کنترل کن، نه فرار!

دو ماه پیش همین روزها یکی از بدترین اتفاق‌های زندگی‌ام رخ داد. لحظات بسیار سختی را گذراندم که هنوز به‌یاد آوردن‌شان مرا آزار می‌دهد. مدام سعی می‌کردم تا فراموش کنم و نمی‌شد. هر لحظه و هر نفس، زندگی سخت‌تر از قبل می‌شد. من ناخواسته داشتم به تهِ چاهِ زندگی سقوط می‌کردم …

******

آن روزهای سخت گذشته‌اند. حالا من به‌شرایط عادی زندگی برگشته‌ام. این‌که چه شد و چه کردم، بماند برای وقتی دیگر که شاید تصمیم گرفتم از این تجربه‌ی شخصی عمیق‌ام بنویسم. اما وقتی که خوب شدن را شروع کردم، برای برنگشتن آن حالت بد روحی ـ روانی قبلی باید کاری می‌کردم. همان روزها آقای حق‌پرست عزیز سؤالی را پای یکی از پست‌های گزاره‌ها مطرح کردند: “یک سؤال در ذهن‌ام پیدا شده. چرا با رواج این همه کتاب‌ها، مجله‌ها و سمینارهای مختلف درباره‌ی موفقیت حتی افرادی که از این کتاب‌ها و مجله‌ها استفاده می‌کنن و به همین سمینارها می‌رن کمتر می‌تونن تو زندگی روزمره‌شون این رؤیاها را پیاده کنن و به‌قول شما رؤیاهاشون رو زندگی کنن؟”

آن نیاز شخصی و این سؤال باعث شدند تا من روزهای زیادی برای حل این مسئله‌ی بغرنج (!) فکر کنم: چرا تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن را نمی‌توانم در لحظات سخت زندگی‌ام پیاده کنم؟

در همین فکر کردن‌ها یاد زمانی افتادم که تعلیم رانندگی می‌رفتم. آن روزها هر وقت منِ تازه‌کار در موقعیتی سخت قرار می‌گرفتم و می‌خواستم مثلا با انحراف به چپ یا راست و یا ترمز زدن از آن موقعیت فرار کنم، مربی‌‌ام به من می‌گفت: “فرار نکن. ماشین را کنترل کن. این راه‌هایی که تو استفاده می‌کنی، احتمال تصادف را بالاتر می‌برند!”

و همین‌جا بود که من پاسخ آن سؤال را پیدا کردم: وقتی اتفاق ناخوشایندی در زندگی آدم می‌افتد و باران احساسات منفی بر سر روح آدمی هم‌چون سیل فرو می‌ریزد، به‌صورت ناخودآگاه و ناخواسته در برابر آن مقاومتی نمی‌کنیم. به این ترتیب احساسات منفی بدون هیچ مانعی شروع می‌کنند به تخریب روحیه‌ی آدم که نتیجه‌ای جز ناامیدتر شدن و دل‌خستگی بیش‌تر ندارد. شبیه همین اتفاق وقتی که با شکست بزرگی هم روبرو می‌شویم رخ می‌دهد. در این حالت آدم گویی در مردابی قرار گرفته و می‌داند که دست و پا زدن‌اش نتیجه‌ای جز بیش‌تر فرو رفتن ندارد؛ اما از فرط استیصال، هم‌چنان تقلا می‌کند …

حداقل در مورد من، مشکل اصلی این‌جا بود که احساس می‌کردم شکست در گذشته، یعنی این‌که موفقیت در آینده دیگر وجود نخواهد داشت! خودم هم الان به احساس آن موقع‌ام می‌خندم؛ اما همه‌ی ما تجربه‌ی روزهای بد زندگی‌مان را داریم و می‌دانیم که در چنین شرایطی آدم نمی‌داند که حق با عقل است یا احساس …

بنابراین در برابر آن اتفاق بد ـ همان‌طور که مربی‌ام گفته بود ـ چاره‌ای نداشتم جز کنترل کردن احساسات منفی‌ام و نه فرار کردن از آن‌ها. بنابراین وقتی یاد آن ماجرا می‌افتادم، سعی نمی‌کردم که فراموش‌اش کنم. به‌جای آن تمام تمرکز و تلاش‌ام را روی کنترل احساسات‌ام می‌گذاشتم.

خوب به‌تدریج بخشی از مشکلات‌ام حل شد. اما هنوز برای‌ام عجیب بود در آن روزها خیلی تلقین احساسات مثبت و روش‌های شادمانی و موفقیت برای خارج شدن از آن موقعیت بد، کمک‌ام نمی‌کردند! سؤال آقای حق‌پرست هم دقیقا همین بود. مدتی که از آغاز کنترل احساسات و نه فرار کردن از آن‌ها گذشت و وضعیت زندگی‌ام نسبتا عادی شد، متوجه شدم که آن تکنیک‌های تا چند روز پیش بی‌اثر، چقدر دوباره روی زندگی‌ام اثرگذار شده‌اند.

و این‌جا بود که کشف بزرگ دوم‌‌ من اتفاق افتاد: تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت، شادی، خوب کار کردن و … معمولا فرض‌شان این است که منِ نوعی در شرایط عادی و نرمال زندگی به‌سر می‌برم و حداقل، نمودار زندگی من بالای محور مختصات خود است (و نه به‌صورت یک موج سینوسی زیر محور!) این تکنیک‌ها با این فرض، به من کمک می‌کنند تا شرایط نرمال زندگی‌ را حفظ کنم و آن بخش‌هایی از زندگی‌ام را هم که درست نیست ـ مثل عادت‌های بد ـ اصلاح کنم. فرض بر این است که یک زندگی نرمال و روی مسیرِ درست و مستقیم، به موفقیت و شادکامی و خوش‌بختی دست خواهد یافت! به بیان دیگر این تکنیک‌ها می‌خواهند به من کمک کنند تا شاد و موفق بمانم نه این‌که شاد و موفق بشوم! 

بنابراین وقتی که من از نظر روحی ـ روانی در شرایط خوبی نبودم، نمی‌توانستم از آن تکنیک‌ها استفاده‌ی مناسب را ببرم. اما وقتی به حالت عادی برگشتم، امکان استفاده از آن‌ها را برای ثابت نگه داشتن شرایط خوب زندگی‌ام پیدا کردم.

بنابراین در مواجهه با شکست و روزهای بد و غم‌ناک، بیش از هر چیز روی کنترل احساسات منفی‌تان و نه فرار کردن از آن‌ها تمرکز کنید. این کار خود به خود باعث می‌شود تا کم‌کم به زندگی عادی‌تان برگردید. می‌توانید به جملاتی مثل “زمین خوردن که کاری نداره؛ بلند شدنه که سخته!” و “خوش‌بینی یعنی انتظار همیشگی وضعیت به‌تر!” (توئیت‌های آن روزهای من!) هم به‌عنوان مسکن فکر کنید! (برای من که جواب داد!) بعد کمی که اوضاع مناسب‌تر شد، از تکنیک‌ها و روش‌های موفقیت و شاد بودن هم به‌عنوان یک داروی مکمل بهره بگیرید تا سرعت به‌بودتان را افزایش ببخشید.

******

“کنترل کن، نه فرار!” چه درس خوبی. برای همیشه این جمله‌ی کوتاه را از مربی‌ام به یادگار نگه می‌دارم.

دوست داشتم!
۸

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

29 دیدگاه برای “کنترل کن، نه فرار!”

  1. سلام
    دقیقا زمانی دارم این مطلب رو می خونم که با همه کنترلی که دارم، احساسات منفی و تخریب کننده احاطه ام کردند.
    با تشکر

  2. این نوشته شرح حال چند هفته پیشِ منه . . . من هم رنج زیادی دیدم و مدتی طول کشید و افراد زیادی کمکم کردند تا از اون بحران شدید روحی عبور کنم . اما حالا نگاه می کنم که چرا من انقدر از شکست ها عذاب می کشم . اصلا چرا یک شکست هر قدر هم ناجوانمردانه باشه باید منو تا این حد آزار بده ؟
    متاسفانه مشکل همه ما در شکست هامون اینه که در ذهن ناخودآگاهمون نمی تونیم شکست رو بپذیریم . این پذیرش شکست رو هیچ کس به ما آموزس نداده . همیشه جملات کلیشه ای شکست پل پیروزیست ، یا از شکست هات درس بگیر جواب گوی موج احساسات سرخورده ی ما نیست . ما همیشه راه های رسیدن به پیروزی رو یاد گرفتیم نه راه های کنار اومدن با یک شکست مختوم . در اغلب موارد یا غرق در افسردگی و دلسوزی برای خودمون می شیم و یا سرشار از خشم و نفرت از اتفاق ناجوانمردانه ای که حقمون نبوده… معمولا نمیدونیم چطور واقعیت های تلخ این دنیا رو باید جزو جدا نشدنی زندگیمون بدونیم … و اون لحظات تلخ هم، زمان و ذهن بازی برای آموزش ِ درک کردن و عبور کم هزینه از شکست نیست. شاید همیشه در زمان نرمال خوندن و آموزش روموز شادکامی و موفقیت به شدت درصد شکست های مارو پایین بیاره اما هرگز نمی شه که به صفر برسونه … به هر حالتی که در نظر بگیریم جامعه نیاز به آموزش در باره این موضوع داره . یک آموزش برای زمان های ناکامی و درک اینکه ناکامی یک حقیقته که بعضی اوقات علی رغم تلاش های ما اتفاق می افته و لزومی نداره برای یک شکستِ هرچند تلخ، احساس افسردگی و رنج عمیق داشته باشیم
    و این موضوع رو با سنگ دلی یا بی خیالی برابر ندونیم .

  3. بنام خدا
    درود خوبین

    دقیقا من هم الان توی همچین شرایطی هستم،خیلی سخته واقعا دارم داغون میشم؛اگه یه روزم این روزهای سخت تموم بشه من هیچ وقت فراموشش نمی کنم.
    پاینده باشین.
    مصطفا بهبهانی

  4. در مقابل اتفاقات سخت زندگی تنها گذر زمان آنها را کمرنگ می کند اما حل نمی کند این برگشت دوباره نیز به نظر من به خاطر کم رنگ شدن و کم حافظگی ما انسانهاست…. واقعا بعضی وقتها بلند شدن خیلی سخته…به نظر من آدم ها خیلی از این اتفاقها را حل نمی کنند بلکه فقط فراموش می کنند.

  5. بسیار ممنون، از لینک مطلب عالی دیگری از شما به اینجا و همچنین وب سایت آقای مهرانی هدایت شدم، همه این سه مطلب در این وضعیت من عالی بود، نمی دانم، حدود چهار سال قبل به مفهوم سکوئنس فکر می کردم
    sequence
    که در اتفاقاتی برای من رخ می داد یا بعدا این زنجیروارگی را متوجه می شدم
    اما همه این میکرو اپریشن ها به قول رضا قربانی عزیز، یک هدف اصلی را دنبال می کرده اند که من در زمان رخداد متوجه انها نمی شدم،

    باز هم ممنون
    امیدوارم زودتر زنجیروارگی اتفاقات این روزهایم را متوجه شوم و از وضع فعلی به در آیم، موفق باشید

  6. سلام متن جالبی بود. مرسی 🙂
    اما چیزی که همیشه آدم‌ها به اشتباه فکر می کنند اینه که “ما در معرض افکارمون هستیم و افکار ما به سمت ما هجوم می‌آورند”.
    اما چیزی که یادمون میره اینه که “ما فکرکننده هستیم” و این خودمون هستیم که در هر لحظه و هر شرایطی در جایگاه انتخاب قرار داریم که به چه چیزی و چگونه فکر کنیم.

  7. من تو همچون روزهایی هستم و خیلی اتفاقی این مطلب رو دیدم و باید بگم مرسی علی جان . حرفی برای گفتن ندارم اما میخوام اوضاع رو کنترل کنم نه فرار . مرسی

  8. سلام متنتون فوق العاده و جملاتتون تاثیر گزار بود…خوشحالم که با وب شما اشنا شدم گرچه پیدا کردنش در صفحه اول سرچ گوگل کار سختی نبود
    خودم هم مدت ها در این فکر بودم که در لحظات سخت دنیا در ریزش باران احساسات منفی چه کاری برای کنترل شرایط انجام شدنی تره؟؟ حق با شماست بیشترین کاری که از دستمون بر میاد کنترل احساسات و شرایطه.ممنون از متن قشنگتون.خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنین.خداحافظ

  9. ببینید نکته‌ی کلیدی همان کنترل کردن احساساته. وقتی به آن اتفاق بد فکر می‌کنید، سعی کنید جلوی احساسات منفی را بگیرید. در کنارش این جملاتی که من در آخر پست نوشتم را هم با خودتون تکرار کنید. من با این دو تا کار موفق شدم مشکلم را حل کنم. متقابلا برای شما هم آرزوی شادی و موفقیت و مهم‌تر از همه حل مشکلات را دارم.

  10. با سلام
    در زمانی قرار دارم که این مسئله برای خود من اتفاق افتاده. تا آنجا هم که در توان داشتم و هر چه که تا به حال خوانده بودم و تکنیک بلد بودم استفاده کرده ام. خوشحال می شوم بگویید دقیقاً چه کارهایی را انجام می دادید. آیا ورزش می کردید؟ جملات خاصی را تکرا می کردید یا کارهای دیگر.
    امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید

  11. سلام آقای علی شهاب. امیدوارم بر حال روحی بدتون غلبه کرده باشید.
    فکر می کنم اساساً زندگی آمیخته با رنجه و لحظات شادی واقعی خیلی زودگذرن ولی با این واقعیت بزرگ میشه کنار اومد چون میگذره میگذره میگذره.
    همه چیز میگذره حتی وقتائی که آدم نمی خواد. من به شخصه تو لحظات غمم انگار دنیا تموم میشه، همه جا ر تاریک میکنم، یه آهنگ غمگین میذارم و با خودم حرف میزنم یا فکر میکنم. نمی خوام کسی ر ببینم.
    مشکلم هم اگه روحی باشه باهاش کنار میام و اگه مربوط به عالم مادی باشه یا حلش می کنم یا خودش حل میشه و به اون بدی که فکر میکردم نبوده.
    امیدوارم در اکثر مواقع شاد باشید و در مواقع غمتون بتون راحت با خدا(اونی که بهش اعتقاد دارید:شاید اون شخص خودتون باشید) حرف بزنید.
    فکر میکنم همیشه همیشه همیشه, سرانجام کار خیلی اهمیت داره. خداکنه این سرانجام ۲۰ باشه.

  12. من هم وقتی اوضاع برایم سخت می شود و همه چیز مهیا است تا آدم را به افسردگی و ناامیدگی عمیق ببرد یک فکر برایم راه گشاست: “این نیز بگذرد” بعد هر روز سعی می کنم این دید که دارم از روزهای ناامیدی دور می شوم را تقویت کنم و این که بعداً حال من در این روزهای سخت لا به لای بقیه روزهای زندگی محو می شود و دشواری واقعه خیلی قابل تحملتر می شود یا حتی این که (مثل شما) ممکنه بعداً بهش بخندم. مدت کوتاهی بعد از سر پا شدن (مثلا چند هفته بعد) معمولاً یک هدف جدید و کسب موفقیت یا کار جدیدی کلی روحیه ام را بهتر می کند. به قول معروف چون نکشته ما را لابد قوی تر شده ایم! هرچند من هم خودم هیچ وقت این قوی تر شدن را برای واقعه بعدی حس نکردم. همیشه شرایط سخت در زمان خودش سخت است. به قول شما این توصیه ها برای شرایط نرمال است.

  13. مطلب شما را دقیقا زمانی خواندم که خودم این احساس را تجربه کردم و باید بگویم که کاملا کلام شما را حس کردم.
    مطالب شادی آفرین در آن لحظه هایی که غم و ناراحتی از هر طرف هجوم می آورد اثر موثری نخواهد داشت. و به قول ما ها که مدیریت خوندیم ( کارا و اثر بخش) نخواهد بود. ولی یک زمانی می رسد که پی می بریم همه چیز می گذرد. حتی ناراحتی های عمیقی که درونمان ریشه دارد.
    به امید آن روز. امیدوارم شادی و رضایت همیشگی در تمام هستی متجلی باشد.
    موفق و شاد باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل