مقاله‌ی هفته (۵۱): هفت استراتژی برای ساده‌سازی سازمان شما

نویسنده: ران اشکناس و لیسا بودل / مترجم: علی نعمتی شهاب

در طول سال‌های گذشته ما گلایه‌های صدها مدیر را در مورد تأثیرات منفی پیچیدگی بر بهره‌وری و روحیه‌ی حاکم بر محیط‌های کاری شنیده‌ایم. این گزاره با یافته‌های پیمایش‌های انجام شده روی مدیران‌عامل برجسته توسط آی‌بی‌ام و کی‌پی‌ام‌جی تقویت می‌شود. یافته‌های هر دو پیمایش، پیچیدگی را به‌عنوان یکی از چالش‌های اصلی کسب و کار شناسایی کرده‌اند.

موافقت با وجود پیچیدگی به‌عنوان یک مسئله‌ی کلیدی در کسب و کار یک موضوع است و انجام کاری در مورد آن ـ به‌ویژه برای مدیران که معمولا بسیار شلوغ و پراسترس و گرفتار کارهای روزمره‌شان هستند ـ موضوعی دیگر است. در واقع پارادوکس‌وارگی پیچیدگی در این‌ است که اغلب مدیران احساس می‌کنند زمان کافی برای تمرکز روی آن ندارند و همین مسئله توانایی آن‌ها را برای حل این مسئله از بین می‌برد.

واقعیت این است که وجود پیچیدگی در سازمان‌ها غیرقابل اجتناب است و به همین دلیل است که ساده‌سازی یک سفر تمام نشدنی است. بر همین اساس ما معتقدیم که توانایی ساده‌سای پیچیدگی‌ها، یک شایستگی کلیدی برای مدیران در دنیای امروز است.

اولین گام برای ساده‌سازی این است که ببینیم پیچیدگی در سازمان‌ها از کجا نشأت می‌گیرد؟ (این مقاله‌ی قبلی آقای اشکناس را در گزاره‌ها ببینید!)

پس از کشف علل ایجاد پیچیدگی، سؤال بعدی چگونگی کاهش آن در سازمان است. ما فکر می‌کنیم ضروری است مدیران چارچوب استراتژیکی داشته باشند که بتوانند از آن برای مقابله با پیچیدگی در حوزه‌ی کاری خود با سرعت دلخواه خود و به روش خاص خود استفاده کنند. برای دستیابی به این نتیجه در این‌ مقاله قصد داریم استراتژی هفت مرحله‌ای ساده‌ای را برای ساده‌سازی به شما پیشنهاد کنیم. اگر چه ما این گام‌ها را به‌ترتیب خاصی بررسی می‌کنیم، با این حال می‌توان آن‌ها را با هر ترتیب دلخواهی ـ و براساس این‌که به چه شکلی می‌توانید بزرگ‌ترین تأثیر متمایزکننده را بر سازمان‌تان بگذارید ـ اجرا شوند. با این حال مهم است که به‌تدریج همه‌ی این استراتژی‌ها اجرا شوند تا “سادگی” تبدیل به یک ویژگی ذاتی سازمان شما ـ و نه یک پروژه مقطعی ـ شود.

هفت استراتژی پیشنهادی ما عبارتند از:

  1. بوته‌ها را پاک کنید: یک نقطه‌ی شروع آسان برای ساده‌سازی، خلاص شدن از دست قوانین احمقانه و فعالیت‌های کم‌ارزش و هدردهنده‌ی زمان است که به‌وفور در سازمان‌ها یافت می‌شوند. به‌عنوان مثال ببینید یک فهرست خرید یا صورت‌حساب باید توسط چند نفر بررسی و امضا شود یا یک گزارش، قبل از ارائه باید چند بار مرور شود. اگر بعضی از فعالیت‌های ساده اما غیراثربخش را حذف کنید، فضایی را برای تمرکز بر دیگر فرصت‌های ساده‌سازی قابل توجه باز می‌کنید.
  2. محیط بیرونی را در چشم‌انداز خود بیاورید: ساده‌سازی باید براساس ضرورت ایجاد ارزش افزوده برای مشتریان‌ ـ اعم از داخلی و بیرونی ـ پیش برود. بنابراین یک گام کلیدی در فرایند ساده‌سازی، تعیین پیش‌دستانه‌ی این است که مشتریان (داخلی و خارجی) واقعا به چه چیزی نیاز دارند و شما چه کاری می‌توانید برای هر چه موفق‌تر کردن آن‌ها انجام دهید. به‌عنوان مثال یک مدیر تیم خودش را به بازدید از دفتر مشتری خود برد. بدین ترتیب تیم وی مشاهده کردند که محصول آن‌ها در واقعیت چگونه استفاده می‌شود و این به آن‌ها ایده‌هایی برای بهبود آن محصول داد.
  3. اولویت‌بندی، اولویت‌بندی و اولویت‌بندی: یکی از کلیدهای ساده‌سازی کشف چیزهایی است که واقعا اهمیت دارند (و البته چیزهایی که اهمیت ندارندتا در مرحله‌ی بعد به ارزیابی مستمر عناصر و وضعیت‌های جدید کسب و کار براساس فهرست اولویت‌ها بپردازیم.
  4. کوتاه‌ترین مسیر ممکن از این‌جا به آن‌جا را بیابید: زمانی که مطمئن شدید روی عناصر درستی از کسب و کار متمرکز شده‌اید، به‌شکل ریشه‌ای به‌سراغ فرایندهای کلیدی بروید. در کجا حلقه‌های فرعی و تکرارهای غیرضروری و فرصت‌هایی برای چابک‌‌سازی هر چه بیش‌تر فرایندها تا حد امکان وجود دارد؟
  5. بیش از حد خوب بودن را کنار بگذارید: یکی از الگوهای اصلی ایجادکننده یا تشدیدکننده‌ی پیچیدگی، تمایل افراد به سکوت در مورد عملکردهای ضعیف است. این موضوع به‌ویژه زمانی نمود می‌یابد که افراد برای به‌چالش کشیدن تعداد زیادی از افراد بالادست تردید دارند. مدیران ارشدی که به‌شکل غیرعمدی و از طریق کارهایی نظیر: مدیریت ضعیف جلسات، تکالیف کاری غیرشفاف، ایمیل‌های غیرضروری، تحلیل‌های بیش از حد یا دیگر عادت‌های مدیریتی باعث ایجاد پیچیدگی می‌شوند. برای مقابله با این روند مخرب، از بازخوردهای سازنده و فنون رفع تعارض به‌منظور صادق نگاه داشتن خودتان و همکاران‌تان در مورد رفتارهای شخصی که باعث ایجاد پیچیدگی می‌شوند، بهره بگیرید.
  6. سطوح عمودی را کاهش دهید و دامنه‌ی افقی فعالیت‌ها را گسترده‌تر سازید: گفتیم که یکی از منابع اصلی ایجاد پیچیدگی، تمایل به افزودن لایه‌های مدیریتی در ساختار سازمانی است. نتیجه‌ی این کار اغلب این است که یک مدیر تنها بر یک یا دو نفر نظارت دارد. زمانی که چنین وضعیتی پیش می‌آید مدیران احساس می‌کنند برای ایجاد ارزش افزوده باید زمین و زمان را به چالش بکشند و در نتیجه به‌شکل دائمی در حال پرس‌وجو از اقدامات کارکنان خود هستند. این امر خود به افزایش بی‌دلیل حجم کارها و تضعیف روحیه‌ی کارکنان می‌انجامد. برای کاهش این شکل از پیچیدگی و پرهیز ار مدیریت ذره‌بینی، به‌صورت دوره‌ای ساختار سازمانی‌تان را بررسی کنید و روش‌های کاهش سطوح مدیریتی و افزایش دامنه‌ی کنترل مدیران را کشف و از آن‌ها بهره‌برداری کنید.
  7. به علف‌های هرز اجازه ندهید دوباره رشد کنند: سرانجام این‌که به‌خاطر بسپرید که پیچیدگی در سازمان‌ها، چیزی شبیه علف هرز در باغ‌ها است و در نتیجه هر لحظه امکان بازگشت آن وجود دارد. هر زمان که احساس کردید از دست آن رها شده‌اید، لازم است یک بار دیگر گام‌های یک تا شش را انجام دهید.

در دنیای امروز که سازمان‌های دیجیتالی در حال رشد و توسعه‌ی روزافزون هستند، پیچیدگی، اثر قابل توجهی بر بهره‌وری و رضایت از محل کار دارد. مدیران لازم است به ساده‌سازی به‌عنوان یک قابلیت کلیدی در زمینه‌ی رهبری سازمانی و یک جزء کلیدی از استراتژی کسب و کار خود توجه کنند. امیدواریم پیشنهادات این مقاله به شما برای آغاز این سفر کمک کنند.

منبع

دوست داشتم!
۵

چگونه ذهن خود را برای متمرکز بودن تربیت کنیم

نویسنده: نادیا گودمن / مترجم: علی نعمتی شهاب

به‌عنوان یک کارآفرین، غذاهای زیادی برای میل کردن در بشقاب روی میزتان قرار دارند. متمرکز ماندن زیر فشار دائمی درخواست‌های کارکنان و مشتریان، نامه‌های الکترونیک و تماس‌های تلفنی که همه به‌دنبال پاسخی از جانب شما هستند، بسیار مشکل است. در میان این همه عوامل منحرف‌کننده‌ی حواس، درک محدودیت‌های ذهنی‌‌تان و کار کردن روی آن‌ها می‌توانید تمرکز و بهره‌وری شما را افزایش دهد.

مغزهای ما به‌خوبی برای حواس‌پرتی تنظیم شده‌اند. به‌همین دلیل است که محیط دیجیتال امروزی باعث شده تا تمرکز بسیار سخت‌تر شود. دیوید راک بنیان‌گذار مشترک “مؤسسه‌ رهبری مبتنی بر علم عصب‌شناسی” و نویسنده کتاب “مغز شما در کار” می‌گوید: “حواس‌پرتی نشان‌دهنده‌ی این است که چیزی تغییر کرده است. حواس‌پرتی یک اخطار است که می‌گوید «توجه‌‌ات را همین الان جمع کن؛ این می‌تواند خطرناک باشد.»” این واکنش مغز، خودکار و عملا غیرقابل توقف است.

در حالی که چند وظیفه‌ای بودن یک مهارت ضروری است؛ دارای یک جنبه‌ی منفی نیز است. راک می‌گوید: “این کار می‌تواند هوشمندی ما را کاهش دهد و به‌زبان بهتر، IQ ما را کم کند. ما اشتباه می‌کنیم، نشانه‌های ظریف را تشخیص نمی‌دهیم، زمانی که نباید، فرمان را رها می‌کنیم یا حرف اشتباهی می‌زنیم.”

شرایط وقتی بدتر می‌شود که بدانیم حواس‌پرتی باعث ایجاد احساس خوبی هم در ما می‌شود. راک می‌گوید: “مغز شما در زمان چند وظیفه‌ای بودن، کلید پاداش‌دهی مغزتان را روشن می‌کند” که بدین معناست: زمانی که کارهای زیادی را هم‌زمان انجام می‌دهید، احساس بسیار خوبی در مورد توانایی‌های خودتان دارید.

سرانجام این‌که هدف اصلی، تمرکز مستمر نیست؛ بلکه دستیابی به یک زمان کوتاه بدون حواس‌پرتی در هر روز است. راک می‌گوید: “بیست دقیقه تمرکز عمیق در هر روز می‌تواند تحول‌آفرین باشد.”

این سه ترفند را برای متمرکز شدن و بهره‌وری بالاتر امتحان کنید:

۱٫ کارهای خلاقانه را اول انجام دهید: معمولا ما کارهای بی‌نیاز از تفکر را اول انجام می‌دهیم و بعد به‌سراغ کارهای سخت می‌رویم. این کار انرژی شما را تحلیل می‌برد و تمرکزتان را کاهش می‌دهد. راک می‌گوید: “یک ساعت بعد از آغاز کار، شما ظرفیت کم‌تری نسبت به زمان آغاز کارتان دارید. هر تصمیمی که ما می‌گیریم، ذهن‌مان را خسته‌تر می‌کند.” برای اثربخشی در تمرکز، ترتیب کارها را برعکس کنید: صبح‌ها پیش از هر چیز، کارهای نیازمند خلاقیت یا توجه زیاد را انجام دهید و کارهای آسان‌تر ـ مانند پاک کردن ایمیل‌ها یا زمان‌بندی جلسات ـ را برای زمان دیگری در روز بگذارید.

۲- زمان‌تان را سنجیده تخصیص دهید: با مطالعه‌ی هزاران فرد مختلف، راک متوجه شده که ما دقیقا تنها شش ساعت در یک هفته تمرکز کامل داریم. او می‌گوید: “شما باید در مورد کارهایی که در این ساعات محدود انجام می‌دهید، بسیار سخت‌گیر باشید.”

اغلب افراد در ساعات ابتدایی صبح یا ساعات انتهایی شب بهتر تمرکز می‌کنند و مطالعات راک نشان می‌دهد که ۹۰ درصد افراد خارج از محل کارشان بهتر فکر می‌کنند. بنابراین دریابید که کجا و چه زمانی بهتر می‌توانید تمرکز کنید و سپس سخت‌ترین وظایف‌تان را برای آن زمان‌ها نگاه دارید.

۳- مغزتان را همانند عضلات‌تان پرورش دهید: زمانی که چندوظیفه‌ای بودن هنجار قابل قبولی است؛ مغز‌تان به‌سرعت خودش را با شرایط تطبیق می‌دهد. شما با تبدیل شدن حواس‌پرتی به یک عادت قابلیت تمرکز را از دست می‌دهید. راک می‌گوید: “ما مغزمان را برای تمرکز نداشتن تربیت می‌کنیم.”

تمرکز را با حذف کلیه عوامل منحرف‌کننده حواس‌ و توجه کامل به یک فعالیت مشخص تمرین کنید. با زمان محدودی ـ مثلا ۵ دقیقه در روز ـ شروع کنید و تلاش کنید این زمان را به‌صورت مداوم افزایش دهید. در زمان تمرین، اگر متوجه شدید تمرکز ذهنی‌تان از بین رفته است، تنها به همان فعالیتی که دارید انجام می‌دهید بپردازید. راک می‌گوید: “این کار مثل متناسب کردن اندام‌ها است. شما باید روی عضله‌ای که می‌خواهید بسازید، تمرکز کنید.”

دوست داشتم!
۱۴

دعوت به جشن “روز جهانی کاربردپذیری” در ایران

“کاربردپذیری قابلیت استفاده‌ی آسان و یادگیرنده‌ی یک شی ساخته دست انسان است. این شی می‌تواند هر چیزی باشد: اعم از نرم‌افزارهای رایانه‌ای، وب‌سایت، کتاب، ابزارها و ماشین‌ها و حتی فرایندهای کسب و کار.” (ویکی‌پدیا)

“کاربردپذیری یک ویژگی کیفی است که میزان آسان بودن تعامل کاربر با یک سیستم را ارزیابی می‌کند. واژه‌ی کاربردپذیری به روش‌های به‌بود استفاده‌ی آسان یک سیستم طی فرایند طراحی نیز اشاره دارد. کاربردپذیری از ۵ مؤلفه‌ی کیفی تشکیل شده است:

  • قابلیت یادگیری: انجام وظایف ساده در اولین بار مواجهه با سیستم طراحی شده چقدر ساده است؟
  • اثربخشی: وقتی کاربران با طراحی آشنا شدند، چقدر سریع می‌توانند وظایف را انجام دهند؟
  • قابلیت به‌خاطرسپاری: وقتی کاربران بعد از مدتی استفاده نکردن از سیستم دوباره به‌سراغ آن می‌آیند، کسب مجدد مهارت‌ها چقدر آسان است؟
  • خطاها: کاربران به چه میزان خطا می‌کنند، این خطاها چقدر جدی هستند و حل آن‌ها تا چه اندازه ساده است؟
  • رضایت: سیستم طراحی شده تا چه حد دل‌پذیر است؟” (این‌جا)

“اهمیت کاربردپذیری از جایگاه آن در این فرمول‌ مشخص می‌شود: مفید بودن سیستم = کاربردپذیری سیستم + منافع ناشی از سیستم. که در آن:

منافع ناشی از سیستم = ارائه‌ی نیازمندی‌های کاربر در قالب کارکردهای سیستم.

کاربردپذیری = استفاده از این کارکردها چقدر ساده و دل‌پذیر است.” (این‌جا)

قبلا چند باری درباره‌ی پیچیدگی و نقش آن در تحلیل سیستم‌ها و هم‌چنین راه‌کارهای کاهش پیچیدگی برای‌تان نوشته‌ام (+) به‌تازگی که با مفهوم کاربردپذیری آشنا شدم، متوجه شدم که چه مشابهتی میان اصول آن با اصول تفکر سیستمی وجود دارد و جالب‌تر و هیجان‌انگیزتر این‌که چه روش‌ها و ابزارهای جالب دیگری هم برای تحلیل و کاهش پیچیدگی وجود دارد که می‌توان‌م در کارم از آن‌ها هم استفاده کنم. نکته‌ی مهم دیگر هم این‌که کاربردپذیری مثل تفکر سیستمی خاص یک حوزه‌ی خاص (مثلا طراحی وب) نیست و هر جایی که سیستمی وجود دارد که با کاربران‌ش تعامل دارد، کابردپذیری هم معنادار می‌شود.

طبیعتا دانش من هنوز در حوزه‌ی کاربردپذیری خیلی زیاد و مهم‌تر از آن عمیق نیست. به‌همین دلیل نیاز دارم که در مورد آن بیش‌تر بخوانم و یاد بگیرم. در همین راستا اخیرا متوجه شدم که هر سال روز مشخصی به‌عنوان روز جهانی کاربردپذیری در سراسر دنیا با شعار “زندگی را ساده کنید” جشن گرفته می‌شود و به‌تر این‌که این جشن امسال برای سومین سال متوالی در ایران هم برگزار خواهد شد.

من به‌عنوان یکی از گام‌های اول برای آشنایی با مفهوم و کاربردها و ابزارهای کاربردپذیری در جشن روز جهانی کاربردپذیری ایران شرکت خواهم کرد. اگر دوست داشتید در این همایش شرکت کنید، می‌توانید در این‌جا برای شرکت در همایش ثبت‌نام کنید. امیدوارم ببینم‌تان!

دوست داشتم!
۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۹)

“گواردیولا مربی متفاوتی درمقایسه با سایر مربیان است.  این هم به خاطر دیدگاهی است که او دارد. زمانی که من به این‌جا آمدم، ایده‌ی من نسبت به فوتبال کاملا متفاوت با ایده‌ی امروزی‌ام بود. گواردیولا به من یاد داد تا چطور به نحو دیگری به فوتبال بنگرم. من چیزهای زیادی از او یاد گرفتم تا چطور یک بازیکن حرفه‌ای به‌تری باشم و چطور به فوتبال فراتر از نتایج بنگرم.” (خاویر ماسکرانو در توصیف پپ گوآردیولا؛ این‌جا)

یکی از اجزای  ـ یعنی تفکر سیستمی است ـ مدیریت نگرش‌ها یا مدل‌های ذهنی است. پیتر سنگه در صفحات ابتدایی این کتاب استثنایی نوشته است: “ﻣﺪﻝ‌ﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺍﻧﮕﺎﺷﺖﻫﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻤﻴﻖ ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻭ ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻓﻬﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻧﺤـﻮﻩ‌ی ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥ ﺍﺛﺮ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﻝ‌ﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﻱ ﻛـﻪ ﺁن‌هـﺎ ﺑﺮ ﻋﻤﻠ‌ﻜﺮﺩ ﻣﺎ ﻣﻲﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.”

اگر چه هر کسی باید از محدودیت‌های نگرش و مدل ذهنی خودش باخبر باشد؛ اما در زندگی با دیگران به‌ویژه در سازمان‌ها یکی از وظایف مهم مدیران و ره‌بران سازمانی، تغییر نگرش‌ها یا مدل‌های ذهنی نادرست همکاران‌شان است (و این می‌تواند در رابطه‌ی ما با بالادستی‌ها و همکاران‌مان هم معنادار باشد.) خوب است همه‌ی ما ـ اعم از مدیر و کارشناس ـ به این فکر کنیم که آیا در کار و زندگی کردن با دیگران، چقدر توانسته‌ایم نگرش‌ها و مدل‌های ذهنی نادرست آن‌ها را اصلاح کنیم؟ آیا عادت نکرده‌ایم به شکایت‌های خصوصی و لبخندهای ظاهری؟ به‌نظرتان کدام یک به‌تر است؟

دوست داشتم!
۵

مقاله‌ی هفته (۹) ـ زیاد فکر می‌کنیم یا کم؟

مایکل ای. نورتون استاد بازاریابی مدرسه‌ی مدیریت هاروارد معتقد است که همان‌طور که کم فکر کردن به یک موضوع بد است؛ زیادی فکر کردن هم بد است! مقاله‌ی این هفته بسیار کوتاه است؛ اما چند نکته‌ی جالب را نشان‌مان می‌دهد:

  1. در ادبیات آکادمیک، دو روش اصلی برای تصمیم‌گیری وجود دارد: الف ـ روش شهودی که مبتنی بر شهود آدم‌ها و استفاده از هیوریستیک‌ها و میان‌برهای تصمیم‌گیری است. اشکال این روش، بالا رفتن احتمال خطا یا انحراف در تصمیم‌گیری درست است. روش دیگر، روش کلاسیک تئوری تصمیم‌گیری و استفاده از روش‌های تحقیق در عملیات، درخت تصمیم و دیگر ابزارهای کمّی و کیفی از این دست است.
  2. در ادبیات موضوع ثابت شده که زیادی فکر کردن هم مضر است؛ اما مشکل این‌جا است که هیچ کس هنوز نمی‌تواند دقیقا نشان دهد که نقطه‌ی بهینه‌ی میزان فکر کردن برای تصمیم گرفتن کجاست. تأکید نورتون بر همین است که عموما اشکال فرایند تصمیم‌گیری مبتنی بر زیادی فکر کردن (!) نادیده گرفته می‌شود.
  3. یک خطای بسیار جالب زیادی فکر کردن که نورتون به آن اشاره می‌کند: تمرکز بر معیارهای اشتباهی برای ارزیابی گزینه‌های تصمیم. یعنی فرد تصمیم‌گیر، درگیر قضاوت در مورد متغیرهایی می‌شود که ربطی به مسئله‌ی او ندارند. مثالی که او می‌زند این است که مدیر آی‌تی یک سازمان می‌خواهد تعدادی لپ‌تاپ برای کارکنان سازمان بخرد. او برای ارزیابی گزینه‌ها شدیدا به ویژگی‌هایی مثل قدرت چند رسانه‌ای یا قدرت پردازش لپ‌تاپ توجه می‌کند؛ در حالی که برای کاربران اصلی آن لپ‌تاپ‌ها اندازه، وزن و وضعیت امنیت آن لپ‌تاپ‌ها مهم‌تر است.
  4. اما … آقای نورتون به یک نکته‌ی جالب دیگر هم اشاره می‌کند: مدیران وقتی می‌خواهند درباره‌ی آینده فکر کنند وسواس زیادی به خرج می‌دهند، گزینه‌ها را مدام وارسی و ارزیابی می‌کنند و کلّی فکر می‌کنند تا بالاخره تصمیم بگیرند (که نمونه‌ای از اشکال‌ این شکل تصمیم‌گیری را در نکته‌ی شماره‌ی ۳ دیدیم.) اما در هنگام اتخاذ تصمیمات عملیاتی، آن‌‌ها به این بهانه که “ثابت شده شهود من همیشه خوب جواب می‌ده”، تصمیمات را به صورت شهودی اخذ می‌کنند. و این‌جا یک اشکال دیگر پدید می‌آید.
  5. شهود عمدتا به صورت ناخودآگاه مبتنی است بر تجربیات قبلی آدم‌ها: وقتی چیزی یک بار کار کرده؛ نتیجه‌ی شهودی این است که دفعه‌ی بعد هم کار خواهد کرد. مثالی که نورتون می‌زند این است که مدیری قبلا کارمند بسیار خوبی داشته که از نظر ایجاد ارتباط چشمی هم خوب بوده. او برای انتخاب کارمند بعدی، معیار اصلی‌اش را برقراری ارتباط چشمی خوب در نظر می‌گیرد. متوجه شدید اشکال کار کجاست؟ شهود دو متغیر کاملا مستقل را با هم می‌سنجد!
  6. سرانجام این‌که آقای نورتون شیمی تصمیم‌گیری مغز را هم مطالعه کرده! (به حق چیزهای نشنیده!) او می‌گوید که از نظر فرایندهای درون مغز، تفاوتِ تصمیم‌گیریِ مبتنی بر روش‌های تصمیم‌گیری وتصمیم‌گیریِ شهودی را این‌جوری می‌شود نشان داد: وقتی یک روز با دوستان‌ات می‌ری کافه و سر فرصت از منوی کافه نوشیدنی مورد علاقه‌ات را انتخاب می‌کنی، به صورت سیستماتیک تصمیم‌ گرفته‌ای. اما یک روز بسیار سرد که خودت را به دکه‌ی روزنامه‌فروشی کنار خیابان می‌رسانی تا حتا شده یک لیوان آب داغ (!) بگیری و لااقل کمی گرم شوی، به صورت شهودی تصمیم گرفته‌ای.

این مقاله‌ی جذاب دو صفحه‌ای را از این‌جا دانلود کنید.

تئوری‌ تصمیم، یکی از جذاب‌ترین حوزه‌های علم مدیریت برای من است؛ به‌ویژه بخش روان‌شناسی‌اش! (اگر MBA را در دانشگاه صنعتی شریف یا دوره‌های دوم و سوم پلی‌تکنیک خوانده باشید، حتما پای درس استاد عزیز این درس آقای دکتر عیسایی نشسته‌اید و می‌دانید که چه می‌گویم.) باز هم در این حوزه مقاله خواهیم داشت.

(خودمونیم یک مقاله‌ی دو صفحه‌ای چقدر نکته داشت! :))

دوست داشتم!
۵
خروج از نسخه موبایل