“رؤیایم مربیگری رئال مادرید است، همینطور آرزو دارم هدایت تیم ملی ایتالیا را برعهده گیرم. اگر چنین اهدافی نداشته باشید، بهتر است از همان اول وارد این حرفه نشوید.” (فابیو کاناوارو؛ اینجا)
کاپیتان تیم رؤیایی ایتالیای قهرمان جامجهانی ۲۰۰۶ چه خوب در یک جملهی کوتاه، گام اول در رسیدن به رؤیاهای بزرگ را خلاصه کرده است: جرأت و جسارت داشتن رؤیاهای بزرگ! شاید زیادی ساده بهنظر برسد؛ اما به این فکر کنید که تا بهحال چقدر رؤیاهای بزرگ زندگیتان را با توجیهاتی مثل: “نمیشود” و “نمیتوانم” و “نمیگذارند” کنار گذاشتید؟
داستان همیشه همین است. در هر لحظه از زندگی رسیدن به رؤیاهای بزرگ با توانمندی و امکانات امروز من و شرایط دنیای امروزم نشدنی است. این هنرِ من است که راهِ رسیدن به آنها را پیدا کنم. راهِ رسیدن هم طبیعتا بدون بهراه افتادن یافت مینشود! 🙂 همینجا است که اغلب ما شکست میخوریم. اینکه با تصور شکست خوردن، نشستن را به حرکت کردن ترجیح میدهیم و این نشستن، گاهی بهاندازهی تمام عمر طول میکشد …
تا بهامروز چند بار با افرادی برخورد کردهاید که در سنین میانسالی و کهنسالی در حسرتِ “هزار راه نرفته”شان زندهمانی میکنند، بهجای آنکه زندگی کنند؟ آنها اگر در روزهای جوانی “جسارت رؤیای بزرگ داشتن” را نداشتهاند، این را هم از یاد بردهاند که شما در هر سنی که باشید، هنوز برای خیلی کارها زمان دارید.
والت دیزنی بزرگ زمانی گفته بود: “اگر میتوانید رؤیایاش را داشته باشید، آن کار، شدنی است!” پس جرأت داشتن رؤیاهای بزرگ را داشته باشید و به خودتان حق بدهید رؤیاپرداز باشید. آنوقت خواهید دید که با لطف خداوند بزرگ، چه دریچههای بزرگ دیگری بهروی زندگی شما باز خواهند شد. از تو حرکت، از خدا برکت. بسمالله. 🙂
“آمادهی هر کاری هستم. خانوادهام چیزهایی که دیگران جرأت گفتنش را ندارند به من میگویند و خودم از خودم انتقاد میکنم و میدانم که چه وقتهایی کار اشتباهی انجام دادهام. اگر لازم باشد برادرم به من سیلی میزند. گوستاوو ۳۵ ساله و ماریانو ۳۲ ساله هستند. آنها در فوتبال خوب بودند ولی شهامت و انگیزهی دنبال کردن رؤیاهایشان را نداشتند.” (پائولو دیبالا؛ اینجا)
رؤیاها شاید تنها دارایی ما باشند که از آنِ خودمان باشند! ما با یاد رؤیاهایمان نفس میکشیم، با خیال خوش رسیدن به آنها زندگی میکنیم. “اگر”ها و “ای کاش”ها واژههای آشنایی در زندگی ما هستند و افسوسِ “خوش به حالشان” همراه بسیاری از لحظات زندگی ما است. اما همهی اینها مربوط به دنیای ذهنیمان است و دنیای واقعی خیلی معمولیتر از آنی است که انتظار داریم باشد.
در این میان آنهایی که تصمیم میگیرند رؤیاها را از گوشهی دل و ذهنشان بیرون بکشند و به دنبال آنها بروند، “شجاعدلانی” هستند که مسیر رفتنشان را از “بزرگراه گمشده” انتخاب کردهاند. آنها بهراه میافتند بیآنکه بدانند در مسیرشان چه خاطرات و خطراتی منتظر آنها است. آیا به رؤیایهایشان میرسند یا در راه میمانند؟ هیچ کس نمیداند. اما مسئلهی اصلی اینجا است که بدون داشتن این “شیردلی” نتیجهی رؤیابافی چیز بیشتر از رؤیابازی نخواهد بود!
جادهی رؤیاها جادهای پرسنگلاخ و طولانی و ناشناخته است که جایجای آن سراب و وهم انتظار ما را میکشند. اما اگر “مردِ ره” باشی همهی اینها را به جان میخری و به راه میافتی و آنقدر میروی تا برسی. طبیعی است که در این جادهی طولانی مثل هر سفر دیگری نیازمند توشهای هستیم که بتوانیم دوام بیاوریم. این همان چیزی است که پائولو دیبالا فوتبالیستِ جوان و دوستداشتنی آرژانتینی در همین آغازِ راه طولانیش در فوتبال حرفهای آن را کشف کرده و در چند جملهی کوتاه بیان کرده است. اگر رهسپار جادهی رؤیاها هستید، مطمئن باشید این پنج چیز را همراه خود دارید:
۱- آمادگی کافی: شما در بخش بزرگی از مسیر تنها در میانهی دنیایی شلوغ و پرصدا هستید. بنابراین باید تا حد امکان به خودتان، توانمندیهایتان و گوهر وجودیتان تکیه داشته باشید. بارها و بارها با “چرا”ها و “چه کنم”ها و “چطور”ها مواجه خواهید شد؛ بنابراین باید آمادگیِ هر کاری را داشته باشید، حتی کارهایی که راه و رسم آنها را نمیدانید! شما باید یا راهی را بیابید و یا راهی را بسازید.
۲- واقعبینی: خبر بد این است که هر آدمی مستعد اشتباه است و خبر خوب، اینکه هیچ یک از ما از روی عمد اشتباه نمیکند! اشتباهها نشانههای کمبود دانش و اطلاعات و مهارت ما هستند و در نتیجه، برای آنها میتوان راهحلی را یافت؛ البته به این شرط که توان ذهنیِ گذشتن از حسِ نامطلوب اشتباه کردن، بلند شدن بعد از زمین خوردن و ادامه دادن را داشته باشیم! در این مسیر خودانتقادی (و نه خودتخریبی) و بازخورد سازندهی دیگران ابزارهای مفیدی هستند که به شما در کشف ضعفها و نادانستههایتان چه برای جلوگیری از شکست خوردن و چه برای گذشتن از شکستها و دوباره بهراه افتادن کمک میکنند.
۳- شور درونی: از فیزیک میدانیم هر حرکتی نیازمند یک نیروی محرکه است و بدون این نیروی محرکه، حرکت پس از مدتی بهدلیل اینرسی متوقف خواهد شد. حرکت در مسیرِ رؤیاسازی هم از همین جنس است. نیروی محرکه و موتورِ پیشبرندهی ما در این مسیر سخت و طولانی چیزی جز تکیه بر “شور درونی” نیست: شهامت امیدوار بودن و انگیزه داشتن در روزهایی که “امیدِ هیچ معجزتی” از دنیا نمیرود!
کولهپشتیهایتان را ببندید که با هم به راه بیفتیم و از همین ابتدای مسیر با هم این بخش از چکامهی بلند “زمستان است” زندهیاد مهدی اخوان ثالث را زمزمه کنیم:
بیا رهتوشه برداریم قدم در راه بیبرگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟ تو دانی کاین سفر هرگز بهسوی آسمانها نیست …
“گاهی من را با آریگو ساکی مقایسه میکنند. از چنین چیزی بسیار خوشحالم. تمام تلاشم را میکنم بنابراین تحت تأثیر این تمجیدات قرار نگرفتهام. ساکی جایگاه بزرگی بهعنوان مربی دارد و چیزهای زیادی از او یاد گرفتهام. قسمت منفی کارنامه او؟ او هیچگاه بازیکن بزرگی نبوده است. در جام جهانی ۱۹۹۴، گاهی شبها میشنیدیم که آریگو فریاد میزند: “حرکت کن، جایگیری کن و …” او شبها خواب بازیکنانش را میدید!” (آنتونیو کونته؛ اینجا)
آنتونیو کونته این روزها دورهی جدیدی از زندگیاش در قامت مربی را در چلسی آغاز کرده است و باید دید که آیا میتواند موفقیتهایش در یووه را در تیم جدیدش تکرار کند؟ یکی از مهمترین عوامل موفقیت هر فرد حرفهای داشتن تمرکز است. دربارهی روش ایجاد تمرکز پیش از این نوشتهام؛ اما توصیف کونته در مورد تمرکز آریگو ساکی جالب بود، چون دو نکتهی مهم داشت که در کنار هم یکی از رازهای موفقیت استاد را نمایان میکند. ساکی اگر چه تجربهی بازیگری حرفهای فوتبال را نداشت؛ اما بهعنوان یکی از تاکتیسینهای بزرگ تاریخ فوتبال است که یکی از تحولات بزرگ تاکتیکی فوتبال را رقم زد و ماندگار شد. او تمامی تمرکز خود را روی حرفهی مورد علاقهاش گذاشت و در یکی از بزرگترین آوردگاههای فوتبال دنیا یعنی فوتبال ایتالیا تا آخرین نقطهی کمالِ یک مربی پیش رفت. این به ما نشان میدهد که حتی وقتی در حوزهای بدون تجربهی موفق قبلی وارد میشوی، با داشتن تمرکز و زندگی کردن با آن حرفه و کار میتوانی به استادی و کمال برسی.
این شاید حرف جدیدی نباشد؛ اما نکتهی مهمتری را نباید فراموش کنیم: در اهمیت تمرکز اگر چه تردیدی نیست؛ مشکل در تعریف ما از تمرکز نهفته است! آن تمرکزی که باعث رسیدن به کمال میشود، همینی است که کونته در مورد آریگو ساکی نقل کرده است: اینکه تا آنجا روی مسئلهی پیش رویت متمرکز باشی که حتی در خواب هم در حال حل آن باشی. این البته بهنظر سخت میرسد؛ اما نشان از انتقال تمرکز روی موضوع از ذهن خودآگاه به ناخودآگاه دارد. این سطح از تمرکز همانی است که کمیاب و حتی نایاب است و شاید بهنوعی همان “گشودن چشمِ دل” باشد که در ادبیات ما هم به آن اشاره رفته است.
البته برای موفقیت ماندگار در یک حوزهی خاص جز تمرکزی تا این حد عالی به عامل دیگری نیز نیاز است که کونته و ساکی ثابت کردهاند که هر دو آن را خوب بلد هستند: استمرار در اجرای عالی تا رسیدن به تعالی.
پیش از این نوشتم که یکی از چالشهای جدی ما در زمینهی رؤیاسازی، شایسته ندانستن خودمان در مورد رؤیایی است که به زیبایی آن باور داریم. اما شاید یک سؤال مهمتر این باشد که اصلا چرا این رؤیا باید همانی باشد که من آن را دنبال کنم؟ هزاران معیار و شاخص و راهحل برای پاسخ به این سؤال که “چه رؤیایی زیبا است” ارائه شده است. طبیعتا هیچ راهکاری نمیتواند مدعی باشد که بهینهترین و بهترین و اثربخشترین پاسخ را به این سؤال ارائه میدهد. اما در عین حال برای تصمیمگیری در مورد دنبال کردن یک رؤیا لازم است یک مکانیسم مشخص برای تصمیمگیری وجود داشته باشد؛ چرا که در غیر اینصورت حاصلِ عمر چیزی جز حیرانی و سرگردانی نخواهد بود.
اما آیا برای فرار از سرگردانی، باید بهسراغ انفعال رفت؟ نه. یکجا نشستن خطر بزرگتری بهنام افسردگی و حسرت را بهدنبال دارد. اما همیشه گزینههای جذاب مختلفی برای مسیر زندگی در برابر ما قرار دارند. همین تعداد بالای گزینهها میتواند هر انسانی را فلج کند. و همین است که بخش مهمی از داستان زندگی اغلب انسانها غوطه خوردن در دریای آرزوها و رؤیاهایی است که نمیتوان به سوی آنها حرکت کرد! پس واقعا چه کنیم؟
در طول زندگیام بارها و بارها با این مشکل مواجه شدهام: از نظر شخصیتی فردی کنجکاو و اهل جستجو هستم و بههمین دلیل، تمرکز کردن برایم بسیار سخت است، همیشه در حال از این شاخه به آن شاخه پریدن و آزمایش بودهام. نتیجه؟ تجربیات متنوعی دارم و با حوزههای کاری گوناگونی آشنا هستم و اصولا شروعکنندهی خوبی هستم؛ اما تمامکننده نه. حالا دو سالی است که با تحمل سختیِ تمام دارم تلاش میکنم این مشکل را حل کنم. شاید گذر از سی سالگی و دور شدن از روزهای پر شور و شر جوانی (!) هم بیتأثیر نبوده باشد.
این روزها روی تحقق چند رؤیای زیبا و بزرگ متمرکز شدهام. تقریبا میدانم قرار است باقی زندگیام را چه کنم و به کجا برسم. برای رسیدن به این چند رؤیای مشخص، من چند سؤال را از خودم پرسیدم و همچنان هم روزی نیست که از خودم نپرسم:
۱- آیا وضعیت زندگی، درون من و دنیای آن بیرون با تحقق آن رؤیا و یا حتی پیش رفتن در مسیر تحقق آن تغییر مثبتی خواهد کرد؟
۲- آیا کار کردن روی این رؤیا برای من لذتبخش است و به تحمل سختیهایش میارزد؟
۳- آیا این رؤیا بهاندازهی کافی بزرگ و نشدنی است که انتظارِ تحقق آن، بنزینِ نیروبخشِ نفس کشیدنم باشد؟
۴- آیا این رؤیا به تمامی جنبههای روحی و ذهنیام پاسخ میدهد؟
۵- آیا در تحقق این رؤیا باید تنها باشم یا همرؤیاهای دیگری هم در این مسیر من را یاری خواهند کرد؟
شاید عجیب باشد که در بین سؤالات فوق خبری از این سؤالات کلیشهای نیست:
۱- آیا این رؤیا دیگران را راضی میکند؟ (این زندگی من است و رضایتِ من از آن در نهایت مهم خواهد بود. البته که این موضوع بهمفهوم خودخواهی نیست؛ اما اتفاقا اغلب ما خود را قربانی خودخواهی دیگران میکنیم!)
۲- آیا منِ امروزی میتواند به آن رؤیا دست پیدا کند؟ (من که آدم ایستایی نیستم. پویایی، راه رسیدن به رؤیاها است!)
۳- چقدر هزینه برای تحقق این رؤیا باید بدهم؟ (اگر هزینههای مسیر شما را میترساند، یا مردِ راه نیستید و یا واقعا آن رؤیا خیلی بزرگ نیست!)
واقعیت این است که حس ترس، خطر، تنهایی، سختی و چیزهایی شبیه اینها همیشه در زندگی بهدنبال ما خواهند بود. بخشی از این حسهای منفی در اختیار ما نیستند؛ اما بخش مهمی از آنها را با انتخابهایمان میسازیم. چه بهتر که این انتخابها در مسیر ساختن یک زندگیِ جذاب برای خودمان باشد؛ زندگی که قطبنمای آن، لحظهی پایانی زندگی است: اگر آن لحظهی پایانی همین الان برسد، بیشتر دچار حس حسرت خواهم بود یا رضایت از زندگی که داشتم؟ پاسخ این پرسش، اگر چه بسیار دشوار است؛ اما خود، چشمانداز دیگری را به روی ما برای انتخاب رؤیاهای بزرگ زندگیمان میگشاید. مهم این است که خودمان مسیر زندگیمان را انتخاب کنیم و با تکیه بر شور درونی و البته بیش از هر چیزی توکل به مهربانی و حکمت خداوند بزرگ در مسیر تحقق رؤیاهایمان گام برداریم تا رسیدن به نقطهای که میان ما و رؤیایمان حائلی نباشد، آنطور که فاضل نظری سروده است:
برکهای گفت به خود، «ماه» به من خیره شده است ماه خندید که من چشم به «خود» دوختهام 🙂
وقتی کودک هستید، رؤیاهای زیادی دارید. اکنون خیلی از بازیکنان در مورد آن رؤیاها صحبت میکنند و این برای من باورکردنی نیست. من تنها به بازی کردن برای هواداران فکر میکنم. +
من در دوران کودکی از بیپولی بسیار رنج میبردم و روزهای سختی را پشت سر میگذاشتم. برخی از روزها به خاطر اینکه پول سوار شدن به اتوبوس را نداشتم ساعتها پیاده بر سر زمین بازی میرفتم و کسی نبود که ما را کمک کند. این سختیها به من آموزش داد تا در داخل زمین هرگز تسلیم نشوم و تا ثانیههای پایانی بجنگم. برخی مواقع که ما حتی ۵ گل از حریف جلو هستیم اما من با تمام وجودم بازی میکنم که این رفتارم باعث تعجب همبازیهایم میشود. +
بهعنوان یک نفر از مثلث خط حمله بارسلونا، وظایف خاصی در میدان دارم. باید واقعگرا باشم و اعتراف کنم نمیتوانم سه یا چهار بازیکن را دریبل کنم. این کار مخصوص بازیکنانی همچون مسی، نیمار و آندرس اینیستا است اما زدن توپهای آخر کار من است. در زدن این ضربهها باید نهایت دقت را بهکار بگیرم. اگر فرصت شوتزنی برایم مهیا نباشد، باید در کارهای دفاعی شرکت و به تیمم در بازیسازی کمک کنم … به اینجا آمدم تا بجنگم. در بارسلونا احساس فشار کمتری دارم؛ زیرا در لیورپول همهی نگاهها به سمت من بود و وقتی تیم بازی را واگذار میکرد، همه به انتقاد از من میپرداختند. اما اینجا در بارسلونا بازیکنان بزرگتر از من وجود دارند و این، کارم را بسیار راحت میکند. +
شاید همه لوئیس سوآرز را با خطاهای عجیب و غریبش بهیاد بیاورند؛ اما سوآرز واقعی را باید در همین جملات پیدا کرد. تفنگ سرپُر آتشبار و قدرتمند لوئیس سوآرز با این ۵ گلولهی توپ پر شده است: رؤیاپردازی، جنگیدن و تسلیم نشدن، خودشناسی، پیدا کردن جایگاه مناسب و انتخابهای درست. 🙂
ما اعتقاد داریم که در فوتبال همه چیز ممکن است. من خیلی خوشحال هستم. این چیزی بود که پس از قهرمانی در چمپیونزلیگ به فکر آن بودم. از اعماق قلبم ایمان داشتم که در یورو خوب کار خواهیم کرد. شاید آنطور که میخواستیم پیش نرفت ولی این دو ۱۰۰ متر نیست، دو ماراتن است. از گروهمان صعود کردیم. نانی، رناتو سانچس و کوارشما گلزنی کردند بنابراین ما یک تیم هستیم و همه چیز برعهده من نیست.+
همیشه گفتهام که رؤیای من قهرمانی با پرتغال است و حالا به این مهم نزدیکتر از همیشه هستیم. این همان چیزی بود که از ابتدا میخواستیم. میدانستیم که مسیری طولانی در پیش داریم ولی برای این مسیر دشوار آماده بودیم. همواره بر این اعتقاد هستم که بهتر است ابتدا بد شروع کنیم اما پایانی خوب داشته باشیم.+
خیلی خوشحالم. این چیزی بود که سالها به دنبال آن بودم. از سال ۲۰۰۴٫ از خدا خواسته بودم تا شانس دوبارهای به من بدهد. پس از سالها از خودگذشتگی، پرتغال شایسته این جام بود. +
شاید قبل از شروع یورو کمتر کسی از بین ما پیشبینی قهرمانی پرتغال را داشت؛ اما آنها ۱۲ سال پس از شکست تلخ و ناعادلانهشان در فینال یورو ۲۰۰۴ این بار خودشان در نقش یونان بازیها (اما با سبک بازی متفاوت از آن یونان نازیبا) فرانسهی میزبان را بردند و قهرمان شدند.پرتغالی که قهرمان یورو ۲۰۱۶ شد با آن تیم جذاب ۲۰۱۴ تنها یک نقطهی اشتراک داشت: کریس رونالدو؛ اما “روتالدو”یی متفاوت که این بار نه در نقش یک پدیدهی جوان که بهعنوان یک کاپیتان و رهبر بزرگ تیمش را تا قله پیش برد (و شاید اوج آن، نقش مهم او در کنار زمین در بازی فینالی بود که در آن مصدوم شد!) پرتغال قهرمان یورو با رقبایش هم تفاوتهای زیادی داشت: آنها نه ستارههای درخشان آلمان را داشتند، نه جوانان گرانقیمت فرانسه و نه حتی باتجربههای ایتالیا را. اما پرتغال چگونه قهرمان یورو شد؟ نقل قولهای بالا از کریس رونالدو بهدنبال تاباندن نوری به مسیر عجیب قهرمانی آنها است. قهرمانی پرتغال انگار با کشف “راز سیب” اتفاق افتاد:
اگر رؤیا و باوری بزرگ داشته باشی، حتی غیرممکن هم غیرممکن نیست!
مسابقهی برنده شدن یک دو استقامت طولانی و امدادی است که در آن باید با کمک دیگران بازی را خوب تمام کنی؛ حتی اگر خوب شروع نکردی! (بنابراین حتی اگر خوب شروع نکردی نگران نباش و ادامه بده!)
زندگی همیشه شانس دوبارهای میدهد؛ اما آیا تو توانایی بهرهگیری از آن شانس دوباره را داری؟
جاودانگی، مبارک آقای رونالدو. کاش لیو مسی دوستداشتنی هم بتواند در این سالهای باقیماندهی بازیش مثل رونالدو برای کشورش هم جاودانه شود.
“گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.” این روزها در مواجهه با “آرزوهای بزرگ” و “رؤیاها” یکی از گزینههای اصلی موجود همین است! 🙂 آیندهای محتوم اما نامعلومِ در پیش ما، وقتی کنار تجربیات گذشتهی زندگیمان قرار میگیرد، ما را به این نتیجه میرساند که هر چقدر هم که تلاش کنیم، باز هم خبری از موفقیتهای مورد انتظار نخواهد بود. زندگی سرِ سازگاری با ما را ندارد و قرار نیست آنی بشود که ما میخواهیم. همین است که ناامیدی بر ما غلبه میکند و در بسیاری از اوقات حتی حرکت در مسیر رؤیاهای بزرگمان را اصلا آغاز نمیکنیم. هر از گاهی هم که به هر دلیل و با هر انگیزهای حرکت را کلید میزنیم، پس از گذشت مدتی و با برخورد با اولین شکستها کار را ناتمام باقی میگذاریم و دوباره زانوی غم بغل میگیریم (نگارنده خودش یکی از اساتید چیرهدست این ناتمام گذاشتن است!) واقعیت البته این است که گذشته، رابطهی ارگانیکی با آینده ندارد و اتفاقا تفاوت بزرگی هم دارد: امروزی که میتوان با آن آینده را ساخت.
اما فارغ از این چرخهی معیوب تکرارشوندهی امید تا ناامیدی، ما در عمقِ درونمان با مشکلات دیگری هم مواجه هستیم که به این حسِ درون بیانگیزگی دامن میزنند. چند روز پیش دوباره گرفتار حس ناامیدی شده بودم. در فکر این بودم که من تمامی تلاشم را کردهام و نشده و کجای کارم دچار مشکل بوده است. کمی بعدتر به این فکر افتادم که نقش من در تحقق این رؤیاها چیست و تا چه حد شرایط محیطی روی آنها تأثیرگذارند. در آن لحظات خودم را خلع سلاح حس میکردم: من که تمام تلاشم را کردهام، پس چرا نشد و نمیشود؟ در این فکرها غوطهور بودم که ناگهان متوجه موضوع عجیبی شدم. میدانستم بخشی از داستان، اشتباهات من در تصمیمگیری و جهت حرکت و اقداماتم بوده است؛ اما یک نکتهی بسیار مهمتر این بود که متوجه شدم نمیتوانم در ذهنم خودم را در روزی تصور کنم که رؤیاهای بزرگم محقق شدهاند! ترسناک بود: اینکه قرار نیست رؤیایی محقق بشود یا نشود بهجای خود، اینکه در اعماق ذهنم بهصورت ناخودآگاه نمیتوانستم تحقق رؤیایم را تصور کنم، مسئلهی مهمی بود که نمیتوانستم از آن بگذرم. نقش شکستهای گذشتهی زندگی در ترس از عدم تحقق رؤیاها بهجای خود، من در زندگیم رؤیاهای بزرگی هم داشتهام که عینا و حتی بالاتر از آنی که تصور میکردم محقق شدهاند! کمی که بیشتر فکر کردم متوجه شدم که داستان از جای دیگری نشأت میگیرد: “من خودم را شایستهی تحقق آرزویم نمیدانم!” اوه! چه دردناک!
بارها خواندهایم و شنیدهایم که یکی از عوامل موفقیت در مسیر تحقق رؤیاهای بزرگ، داشتن تصویر ذهنی مشخصی در مورد آن رؤیا و کیفیت تحقق آن است. اگر از ادعاهایی چون قانون جذب که بگذریم، واقعیت این است که این تصویر مشخص دارای کارکرد بسیار مهمی است: اینکه من بدانم برای تحقق رؤیاهایم باید واجد چه ویژگیها و توانمندیهایم باشم و چگونه لازم است دنیای سرشار از نامرادیها را تغییر بدهم (یا حتی با آن کنار بیایم!) تا رؤیاهایم محقق شوند. این تصویر مشخص، البته انگیزهبخش و الهامبخش هم خواهد بود: هر زمانی که دچار ناامیدی شدی، با یادآوری آن میتوانی انگیزه و شور درونیات را بیدار کنی! اما چرا این تصاویر ذهنی از آینده و رؤیاهای محقق شده برای ما کار نمیکنند؟
اگر کمی با صداقت به درون خودمان نگاه کنیم میبینیم که یکی از مهمترین علتهای ناامیدی ما بعید انگاشتن فاصلهی میان امروزِ من با زندگی ایدهآل است. من فکر میکنم همین “منِ امروزی” باید آن رؤیای بزرگ را زندگی کند و وقتی با این مسئله مواجه میشوم که منِ امروزی نقصها و ضعفهایی دارد که متناسب با آن رؤیای بزرگ نیست، ناخودآگاهم بدون یادآوری اینکه “خب میتوانی تغییر کنی!”، تصمیم میگیرد که ناامید شود. 🙂 در عین حال نکتهی مهم دیگر این است که خیلی وقتها این “منِ امروزی” هم در دنیای واقعی لازم نیست تغییری کند تا شایستهی آن رؤیای بزرگ باشد: من دارم خودم، زندگیم و رؤیایم را دستِ کم میگیرم! (بگذریم از اینکه بهعنوان یک فرد باورمند به وجود خدای بزرگ و مهربان، اساسا ناامیدی را نباید جزو گزینههای زندگی بهحساب بیاورم!) حرفِ مردم ـ همانهایی که اغلبشان در تحقق رؤیایشان شکست خوردهاند ـ عامل مهم دیگری در دامن زدن به این حسِ ناخوشایند درونی است.
این تفکرات من را به این نتیجه رساند که ناامیدیِ درونی ما میتواند در واقع از جنس حسهای دیگری باشد. اما شاید مهمترین نکته در گذر از ناامیدیهای بزرگ زندگی، مقابله با این حسِ عذابِ وجدان (!) از نداشتن ویژگیها و شایستگیهای لازم برای زیستن رؤیاهایمان باشد. در مسیر رؤیاسازی سختترین کار این است که در درونمان بپذیریم که شایستهی داشتن و تحقق رؤیاها و آرزوهای بزرگ زندگیمان هستیم. آنوقت است که حتی میتوانیم ظرفیتهای بزرگتری را در خودمان کشف کنیم و متوجه شویم که شایستهی چه رؤیاهای بزرگی هستیم که تا بهامروز کمتر در اندیشهی آنها بودهایم. مولوی بزرگ در همین باب گفته است:
دلا چون طالب بیشی عشقی
تو کم اندیش در دل، بیش و کم را!
بعد از طی این مرحلهی دشوار است که تازه کار سخت دیگری را باید کلید بزنیم: مشخص کردن روشِ حرکت در مسیر تحقق رؤیایمان (استراتژی رؤیاسازی!) و آغازِ حرکت بهسوی تحقق رؤیاها. 🙂
حالا دیگر من خودم را شایستهی تحقق رؤیاهای بزرگ زندگیم میدانم و به خودم اعتماد دارم که میتوانم رؤیایم را زندگی کنم. شما چطور؟
“از بازیکنانم میخواهم که با هم تیمیهایشان بازی کنند. تیم کوچکی هستیم و به همین دلیل باید با قلب و روح خود بجنگیم. نام حریف برایم اهمیتی ندارد. تنها میخواهم بجنگند. اگر از ما (تیمهای حریف) بهتر هستند به آنان تبریک میگویم؛ اما باید نشان بدهند که بهتر هستیم.” (حرفهای رانیری در آغاز فصل؛ اینجا)
“تمام دنیا ما را تماشا کردند و من تماسهایی از گوشه کنار دنیا دریافت کردم. لستر مانند سیندرلا بود که در ثروتمندترین لیگ دنیا به دنبال قهرمانی میگشت؛ بههمین دلیل خیلیها دوستش داشتند. من هیچوقت افسانهها را باور نداشتم؛ اما هرگز امیدم را از دست ندادم. تنها با شنیدن سوت پایان دیدار چلسی با تاتنهام بود که باور کردم واقعا قهرمان شدیم. بعد از بازی به هیدینگ زنگ زدم و شش هفت هزار بار از او تشکر کردم.” (اولین واکنش به قهرمانی؛ اینجا)
“من ۶۴ سال دارم، سالهاست که در تلاش و جنگ هستم؛ ولی همیشه مثبت و خوشبین بودهام.همیشه فکر میکردم یک جا بالاخره جام بزرگی خواهم برد. من همان کسی هستم که یونان اخراجش کرد، شاید بعضیها کارنامهی من را فراموش کرده بودند. شاید کسی فراموش نکرده باشد ولی دوست دارم تأکید کنم که من همانم که روی نیمکت یونان بود. تغییری نکردم. من در لستر خواهم ماند. امسال را نمیتوانیم تکرار کنیم، سال بعد برای حضور در جمع ۱۰ تیم برتر میجنگیم. باید به رشد و پیشرفت ادامه دهیم.” (حرفهای رانیری بعد از قهرمانی؛ اینجا)
“ما به فوقستاره نیازی نداریم، ما بازیکن میخواهیم. میخواهم تیم را بدون جذب ستاره بزرگ تقویت کنم.” (رانیری دربارهی فصل بعد؛ اینجا)
همه چیز مثل افسانهها پیش رفت. همهی هواداران فوتبال و حتی تیمهای بزرگ لیگ برتر هم در این هفتههای پایانی دوست داشتند همین اتفاق بیفتد. در فصلی که بزرگان فوتبال جزیره یکی از یکی فاجعهبارتر بودند و حتی دو تیم از قدرتهای سنتی فوتبال انگلیس (یعنی چلسی و لیورپول) مربیشان را در میانهی فصل عوض کردند؛ تیمی که شانس قهرمانیش ۵۰۰۰ به ۱ بود توانست در پایان فصل جام قهرمانی ثروتمندترین لیگ دنیا را بالای سر ببرد. شاید حس استاد رانیری بیش از هر فرد دیگری در آن شب رؤیایی خریدنی بود؛ پیرمرد دوستداشتنی که با صبر و امیدش بعد از سالها به همه ثابت کرد که چقدر مربی بزرگی است. شاید طعنهآورترین بخش داستان این فصل، جایی بود که مورینیو ـ که بیش از یک دهه هر جا نشست رانیری را تحقیر کرد ـ برای اولین بار در عمر مربیگریش در فصلی اخراج شد که رانیری تیم کوچک و بیستارهاش را قهرمان لیگ برتر جزیره کرد.
استاد رانیری جایی در مورد قهرمانی تیمش گفته است که: “به همه میگویم که همیشه تلاش کنید و بدانید که میتوانید باور داشته باشید.” و من اضافه میکنم که قهرمانی عجیب و هیجانانگیز لستر سیتی ثابت کرد که هنوز میشود رؤیای بزرگ داشت و با سختکوشی، منتظر معجزهی روزگار بود. 🙂
به جملاتی که از سخنان رانیری در بالا پررنگ کردهام دقت کنید. راز استاد رانیری و شاگردانش ساده است و معمولی و امتحان پسداده؛ تنها امید میخواهد و سختکوشی. فرمول قهرمانی لستر سیتی = تمرکز روی شور و شوق درونی + امیدواری و خوشبینی تا آخرین لحظه + سختکوشی تا پایِ جان + تعهد به رشد و پیشرفت همیشگی + ستاره بودن در میدان عمل (و نه در دنیای رسانهها و ذهن آدمیان.)
بهاحترام کلودیو رانیری و ستارههای بینام و نشان تیمش و بهاحترام فوتبال که در عصر صنعتی و تجاری شدن، یک بار دیگر با یک ماکت کوچک از “معجزهی برن” نشانمان داد که چرا عاشقش شدیم و عاشقش ماندیم و عاشقش میمانیم.
“ما شانس کمتری از حریفان داریم. اگر سایر تیمها کمی سرعتشان را بیشتر کنند، ما باید تلاش بهمراتب بیشتری داشته باشیم. باید آرام باشیم. هوادارانمان باید رؤیاپردازی کنند؛ اما نباید مغرور شویم. اگر بتوانیم چهارم شویم و به چمپیونزلیگ برویم، باورنکردنی خواهد بود. در اردوهای پیشفصل، به این بازیکنان باور داشتم و همه اعتماد و حمایتم را به آنها دادم. هرگز آنها را سرزنش نکردم و نگفتم که ما این گل را دریافت کردیم، چون شما این کار یا آن کار را کردید؛ بلکه گفتم: خب، ما دوباره صحنهها را تماشا میکنیم و تلاش میکنیم بهتر شویم.” (کلودیو رانیری؛ اینجا)
این روزها همه جا سخن از تیم دوستداشتنی و شگفتیساز لستر سیتی است. تیمی که با امید سقوط نکردن پای به مسابقات این فصل لیگ برتر جزیره گذاشت و حالا مدعی اصلی قهرمانی است. داستان این فصل لستر، از آن داستانهای شورانگیز و باورنکردنی است که احتمالا فقط در ورزش فوتبال میشود آنها را در دنیای واقعی دید: داستانی شبیه داستانهای جادویی هزار و یک شب، که در آن هر اتفاقی ممکن است بیافتد و هر فردی ـ بدون توجه به توانمندیهایی که بهنظر میرسد دارد ـ میتواند کارهایی بزرگ انجام دهد. البته نباید فراموش کنیم که در قله بودن لستر مدیون نتایج فوق درخشان (!) غولهای همیشگی لیگ برتر (یعنی یونایتد، سیتی، آرسنال و چلسی) در این فصل نیز هست؛ اما در هر حال استاد کلودیو رانیری و شاگردان بیادعا و سختکوش او خود با عملکردی باثبات و کوبنده، جایگاه کنونیشان را با شایستگی بهدست آوردهاند.
کلودیو رانیری همان مربی است که همیشه نام او یادآور یک مربی معمولی و بازنده در ذهن ما است: با رزومهای سرشار از نتایج معمولی با تیمهای بزرگ! اما حالا او در جایگاهی است که شاید رشک بسیاری از مربیان بزرگ دنیا باشد. اما چه چیزی رانیری و لستر سیتی جذاب او را در این فصل موفق کرد؟ شاید هنوز برای قضاوت کامل در این مورد زود باشد؛ اما حرفهای آقای رانیری در مصاحبهای که از آن نقل قول کردم، نکتههای جالبی را در خود برای مدیران و رهبران سازمانی دارند:
۱- رؤیاپردازی واقعبینانه: رؤیا داشته باش؛ اما واقعبین باش و جایگاهات را در مسیر حرکت بهسوی رؤیا فراموش نکن!
۲- خودباوری: به خودت و تواناییهای تیمات احترام بگذار و اطمینان داشته باش و این احترام و اطمینان را لحظه بهلحظه به آنها نشان بده!
۳- همدلی در هممسیری: همهی اعضای تیم ـ از جمله مدیر ـ سرنشین یک قایق در اقیانوس طوفانی محیط بیرونی هستند: آنها باید هممسیر باشند و همگی برای رسیدن به یک ساحل مشخص (یعنی همان رؤیای واقعبینانه) تلاش کنند.
۴- ایجاد هارمونی عملکردی: در قایق گرفتار توفان “تیم” اگر چه اشتباه یک نفر، اشتباه همه است؛ اما عملکرد خوب یک نفر لزوما بهمعنای عملکرد خوب کل تیم نیست. در عین حال همه همیشه در بهترین وضعیت کاری خود نیستند. هنر رانیری ـ و تمامی مدیران بزرگ ـ ایجاد هارمونی بین عملکردهای اعضای تیم برای خلق یک ملودی گوشنواز از عملکرد تیمی در یک بازهی زمانی بلندمدت است.
۵- همیشه بهتر شدن: هیچوقت برای جبران اشتباهات دیر نیست و از آن مهمتر اینکه یاد گرفتن و بهتر شدن، در هیچ نقطهای از مسیر حرکت به رؤیا (حتی در زمان فتح قله!) نباید متوقف شود.
به امید موفقیت نهایی کلودیو رانیری و ستارههای بیادعای لستر سیتی که تا همینجای فصل هم برای ما روایتگر داستان دلانگیزی بودند از اینکه چگونه میتوان رؤیایی ناشدنی را تبدیل به امیدی پرنور کرد: آنها بهجای رؤیابافی، رؤیاسازی را انتخاب کردند! 🙂
“آرزو” کلیدواژهی غریب زندگی ما است. از یک سو رؤیای رسیدن به رؤیاها شیرین و دوستداشتنی است و از سوی دیگر، راه رسیدن به آنها سنگلاخ و دشوار است. بهراه افتادن در این راه، ترسناک بهنظر میرسد …
ترس را میتوان در ادبیات علم مدیریت معادل ریسک در نظر گرفت. ریسک یعنی احتمال وقوع اتفاقات پیشبینی نشدهای که میتواند باعث بروز ضرر یا منفعت برای ما شود. همانطور که میبینید ما ریسک مثبت هم میتوانیم داشته باشیم. اما بهدلیل ویژگیهای شناختی ذهن بشر (و احتمالا برای حفظ بقا) جوری ساخته شدیم که معمولا فقط ریسکهای منفی و خطرها را میبینیم. اما درست است که در حرکت بهسوی رؤیاهایمان با ریسک و ترس مواجهیم؛ اما از کجا معلوم که این ریسک از جنس ریسکهای مثبت نباشد؟
واقعیت این است که کلید خوشبختی در دستان خود ماست تا با آن بتوانیم قفلهایی که بر ذهن و فکر و شایستگیهایمان زدهایم باز کنیم. تنها کافی است ریسک ـ چه از نوع مثبت و چه از نوع منفی ـ را بپذیریم و حرکت را بهسوی دستیابی به اهدافمان آغاز کنیم. اما حتا با پذیرش ریسک هم هنوز یک مشکل اساسی دیگر پیش روی ما است: اینکه میخواهیم شروع کنیم، میدانیم که میتوانیم و حالا دیگر ریسکها را هم بهجان میخریم، حتی کار را شروع هم میکنیم؛ اما حرکتمان کند است و آن کارهایی را که باید را انجام نمیدهیم. مشکل بیعملی یکی از دامهای مهم در راه بهسرانجام رساندن رؤیاهای بزرگ زندگی است. طبیعتا باید از جایی شروع کنیم و کارهایی را انجام دهیم تا در مرحلهی بعد بتوانیم کارهایی را که میتوانیم خودمان انجام بدهیم و برای باقی کارها از دیگران کمک بگیریم. اما با وجود دانستن این نکتهی مهم اما ساده، باز هم کاری نمیکنیم و حتی زمانی که کار خاصی نداریم هم بیشتر وقتمان را به بطالت میگذارنیم. چرا؟ بیایید تعارف را کنار بگذاریم و با خودمان روراست و بیرحم باشیم. چند عامل مهم در این مرحله روی کار ما تأثیرگذار هستند:
تنبلی: کار کردن سخت است دیگر و تنبلی بسیار آسان! معمولا وقتی که بخواهی کاری جدی انجام بدهی، هزار و یک بهانه جور میکنی برای اینکه حتا آن کار را آغاز هم نکنی. شروع کردن انجام کارها، سختترین کار دنیا است.
اولویت قائل نبودن: ما همیشه کارها و پروژههای کاری و شخصی و داوطلبانهای داریم که زمان زیادی از وقت ما را به خودشان اختصاص میدهند و از آنجایی که یا در کوتاهمدت برایمان درآمدزا هستند یا اینکه حس خوبی در ما ایجاد میکنند، اولویت اول ما، وقت گذاشتن روی آنها است.
ضعف در مدیریت احساسات: همهی ما انسان هستیم و گرفتار توفانهای احساسی! در چنین شرایطی کار کردن سخت است و ممکن است حتی باعث تعویق چند روزهی کارها شود.
تجربه نشان میدهد که در پس همهی این عوامل، یک عامل دیگر قرار دارد که سه عامل بالا تنها پوستهای برای آن محسوب میشوند. اصل داستان این است که رؤیاهای بزرگ زندگی ما همانند یک گل و گیاه هستند: گیاهی که باید کاشته شود و از آن مراقبت شود تا به میوه و نتیجه برسد. شازده کوچولو که یادتان هست؟ شازده کوچولویی که تمام زندگیش را وقف مراقبت از گلش کرده بود و حتا زمانی که پای به زمین گذاشت هم تمام فکر و ذکرش گلش بود. ما هم باید چنین باوری را در خودمان بهوجود بیاوریم.
بیایید کمی صریحتر باشیم. “مسئولیتپذیری” کلیدواژهی گمشدهی اصلی زندگی ما است. البته طبیعتا اینگونه نیست که ما در زندگیمان بهصورت کلی مسئولیتپذیری نباشیم؛ اما به هر حال در مورد بهثمر رساندن رؤیاهایمان چندان حس مسئولیتی نداریم! چرا؟ چون وقتی چیزی در حد یک ایده است و هنوز تبدیل به تعهدی در دنیای بیرون از وجود انسان نشده، مجبور کردن خود به وقت گذاشتن روی آن، اصلا کار سادهای نیست. مغز انسان در انتخاب میان ملموس و ناملموس بهصورت پیشفرض و خودکار طرف چیزهای ملموس را میگیرد.
خلاصهی راز حرکت در مسیر رؤیابینی و رؤیاسازی این است: کشف کن که هستی و قرار است به کجا برسی. بعد مسئولیت رؤیاهای خودت را بپذیر، دست بهکار شو و هر کاری که لازم است را انجام بده، جلو برو، در برابر حسهای منفی خودت و دیگران مقاومت کن، باز هم جلو برو و ناگهان روزی میرسد که میبینی آرزویی که سالها خواباش را میدیدی، خیلی زودتر از آنی که فکر میکردی محقق شده است!