درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۷۵): امید، چقدر خوب است … :)

“بازیکنان ما روحیه‌ی فوق‌العاده‌شان را نشان دادند: آن‌ها شجاع بودند و نتیجه‌اش را گرفتند. از بازیکنان‌م راضی هستم و از آن‌ها تشکر می‌کنم.” (کارلوس کی‌روش +)

از مدت‌ها پیش معلوم بود که ایران ـ مراکش مهم‌ترین بازی ما در جام جهانی است. تمام اتفاقات این چند ماه اخیر حکایت از آن داشتند که ما شانس چندانی در این بازی نداریم. سؤالاتی مثل این‌ها ذهن همه‌ی ما را به خود مشغول کرده بود:

  • دروازه‌بان و مدافعین ما می‌توانند مقاومت کند؟
  • سطح آمادگی جسمانی بازیکنان ما متناسب با بازی‌های پرفشار جام جهانی هست؟
  • جای خالی بازیکنان بزرگ خط‌خورده و محروم را در این بازی چه کسی می‌خواهد پر کند؟

۲۰ دقیقه‌ی ترس‌ناک اول، نفس‌گیرتر از چیزی بود که فکر می‌کردیم. اما در ادامه چند جرقه از تیم‌مان دیدیم که ما را کمی به بازی امیدوار کرد. آخ چه می‌شد اگر سردار آن فرصت تک به تک نیمه‌ی اول را خراب نمی‌کرد؟ اما نشد. در ادامه‌ی بازی هم مراکش با بازیکنان رئال مادرید و یوونتوس و آژاکس و … بر بازی مسلط شد و تا یک قدمی گل زدن هم رفت اما نتوانست! گل ثانیه‌های آخر ایران را احتمالا بیش از هر چیزی به شانس نسبت داده‌اند؛ اما من معتقدم که شانس هم از آنِ سخت‌کوشانی است که برای رسیدن به موفقیت با تمام وجود تلاش می‌کنند و از آن‌ مهم‌تر، بلدند از کوچک‌ترین فرصت، بزرگ‌ترین موفقیت را بسازند.

ستاره‌ی بی‌بدیل این بازی “امید ابراهیمی” بود. امید در این بازی نشان داد که کلاس بازی‌اش در چه اندازه‌ای است. در میانه‌ی بازی در مورد او نوشتم که “امید، چقدر خوب است” و حالا بعد از بازی با نگاهی به حرف‌های کارلوس کی‌روش در مورد این بازی و بازی‌های آینده می‌توان گفت که آن چیزی که تفاوت میان ما هواداران فوتبال ایران و کارلوس کی‌روش از همان لحظه‌ی قرعه‌کشی تا به‌امروز بود همین “امید” است. کارلوس کی‌روش به این‌که برای بردن، راهی وجود دارد، امیدوار بود و تمام تلاش‌ش در این دوره همین بود. امیدی که هنوز هم ادامه دارد:

ما تیم مراکش را خوب آنالیز کردیم و آن‌ها هم مطمئنا از ما شناخت خوبی داشتند. ما می‌دانستیم که مراکش در ابتدای بازی خوب شروع خواهد کرد و حملات زیادی را تدارک می‌بیند اما استراتژی ما کاملا روشن بود و ما می‌خواستیم اول یک شکست روانی برای آن‌ها ایجاد کنیم. ما می‌خواستیم بازیکنان مراکش را در وسط زمین نگه داریم که این کار هم صورت گرفت البته اولین فرصت‌ها در اختیار آن‌ها قرار گرفت. هر چند با چند فرصت آن‌‌ها را ترساندیم. در نیمه دوم چند شانس داشتیم و با وجود این‌که آن‌ها بازیکنان خوبی داشتند فکر نمی‌کردند چنین بازی سختی داشته باشند. این برای اولین بار در این چند ماه اخیر برای آن‌ها بود و مراکشی‌ها سورپرایز شدند.+

نمی‌دانم چطور بازی خواهیم کرد ولی باید تلاش کنیم. اسپانیا بازیکنانی دارد که کنترل‌شان کار بسیار دشواری است ولی باید بازی را همان‌طور که می‌دانیم و می‌توانیم پیش ببریم. این نکته مهمی است. اهمیتی ندارد که آن‌ها بهترین بازیکنان، بهترین تکنیک و تاکتیک را دارند. آن‌ها در این زمینه‌ها بهترین هستند ولی قبل از برگزاری بازی برنده مشخص نمی‌شود. بنابراین هیچ تیمی نمی‌تواند با شهرتش در هیچ دیداری به پیروزی برسد. ما برای شهرت اسپانیا احترام قائلیم ولی باید بازی کرد و ما با امیدواری بازی می‌کنیم و در نهایت آن چیزی که دوست داریم این است که در پایان بازی، بازیکنان اسپانیا با احترام زیادی نسبت به پسران ایران از زمین مسابقه خارج شوند.” +

به جمله‌هایی که پررنگ کرده‌ام دقت کنید. تصویری تقریبا کامل از استراتژی کی‌روش برای موفقیت در این جام جهانی را در دو پاراگراف بالا می‌شود دید. او با علمِ به این‌که حتی در صورت باخت هم چیزی از دست نمی‌دهد و با امید به این‌که می‌شود برنده شد، استراتژی جذابی را برای موفقیت در گروه مرگ جام جهانی طراحی کرد. استراتژی که کلیدواژه‌های آن عبارتند از:

  1. شناخت خود و حریف: بدیهی است، نه؟
  2. آماده‌سازی جسمانی و روحی ـ روانی: همه به آن تمرینات ریکاوری آخر هفته‌ی کی‌روش خندیدند؛ اما آیا همین منتقدان آمادگی جسمانی ۴ بازیکن لیگ برتری را که بازی کردند دیدند؟ امید ابراهیمی و وحید امیری در این بازی شاه‌کار بودند. اما چیزی که کسی به آن توجه نکرد آماده‌سازی روانی بازیکنان برای یک تورنومنت سخت بود. کی‌روش با کمک یک روان‌شناس و البته حسین اوجاقی رزمی‌کار برجسته‌ی ایرانی ذهن بازیکنان را تماما روی موفقیت متمرکز کرد. به بازی روزبه و بیرانوند دقت کنید. کدام یک از ما اگر جای آن‌ها بودیم با این همه انتقاد می‌توانستیم این‌قدر عالی باشیم؟
  3. غافل‌گیری: خیلی‌ها می‌گفتند که بازی‌های دوستانه‌ی ایران تصویری نادرست از تاکتیک‌ها و توانایی‌های تیم را به حریفان و حتی خود ما نشان می‌دهد. در اوایل بازی با حملات پی در پی مراکش غرور عجیبی در چهره‌ی مربی مراکش دیده می‌شد. اما به‌تدریج که به‌سمت پایان بازی رفتیم، عصبانیت و ناامیدی را می‌شد در چهره‌ی “اروه” به‌خوبی مشاهده کرد. 🙂 ایران آنی نبود که او فکر می‌کرد. آن عبارت “ایجاد شکست روانی برای حریف” چقدر قشنگ بود!
  4. شجاعت امیدواری به برنده شدن: تفکر از پیش نباخته بودن و تلاش برای پیروزی و اعتقاد به این‌که بازی در زمین برده می‌شود، در تک‌تک بازیکنان ما وجود داشت. ما در زمانی که کسی روی ما حساب نمی‌کرد، شجاعت امیدواری به برنده شدن را داشتیم! جالب این‌که بازیکنی که گل به‌خودی زد، مهاجمی بود که به زمین آمده بود تا به ما گل بزند و در ۸ بازی ملی‌اش ۱۰ گل زده بود!
  5. جستجوی زمان مناسب برای زدن تک‌ضربه‌ی کشنده: اگر آن توپ سردار آزمون در نیمه‌ی اول گل شده بود و بازی را با آن گل برده بودیم کسی از شانس می‌گفت؟ همان تک‌موقعیت هم روی یک ضدحمله و اشتباه مرگ‌بار خط دفاعی مراکش به‌دست آمد. آن گل نمی‌توانست شانسی باشد؟ استراتژی ما زدن تک‌ضربه‌ی کشنده بود و برای این کار باید اول گل نمی‌خوردیم و بعد به‌دنبال استفاده از تک‌موقعیت‌ها می‌‌گشتیم. آن فرصت در ثانیه‌‌های آخر بازی به‌دست آمد؛ زمانی که بازیکنان مراکش دیگر از بازی ناامید شده بودند اما ما هم‌چنان امیدوار به برنده شدن بودیم! موقعیت را هم که خودمان ساختیم اما ضربه‌ی آخر را بازیکن مراکش زد!

مأموریت ما تمام نشده و هم‌چنان معتقدم که “امید، چقدر خوب است.” به امید بازی‌های درخشان بعدی.

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۳۸): شجاعت امیدوار ماندن!

فوتسال از آن ورزش‌های جذابی است که شاید آن‌قدرها که باید قدر ندیده باشد! 🙂 مثال‌ش همین سه هفته‌ی اخیر که تیم ملی فوتسال، درگیر جام جهانی فوتسال در کلمبیا بود و تا برزیل و “فالکائو”ی بزرگ را نبرد، خیلی از ما حتی از برگزاری این رقابت‌ها خبری نداشتیم. در هر حال از این‌ بخش قصه‌ که بگذریم، حالا وقت خوش‌حالی است بابت این‌که ماجراجویی تیم‌ ملی فوتسال‌مان در این رقابت‌ها با هدایت محمد ناظم‌الشریعه و کاپیتانی محمد کشاورز به‌ یک نتیجه‌ی عالی ختم شد؛ نتیجه‌ای که حتی با داشتن فوق‌ستاره‌هایی مثل محمدرضا حیدریان و وحید شمسایی حتی نتوانسته بودیم به آن نزدیک شویم. سوم شدن ایران در جام‌جهانی ۲۰۱۶ فوتسال، بزرگ‌ترین افتخار تیمی ما در سطح جهانی در تاریخ ورزش کشورمان بود!

اما تیم ملی فوتسال در این رقابت‌ها چه کرد؟ + ما بازی‌ها را با شکست عجیب و غریب ۵-۱ برابر اسپانیا آغاز کردیم، با آذربایجان مساوی کردیم و در گروه‌مان سوم شدیم! همین سوم بودن باعث شد تا در مرحله‌ی حذفی به برزیل و فالکائو برخورد کنیم. تیمی بزرگ با پشتوانه‌ی فوتبالی غنی و ستاره‌هایی درخشان! شاید قبل از شروع بازی هم کم‌تر کسی فکر می‌کرد تیم ما بتواند حتی با برزیل مبارزه‌ی جانانه‌ای داشته باشد؛ چه برسد به آن‌که عمر حرفه‌ای فالکائو در رده‌ی ملی را سه بازی کم‌تر کند! وقتی ایران ۳-۱ از برزیل عقب افتاد و وقتی گل فالکائو در وقت‌های اضافه را هم پاسخ داد، آن‌وقت احتمالا ته دل‌مان هم‌چنان فکر می‌کردیم که این، اتفاقی نادر و شانسی بزرگ است که شاید دیگر تکرار نشود! بردن کلمبیا در وقت اضافه و باختن به روسیه در نیمه‌نهایی احتمالا این باور را در دل ما تقویت کرد. و وقتی ۲-۰ در بازی رده‌بندی از پرتغال عقب افتادیم، دیگر در باورمان به یقین رسیدیم! اما هنوز معجزه‌ای دیگر در پیش بود.

این نتیجه‌ی درخشان حاصل چه چیزی بود؟ احتمالا خیلی از یادداشت‌ها و تحلیل‌ها به کار تیمی، هم‌دلی، استعداد و نبوغ ذاتی بازیکنان و حتی نقش محمد ناظم‌الشریعه اشاره کنند. شاید خیلی‌های دیگر از جرقه بودن این موفقیت و احتمال عدم تکرار آن به‌دلیل سیاست‌ها و اولویت‌های اشتباه فدراسیون فوتبال بگویند. شاید هم برخی دیگر بگویند که حالا وقت جشن گرفتن و لذت بردن از این پیروزی بزرگ است. همه‌ی این حرف‌ها به‌جای خودشان درست‌اند. اما من می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم که شخصا از این “تیم ملی فوتسال” یاد گرفتم و به‌نوعی در بند قبل به آن اشاره کردم: شجاعت امیدوار ماندن! “دلِ شیر” افشین قطبی را یادتان هست؟ “فرگی‌تایم” را چطور؟ حالا ما تیمی داریم که واقعا با دل شیر تا آخرین لحظه برای موفقیت می‌جنگد. تیمی که ناامید نمی‌شود و حاضر است حتی در سخت‌ترین موقعیت‌ها شعله‌ی باور به پیروزی را در ذهن و قلب خود زنده نگاه دارد. 🙂

به‌افتخار تیم بی‌ادعایی کلاه از سر برمی‌داریم که از صمیم قلب خوش‌حال‌مان کرد و باز هم به ما ثابت کرد که وقوع “معجزه” بیش از هر چیزی به “شجاعتِ امیدوار ماندن” و “سخت‌کوشی” تا آخرین لحظه وابسته است: تیم ملی فوتسال جمهوری اسلامی ایران، کسب مقام سوم در جام‌جهانی فوتسال مبارک‌ات باشد!

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۶): حفظ ثبات در ناامیدی، راه موفقیت

“روی من هم مثل همه‌ی مربیان فشار زیادی وجود دارد. من می‌خواهم بازی‌های فوتبال را ببرم و شکست مقابل موناکو ناامیدی بزرگی بود؛ ولی این بخشی از ورزش فوتبال است. درست است که در ۴ سال اخیر نتوانستیم به مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان برسیم و برای همین شکست مقابل موناکو این‌قدر ناامیدکننده بود. در آن شب همه چیز به ضرر ما پیش رفت. بعد از چنین شکستی طبیعتا مورد انتقاد زیادی قرار می‌گیرید.

شما در زندگی‌تان بالا و پایین‌هایی را تجربه می‌کنید و در نهایت میزان موفقیت شما براساس این‌که در واکنش نشان دادن به ناامیدی‌های زندگی‌تان چه اندازه ثبات داشتید، ارزیابی می‌شود.” (آرسن ونگر؛ این‌جا)

آرسن ونگر یکی از آخرین بازمانده‌های نسل مربیان درخشان و حالا سپیدمویی است که فوتبال را با آن‌ها شناختیم. مربیانی که برخلاف بسیاری از مربیان امروزی، فلسفه‌ و زیبایی فوتبال برای‌شان نسبت به نتیجه‌گیری در اولویت بود. آرسنالِ استاد ونگر همواره بابت نتیجه‌گرا نبودن متهم بوده است؛ اما شاید کم‌تر کسی باشد که از فوتبال زیبای این تیم با بازیکنان جوانی که اغلب آن‌ها در سال‌های بعدتر جزو به‌ترین بازیکنان دنیا شدند، لذت نبرد.

جملات بالا را ونگر پس از شکست خوردن از موناکو در مرحله‌ی یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپای فصل پیش برابر تیم شگفتی‌ساز موناکو بیان کرده است. جمله‌ی آخر که پررنگ‌ کرده‌ام از آن جملاتی است که می‌شود در موردش بسیار نوشت. خلاصه این‌که شکست، ناامیدی را به‌دنبال دارد و این ناامیدی باعث دست کشیدن از رؤیاهای‌شان و تسلیم شدن در برابر سختی‌ها و چالش‌ها می‌شود. شخصا خیلی وقت‌ها در لحظات سخت زندگی که از خودم پرسیده‌ام آیا ادامه دادن به این مسیر سنگلاخ، ارزش‌اش را دارد؟ و آن‌گاه با این سؤال مواجه شده‌ام که آیا به هدف‌های زندگی‌ات ایمان داری؟ و دوباره‌ شروع کرده‌ام!

معنای “ثبات در ناامیدی” که آرسن ونگر بزرگ از آن نام می‌برد همین است؛ این‌که هرگز نباید فراموش کنیم که امید، آخرین چیزی است که می‌میرد!

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۸۵): بکوب برو تا برسی به فردا

“در زندگی و فوتبال باید همیشه صبور باشید. تمام نگرانی و وسواس من روی سخت کار کردن در تمرینات، پیشرفت و تسلیم نشدن است. رسیدن به اهداف کمی طول می‌کشد ولی من این کار را قبلا انجام داده‌ام. صبوری و ایمان من بازگشته است.” (دیه‌گو میلیتو؛ این‌جا)

این روزها بیش از هر زمان دیگری براساس تجربه‌ی چند سال اخیر زندگی‌ام باور دارم که اصلی‌ترین عامل موفقیت همین چیزی است که میلیتو در مورد آن صحبت کرده است: روی چیزی که در محدوده‌ی اختیارت قرار دارد، سخت‌کوشانه تمرکز کن و تسلیم نشو! صبر از جایی به‌بعد چیزی جز معنای تسلیم نشدن به تاریکی‌های مسیر “رفتن تا رسیدن” دارد. اگر هنوز می‌توانی آخرین ذره‌های نور امید را ببینی، مقصد جایی همان حوالی است.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۳۴): درس‌هایی بزرگ از کارلوس کی‌روش

مثل همیشه باختیم و حذف شدیم؛ اما‌ آبرومندانه! این تنها یک دل‌خوشی نیست: ایران در میان تیم‌های آسیایی به‌ترین تیم شکست‌خورده بود. تیم ما که به مراتب‌تر از نظر کیفیت فنی و حرفه‌ای بازیکنان از تیم‌های دیگر آسیایی جام‌جهانی عقب‌تر است. تیم ما در برابر حریفانی بسیار بزرگ‌تر از امثال بلژیک و الجزایر و ساحل عاج، بسیار موفق بود. حالا وقت آن است که از کارلوس کی‌روش و بازیکنان تیم ملی برای هیجان و لذتی که با زحمات‌شان در این جام جهانی به ما دادند، تشکر کنیم و به آینده نگاه کنیم.

در یادداشت قبلی درباره‌ی دلایل موفقیت تیم ملی در برابر آرژانتین چند نکته را نوشتم؛ اما شاید بد نباشد به‌ شکست ایران در برابر بوسنی هم نگاه مختصری بیاندازیم. چه شد که با وجود آن همه امید و آرزو و انگیزه باختیم؟ فکر می‌کنم جدا از فاصله‌ی فنی ما با بوسنی، دو عامل اصلی باعث شکست ما در این بازی سرنوشت‌ساز شدند:

۱- ظرفیت ذهنی محدود: کی‌روش بعد از مسابقه با بوسنی گفت: “تمام تلاش‌مان را کردیم اما به نهایت ظرفیت ذهنی رسیدیم.” ما تمامی انرژی و انگیزه‌مان را در بازی با آرژانتین صرف کرده بودیم و دیگر چیزی نبود که به آن در بازی به این مهمی تکیه کنیم! افق بزرگ ذهنی ما بد نباختن به آرژانتین بود که با تحقق آن، متأسفانه راضی شدیم و فراموش کردیم که رقیب اصلی ما از ابتدا بوسنی بود!

۲- نداشتن تمرکز: آندو بعد از شکست از بوسنی گفت: “ما تمام توان خودمان را روی دو بازی اول گذاشته بودیم.” بازیکنان ما در بازی با بوسنی هم از لحاظ بدنی ضعیف و خسته بودند و هم از نظر ذهنی. از تمرکز ذهنی ما که اصلی‌ترین عامل بازی خوب‌مان در برابر آرژانتین بود، در بازی با بوسنی خبری نبود!

بنابراین در این جام جهانی یاد گرفتیم که پتانسیل موفق شدن را داریم؛ به‌شرط این‌که ظرفیت ذهنی‌مان و تمرکزمان را را بالاتر ببریم! همان‌طور که کی‌روش در کنفرانس خبری بعد از بازی با بوسنی گفت: “در این جام فهمیدیم اگر بخواهیم پیشرفت کنیم باید سرمایه‌گذاری کنیم، اگر ایران می‌خواهد به اوج برسد باید مانند رم، بنفیکا و رئال مادرید سرمایه‌گذاری کند. اگر می‌خواهیم بهترین باشیم و به موفقیت برسیم باید شکست مقابل بوسنی را فراموش کنیم و از همین فردا برای پیروزی تلاش کنیم.”

اما جدا از این‌ها حرف‌های لذت‌‌بخش کی‌روش درباره‌ی آرزو کردن برای من بسیار جذاب بود:

“وقتی تهران را ترک می‌کردیم می‌دانستیم که نمی‌آییم جام جهانی را فتح کنیم. هیچ‌کس هم چنین توقعی از ما ندارد. اما ما رؤیاهای خودمان را بالا بردیم. اخیرا در یک روزنامه خواندم که وقتی در مورد گروه ما مقاله نوشته بود حتی نام ایران را هم نیاورده بود. بنابراین ما خواستیم که ایران را در نقشه‌ی راه فیفا قرار دهیم. این اولین هدف ما بود و به آن رسیدیم. الان [پیش از بازی بوسنی] آرزوی ما این است که به مرحله بعدی برسیم. اکثریت فکر می‌کنند که این آرزو دست‌نیافتنی است؛ اما آرزو کردن هزینه‌ای ندارد: پس بگذارید ما حداقل آرزو کنیم.+

اما آرزو و امید، بدون سخت‌کوشی و تمرکز روی چشم‌انداز درست بی‌ثمر است:

“فوتبال رشته‌ای نیست که بتوان با حرف زدن کار را پیش برد؛ بلکه باید با تعهد و آموزش، کار را پیش برد. اگر آرژانتین را شکست داده بودیم می‌توانستیم صعود کنیم. برای من حرف زدن مهم نیست بلکه بردن است که اهمیت دارد. ما بعد از ده ماه، تلاش کردیم بهترین تدارکات را داشته باشیم. هر روز در زندگی‌ام در ایران تلاش می‌کردم که مربیان و فدراسیون را متقاعد کنم که باید همه فکرمان به جام جهانی باشد. ما امید هم داشتیم اما نشد.” +

و حرف‌های او درباره‌ی موضوع جدیدی به‌نام برندسازی ملی:

“مهم‌ترین دستاوردمان از جام‌جهانی این بود: قبل از حضور در این رقابت‌ها هیچ‌کس در مورد ایران صحبت نمی‌کرد؛ اما ما توانستیم بعد از این رقابت‌ها یک احترام بین‌المللی به دست آوریم. این وظیفه‌ی ما در زندگی و فوتبال است تا هر روز بتوانیم جایگاه تیم ملی را ارتقا ببخشیم.(رونوشت به تک‌تک ما …)

سپاس برای این روزهای خوب آقای کی‌روش. امیدواریم راه بزرگ آغاز شده، با خود شما به قهرمانی در آسیا ختم شود. 🙂

دوست داشتم!
۱۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۸): چرا مثبت‌اندیشی؟

“یک بازیکن باید به خودش ایمان داشته باشد. اگر این طور نباشد، اوضاع چه در داخل و خارج از زمین خوب پیش نخواهد رفت. مثبت فکر کردن و به خود ایمان داشتن مهم است؛ نه‌تنها در فوتبال، بلکه برای پیش‌رفت کردن به عنوان یک انسان.” (شینجی کاگاوا؛ این‌جا)

کاگاوا به نکته‌ی قشنگی اشاره کرده است: مثبت‌اندیشی فقط به‌درد این نمی‌خورد که فشار و دردهای زندگی را کم‌تر کنیم؛ بلکه برای پیش‌رفت کردن لازم است. ولی چرا؟ چون مثبت‌اندیشی باعث می‌شود که ایمان پیدا کنم که:

۱- آینده ساختنی است نه باختنی؛

۲- خود من مسئول ساختن آینده هستم و می‌توانم هم بسازم‌ش!

در حقیقت مثبت‌اندیشی چون باعث تغییر عملکرد می‌شود به موفقیت می‌انجامد؛ نه این‌که خودش عامل موفقیت باشد. بنابراین کنار آن آدمک غرغروی درونی‌تان برای یک آدمک خوش‌رو و پرلبخند هم جای کوچکی باز کنید. من خودم اثرش را تجربه کرده‌ام؛ ضرر نمی‌کنید!

به‌نظرم لازم است یک جمله‌ی انرژی‌بخش استاد سابق همین جناب کاگاوا در تیم دورتموند یعنی یورگن کلوپ دوست‌داشتنی را هم ـ که قبلا نوشته بودم ـ این‌جا یادآوری کنم: “اگر می‌خواهید نتیجه‌ی ویژه‌ای بگیرید، باید احساس ویژه‌ای داشته باشید!

دوست داشتم!
۶

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۸): نگاهی به سوپرکاپ اروپا

تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا می‌توانست یکی از جذاب‌ترین بازی‌های این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیش‌بینی که می‌شد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سال‌ها در خاطره‌ها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂

این بازی به‌تنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیف‌م آمد که درس‌های این بازی استثنایی را این‌جا یادداشت نکنم:

۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیش‌تر نیست که هدایت تیم‌های‌شان را به‌دست گرفته‌اند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت‌ شده‌اند. اما تیم‌هایی که در زمین دیدیم، همان تیم‌هایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست به‌کار می‌شوند و همان سازمانی را می‌سازند که می‌خواهند. آن‌ها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع می‌کنند. جزئیات را بعدا می‌توان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانه‌ای به‌نام کمال‌گرایی به بی‌نتیجه‌گی می‌انجامد.

۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظام‌های مدیریتی و چارچوب‌های حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، می‌شود الگوی اصلی را به‌شکل‌های متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخه‌ی تکامل یافته‌تر از تفکرات مربیان خودشان را به‌نمایش گذاشتند. پاس‌های بلند در تیم پپ و پاس‌های کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربی‌گری طرف مقابل گرفته شده‌ بودند!

۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار می‌کردند که انگار همان ثانیه‌ی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عمل‌کرد را به‌همراه می‌آورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تک‌تک لحظات، باید همین‌گونه باانگیزه باشید!

۴- بازی تا لحظه‌ی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهداف‌مان، از جایی به‌بعد تسلیم می‌شویم و انتظار پایان بازی را می‌کشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیه‌ی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂

۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظه‌ای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظه‌ای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی به‌ثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمه‌های وقت معمول گل اول‌شان را زدند. گل چلسی در ثانیه‌های پایانی نیمه‌ی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیه‌ی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیه‌ی تیم مقابل که بازگشتن از آن‌ها، فقط کار تیم‌های مربیان روان‌شناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئله‌ی مهم ماجرا این‌جاست که این ضربه‌ی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!

به‌امید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانه‌ی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!

دوست داشتم!
۷

۵ گام تا مدیریت نااطمینانی‌های زندگی

همه‌ی ما لحظاتی را در زندگی تجربه کرده‌ایم که در آن نامشخص نبودن آینده‌، آن‌چنان بر دوش‌مان سنگینی می‌کند که گویی زندگی متوقف می‌شود. لحظاتی که در آن، تمام وجودمان از ترس از آینده، یخ می‌زند و درمانده‌ی “حکمت‌های فراوان زندگی” می‌شویم:

۱- این روزهای بد، تمامی ندارند؟ آیا آینده هم برای من، چیزی جز دریغ و درد و اشک و آه همراه ندارد؟

۲- آیا آینده، آنی می‌شود که من می‌خواهم بشود؟ 

۳- من امیدی واهی به روزهای زیبای آینده دارم. می‌دانم که نمی‌شود! 

این روزها زندگی فردی و اجتماعی اغلب ما در حلقه‌ای از مشکلات و ناکامی‌ها و غم‌ها و دردها گیر افتاده است؛ حلقه‌ای که به‌نظر بی‌پایان می‌رسد. امروز، آینده از همیشه نامشخص‌تر و از آن بدتر، دردناک‌تر به‌نظر می‌رسد. امید، گم‌شده‌ی بزرگ این روزگار است. اما از آن بدتر، داشتن این احساس است که آینده در دستان من نیست: دنیا با من سر سازگاری نداشته و ندارد و من، تسلیمِ محضِ عواملی هستم که روی آن‌ها کوچک‌ترین تأثیری ندارم! زندگی طرحی است تکراری از رخ‌دادهای بیرون از اختیار من که در آن، خوبی‌ها و زیبایی‌ها “اتفاق‌”اند” و بدی‌ها و زشتی‌ها “الگوهای ثابت زندگی.”

شاید. در روزهای بد زندگی، عمیقا این گزاره‌ها را تجربه‌ کرده‌ام. به‌عنوان فردی که ناامیدی را تا جایی نزدیک به آخرش رفته است، از تجربیات خودم به‌یاد می‌آوردم که در آن روزها، نااطمینانی از آینده‌‌ای خوش و زیبا، بیش‌تر از غم و درد دیروز و امروز آن روزها‌ی‌م آزارم می‌داد. هر چند که بالاخره راه فرار از این چرخه‌ی ظاهرا بی‌پایان ناامیدی را به‌سبک خودم پیدا کرد: کنترل کن نه فرار!

همین اواخر نوشته‌ی لورنا ناپ را در همین مورد خواندم. لورنا در نوشته‌اش به دوره‌ای از اتفاقات بد پیاپی در زندگی‌اش اشاره می‌کند. اتفاقاتی که هر کدام‌شان برای به‌زانو درآوردن یک انسان معمولی کفایت می‌کنند: شکست در عشق، بی‌کار شدن و از همه بدتر، مبتلا شدن پدرش به بیماری سرطان …

لورنا اما از راه‌هایی می‌گوید که برای فرار از حس‌های دردناک زندگی‌اش آموخته و خودش هم تأثیر آن‌ها را عمیقا تجربه کرده است. راه‌هایی ساده اما اثرگذار. به‌نظرم رسید در این جو ناامیدی و نااطمینانی که این روزها گریبان‌گیر زندگی تک‌تک ماست، مرور این تجربیات می‌تواند راه‌گشا باشد. بنابراین خلاصه‌ای از ۵ راه لورنا برای مدیریت نااطمینانی‌های آینده را با هم در ادامه‌ی پست می‌خوانیم:

۱- به‌یاد بیاوریم آینده‌ی قابل پیش‌بینی کسل‌کننده است: همان‌طور که از اتفاقات خوب ناگهانی سرشار از لذتی فراموش‌نشدنی می‌شویم، اتفاقات بد احتمالی هم بخشی از زندگی هستند. خیلی وقت‌ها آینده، نتیجه‌ی تصمیمات امروز خود ماست. ما هم که تلاش می‌کنیم به‌ترین تصمیم را برای آینده براساس اطلاعات امروز بگیریم. بسیار خوب پس چرا در امروز که منتظر آینده‌ایم، در انتظار آن اتفاقات خوب نباشیم؟ غصه‌ی گذشته کم نیست که خودمان را گرفتار دردِ غمِ آینده کنیم؟ هیجانِ رسیدنِ آینده، لذت بیش‌تری دارد!

۲- بپذیریم که اغلب اوقات،ترس‌های ما بی‌مورد هستند: مغزهای ما برای تمرکز بر جنبه‌ی منفی ماجرا سیم‌کشی شده‌اند. اما مشکل این‌جا است که وقتی این‌گونه نگاه بکنیم، تنها برای رخ ندادن ترس‌های‌مان و اتفاقات بد احتمالی تلاش می‌کنیم و نه برای اتفاقات خوبی که وابسته به تلاش خود ما هستند! نگرانی در مورد آینده، جلوی تلاش برای عمل‌کردهای عالی را می‌گیرد (به‌ترین مثال‌ش برای ما ایرانی‌ها نگرانی برای کنکور است! یادتان هست؟)

۳- دامنه‌ی پذیرش ابهام‌مان را افزایش دهیم: تغییر، دردناک است. اما … روی دیگر تغییر، احتمالات مثبت ماجرا است. لورنا به زمانی فکر می‌کند که گرفتار آینده‌ی مبهم و دردناک آینده بود. لورنا می‌توانست این‌گونه هم اوضاع را بررسی بکند: “اگر در عشق با این آدم شکست بخورم، ممکن است خیلی زود با یک محبوب جدید و سازگارتر با خواسته‌های‌م روبرو شوم!” (که آن محبوب هم پیدا شد!) یا “اگر بی‌کار بشوم،  از دست شغلی پراسترس و تمام‌وقت‌م راحت می‌شوم. شغلی دوست‌نداشتنی که تنها جنبه‌ی مثبت‌اش درآمدش است. بنابراین می‌توانم مشغول به‌ کاری بشوم که دوست‌اش دارم!” (که این هم اتفاق افتاد!) (تجربه‌ی خود منِ مترجم هم می‌گوید که خیلی وقت‌ها ریسک رها کردن گذشته و حال نامطلوب، در ذهن ماست. چون فکر می‌کنیم آینده‌، همان گذشته است و حتا بدتر. من از رها کردن گذشته ضرری نکردم؛ شما هم امتحان‌ش کنید!)

۴- شکرگذاری را تمرین کنیم: همیشه در بدترین روزهای زندگی هم می‌توانیم چیزی پیدا کنیم که از دیدن‌اش و تجربه کردن‌اش لذت ببریم: لورنا درخت کریسمسی را به‌یاد می‌آورد که با مادرش تزیین کرده بودند. او از طبیعت زیبای شهر محل زندگی‌اش لذت می‌برد و چیزهایی شبیه این‌ها. (برای خود مترجم هم گاهی اوقات گوش کردن یک موسیقی زیبا یا خوردن یک لیوان قهوه معجزه می‌کند!) لورنا حتا می‌گوید شکرگذار این است که خانواده‌ای دارد و دوستانی که می‌تواند دردهای‌اش را با آن‌ها تقسیم کند …

۵- بپذیریم که واقعیت، همین امروز است. همین لحظه: لورنا به‌یاد می‌آورد که برای درمان پدرش هر کاری که از دست‌ش برآمد انجام داد. اما … پدر لورنا در نهایت درگذشت (این‌جای متن اصلی این‌قدر دردناک است که گریه کردم! ـ مترجم) او می‌گوید که بزرگ‌ترین درس زندگی‌اش را همین‌جا گرفت: او با تمرکز بر آینده‌ و این‌که برای درمان پدرش چه می‌تواند بکند، لذتِ بودن در روزهای آخر با پدرش را از دست داد. او با نگرانی برای از دست دادن عشق‌ش، دست به کارهایی زد که باعث شدند فرایند جدایی سریع‌تر جلو برود. او نمی‌خواست غرق شود؛ اما غافل از این بود که در مرداب تفکرات خودش گیر کرده و با دست و پا زدن، هر لحظه بیش‌تر به فرو رفتنی بازگشت‌ناپذیر نزدیک می‌شود … شاید بد نباشد در چنین روزهایی به‌یاد بیاوریم پدری را که در روزهای آخر زندگی‌اش کاشف شد

برای‌تان آینده‌ای زیبا و دوست‌داشتنی همان‌طور که امروز رؤیای‌ش را می‌بینید آرزو می‌کنم. 🙂 

دوست داشتم!
۱۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۰۰): اریک آبیدال؛ در ستایش جنگ‌ با سلاح امید!

یک بار تا آستانه‌ی مرگ پیش رفته بود؛ اما باز پا به زمین فوتبال گذاشت. با این حال مدتی بعد دوباره در سخت‌ترین موقعیت زندگی یک انسان قرار گرفت: احتمال مرگ ناشی از بیماری لاعلاج سرطان! اما جنگید و پیروز شد و باز هم بازگشت. این جملات درخشان اریک آبیدال عزیز ـ که خود نماینده‌ای است از فرهنگِ زیبایِ امید در باشگاه بارسلونا ـ را بخوانید تا انرژی بگیرید برای مبارزه با زندگی برای دست‌یابی به نشدنی‌ترین و دورترین آرزوها:

ـ هیچ وقت شد که امیدت رااز دست بدهی و به مرگ فکر کنی؟

ـ نه. هیچ وقت. من خیلی به خدا اعتقاد دارم و وقتی کسی به خدا ایمان داشته باشد، می‌داند که کیست که درمورد همه چیز تصمیم‌گیری می‌کند.

ـ دو ماجرا پیش روست: یکی خواست خود من است و دیگری آن چیزی است که خدا می‌خواهد. من به این فکر می‌کردم که با این بیماری بجنگم تا به به‌ترین نحو ممکن به این ماجرا خاتمه دهم: با بازگشتم به زمین چمن … تا بعد از آن ببینیم که چه می‌شود.

ـ برای کسانی که شرایط سختی مثل من را تجربه می‌کنند باید بگویم که شجاع باشید و بجنگید. از نبرد دست نکشید؛ چون همیشه امید وجود دارد. خدا و کمک او را فراموش نکنید و دعا کنید. از کمک سایرین هم بهره بگیرید؛ چون بدون دیگران ما نمی‌توانیم هیچ کاری انجام دهیم.

(منبع: + و + و +)

دوست داشتم!
۱

نامه‌ای به‌نام “امید”!

این روزها “امید” یکی از واژه‌های کلیدی زندگی من است و جالب است که زندگی هم با من در این زمینه هم‌راهی می‌کند! هر روز اتفاقات خوبی برای‌م می‌افتند و در کنارش با غافل‌‌گیری‌های بسیار جذابی هم مواجه می‌شوم. چند روز پیش این نامه‌ی آلبر کامو به دوست ناامیدش را در لینک‌دونی گزاره‌ها به‌اشتراک گذاشتم و فردا‌ صبح‌ش یک ای‌میل جذاب از یکی از خوانندگان‌م دریافت کردم (متن ای‌میل را عینا این‌جا گذاشته‌ام):

“من از خوانندگان «گزاره ها» هستم. چند باری هم انتهای پستها پیغام گذاشتم اما خب خیلی جاها فقط خواننده بودم
امروز به لینک نامه ی آلبر کامو به یک نا امید برخورد کردم
خواندمش
دوستش داشتم
همین چند وقت پیش یک نامه خواندم در همشهری جوان از یک رمان نویس به دوست نویسنده اش که از قضا به خاطر از دست دادن عزیزی غمگین بود
در عوض آن نامه ای که لینکش را در گزاره ها دیدم، دلم خواست به شما پیشنهاد گوش دادن این نامه را هم بدهم
به یک بار شنیدن می ارزد
 از آنجا که دوستانم چندان اهل مطالعه نیستند بهترین راه برای سر به راه کردنشان!!! این است فایلهای این چنینی را به صورت صوتی برایشان بفرستم. این را گفتم تا مبادا از صوتی بودن آن تعجب کنید. اتفاقا راه من خیلی هم جواب داده… خیلی”

و ضمیمه‌ی ای‌میل خانم زهره سالار مقدم، یک فایل صوتی بود که از ایشان اجازه گرفتم با همه‌ی خوانندگان گزاره‌ها به‌اشتراک بگذارم‌ش. من در این چند روز بارها و بارها این نامه را گوش داده‌ام و هر بار از آن کلی انرژی گرفتم! (این نامه در شماره‌ی ۳۶۱ هفته‌نامه‌ی همشهری جوان چاپ شده است.) توصیه می‌کنم شما هم چند دقیقه‌ای وقت بگذارید و این نامه را با صدای بسیار دل‌نشین خانم سالار مقدم عزیز گوش کنید. این‌جا (دراپ‌باکس) یا این‌جا (فورشرد) یا این‌جا (مدیا فایر.) اگر به هر دلیلی موفق نشدید فایل را دانلود کنید، کامنت بگذارید یا ای‌میل بزنید به gozareha روی جی‌میل تا فایل را برای‌تان بفرستم.

امیدوارم که شما هم مثل من از شنیدن این نامه لذت ببرید. از خانم سالار مقدم برای هدیه‌ی به‌یاد ماندنی‌شان صمیمانه سپاس‌گزارم. حسابی خستگی نوشتن روی گزاره‌ها را از تن‌م درآوردند. 🙂

دوست داشتم!
۲
خروج از نسخه موبایل