: تغییر انقلابی با سرعتی بیش‌تر از دیگران! یعنی چی؟  

۱٫ نوآوری انقلابی: تاکتیک پپ در بارسا، شکل جدیدی از توتال فوتبال بود که در خود بارسا هم سابقه نداشت. او روح توتال فوتبال را که مبتنی بر زیبایی فوتبال و بازی تهاجمی و مبتنی بر مالکیت توپ بود را گرفت و با اضافه کردن ایده‌های خودش تیمی ساخت که در آن نبوغ، در چارچوب تاکتیک محبوس نبود!  بارسا ناگهان اوج گرفت؛ چون تیم‌های حریف با تیمی مواجه شدند که راه مقابله با آن را نمی‌شناختند! انقلاب تاکتیکی پپ آن‌قدر ناگهانی و گسترده بود که تا آخرین روز حضورش در بارسا هم تیم‌های دیگر جز به‌صورت مقطعی و موردی نتوانستند با بارسای او هم‌آوردی کنند. این یعنی نوآوری در استراتژی‌ها، روش‌ها و رویکردها. 

۲٫ هر روز به‌تر از دیروزِ خودمان: بارسای پپ هر سال یک پدیده داشت: سال اول مسی و پیکه، سال دوم پدرو، سال سوم تیاگو و بوسکتس و سال چهارم تیو و کوئنکا. اما ماجرا فقط همین نبود: هر سال بازیکنانی که به کار تیم نمی‌آمدند هم از تیم حذف می‌شدند. رونالدینیو و دکو در سال اول و زلاتان در سال دوم، به‌ترین نمونه‌ها هستند. بنابراین تیم، اگر چه به چند ستاره تکیه داشت؛ اما همیشه در حال نوسازی بود. 

۳٫ تغییر مدل‌های ذهنی: پپ تفکر بازیکنان و حتی مدیران و هواداران بارسا را تغییر داد و به جادویی تکرار نشدنی رسید: مثلث طلایی لذت، سادگی و عادت! ـ که فلسفه‌ی مربی‌گری پپ هم در همین سه واژه خلاصه می‌شود ـ هدف فوتبال، نتیجه‌گیری نیست. هدف فوتبال، لذت بردن از توان‌مند بودن خودمان در کنار هم است! تا عمر دارم لحظه‌ی بالا بردن جام فینال ومبلی توسط اریک آبیدال را فراموش نمی‌کنم. جوهره‌ی شعار جاودان “فراتر از یک باشگاه” یعنی همین …

جالب است که استراتژی‌های اصلی اپل استیو جابز هم همین سه مورد بود!

*******

اما چرا پپ از بارسا رفت؟ به‌نظرم به این دلایل:

 ۱٫ ذهنیت بازی‌کنان باشگاه دیگر با پپ هم‌خوانی نداشت. پپ با بازی‌کنانی اشباع شده مواجه بود که مهارت‌های سطح بالا در آن‌ها شکلی ماشینی پیدا کرده بود. آن‌ها اگر چه هنوز از تیم‌های معمولی و حتی بزرگ با فاصله‌ای زیاد پیش بودند، اما دیگر خبری از جادوی خلاقیت در انجام کارهای تکراری نبود! همین بود که بارسا در مرداب‌هایی مثل چلسی فصل قبل غرق شد …

۲٫ مدیران باشگاه ـ و در رأس آن‌ها راسل رئیس باشگاه ـ با ایده‌های فوتبالی پپ هم‌خوانی نداشتند. راسل در فکر ساختن امپراطوری اقتصادی کهکشانی شبیه رئال بود و هست. برای او ـ برخلاف خوان لاپورتا ـ سودآوری و نتیجه‌‌گیری است که اهمیت دارد و نه لذت بردن از فوتبال. راسل کوچک‌ترین درکی از فلسفه‌ی عمیق و تاریخی و نمادین بارسا ـ به‌عنوان نماد مقاوما مردمی در برابر دیکتاتوری فرانکو ـ ندارد. و همین شد که پیراهن مقدس کاتالونیا ـ که همیشه افتخار می‌کردیم مزین به نام یونیسف است ـ را به پول‌های امیر قطر فروخت!

۳٫ اما فاجعه‌ی اصلی وقتی رخ داد که پپ در بارسا تنها شد. بزرگ‌ترین اشتباه راسل اما به‌نظرم این بود که او نه‌تنها می‌خواست تیمی کهکشانی‌ در زمین داشته باشد، که می‌خواست بیرون زمین هم پر‌ستاره‌تر از رقیب مادریدی‌اش باشد. همین بود که نزدیک‌ترین دوست پپ یعنی تکسیتی بگریستان از بارسا رفت تا آندونی زوبی‌زارتا به تیم بیایید. اما ماجرا فقط همین نبود: راسل از محبوبیت شدید پپ رنج می‌برد و با این کار قصد داشت این محبوبیت را بشکند!

پپ هم‌سو نبودن این تغییرات اجباری را با فلسفه‌ی مربی‌گری‌اش با تمام وجود تجربه کرد و تصمیم به رفتن گرفت.

 *******

بارسای این فصل اگر چه با رکوردشکنی‌های پیاپی شروعی بی‌نظیر را تجربه کرد؛ اما از همان اول فصل مشخص بود که این بارسا، “آنی” را کم دارد که ما را عاشق بارسای پپ کرده بود. بارسای تیتو مثل تانکی سنگین هر آن‌چه زیر پای‌اش بود را له می‌کرد و پیش می‌رفت؛ اما حواس‌اش به مین‌های وسط راه نبود! این بارسا ربات بود. ماشین بود. روح انسانی نداشت! و همین بود که وقتی به تیم‌هایی رسید که ربات بودن را به‌تر از خودش بلد بودند (و در رأس آن‌ها رئال مادرید مورینیو)، سقوط کرد!

 *******

شاید عجیب باشد؛ اما همیشه وقتی در برابر “سبکی تحمل‌ناپذیر هستی” کم می‌آورم، کافی است تا این ویدئوی ۵ دقیقه‌‌ای “گراسیس پپ” را ببینم تا انرژی و شور و اشتیاق‌ام کاملا به وجودم برگردد. شور درونی پپ را در ثانیه ثانیه‌ی این ویدئو ببینید …

 *******

این روزها معتقدم تفاوت بارسای این فصل بارسای پپ در این جمله خلاصه می‌شود: ذهن‌های زمستانی که شور و اشتیاق به فلسفه‌ی فوتبال به‌مثابه زندگی را فراموش کرده‌اند. باخت به میلان، تلنگری بود برای بیدار شدن ذهن‌های بازی‌کنان، مربیان و هواداران. بارسای دیشب، مدل کوچکی بود از بارسای پپ با همان شور و اشتیاق مثال‌زدنی!

اما … متأسفانه شک ندارم که این بیداری کاملا مقطعی است. دوباره از فردا چیزی که مهم می‌شود اخبار گل‌زنی‌ها و رکوردزنی‌های لئو مسی است و نارضایتی‌های الکسیس و ویا از نیمکت‌نشینی. افتخار بارسا ایجاد فاصله‌ی بی‌نظیر با رئال در لالیگا است و نه بی‌نظیر بودن چشم‌نوازی بازی‌های‌اش. مشکل همین جاست: این روزها بارسای راسل و تیتو، دیگر “فراتر از یک باشگاه” نیست: اف‌سی بارسلونا هم باشگاهی است مثل دیگران که به دنبال سودآوری اقتصادی و نتیجه‌گیری و جام بردن است. و این است که من را می‌ترساند …

 *******

به‌نظرم می‌رسد که راز سقوط تمامی تیم‌های بزرگ تاریخ ـ از برزیل پله گرفته تا میلان ساکی ـ همین فراموش کردن مهم بودن اندازه و سرعت تغییر در مقایسه با دیگران است. آن‌ها به‌جایی می‌رسند که سرعت تغییرشان از سرعت تغییر رقبا کم‌تر می‌شود و همین می‌شود که مثل مسابقه‌ی خرگوش و لاک‌پشت در برابر تیم‌های سخت‌کوش که آهسته و پیوسته پیش می‌روند، سقوط می‌کنند. بنابراین: ذهن‌های زمستانی بارسایی. بیدار شوید!

پ.ن.۱٫ عمیقا معتقدم که این، پایان تیکی‌تاکای بارسا نیست: تیکی‌تاکای به‌خواب رفته‌ی این روزها را نابغه‌ی پرشور دیگری بیدار خواهد کرد. او را همه به‌خوبی می‌شناسیم‌اش: ژاوی هرناندز!

پ.ن.۲٫ این پست را به پیشنهاد دوست عزیزم خانم فرانک مجیدی نوشتم. 

دوست داشتم!
۱۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۹۵)

گواردیولا در مورد دوران موفقیت‌آمیز حضورش در نوکمپ گفت:” من بسیار خوش‌شانس بودم که مربی یک تیم فوق‌العاده شدم؛ با فلسفه‌ای که همه به آن اعتقاد داشتند و بازیکنانی بااستعداد فراوان که می‌خواستند هر روز بهتر از روز قبل کار کنند. این راز همه‌ی موفقیت‌های ما بود.” (پپ؛ این‌جا)

گاهی واقعا فکر می‌کنم پپ عزیز، باید حتما درس مدیریت خوانده باشد! او این‌جا هم در یک جمله‌ی کوتاه به‌زیبایی هر چه تمام‌تر، کل مدیریت استراتژیک را در یک جمله خلاصه کرده است. پپ به‌درستی می‌گوید که در هر سازمانی لازم است:

  1. فلسفه‌ی وجودی یا همان Mission سازمان همان چیزی باشد که همه‌ی اعضای سازمان آن را می‌دانند و به آن اعتقاد دارند و به‌دنبال پیاده کردن آن در عمل هستند.
  2. منابع و امکانات مناسبی داشته باشید (از همه نظر: کیفیت مدیریت ارشد، امکانات و زیرساخت‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری و هر چیز دیگر)؛
  3. نیروی انسانی مستعد و توان‌مند و مهم‌تر از همه علاقه‌مند به رشد و پیش‌رفت و جلو رفتن و جلو زدن! (این‌جا)

اولی روح برنامه‌ی استراتژیک است و دومی و سومی هم مهم‌ترین ابزارهای اجرای استراتژی‌ها در عمل. و البته نباید فراموش کرد که همه‌ی این‌ها تنها در کنار داشتن یک ره‌بر بزرگ مثل پپ هستند که موفقیتی شگفت‌انگیز را تضمین می‌کنند …

پ.ن. برای حضورش در فوتبال دل‌مان تنگ شده بود. بسیار خوش‌حال‌م که تا چند ماه دیگر او را روی نیمکت یک تیم بزرگ، اصیل و دوست‌داشتنی دیگر دوباره خواهیم دید!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۹)

“گواردیولا مربی متفاوتی درمقایسه با سایر مربیان است.  این هم به خاطر دیدگاهی است که او دارد. زمانی که من به این‌جا آمدم، ایده‌ی من نسبت به فوتبال کاملا متفاوت با ایده‌ی امروزی‌ام بود. گواردیولا به من یاد داد تا چطور به نحو دیگری به فوتبال بنگرم. من چیزهای زیادی از او یاد گرفتم تا چطور یک بازیکن حرفه‌ای به‌تری باشم و چطور به فوتبال فراتر از نتایج بنگرم.” (خاویر ماسکرانو در توصیف پپ گوآردیولا؛ این‌جا)

یکی از اجزای  ـ یعنی تفکر سیستمی است ـ مدیریت نگرش‌ها یا مدل‌های ذهنی است. پیتر سنگه در صفحات ابتدایی این کتاب استثنایی نوشته است: “ﻣﺪﻝ‌ﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺍﻧﮕﺎﺷﺖﻫﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻤﻴﻖ ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻭ ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻓﻬﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻧﺤـﻮﻩ‌ی ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥ ﺍﺛﺮ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﻝ‌ﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﻱ ﻛـﻪ ﺁن‌هـﺎ ﺑﺮ ﻋﻤﻠ‌ﻜﺮﺩ ﻣﺎ ﻣﻲﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.”

اگر چه هر کسی باید از محدودیت‌های نگرش و مدل ذهنی خودش باخبر باشد؛ اما در زندگی با دیگران به‌ویژه در سازمان‌ها یکی از وظایف مهم مدیران و ره‌بران سازمانی، تغییر نگرش‌ها یا مدل‌های ذهنی نادرست همکاران‌شان است (و این می‌تواند در رابطه‌ی ما با بالادستی‌ها و همکاران‌مان هم معنادار باشد.) خوب است همه‌ی ما ـ اعم از مدیر و کارشناس ـ به این فکر کنیم که آیا در کار و زندگی کردن با دیگران، چقدر توانسته‌ایم نگرش‌ها و مدل‌های ذهنی نادرست آن‌ها را اصلاح کنیم؟ آیا عادت نکرده‌ایم به شکایت‌های خصوصی و لبخندهای ظاهری؟ به‌نظرتان کدام یک به‌تر است؟

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۸)

“او فوتبال را متفاوت از بقیه می‌بیند و آن را بهتر از هر کس دیگری توضیح می‌دهد. بسیاری از مربیان تنها می‌گویند برو به چپ، برو به راست؛ اما او می‌گوید چرا و به این ترتیب شما راحت‌تر درک می‌کنید که در حال انجام چه کاری هستید.
علاوه بر این، او  روش ویژه‌ای برای انگیزه دادن به ما دارد. تیم‌های زیادی هستند که جام‌های بسیاری می‌برند؛ اما بعد از آن اشتهای‌شان را از دست می‌دهند. در حالی که ما برای رسیدن به جام‌های بعدی، تشنه‌تر می‌شویم. ما می‌خواهیم این حس را که به‌ترین هستیم را هم‌چنان حفظ کنیم. پپ اجازه نمی‌دهد ما مغرور شویم. او تلاش می‌کند در هر بازی به‌ترین نمایش را از ما بگیرد.” (جرارد پیکه در توصیف پپ گواردیولا؛ این‌جا)

قابل توجه مدیران!

دوست داشتم!
۲

گراسیس ای مسیح فوتبال …

هر خوبی و زیبایی پایان دارد و فوتبال ـ این شبیه‌ترین ورزش به زندگی واقعی ـ هم مستثنا از این قاعده نیست. هنوز بعد از سه روز باور نکرده‌ام که چهار سال باشکوه و رؤیایی به‌پایان رسید …

***

“یک چیزی بود که او (پپ گواردیولا) را متفاوت می‌کرد: او با ایده‌ای کاملا شفاف روی کار آمد و مثل بقیه نبود که تازه شروع به جستجو کند. به گواردیولا گفتم که اگر می‌خواهد مثل مسیح باشد، باید در چه مسیری قراربگیرد: او با ایده‌ی شفافی آمد و با ایده‌ی شفافی هم رفت … ” +

مسیح فوتبال! تعبیر استثنایی سزار لوئیس منوتی مربی تیم قهرمان جهان سال ۱۹۷۸ آرژانتین و مربی سابق بارسلونا از آن‌چه پپ واقعن بود و آن‌چه برای فوتبال دنیا کرد: روزهایی که پپ در بارسا بر سر کار آمد روزهایی بود که فوتبال چرکین و نتیجه‌گرا ـ از جام جهانی مزخرف ۲۰۰۲ به این سو و البته نقاط اوج‌ش پورتو و چلسی آقای خاص و یونان ۲۰۰۴ رهاگل ـ در حال نابود کردن تمامی زیبایی فوتبال بود. ما مجبور بودیم جدال تیم‌هایی با نام‌های بزرگ را نگاه کنیم که تنها کاری که نمی‌کردند حمله کردن و گل زدن بود! بارسای رایکارد تنفسی بود برای علاقه‌مند فوتبال واقعی؛ فوتبالی که نتیجه را پیامد طبیعی زیبا بازی کردن می‌دانست. مدل فوتبال رایکارد در نهایت شکست خورد و رفت و جواهر بی‌بدیل آن روزهای بارسا ـ رونالدینیو ـ هم همراه او. روزی که هواداران بارسا شنیدند کاپیتان سابق کاتالان‌ها از تیم بی بارسا می‌آید و ر‌ه‌بری تیم اول بارسا را برعهده می‌گیرد، همه نگران به روزهای پیش رو فکر می‌کردند. روزهایی که چندان روشن نمی‌رسید. همه فکر می‌کردیم که بازی‌های درخشان بارسای رایکارد و موفقیت‌های او تکرار نمی‌شوند؛ اما پپ کاری کرد که نه فقط رایکارد از یاد رفت که حالا به‌نظر می‌رسد “تکرار”، دیگر حتا با “معجزه” هم ممکن نیست.

حالا چهار سال گذشته و همه‌ی ما برای خداحافظی مرد جوان آن روزها ـ که امروز بر چهره‌ی جذاب و کاریزماتیک‌ش گرد سپید سختی‌های این چهار سال نشسته ـ از ته دل اشک می‌ریزیم …

***

کاپیتان بی‌نظیر بارسا کارلس پویول برای خداحافظی پپ نوشته: “به خاطر همه چیر بسیار متشکریم پپ! تو راه را به ما نشان دادی …” آن‌ها که گزاره‌ها و پست‌های فوتبالی‌ش را دنبال کرده‌اند حتمن یادشان هست چقدر در طول این سال‌ها از بارسای پپ درس زندگی و درس ره‌بری گرفته‌ایم. بارسای پپ برای همه‌ی ما نه فقط معنای فوتبال که معنای زندگی را عوض کرد. چه کسی به‌خوبی پپ می‌توانست این همه درس را به ما بیاموزد؟ پپ واقعن این همه راه را به ما نشان داد:

جادوی خلاقیت در انجام کارهای تکراری!

پپ گواردیولا؛ همیشه راضی از خود ناراضی!

پیروزی در ال‌کلاسیکو: جادوی نبوغ رها از بندهای تاکتیکی

راز موفقیت = ساده انجام دادن کارها! 

مثلث طلایی موفقیت بارسا

زندگی به سبک پپ

موفقیت و شکست هر دو حاصل تلاش همه‌ی اعضای تیم است 

تعریف دقیق نقش ره‌بری سازمان به روایت پپ گواردیولا

انگیزه‌ی درونی بازیکنان بارسا؛ الگویی برای همه‌ی آدم‌ها

سبک ره‌بری در بارسلونا

 مهم‌ترین درس پپ که برای همیشه در زندگی‌م آن را یکی از اصول اساسی زندگی قرار خواهم داد این بود: پپ به ما آموخت که به‌جای رنج بردن از ضعف‌های‌مان ـ به‌ویژه در برابر دیگران ـ از توان‌مندی‌ها و خوب بودن‌مان لذت ببریم. راز پیش‌رفت در زندگی و تاب آوردن در برابر سختی‌های‌ش به‌سادگی همین است …

***

و حالا آخرین درس پپ به‌گمانم در این کاریکاتور سایت گل دات کام (از این‌جا) نشان داده شده است: این‌که طوری زندگی کنی که روز آخر با لبخندی ملیح چراغ‌های تالار افتخارات جاودانگی‌ت را خاموش کنی …

***

گراسیس مسیح فوتبال. ما از تو نه فقط برای لذت ناب فوتبال و نه فقط برای اشک‌ها و لبخندهای این سال‌ها که برای آموختن زندگی ممنونیم. به‌امید آن‌که روزی در کنار تو و تمام ستاره‌های این تیم فراموش‌نشدنی، جشن زیبای فوتبال را بزرگ‌تر از همیشه برگزار کنیم.

یادداشت بسیار بسیار خواندنی دوست عزیزم فرانک مجیدی را هم در این زمینه در یک پزشک از دست ندهید و مخصوصن کلیپ آخرش را …

دوست داشتم!
۱۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۱)

«اگر هنوز این کار را انجام نداده، به این خاطر است که ما در بخش کلیدی رقابت‌های این فصل هستیم. او همه چیز را تحت کنترل دارد و در انتظار زمان مناسبی است. مردم او را تحت فشار می گذارند؛ ولی پپ تنها زمانی کاری را انجام می‌دهد که به آن اعتقاد داشته باشد. برای او مهم نیست که مردم چه فکر می‌کنند و تحت چه فشاری قرار دارد.» (دنی آلوس در مورد ماجراهای مربوط تمدید قرارداد پپ گواردیولا در طول این فصل؛ این‌جا)

در توصیف پپ عزیز ما: تصمیمی بگیرید و کاری را انجام دهید که به آن اعتقاد دارید! فشارها و انتظارات دیگران اصلا مهم نیست! 🙂

دوست داشتم!
۱
خروج از نسخه موبایل