“«بعد از گذشت سه چهار سال دیگر هر چه لازم بوده تجربه کردهام. از بارسلونا هم بعد از چهار سال که با موفقیتهای متعددی هم همراه بود جدا شدم. من عقیده دارم برای بهتر شدن نیاز است دشمن داشته باشی! این دشمن میتواند چالشهای جدید تو باشد. باید همواره به جدال با چالشهای تازه رفت.» او با اشاره به اینکه هر چه چالش در بایرن وجود داشته را تجربه کرده و تغییر سیستم در این تیم ـ یعنی رویکرد استفاده از سه مدافع و بردن فیلیپ لام به پست هافبک دفاعی ـ هم برایش تکراری شده است، افزود: «بهعنوان مربی باید همواره واکنشهای جدید و متفاوتی داشته باشی تا میزان هیجان را بالا نگه داری، حتی برای بازیکنان. در غیر این صورت همه چیز تکراری، یکنواخت و خستهکننده میشود.»” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
راستش شرح خاصی بر جملات مثل همیشه درخشان پپ ندارم؛ جز اینکه برای پایدار ساختن موفقیت و غنیسازی کیفیت زندگی شغلی و شخصی حرفهای او را بهخاطر بسپارید!
“بازی من زیر نظر گواردیولا تهاجمیتر نشده است؛ چون من فصل گذشته بیشتر گلزنی میکردم ولی امسال بازی من تغییر کرده و متفاوت شده. راستش را بخواهید پست بازی من آنقدرها هم تغییر نکرده. پپ گواردیولا از کیفیت فوتبالی من آگاه است و میداند که من در جناح راست بازی میکنم. شاید بازی ما کمی متفاوت بود؛ ولی فکر میکنم در مجموع بخش عمدهای از بازی و نقش من مثل قبل است.” (فیلیپ لام؛ اینجا)
پپ فصل گذشته پست فیلیپ لام را تغییر داد و او را از دفاع راست به خط هافبک آورد. بهگواه نظر کارشناسان، لام در این پست جدید توانمندیهای جدیدی را از خودش بهنمایش گذاشت و حتی به باور بسیاری، دلیل بازیهای درخشان لام در جام جهانی همین تغییر پست او بود. اما خود لام حرف جالبی زده است. او میگوید حس من این است که بازیام متفاوت شده؛ اما من در شیوهی فوتبال بازی کردنم تغییر خاصی حس نمیکنم!
کار رهبران بزرگ در ایجاد تغییرات ماندگار در درون انسانها همین است. آنها عملکرد و نتایج آدمها را تغییر میدهند، بدون اینکه خود آنها تغییر محسوسی را در شیوهی کار کردن خود حس کنند. بزرگترین مانع در پذیرش تغییر توسط آدمها همین است: اینکه میخواهیم آدمها را تغییر بدهیم نه عملکرد و رفتارشان را. وقتی به ایجاد تغییر از این زاویه نگاه کنیم به نقش مهم “تمرین” پی میبریم: تمرین روشهای درست بهتدریج ـ بهشکل آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه ـ باعث شکستن عادتها و ذهنیتهای نادرست و از آنجا تغییر عملکردها و رفتارها میشود.
من معمولا داستان سه تغییر بزرگ کارراههی شغلیام که ریشه در سه شکست بزرگ داشتند را در گپهای دوستان و کلاسها و سخنرانیهایام زیاد توضیح میدهم. بد ندیدم این تجربه را در گزارهها هم مستند کنم:
تصویر اول ـ ابتدای سال ۱۳۸۸: سه سال است که در یک شرکت مشاورهی معتبر بهعنوان کارشناس کار میکنم. حسم این است که در این شرکت دیگر جایی برای پیشرفت ندارم. هر کاری که میشده در این شرکت یاد گرفتهام و هر تجربهای که لازم بوده، کسب کردهام. من کارشناس بالغی شدهام که در این شرکت در حال هرز رفتن هستم! چون بهاندازهی توانم مسئولیت به من نمیدهند. چون بهاندازهی دانشم کار تخصصی انجام نمیدهم. و دهها چون دیگر! پس حالا وقت یک تغییر بزرگ است! با این تصور، کارم را عوض کردم. یک ماه در یک شرکت مشاورهی معتبر و مشهور دیگر کار کردم. اما شکست خوردم و به شرکت قبلی برگشتم! تجربهی این تغییر به من آموخت که برای رسیدن زمان تغییر بزرگ باید بهاندازهی کافی صبور باشی و به نشانهها توجه کنی.فهمیدم که تغییر شغل با هدف ترک محیط کاری غیرجذاب و ظاهرا غیرقابل تحمل ـ و نه با هدف رفتن به یک محیط کاری جذاب ـ انتخاب درستی نیست!
تصویر دوم ـ انتهای سال ۱۳۹۰: سه سال از آن تغییر قبلی گذشته است. در این سه سالی که از ادامه دادن به کار در شرکت اول گذشته، تجربیات بسیار ارزشمندی کسب کردهام: تجربهی تولید محتوا (خبرنامهی آموزشی شرکت که هنوز از محتوای آن گاهی وقتها در یادداشتهای مطبوعاتیام استفاده میکنم!)، تجربهی نوشتن انواع و اقسام پروپوزال و تهیهی پیشنهاد پروژه و شرکت در مناقصات، تجربهی مذاکره در سطوح مختلف مدیریتی و فنی، تجربهی مدیریت پروژه، تجربهی فضای ارتباطی از سالم تا مسموم و … مدرک کارشناسی ارشدم را هم همان سال گرفته بودم. از سوی دیگر اینبار بهدلایل مختلف برایم روشن بود که عمر حضور من در آن سازمان بهپایان رسیده است (تصمیم به تغییر البته از میانههای سال ۹۰ شروع شد که شاید بعدها در مورد اتفاقات آن دوره بنویسم.) چهار ماه پایانی سال ۹۰ هم برای من چه از نظر شخصی (با مرگ دو نفر از عزیزترین آدمهای زندگیام و ماجراهای دردناک پیامد آنها …) و چه از نظر شغلی دردناک و غیرقابل تحمل بود. (و هنوز نمیدانم که چطور تاب آوردم …)
در روزهای پایانی سال کمکم به نتیجه رسیدم که شکستهای پی در پی من در زندگی شخصی و شغلی نشانههای رسیدن زمان تغییر هستند. دیگر اطمینان داشتم که زمان تغییر فرا رسیده است. یک مرحلهی زندگی بهپایان رسیده بود و من با اصرار به باقی ماندن در آن مرحله، روز بهروز در هم شکستهتر میشدم. اما خوبی ماجرا این بود که میشد مرحلهی بعد را شروع کرد (هر چند نمیدانستم چگونه؟) بدین ترتیب بود که سال ۹۱ را با بیکاری خودساخته شروع کردم. یک ماهی لذت بیدغدغهگی بیکاری را تجربه کردم، مسئولیتهای قبلیام را بهپایان رساندم و بعد از چند سال کار شبانهروزی کمی استراحت کردم. خیلی زود مرحلهی جدید زندگی شغلیام با شروع بهکار در شرکتی تازهتأسیس با موضوع فعالیت جذاب آغاز شد. این مرحلهی جدید با تجربیات بسیار جذابتری ادامه یافت. تلاشهایم در طول سالهای قبل در همین گزارهها بیاجر نماند و من از طریق مخاطبان و دوستان بزرگوارم موفق شدم همکاری با شرکتها و سازمانهای مختلفی را در حوزهی مورد علاقهام ـ تدوین استراتژی ـ تجربه کنم. تجربهی این بار تغییر به من آموخت که کارمندی برای دیگران، تنها مسیر شغلی پیش روی آدمها نیست و میشود کارمند هم نبود!
تصویر سوم ـ میانههای سال ۱۳۹۲: دو سال بعد از تغییر بزرگ قبلی را به کار در همان شرکت گذراندم. تجربیات جالبی در این کار کسب کردم. با حوزهی کسب و کاری جذابی آشنا شدم که بعدها در موردش در همین گزارهها خواهید خواند و با تخصص من هم در ارتباط بود. درگیر چند پروژهی تحلیل و طراحی کسب و کار شدم. شبکهی ارتباطی حرفهایام گسترش بیشتری یافت. در همین دوران دچار چند بحران هویتی بزرگ شدم: من کیام؟ تخصصم چیست؟ در چه حوزهای میتوانم کار کنم؟ اصلا چشمانداز شغلیام چیست؟ دوباره در کارم دچار تردید و مشکل شدم و بهدلیل همین بحرانهای هویتی، چندین و چند موقعیت شغلی و پروژهی جذاب را از دست دادم. خودم میدانستم مشکل کجاست: درد تغییر بزرگ داشت باز هم مرا آزار میداد … شروع به فکر کردن و تحقیق کردم. در عین حال به پیشنهاد یکی از دوستان، سه ماه پایانی سال ۹۲ هم تجربهی کار کردن در یک سازمان بزرگ را (که همیشه میدانستم یکی از ضعفهای جدی من است) بهدست آوردم. این تجربهی آخری اما مرا به پاسخ درست پرسشام بزرگام “کیام من؟” نزدیکتر کرد. و سرانجام از مجموع این تجربهها، تغییر بزرگ بعدی خودش را به من نشان داد: نمیشود کارمند بود؛ من برای کارمندی ساخته نشدم! (دربارهی این راهیافتگی و رهایی از سردرگمی هم بعدها خواهم نوشت.)
امروز که به این تجربهها نگاه میکنم (و در نگاهی گستردهتر به کل زندگیام در این ۳۰ سال) میبینم که چه درسی عمیق در پس روزهای سخت و سهل زندگی نهفته است:
هر تغییر بزرگی زمان خاص خودش را دارد و گذشتن بهسلامت از این گردنه، پاداش کسانی است که بهاندازهی کافی صبورند.
هر تغییر بزرگی با دردی بسیار بزرگ آغاز میشود؛ دردی که به جان آدم میافتد و زندگی را به پایینترین نقطهی نمودار سینوسی زندگی میکشاند؛ اما … إن مع العسر یسرا! در پی هر سختی، گشایشی بزرگ در راه است.
هر تغییر بزرگی نشانههای درخشانی دارد که دیدنشان کار سختی نیست؛ تنها کافی است بهاندازهی کافی به شور درون باور و ایمان داشته باشی و هیچوقت و هرگز دست از تلاش برای رسیدن برنداری!
نگاه به آینده. تلاش برای تغییر. شور درون. اعتقاد و اعتماد به “مقصد خود راه میتواند باشد.” بلند شدن بعد از بزرگترین شکستها. وقتی به این سه تصویر و سه تغییر در پی آنها فکر میکنم، لبخندی از رضایت بر لبانام مینشیند و بهیاد میآورم زیبایی داستان زندگیام در این است که هنوز برای تلاش و انتظار رسیدن، زمانی هر چند اندکتر از قبل باقی است. 🙂
عموما وقتی هر جا حرف از “ایجاد تغییر” پیش میآید، مدیریت “مقاومت در برابر تغییر” نیز موضوع مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد. میدانیم که از بین بردن کامل مقاومت در برابر تغییر نه ممکن است و نه مطلوب؛ چرا که به انرژی و منابعی که باید برای این کار صرف شود نمیارزد. حتی اگر بشود در ظاهر مقاومت را از بین برد هم نیروهای پنهان مقاوم در برابر آن میتوانند بهمراتب قدرت بیشتری پیدا کنند. بنابراین باید مقاومت در برابر تغییر را کنترل و مدیریت کرد و نه نابود! البته همهی این مقاومتها نیز نادرست نیستند. چه بسا مقاومت یک فرد در برابر تغییر، به شناسایی جنبههای منفی پنهان ماندهی آن تغییر بیانجامد.
مسئلهی اصلی اینجاست که منشأ مقاومت در برابر تغییر هم میتواند افراد باشند و هم سازمان (و هم هر دوی آنها.) در حالی که عوامل مقاومت در برابر تغییر در سطح سازمانی بسیار شناخته شدهاند، نقش عوامل فردی عموما نادیده گرفته شده است. مسئله، تفاوت میان “من میخواهم تغییر ایجاد کنم” تا “من تغییر ایجاد کردم” است! من هم بارها خواستهام در زندگیام تغییر ایجاد کنم؛ اما نشده و نتوانستهام و دست آخر، همهی دنیا را مقصر دانستهام بهجز خودم.
بنابراین بهتر است به بررسی عوامل مقاومت در برابر تغییر در سطح فردی بپردازیم:
عادت: خیلی از اوقات فرد ایجاد تغییر را نمیپذیرد؛ فقط به این دلیل که به روش موجود انجام کار عادت کرده است!
احساس عدم امنیت: تغییر روشهای معمول که برای فرد شناخته شده است، در انسان ایجاد نگرانی و عدم امنیت میکند.
عوامل اقتصادی: ممکن است افراد احساس کنند تغییر بر میزان حقوق و دستمزد آنها اثرگذار است و در نتیجه در برابر آن مقاومت کنند.
ترس از ناشناختهها: تغییر قرار است عامل جدیدی را جایگزین عامل شناخته شدهی امروز بکند. تا وقتی که فرد این عامل جدید را نشناسد، طبیعی است که دچار نگرانی در مورد آن شود. آیا در بهکارگیری آن موفق خواهد شد؟ آیا تفاوت روش جدید با روش قبلی خیلی زیاد است و فرد باید تلاش قابل توجهی برای یادگیری آن انجام دهد؟ و سؤالات دیگری از این دست باعث میشوند تا فرد از ترس مواجهه با ناشناختهها، در برابر پذیرش آنها مقاومت کند.
فقدان آگاهی: بعضی وقتها فرد یا نمیداند که باید از روش جدید استفاده کند و یا نمیتواند ماهیت روش جدید را بفهمد. بنابراین کار را همچنان به روش قدیمی انجام میدهد (مدیران قدیمی که هنوز ایمیل ندارند را دیدهاید؟)
عوامل اجتماعی: ممکن است فرد از اینکه با پذیرفتن روش جدید دیگران در مورد او چه فکر میکنند بترسد و در نتیجه در برابر تغییر مقاومت کند. در جاهایی که تغییر با هنجارهای عمومی (هر چند غلط) سازمانی و اجتماعی همخوانی ندارند، این شکل مقاومت در برابر تغییر بسیار اهمیت مییابد.
چه در جایگاه مدیریت باشیم و چه در زندگی شخصیمان نیازمند تغییر باشیم، برای پذیرش تغییر نیاز داریم تا بیاموزیم و کشف کنیم چرا یک انسان در برابر تغییر مقاومت میکند. به این ترتیب میتوانیم ببینیم که چرا تغییر نمیکنیم و چرا تغییر نمیکنند. 🙂
“من تجربهی زیادی برای آینده کسب کردهام. یاد گرفتم که فوتبال امروز با فوتبال فردا دقیقا متفاوت خواهد بود و این میتواند نکتهای مثبت یا منفی باشد. فقط میدانم که باید همیشه در شکست و پیروزی بتوانید سر خود را بالا نگه دارید.” (استفن الشعراوی؛ اینجا)
الشعراوی مهاجم جوان میلان و تیم ملی ایتالیا به نکتهی بسیار مهمی اشاره کرده است: امروز با دیروز متفاوت بود و امروز با فردا. نقش تو در این تغییر چیست؟ نگاه کردن و دست روی دست گذاشتن یا تلاش برای اثرگذاری؟ معمولا این سرعت و دامنهی تغییرات نیست که باعث پیروزی یا شکست ما میشوند. واکنش ما به تغییر (یا نیاز به تغییر!) کلید پیروزی در دنیایی است که در آن برای پیروز شدن در رقابت باید همیشه تغییر کرد!
تنها وقتی که در برابر تغییر واکنش نشان داده باشی است که نتیجه هر چه باشد ـ برد یا باخت ـ سربلندی از آن تو است.
“من از امتیازاتی که تاکنون به دست آوردیم، راضی هستم. هرچند میتوانستیم امتیازات بیشتری داشته باشیم. من سال را در شرایطی به پایان میرسانم که با شرایط متفاوتی سازگار شدهام. هوش و زیرکی را میتوان در توانایی یک نفر در تغییر شرایط هم درک کرد. در شرایط دشوار هم آرامشم را حفظ میکنم و اجازه نمیدهم عصبیت اوضاعم را بههم بریزد. شاید به این خاطر که توانستم اعتماد باشگاه را حفظ کنم، همچنان در این شغل هستم.” (ماکسی آلگری مربی میلان؛ اینجا)
جملهی استاد را باید با آب طلا بنویسیم و بگذاریم یک جایی جلوی چشممان!
دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان میدرخشید و جوانههای کوچک بر روی شاخههای درختان خودنمایی میکردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتانام را از دست ندادم؛ اما ۱۰ دقیقه طول کشید تا دوش آب گرم باعث شود آنها به آرامی و با درد بسیار به رنگ عادی خود برگردند.
اینجا یک چیزی عجیب است. من تقریبا تعطیلات آخر هر هفتهی زمستانها را بدون سرمازدگی در دمایی زیر صفر درجه اسکی میکنم. بنابراین آن روز چه اتفاقی برای من افتاد؟
خوب این اتفاق دقیقا به این دلیل رخ داد که زمانی که من سرمازده شدم دیگر بهار از راه رسیده بود!
میدانید: در زمستان وقتی هوا سرد است من یک ژاکت پر گرم میپوشم و چندین لایه لباس گرم هم زیر آن به تن میکنم. از همه مهمتر من از گرمکنندههای پا استفاده میکنم ـ که بستههای شیمیایی نازکی هستند که داخل کفش اسکی من قرار میگیرند و برای ۶ ساعت حرارت تولید میکنند. من به آنها نیاز دارم چون کفشهای من تنگ هستند؛ چیزی که باعث جریان خون من را مختل میکنند و در نتیجه مرا وقتی هوا سرد است نگران سرمازدگی میکنند.
این بار از آنجایی که آخرین اسکی در تعطیلات آخر هفته در بهار بود، من یک ژاکت نازک پوشیدم و از گرمکنندههای پای خودم استفاده نکردم.
اما دمای هوا زیر صفر درجه بود! فکر میکنم دقیقا ۲۰ درجه فارنهایت زیر صفر!
آیا قبل از بیرون رفتن دمای هوا را بررسی کردم؟ البته که این کار را کردم. میدانستم هوا سرد است. درد پاهایام یک ساعت بعد از یک ساعت اسکی کردن شروع شد؛ اما من همچنان به کارم ادامه دادم. من به سادگی دادههای موجود را نادیده گرفتم. چرا؟ خوب چون بهار بود! من انتظار هوای گرمتری را داشتم. تجربه قبلیام به من نشان میداد که در این زمان از سال هوا آفتابی و گرم است. هر سال من در چنین زمانی با تیشرت اسکی میکردم! تعطیلات آخر هفتهی قبل هوا حدود ۱۵ درجه بالای صفر بود و من به راحتی با تیشرتام اسکی کرده بودم.
همهی آن اطلاعات گذشته با این واقعیت که هوا واقعا آن قدر سرد بود که من دچار سرمازدگی شوم، بیمصرف شده بودند.
این، مثال خوبی است در مورد اینکه چقدر ساده انتظارات ما نسبت به وضعیت واقعی، استفاده از اطلاعات گذشته برای وضعیت کنونی و آرزوهایمان، ما را به اشتباه میاندازند و چقدر وقتی این چنین عمل میکنیم سرانجام دردناکی در انتظار ما است.
یک اصطلاح خاص برای چنین خطایی در علم روانشناسی وجود دارد: خطای تأیید (Confirmation Bias یا تله تأیید.) ما به دنبال دادهها، رفتارها و شواهدی میگردیم که به ما نشان میدهند که چیزها همانطوری هستند که ما باور داریم باید باشند. به عبارت بهتر، ما به دنبال تأیید این هستیم که در موضع حق قرار داریم.
در اوایل دهه ۱۹۹۰، وقتی برای یک شرکت مشاوره با اندازهی متوسط کار میکردم، به دورهی MBA مدیران اجرایی دانشگاه کلمبیا رفتم. دو سال پس از فارغالتحصیلی من هنوز برای همان شرکت اول کار میکردم و برای روبرو شدن با چالشهای جدید آماده بودم. من چند مهارت جدید داشتم ـ مهارتهایی که با پول پرداخت شده توسط شرکت محل کارم به دست آورده بودم ـ و میخواستم از آنها استفاده کنم.
اما آن شرکت “منِِ جدید (The new me)” را ندید! آنها “من ِقدیم (The old me)” را دیدند؛ فردی که او را ۴ سال قبل استخدام کرده و آموزشاش داده بودند. در نتیجه آنها همان کارهای قبلی را به من دادند و از من به همان شکلی که قبل از گذراندن دوره MBA استفاده میکردند، بهره گرفتند.
مدتی بعد یک مشاور کاریابی با من تماس گرفت؛ اما او که از قبل مرا نمیشناخت در کمال تعجب من را همان طوری دید که بودم و نه در جایگاهی که تصور میکرد باید باشم. تنها چند ماه بعد من آن شرکت را ترک کردم و به شرکت جدیدی پیوستم که میخواست از مهارتهای جدید من برای جهش خود بهرهبرداری کند.
این پدیده عامل اصلی بسیاری از شکستهای شخصی، حرفهای و سازمانی است: اینکه دنیای پیرامون ما تغییر میکند؛ اما ما هنوز انتظار داریم که جهان به همان شکلی باشد که ما فکر میکنیم باید باشد، و در نتیجه هیچ کاری نمیکنیم!
همیشه در دوران مربیگری سازمانیام با این چالش مقابله کردهام. در واقع چالش برانگیزترین وظیفه یک مربی این نیست که به بقیه کمک کند تا تغییر کنند؛ بلکه سختترین بخش کار تغییر نگرش دیگران نسبت به آن فرد است. زیرا وقتی ما یک عقیده را شکل میدهیم، در برابر تغییر آن مقاومت میکنیم.
امروز دایرهالمعارف بریتانیکا که در ۲۰۰ سال گذشته همواره جزو پرفروشترین کتابها بوده است توسط رسانههای دیجیتال مورد هجوم واقع شده است و احتمالا نمیتواند خود را بازیابی کند. شرکت کداک که از سال ۱۸۸۸ میلادی تاکنون فروشنده موفقی بوده است، نمیتوانست حتی تصور کند که با چه سرعت و شدتی توسط رقبای جدید دنیای دیجیتال پشت سر گذاشته شود.
خوب چرا ما در دام فریب خوردن توسط انتظاراتمان میافتیم؟
براساس تجربههایمان!
معمولا انتظارات ما از واقعیت درست هستند. در بهار، هوا گرمتر است. انسانها معمولا کاملا تغییر نمیکنند. و یک محصول ۲۰۰ ساله، در هر حال ۲۰۰ ساله است. این وضعیت تا حدودی ثابت است.
چنین وضعیتی به ما احساسِ خوبِ امنیت و بر حق بودن میدهد.
اما بعضی وقتها ما اشتباه میکنیم؛ البته احتمالا نه در اغلب مواقع. ممکن است در یک زمان مشخص درست فکر و عمل میکردیم؛ اما پس از آن شرایط تغییر کرده باشند. در نتیجه امروز احتمالا داریم اشتباه میکنیم و نمیخواهیم هم بدانیم که چنین است. ما آن اشتباه را حتی نمیبینیم. زیرا سرگرم راه یافتن شواهدی برای تأیید ایدههای قبلیمان هستیم.
متأسفانه وقتی خطای تأیید به ما احساس بهتری میدهد، در عین حال باعث میشود بدتر رفتار کنیم. بنابراین کارکنان، سازمان را ترک میکنند. کسب و کارها میلغزند و من سرمازده میشوم.
خوب چطور از افتاده در دام فریب خوردن توسط انتظاراتمان اجتناب کنیم؟
برای این منظور باید تمرین کنید!
به جای گشتن به دنبال اینکه چطور چیزهای مختلف شبیه هم هستند، میتوانیم دنبال تفاوتهای آنها بگردیم. به جای جستجو برای یافتن شواهدی در جهت تأیید دیدگاهمان میتوانیم برای رد کردن آن تلاش کنیم. به جای خواستنِ بر حق بودن، میتوانیم خواستار قرار گرفتن بر موضع ناحق باشیم.
البته این کار حجم عظیمی از اطمینان را میطلبد. اجازه بدهید با آن روبرو شویم، در حال که همهی ما ترجیح میدهیم در جای درست قرار بگیریم تا جای غلط.
اما نکتهی تمسخر برانگیز اینجاست: هر چه بیشتر به دنبال غلطها بگردید احتمال رسیدن به سرانجام مثبت و درست بیشتر است!
بار بعدی که به یک زیردستتان نگاه کردید از خود بپرسید چه چیزی تغییر کرده است؟ به جای تمرکز بر کارهای غلط او، به دنبال کارهای مثبتی بگردید که شما هرگز قبلا متوجه آنها نشدهاید.
وقتی به صنعتتان مینگرید از خودتان بپرسید چه تغییراتی در آن رخ داده است و چرا ممکن است این تغییرات موجب بیمعنی شدن استراتژی کسب و کار شما شوند. از دیگران بخواهید با نظر شما مخالفت کنند. و به جای استدلال کردن، فقط گوش دهید!
دفعهی بعدی که بیرون رفتید بدون توجه به فصل، دستتان را از پنجره بیرون ببرید و دمای هوا را امتحان کنید!
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که در سطح وب شدهاند!)، به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.