“با توجه به بازیکنانی که در اختیار داریم و شروعی که در این فصل داشتیم، شانس زیادی برای قرار گرفتن در جمع چهار تیم اول جدول خواهیم داشت. بههمین خاطر اگر این فرصت را از دست بدهیم، بسیار ناامیدکننده خواهد بود. مسئلهی اصلی این است که در جمع چهار تیم اول قرار بگیریم. این به باشگاه از نظر مالی کمک خواهد کرد تا بتواند بازیکنان بهتری به خدمت بگیرد. فکر میکنم زمانی میتوانیم بگوییم مدعی قهرمانی هستیم که تا ۱۰ بازی پایانی همچنان در این جایگاه قرار داشته باشیم. اما تنها به خاطر یک شروع خوب، هدف اصلیمان را فراموش نمیکنیم.” (اسیتون جرارد؛ اینجا)
جرارد یکی از دوستداشتنیترین بازیکنان دههی اخیر فوتبال جهان برای من است. بهعنوان یک طرفدار چند آتشهی منچستر یونایتد، شاید اینکه جرارد در فهرست دوستداشتنیهای من بالاتر از مثلا وین رونی باشد، عجیب است؛ اما خوب خودم هم پاسخی برای این سؤال ندارم. 🙂
جرارد در گفتههایاش بهخوبی به سطوح مختلف هدفگذاری اشاره کرده است:
۱- هدف بلندپروازانه (بیهاگ): هدفی که دست یافتن به آن با امکانات فعلی نشدنی است؛ اما میشود رؤیایاش را داشت. شاید شد! (قهرمانی در لیگ برتر.)
۲- چشمانداز: هدف واقعبینانهای که در عین حال بهاندازهی کافی انگیزشبخش باشد (قرار گرفتن در جمع ۴ تیم برتر.)
۳-هدف بلندمدت: هدف واقعبینانهی کمّی که قابل متر کردن باشد (قرار داشتن در بین ۴ تیم اول در ۱۰ بازی آخر.)
۴- هدف میانمدت و کوتاهمدت: هدف واقعبینانهی شدنی که همین الان تحققاش در دستان من است (بردن بازی بعدی!)
در هدفگذاری، این چهار سطح هدفگذاری را فراموش نکنید. از بیهاگ شروع کنید و هدفهایتان را بهشکل مداوم به اهداف کوچکتر بشکنید تا به اهدافی برسید که شرح وظایف (To Do List) امروز و فردایتان را مشخص میکنند.
فرقی هم ندارد برای چه برنامهریزی میکنید: کسب و کارتان، مسیر شغلی حرفهایتان یا زندگی شخصیتان. برنامهریزی و هدفگذاری درست، کلید اصلی موفقیت شما هستند.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
وقتی از ارزش محصول یا خدمت سخن به میان میآید، معمولا همه به یاد قیمت و ارزش پولی محصول میافتند. این درست است که در نهایت همه چیز با “پول” سنجیده میشود؛ اما تمامی ارزش محصول یا خدمت با این نوع نگاه نمایان نمیشود. چه بسیارند محصولاتی که حتی با قیمت بسیار پایین خریداری نمییابند و چه اندکاند محصولاتی که هر قیمتی داشته باشند، صفی طولانی برای خرید آنها ایجاد میشود. بهنظر میرسد در این میان حلقهی مفقودهای وجود دارد: چرا این اتفاق رخ میدهد؟
پاسخ این است که مشتری برای محصول یا خدمت ما جدا از ارزش پولی آن ارزشهای دیگری نیز قائل است. در حقیقت مشتری برای خرید کردن، تنها براساس قیمت یا ارزش پولی تصمیم نمیگیرد؛ اگر چه این عامل، در تصمیم نهایی مشتری بسیار کلیدی است. اما چه عوامل دیگری در تصمیم نهایی مشتری برای قضاوت در مورد ارزشمندی محصول یا خدمت مؤثرند؟
نگاه سیستماتیک به تصمیم مشتری برای خرید میتواند ما را به سوی پاسخ صحیح هدایت کند. انسانها دارای ویژگیهای شخصیتی، تجربیات، اولویتها و نیازهای متفاوتی هستند. این تفاوتهای فردی همگی ـ چه بهصورت آگاهانه و چه بهصورت ناآگاهانه ـ روی تصمیم نهایی مشتری برای خرید تأثیرگذارند.
اما تمام ماجرا هم این نیست. تصمیمگیری تنها براساس اطلاعات درونی صورت نمیگیرد و نیازمند دادههایی است که از محیط به انسان منتقل میشوند. بهدلیل محدودیتهای حواس ادراکی بشر، هر فردی در مواجهه با یک پدیده (که در اینجا یک محصول یا خدمت است)، برداشت متفاوتی نسبت به آن پدیده با دیگری خواهد داشت. البته حدود ۸۰ درصد این برداشتها با یکدیگر یکسان هستند. حالا بیایید ارتباط میان برداشت مشتری با ارزش محصول یا خدمت را بررسی کنیم.
از نگاه استراتژیک برداشت مشتری از “ارزش” محصول یا خدمت را “ارزش ادراکی” میگوییم. ارزش ادراکی از هر دو عامل منطق و احساس تشکیل شده است. بخش منطقی ماجرا همان ۸۰ درصد ادراک مشابه میان افراد مختلف در تحلیل ارزش محصول است و بخش احساسی هم ۲۰ درصد باقیمانده. اما ماجرا وقتی جالب میشود که توجه کنیم در اغلب موارد احساس بر منطق برتری دارد و در نتیجه اگر بتوانیم مشتری را از نظر احساسی مجذوب کنیم، دیگر نیازی به متقاعد کردن او برای خرید نداریم.
بههمین دلیل در چند سال اخیر، “بازاریابی حسی” که بر فروش محصول / خدمت براساس تأثیرگذاری روی احساس مشتری متمرکز است، در دنیای کسب و کار مورد توجه جدی قرار گرفته است. بازاریابی حسی به آن ۲۰ درصد احساس مشتری میپردازد و معتقد است که ۸۰ درصد ارزش ادراکی منطقی محصول / خدمت، کارکردهای حداقلی است که باید حتما در محصول / خدمت وجود داشته باشند تا در میان گزینههای مورد بررسی مشتری قرار بگیرد. بنابراین برای موفقیت در فروش، باید روی عاملی متمرکز شد که محصول / خدمت ما را از رقبا متمایز میکند. پیش از این این عامل تمایز یا “مزیت رقابتی” تنها روی ویژگیهای کارکردی محصول / خدمت متمرکز بود؛ یعنی اینکه چطور محصول / خدمت ما از رقبایاش بهتر کار میکند یا چه کارکردهای متمایزی دارد. مثلا به تبلیغات لوازم خانگی دقت کنید. در آنجا تمرکز بر روی این است که کدام تلویزیون تصویر شفافتر و باکیفیتتری دارد، کدام یخچال کارهای بیشتری انجام میدهد (مثل یخچالی که تلویزیون دارد!)، کدام لباسشویی حجم بیشتری لباس را با مصرف آب پایینتری میشوید و کدام جاروبرقی قدرت مکش بیشتری دارد. میبینید؟ تمرکز روی کارکردها است. اما بازاریابی امروز از ویژگیهای کارکردی گذشته و روی عامل دیگری تمرکز دارد که “تجربهی مشتری” نامیده میشود.
تجربهی مشتری چیز عجیب و غریبی نیست. تجربهی مشتری دو عامل کلیدی دارد: من باید محصول / خدمتی بسازم که درست کار کند و حس خوب و هیجانانگیزی به مشتریان بدهد. وقتی از ابتدای طراحی محصول / خدمت تمرکز روی ایجاد حس خوب برای مشتری باشد، ارزش ادراکی حسی نیز در محاسبات طراح و سازنده و فروشنده در نظر گرفته میشود و نتیجهاش این میشود که قیمت نهایی نیز براساس هر دو عامل محاسبه میشود.
اما وقتی نقطهی شروع حس مشتری باشد و نه کاری که باید محصول / خدمت انجام دهند، تحولی بنیادین در تفکر ما نسبت به طراحی و ساخت و فروش محصول / خدمت ایجاد میشود. حالا مسئله این نیست که به مشتری نشان دهیم مشکل او چگونه حل میشود: تنها کافی است مشتری درک کند نیاز / مشکلی دارد که راهحل آن در دست ماست! وقتی مشتری چنین ارتباطی با برند / محصول / سرویس ما برقرار کند، دیگر رقابتی در میان نیست. مشتری بهصورت پیشفرض ـ و در بسیاری مواقع بدون فکر کردن ـ ما را انتخاب میکند و حتی به فکر وجود داشتن رقبای ما هم نمیافتد. حالا ما در بازاری رقابت میکنیم که رقیبی نداریم و این یعنی یک “اقیانوس آبی” را برای خودمان خلق کردهایم!
“یک بازیکن باید به خودش ایمان داشته باشد. اگر این طور نباشد، اوضاع چه در داخل و خارج از زمین خوب پیش نخواهد رفت. مثبت فکر کردن و به خود ایمان داشتن مهم است؛ نهتنها در فوتبال، بلکه برای پیشرفت کردن به عنوان یک انسان.” (شینجی کاگاوا؛ اینجا)
کاگاوا به نکتهی قشنگی اشاره کرده است: مثبتاندیشی فقط بهدرد این نمیخورد که فشار و دردهای زندگی را کمتر کنیم؛ بلکه برای پیشرفت کردن لازم است. ولی چرا؟ چون مثبتاندیشی باعث میشود که ایمان پیدا کنم که:
۱- آینده ساختنی است نه باختنی؛
۲- خود من مسئول ساختن آینده هستم و میتوانم هم بسازمش!
در حقیقت مثبتاندیشی چون باعث تغییر عملکرد میشود به موفقیت میانجامد؛ نه اینکه خودش عامل موفقیت باشد. بنابراین کنار آن آدمک غرغروی درونیتان برای یک آدمک خوشرو و پرلبخند هم جای کوچکی باز کنید. من خودم اثرش را تجربه کردهام؛ ضرر نمیکنید!
بهنظرم لازم است یک جملهی انرژیبخش استاد سابق همین جناب کاگاوا در تیم دورتموند یعنی یورگن کلوپ دوستداشتنی را هم ـ که قبلا نوشته بودم ـ اینجا یادآوری کنم: “اگر میخواهید نتیجهی ویژهای بگیرید، باید احساس ویژهای داشته باشید!
مقدمه ـ مهدی مسکین یکی از دوستان متخصص و خوب من و مدیر پروژهی دوستداشتنی بیپتونز است. در این پست یادداشت جالب مهدی را دربارهی جذابترین شغلهای دنیای امروز با هم میخوانیم:
بخواهیم یا نخواهیم دنیا تغییر میکند و سریع هم تغییر میکند. و اگر ما این تغییر را متوجه نشویم یا دیر متوجه شویم، طبیعی است که از قافله عقب میمانیم. آنوقت حکایتمان میشود حکایت نوکیا با آن گوشیهای پر امکانات، میشود حکایت واکمنهای سونی، یا تلفنهای ثابت پاناسونیک، یا برگردیم عقبتر، حکایت نوار کاستهای TDK که امروز خبر چندانی از هیچکدامشان نیست.
چه کنیم؟
مشخص است دیگر! باید همراه با تغییرات دنیا، معلومات و مهارتهای خودمان را بهبود دهیم. زیاد یاد بگیریم، خوب فکر کنیم و دقیق عمل کنیم.
در دنیا چه خبر است؟
در طول ۵ سال گذشته در دنیای فناوری شغلهایی ایجاد شدهاند که در سال ۲۰۰۸ هیچ خبری از آنها نبود. این شغلها نشان میدهند که تغییرات فضای فناوری چه بوده و اگر کسی بخواهد در این حوزه کار کند، باید چه توانمدیهایی داشته باشد. اینفوگرافی زیر را ببینید:
حالا با این اوصاف، ۵ سال بعد شما چه کارهاید؟ چقدر تخصص دارید؟ رتبه شغلیتان چیست؟ چقدر درآمد دارید؟
ما با چند پرسش و یک حساب و کتاب مدرسهای میتوانیم به شما بگوییم که اگر علاقهمند به دنیای فناوری هستید، ۵ سال بعد درآمد ماهیانهتان چقدر است. کافی است این پرسشنامه را تکمیل کنید تا نتایج حداکثر ظرف ۲۴ ساعت برای شما ارسال شود و البته منتظر یک غافلگیری اساسی هم باشید!
اول چهار پیشنهاد جذاب دارم برای دو هفتهای که در پیش داریم: همایش بزرگ استراتژیهای سرمایهگذاری در سال ۹۳ بههمت اقتصاد آنلاین (اینجا)، همایش پرسنال برندینگ چارگون (اینجا)، استارتآپویکند دانشکدهی فنی دانشگاه تهران (اینجا) و سرویس جم تهران ۹۲ (اینجا). از لینکهایی که گذاشتم با برنامهها آشنا شوید و دوست داشتید در آنها ثبتنام کنید. من در دومی و سومی حضور خواهم داشت و در اولی و دومی بهدلیل همزمانی با استارتآپویکند احتمالا نباشم (شاید هم بودم!) ولی خوب همهی این برنامهها عالیاند. از دستشان ندهید. 🙂
با این اوصاف برویم سر وقت کار خودمان. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
عموما وقتی هر جا حرف از “ایجاد تغییر” پیش میآید، مدیریت “مقاومت در برابر تغییر” نیز موضوع مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد. میدانیم که از بین بردن کامل مقاومت در برابر تغییر نه ممکن است و نه مطلوب؛ چرا که به انرژی و منابعی که باید برای این کار صرف شود نمیارزد. حتی اگر بشود در ظاهر مقاومت را از بین برد هم نیروهای پنهان مقاوم در برابر آن میتوانند بهمراتب قدرت بیشتری پیدا کنند. بنابراین باید مقاومت در برابر تغییر را کنترل و مدیریت کرد و نه نابود! البته همهی این مقاومتها نیز نادرست نیستند. چه بسا مقاومت یک فرد در برابر تغییر، به شناسایی جنبههای منفی پنهان ماندهی آن تغییر بیانجامد.
مسئلهی اصلی اینجاست که منشأ مقاومت در برابر تغییر هم میتواند افراد باشند و هم سازمان (و هم هر دوی آنها.) در حالی که عوامل مقاومت در برابر تغییر در سطح سازمانی بسیار شناخته شدهاند، نقش عوامل فردی عموما نادیده گرفته شده است. مسئله، تفاوت میان “من میخواهم تغییر ایجاد کنم” تا “من تغییر ایجاد کردم” است! من هم بارها خواستهام در زندگیام تغییر ایجاد کنم؛ اما نشده و نتوانستهام و دست آخر، همهی دنیا را مقصر دانستهام بهجز خودم.
بنابراین بهتر است به بررسی عوامل مقاومت در برابر تغییر در سطح فردی بپردازیم:
عادت: خیلی از اوقات فرد ایجاد تغییر را نمیپذیرد؛ فقط به این دلیل که به روش موجود انجام کار عادت کرده است!
احساس عدم امنیت: تغییر روشهای معمول که برای فرد شناخته شده است، در انسان ایجاد نگرانی و عدم امنیت میکند.
عوامل اقتصادی: ممکن است افراد احساس کنند تغییر بر میزان حقوق و دستمزد آنها اثرگذار است و در نتیجه در برابر آن مقاومت کنند.
ترس از ناشناختهها: تغییر قرار است عامل جدیدی را جایگزین عامل شناخته شدهی امروز بکند. تا وقتی که فرد این عامل جدید را نشناسد، طبیعی است که دچار نگرانی در مورد آن شود. آیا در بهکارگیری آن موفق خواهد شد؟ آیا تفاوت روش جدید با روش قبلی خیلی زیاد است و فرد باید تلاش قابل توجهی برای یادگیری آن انجام دهد؟ و سؤالات دیگری از این دست باعث میشوند تا فرد از ترس مواجهه با ناشناختهها، در برابر پذیرش آنها مقاومت کند.
فقدان آگاهی: بعضی وقتها فرد یا نمیداند که باید از روش جدید استفاده کند و یا نمیتواند ماهیت روش جدید را بفهمد. بنابراین کار را همچنان به روش قدیمی انجام میدهد (مدیران قدیمی که هنوز ایمیل ندارند را دیدهاید؟)
عوامل اجتماعی: ممکن است فرد از اینکه با پذیرفتن روش جدید دیگران در مورد او چه فکر میکنند بترسد و در نتیجه در برابر تغییر مقاومت کند. در جاهایی که تغییر با هنجارهای عمومی (هر چند غلط) سازمانی و اجتماعی همخوانی ندارند، این شکل مقاومت در برابر تغییر بسیار اهمیت مییابد.
چه در جایگاه مدیریت باشیم و چه در زندگی شخصیمان نیازمند تغییر باشیم، برای پذیرش تغییر نیاز داریم تا بیاموزیم و کشف کنیم چرا یک انسان در برابر تغییر مقاومت میکند. به این ترتیب میتوانیم ببینیم که چرا تغییر نمیکنیم و چرا تغییر نمیکنند. 🙂
بسیاری از افراد مشکل اصلی خود را در کسب و کارشان نبود سرمایهی کافی میدانند: “وای اگر فلانقدر پول داشتم …” ترجیعبند ثابت بسیاری از صاحبان کسب و کارهای کوچک است. واقعیت این است که این نوع نگاه آنقدرها هم که ما فکر میکنیم درست نیست. سرمایه در شروع کسب و کار شرط لازم است اما کافی نیست. یک ایدهی بد با بیشترین پول هم بهجایی نمیرسد. در مقابل ایدههای جذاب و جدید، حتی با کمترین میزان پول هم میتوانند به موفقیت برسند. داستان زندگی کارآفرینان بزرگ و موفق را که بخوانید میبینید که خیلی وقتها نداشتن پول آخرین مشکلی بوده که آنها داشتهاند! (مثلا داستان زندگی استیو جابز یا آقای بهروز فروتن کارآفرین موفق ایرانی را بخوانید.) بنابراین اگر ایدهی جذابی دارید که میدانید میتواند در بازار بسیار موفق باشد، برای شروع کردن تردید نکنید.
وقتی تصمیم به شروع گرفتید پیش از هر چیز باید کسب و کار کوچکتان را همانند یک موجود زنده ببینید. موجودی که چند سالی “عمر” میکند و روزی بهدنیا میآید و متأسفانه روزی دیگر این دنیای فانی را ترک میکند. در ادبیات مدیریت به ماجرای زندگی یک کسب و کار “چرخهی عمر” گفته میشود.
برای این منظور چرخهی عمر سازمان به چند نقطهی کلیدی تقسیم میشود. نقاطی که همچون قرارگاههای کوهپیمایی هستند که هر نقطه در ارتفاع خاصی قرار دارد، دارای ویژگیهای خاص خود هستند. بنابراین در طول دوران رشد کسب و کار، وضعیت و ویژگیهای سازمان تغییر میکنند تا به یک نقطهی مشخص برسد. مراحل ایجاد یک کسب و کار کوچک عبارتند از:
آغاز: در این مرحله کارآفرین بعد از یافتن ایدهای جذاب برای پاسخگویی به یک نیاز مشخص در بازار، راهاندازی کسب و کار کوچکش را کلید میزند. این مرحله با عرضهی محصول یا خدمت به بازار پایان مییابد.
بقا: در طول یک تا سه سال اول، هر کسب و کار کوچک باید برای ماندن در بازار با رقبا رقابت کند.
رشد: در مرحلهی بعد کسب و کار رونق میگیرد و فروش آن رشد مییابد.
توسعه: با رسیدن کسب و کار به یک نقطهی نسبتا باثبات، مالکان آن مجبور میشوند برای کنترل هزینهها و حفظ ثبات و اثربخشی سازمان، دست به توسعهی نظامهای سازمانی نظیر نظامهای برنامهریزی و بودجهبندی و کنترل بزنند.
بلوغ: در این مرحله کسب و کار تبدیل به یک شرکت معتبر در حوزهی کاری خودش میشود. مهمترین وظیفهی حداقلی مالکان و مدیران کسب و کار در این مرحله، حفظ سازمان در نقطهای است که در آن قرار گرفته است.
اما چرا در عنوان مطلب از “قصه” صحبت کردهام؟ حداقل بهدلایل زیر:
۱- قصه و داستان چیزی است که در ابتدا وجود خارجی ندارد؛ اما میتواند بهدست خود ما در دنیای واقعی محقق شود.
۲- قصه هم منطق دارد و هم با احساسات در ارتباط است.
۳- قصه باورکردنی است!
۴- قصه هم روایتگر یک مسیر است و هم روایتگر یک لحظه و یک دوره از زندگی.
۵- قصه بهترین راه برای متقاعد کردن دیگران است.
در سالهای اخیر، موضوع قصهگویی در حوزههای مختلف دنیای کسب و کار بهشدت مورد توجه قرار گرفته است. این موضوع بهویژه در مباحث مربوط به: فروش ایدهی کسب و کار به سرمایهگذاران و فروش محصول به مشتری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شده است.
داستان کسب و کار و محصول شما چیست؟ قصهی زندگی حرفهای خودتان بهعنوان یک برند شخصی چطور؟ پاسخ به این سؤالات، راه جدیدی برای فروش جلوی پای شما میگذارند.
“بارسا باشگاه بزرگی است. با بازیکنانی که اینجا داریم، مشخص است که یک ما سبک بازی خاص داریم. تمرکز رسانهها همیشه روی مالکیت توپ بارسا است. اما ضروری است که به متغیرهای دیگری هم توجه کنیم که آنها هم در دیانای بارسا وجود دارند. مثلا رونالد کومان عادت داشت پاسهای مورب بلند برای هریستو استویچکوف بفرستد.” (تاتا مارتینو؛ سرمربی بارسا؛ اینجا)
یکی از سؤالاتی که معمولا در همان اولین گامهای تدوین برنامهی استراتژی کسب و کار با آن مواجهیم، تعیین “فلسفهی وجودی کسب و کار” است. شنیدید که بعضیها میگویند من به پوچی فلسفی رسیدم؟ این آدمها در واقع منظورشان این است که هدف و دلیل و انگیزهای برای زندگی ندارند (و آیا ما بهعنوان یک متخصص حرفهای اینها را داریم؟) بههمین شکل هر کسب و کاری نیز بدون داشتن دلیلی برای زنده بودن و هدفی برای رسیدن به روزمرگی میافتد که نتیجهی آن، تسریع رسیدن کسب و کار به سراشیبی افول در چرخهی عمر آن است.
اما منظور از فلسفهی وجودی چیست؟ تاتا مارتینو مربی دوستداشتنی این روزهای بارسا پاسخ جالبی به این سؤال داده است: فلسفهی وجودی همان دیانای کسب و کار است! اما دیانای چیست؟
“دیانای اسید دزوکسی ریبونوکلئیک، یک اسید نوکلئیک است که حاوی دستورات ژنتیکی مورد استفاده برای رشد و نمو و کارکرد همهی جانداران است. نقش اصلی مولکول دیانای ذخیرهی درازمدت اطلاعات ژنتیکی است.دیانای را اغلب با مجموعهای از نقشهها مقایسه میکنند، چرا که حاوی دستورات مورد نیاز برای ساخته شدن تمام اجزای دیگر سلولها است.” (اینجا)
بنابراین دیانایطرح و نقشه و روش ساخته شدن یک سیستم زنده و پویااست: اینکه این سیستم از چه اجزایی ساخته شده است و چطور باید آن را از ابتدا ساخت و توسعه داد. در حوزهی کسب و کار، نقش فلسفهی وجودی همین است. فلسفهی وجودی پاسخ همان سؤال “دلیل و هدف زندگی کسب و کار من جیست؟” است. اینکه کسب و کار شما “آمدنش از بهر چه بود”، “از کجا آمد، کجاست و به کجا میرود” و البته اینکه “داستانش چیست؟”
معمولا فلسفهی وجودی کسب و کارها را با پاسخ به سه سؤال زیر تدوین میکنیم:
۱- چه نیازی در دنیای واقعی و در درون خودتان باعث راهاندازی این کسب و کار شد؟
۲- گروههای هدف مشتری اصلی شما چه کسانی هستند؟
۳- مزیتهای رقابتی یا همان شایستگیهای اصلی این کسب و کار کداماند؟ ما چه چیزی داریم که دیگران ندارند؟ یا به بیان دیگر: چرا مشتریان باید من را انتخاب کنند، نه رقیبم؟
پاسخ این سه سؤال ظاهرا ساده در کنار هم سازندهی فلسفهی وجودی هر کسب و کار هستند. میبینید که فلسفهی وجودی، کسب و کار را در حالت مطلوب و غاییاش توصیف میکند.؛ پس یک رؤیای بزرگ دستیافتنی است! کسب و کار براساس این طرح و نقشهی بزرگ، از نقطهای شروع میشود و مدام رشد و توسعه مییابد تا سرانجام روزی به “قامت بلند تمام”ش درآید.
اما تاتا مارتینو به نکتهی مهمی اشاره کرده است: معمولا در طول دوران حیات یک کسب و کار، بهدلایل مختلف ـ بهویژه امکانات موجود ـ یک یا چند جزء فلسفهی وجودی کسب و کار نمود بیشتری مییابند و بهنوعی تبدیل به نماد آن کسب و کار میشوند. بهعنوان مثال: همه بارسا را با مالکیت توپ میشناسند. تیمهای مورینیو با سبک دفاعی و ضدحملههای برقآسایشان معروفاند. بههمین شکل در حوزهی کسب و کار همه آیبیام را شرکت سختافزاری میدانند (در حالی که بیش از ۹۰ درصد درآمد آیبیام از نرمافزار و خدمات است!) یا مکدونالد اگر چه رستوران زنجیرهای مشهوری است؛ اما کسب و کار واقعیاش خرید و فروش مستقلات است! در این مثالها، واقعیت کسب و کار با آنچه در نگاه و باور عامهی مردم است متفاوت است؛ اما نکتهی کلیدی ماجرا این است که نگاه مدیران به مذل کسب و کارشان، نگاه درستی است و آن باور عمومی مردم (برند) هم برای توسعهی شهرت این کسب و کارها و پول درآوردن از مشتریان واقعیشان (که در مورد هر دو شرکت کسب و کارها هستند!) مفید است. مشکل جایی پیش میآید که مدیران کسب و کار هم به دام این نگاههای بخشینگر بیفتند و هویت و فلسفهی وجودی کسب و کار را با روشهای اجرایی و تاکتیکهای مقطعی اشتباه بگیرند!
تاتا همین را دارد میگوید. او میگوید که اگر چه بارسا با “توتال فوتبال” و “حفظ توپ”ش معروف است؛ اما همین تیم در همین سبک بازی (=فلسفهی وجودی)، در سالهای نهچندان دور از روشهای دیگر بازی هم استفاده کرده است. مارتینو میگوید که اگر چه هویت و دیانای ما ثابت است؛ اما روش اجرای این دیانای میتواند متنوعتر باشد (همانطور که در هستی میبینیم از یک نوع دیانای، چه تنوع حیرتانگیزی از جانداران منحصر بهفرد را شاهدیم!)
میدانیم که خلقت از دیانای آغاز میشود و بدون آن پابرجا باقی نمیماند و میدانیم که دیانای، تنها عامل بیولوژیکی منحصربهفرد بودن ما در این دنیای خاکی و فانی است. در دنیای کسب و کار هم فلسفهی وجودی کسب و کار همانند دیانای عمل میکند و کلید اصلی بقا و رشد و توسعهی کسب و کارها است. دیانای کسب و کار شما چیست؟ آن را همین امروز دریابید!
آخر هفته مهمان دوستان عزیزم در استارتآپویکند ساری بودم. یک تجربهی جذاب دیگر کنار دوستان عزیز خودم و البته کلی جوان باانگیزه. 🙂 تازه از سفر برگشتهام و اولین کارم نوشتن پست لینکهای هفته با ۲۴ ساعت تأخیر است.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.