دستاورد ۱۵ سال زندگی کاری: ۱۵ گزاره‌ی شاید معتبر در مورد دنیای کاری حرفه‌ای

امروز به‌صورت کاملا اتفاقی یادم افتاد که روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفه‌ای شدم؛ یعنی شنبه‌ی همین هفته وارد پانزدهمین سال دوران کاری حرفه‌ای‌ام شدم. اولین نکته پس از یادآوری این سال‌گرد، تعجب از این بود که چه زود گذشت و البته چقدر غواصی دشوار و پرعمقی در اقیانوس دنیای کاری حرفه‌ای بود! بعد با مرور سریع این ۱۴ سال و دو روز، دیدم که زندگی کاری هم مثل هر جنبه‌ی دیگری از زندگی انسان، سرشار است از غم و شادی، موفقیت و شکست، سرگردانی و راه‌یابی، رسیدن و نرسیدن، اضطراب و آرامش و دو گانه‌های بسیار دیگری از این دست. چیزی که شاید در این میان بیش‌تر از هر چیز دیگری مهم این باشد که در این مسیر پر و پیچ و خم، مجموع برآیند حرکت‌ت، مثبت باشد و در طول زمان، حتی شده به‌اندازه‌ی یک قدم، پیش رفته باشی. خوشحال‌م اگر در مورد زندگی شخصی‌ام نمی‌توانم با قاطعیت بگویم همیشه رو به‌جلو بوده؛ اما در مورد شغل‌م به‌عنوان یک تحلیل‌گر کسب‌وکار و مشاور مدیریت، قاطعانه می‌توان بگویم که اگر نه هر سال، ولی در مجموع در طول سالیانِ که مشغولیت‌م به‌ کار حرفه‌ای، توانسته‌ام پیش‌رفت خوبی داشته باشم. این رضایت درونی ـ با وجود تمام زمین خوردن‌ها و حس‌های متناقض در مورد انتخاب‌های‌م ـ بیش از هر چیز دیگری به من برای ادامه‌ی مسیرم در تاریک‌ترین روزهای زندگی شغلی انرژی و انگیزه داده است. خوش‌حال‌م که در مسیر رؤیای‌های خودم گام برداشتم و حتی اگر هم جایی باختم، نتیجه‌ی انتخاب خودم بود و حتی همین باخت‌های بزرگ و کوچک هم سه دستاورد داشتند:

۱- کشف کردم چه چیزهایی را بلد نیستم و چه ضعف‌هایی دارم: من آن‌قدرها که خودم تصور می‌کنم آدم همه‌فن‌حریف و یک متخصص حرفه‌ای درجه اول نیستم!

۲- فهمیدم که بار بعدی چه کارهایی را نباید انجام بدم!

۳- یاد گرفتم که کورسوی نورِ امید در دوردست‌ها را باید خیلی بیش از آن چیزی که فکر می‌کنی، جدی بگیری!

شاید تنها حسرت من در این دورانِ نسبتا طولانی این باشد که چرا پول درآوردن را آن‌قدر که باید جدی نگرفتم! 🙂 هر چند که این روزها متوجه شده‌ام که روزهای بی‌پولی و بده‌کاری سنگین هم تجربه‌ای بود که باید آن را به‌دست می‌آوردم تا به‌قول بازی‌های رایانه‌ای به «مرحله‌ی بعدی» بروم.

حالا در این روزهای ابتدایی ۱۵مین سال زندگی‌ام در دنیای کاری حرفه‌ای می‌خواهم ۱۵ گزاره‌ای را که براساس تجربه و مطالعات‌م فکر می‌کنم در مورد دنیای کاری حرفه‌ای می‌توانند درست باشند را بنویسم. پس این خلاصه‌ی روایتِ من از دنیای کاری حرفه‌ای بدون هیچ ترتیبی:

۱- در دنیای کاری، پویاییِ مسیر، از سرعتِ طی مسیر، مهم‌تر است: ممکن است گاهی در جا بزنی، ولی در واقع داری خودت را برای مسابقه‌ی دو صد متر بعدی گرم می‌کنی!

۲- کارِ واقعی آن است که خود ببوید، نه آن‌که بیش‌نمایی (همان شوآفِ خودمان!) بگوید.

۳- پول، اگر چه نباید اولویت اصلی در کار باشد؛ اما اولویت آخر هم نیست!

۴- روابط کاری ممکن است دوستانه نباشد؛ اما باید برای هر دو طرف، ارزش‌آفرین باشد. در شکستن رابطه‌های کاری با اطمینان حاصل کردن از نگاهِ ابزارگرایانه‌ی طرف مقابل به من یا گذر از مرزهای اخلاقی، نباید هیچ‌گونه تردیدی داشت.

۵- ادامه دادن به کارهای پرهزینه و بی‌نتیجه، در هر جایی که متوقف شود، نه‌تنها هزینه‌ی از دست رفته را در آینده جبران خواهد کرد بلکه سود هم خواهد داشت (تبصره: هزینه و سود در این‌حا لزوما از جنس مالی نیست)؛ چرا که دوباره شروع کردن، هم ترس‌ناک و هم دردناک؛ اما خیلی وقت‌ها هم تنها چاره‌ی کار است.

۶- اگر چه فروتنی حتما یک ارزشِ اخلاقی است؛ اما نه همیشه و نه در برابر همه‌ی انسان‌ها نمی‌تواند معنادار باشد. گاهی باید طرف مقابل‌ت را متوجه کنی که کیستی و کیست، جایگاه‌ت کجا است و جایگاه‌ش کجا.

۷- معمولا کسی از حرف زدن با دیگران درباره‌ی اختلاف نظرها ضرر نمی‌کند؛ مگر در مورد افرادی که اساسا به‌دنبال اختلاف نظر باشند تا از آن استفاده‌های لازم را به‌نفع خود ببرند!

۸- این‌که برای رعایت اصول اخلاقی که به آن‌ها معتقدی، از منفعت‌های بزرگِ بالقوه (اعم از مالی و غیر مالی) چشم بپوشی، اسم‌ش هر چه باشد باخت و عقب‌ماندن از دیگران نیست.

۹- راهِ خودت را کشف کن و پیش برو نه آن چیزی که دیگران می‌خواهند: «جوینده یابنده است» و «آن چیز که در جستن آنی، آنی» شعار نیستند، اصولِ زندگی‌اند. 🙂

۱۰- سرگردانی در مسیر کاری طبیعی است و نشانه‌ی این‌که زمانِ یک تغییرِ بزرگ فرا رسیده: انتخاب با من است که «به‌قدر وسع» به‌جستجوی «رازِ سیب» بروم یا این‌که بترسم و عمری حسرت بخورم!

۱۱- این‌که در چه دانشگاهی و در چه رشته‌ای درس خواندی یا از چه شغلی وارد دنیای حرفه‌ای شدی اهمیتی ندارد. در بلندمدت مهم این است که چه چیزی را عمیقا بلدی و در انجامِ چه کاری به‌ترینِ خودت هستی. اگر از ترکیب این دو کنار هم لذت ببری و پولِ خوبی دربیاری دیگر عالی است!

۱۲- شبکه‌سازیِ واقعی زمانی واقعا اتفاق افتاده که برای بازاریابی شخصی‌ات کاری نکنی و دیگران برای‌ت بازاریابی کنند. فرقی هم ندارد که مسیر زندگی کاری‌ات را کارمندی انتخاب کرده باشی یا آزادکاری (فریلنسینگ).

۱۳- هیچ روزی و هیچ زمانی نمی‌رسد که از یاد گرفتن و تجربه کردن بی‌نیاز باشی. دانش‌آموز همیشگی ماندن، از حسِ خوبِ استاد و منتور و مشاور و مربی خوانده شدن ـ به‌ویژه در زمانه‌ای که از این عناوین پرطمراق، پول خوبی هم می‌شود درآورد ـ هزاران بار به‌تر است.

۱۴- خودت را بشناس و خودت بمان: جواهرِ اصلی همیشه به‌تر از جواهرِ بدلی است، حتی وقتی که جواهر بدلی قیمت بالاتری دارد!

۱۵- در پایان همیشه خودت می‌مانی و خودت، می‌توانی زندگی برای حرف و تشویق دیگران را انتخاب کنی (و عمری رنج ببری) و می‌توانی راهِ خودت را انتخاب کنی، تمسخر و تحقیر را به‌جان بخری (و حتی به آرزوهای‌ت نرسی)؛ اما حسِ خوبِ گام برداشتن در مسیر رؤیاها (= زندگی کردن رؤیاها) را در اعماق وجودت به‌همراه داشته باشی. 🙂

لازم است تأکید کنم ۱۵ گزاره‌ی فوق، گزاره‌اند: اصول کاری و ارزش‌ها و اعتقاداتی هستند که در این ۱۴ سال و دو روز به‌مدد تجربه به آن‌ها رسیده‌ام و لزوما جهان‌شمول نیستند. روایت‌شان کردم به این امید که برای شما هم مفید و الهام‌بخش باشند. خوش‌حال خواهم شد تا نقدهای‌تان را هم بر این گزاره‌ها با من درمیان بگذارید.

دوست داشتم!
۱۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۵۳): آیا تو آن‌جایی که می‌خواهی هستی؟

“من فقط به این دلیل تصمیم به ترک بارسلونا گرفتم که جایگاهم را در ترکیب اصلی این تیم از دست داده بودم. همیشه سعی کرده‌ام درباره جایگاهی که در آن قرار دارم و مقصدی که می‌توانم بروم، واقع‌بین باشم. دیگر در ترکیب اصلی بارسا جایی نداشتم و به دلایل فنی دیگر آنقدر که دلم می‌خواست نمی‌توانستم به میدان بروم. کار آسان این بود که در بارسلونا بمانم و به جام بردن در کنار این تیم ادامه دهم و به پرستیژ و شهرتم اضافه کنم؛ اما من می‌خواستم در زمین بازی باشم و به همین دلیل دنبال راهی بودم که به هدفم برسم. با این حال رسانه‌ها این موضوع را طور دیگری جلوه داده‌اند و مسئله را پیچیده کرده‌اند. من فقط نمی‌خواستم نیمکت‌نشین باشم.” (داوید ویا؛ این‌جا)

روزهای ابتدایی سال است و خیلی از ما تازه وارد فضای کاری شده‌ایم. این روزها بسیاری از سازمان‌ها در حال جذب نیروهای مورد نیاز خود برای سال جدید هستند و قاعدتا فرصت‌های کاری خوبی در بازار کار وجود دارند. اما در همین روزها با افراد زیادی مواجه شده‌ام که در تصمیم برای تغییر شغل یا محیط کارشان دچار تردید شده‌اند و نمی‌‌دانند که آیا این تغییر می‌تواند مفید باشد یا خیر؟

درباره‌ی این‌که در چنین موقعیتی چگونه تصمیم بگیریم پیش از این نوشته‌هایی در گزاره‌ها داشته‌ام؛ از جمله این نوشته. اما در حرف‌های داوید ویا نکته‌ای بود که تا به‌امروز به آن توجه نکرده بودم. ویا می‌گوید خیلی وقت‌ها این‌که نمی‌توانیم تصمیم بگیریم که تغییری مهم را در زندگی‌مان ـ و از جمله در شغل‌مان ـ ایجاد کنیم، این است که نمی‌دانیم قرار است به کجا بریم و همین الان کجای آن مسیر کلی هستیم و در نتیجه مرحله‌ی بعدی زندگی‌مان قرار است چه باشد. همین است که اینرسیِ امروز بر ما غلبه می‌کند و تغییر را هر روز به فردا و از هر سال به سال بعد موکول می‌کنیم.

بدین ترتیب می‌توان گفت که چشم‌انداز و هدف بزرگ‌مان در زندگی، عامل اصلی تصمیم‌گیری در مورد ایجاد تغییر در زندگی‌مان هستند. چقدر آن‌ها را دقیق می‌شناسیم؟ چقدر به آن‌ها ایمان داریم؟ چقدر می‌دانیم که در مسیر حرکت به‌سوی آن‌ها در چه فاصله‌ای از مقصد ایستاده‌ایم؟ اگر در تصمیم‌گیری در مورد آینده دچار تردید هستید، شاید بد نباشد سؤالات پایه‌ای‌تری را امتحان کنید. 🙂

چرا، چگونه و کجا. پاسخ صادقانه و شفاف این سه سؤال ما را یک قدم به آینده‌ی جذاب دوست‌داشتنی‌مان نزدیک‌تر می‌کنند. این روزهای ابتدایی سال، زمان مناسبی برای فکر کردن و تصمیم هستند. بسم‌الله …

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۴۵): ۵ عامل کلیدی در مسیر تحقق رؤیاهای بزرگ زندگی

“من مطمئنا بهتر از او نخواهم بود. کسی بهتر از فرگوسن وجود نخواهد داشت. آن‌چه در این باشگاه باید رخ بدهد، این است که هم‌چنان رو به جلو حرکت کنیم. فکر می‌کنم آماده‌ی این پست هستم. من در پرستون و اورتون به سختی کار کردم. من برای مدتی طولانی به‌سختی کار می کردم تا خودم را برای یک پست بزرگ آماده کنم. در ذهن‌م، برای خودم پست‌های بزرگی در نظر داشتم. در منچستریونایتد یک تازه‌کار هستم. باید به سختی کار کنم تا منچستریونایتد را هم‌چنان در صدر جدول لیگ برتر نگه دارم. گاهی فراموش می‌شود که ۱۱ سال است در لیگ برتر کار می‌کنم و تا اندازه‌ای باتجربه هستم.” (دیوید مویس؛ این‌جا)

واقعیت نشان داد که مویس نتوانست به ادعای‌ش جامه‌ی عمل بپوشاند. شاید مدیران یونایتد عجله کردند؛ اما نتایج درخشان (!) استاد در رئال سوسیداد و ساندرلند نشان داد که مویس آن‌قدرها که خودش فکر می‌کرد مربی باتجربه‌ و خوبی نیست. با این حال این اتفاقات دلیل نمی‌شود که درستیِ حرف‌های مویس را انکار کنیم. 🙂

مویس به‌خوبی به سه عامل کلیدی برای پیش‌رفت در زندگی اشاره نموده است؛ عواملی که هر کدام‌ بدونِ آن دیگری نمی‌توانند باعث رسیدن به اهداف بزرگِ زندگی شوند:

رؤیاپردازی: شما اول باید رؤیای بزرگی داشته باشید تا سپس برای رسیدن به آن تلاش کنید! مشکل این است که روزمرگی و شکست‌های گذشته‌ی زندگی مانع رؤیاپردازی ما می‌شوند. اما رؤیاپردازی که هزینه‌ای ندارد: می‌شود در رؤیاهای بزرگ‌، زندگی‌ آیند‌ه‌مان را تصویر کنیم. اما این تصویر در کجا پدید می‌آید؟

خلق تصویر ذهنی: یکی از مسائل اصلی در مسیر حرکت به‌سوی رؤیاهای بزرگ این است که ما می‌دانیم چه نمی‌خواهیم؛ اما نمی‌دانیم چه می‌خواهیم! تعارف را با خودمان کنار بگذاریم: اگر همین الان از شما بپرسند که رؤیای بزرگ زندگی‌تان چگونه تحقق می‌یابد می‌توانید ویژگی‌های آن اتفاقِ خوش و رؤیایی زندگی را توصیف کنید؟ 🙂 بنابراین همان‌طور که استاد مویس گفته است لازم است نقطه‌ی هدف‌مان را مشخص کنیم: برای او پست مربی‌گری در یک تیم بزرگ، هدف بوده است؛ برای شماا  چطور؟

سخت‌کوشی: این یکی را همه‌‌ی ما مدعی هستیم که به‌اندازه‌ی کافی داریم! 🙂 اما واقعیت این است که سخت‌کوشی به‌معنی کارِ زیاد نیست؛ بلکه منظور از آن، انجامِ کارهای اثربخش در زمانِ درست (اثربخشی) و تکرار آن‌ کارها به‌مدت طولانی با داشتن صبر به‌اندازه‌ی کافی است.

اما مویس به دو عامل هم اشاره نکرده که برای تحقق رؤیاها به آن‌ها نیاز داریم و احتمالا خودش به‌دلیل ضعف در آن‌ها نتوانست از بزرگ‌ترین فرصت زندگی‌اش استفاده کند. مربیانی مثل خوزه مورینیو و ماکس آلگری که پله پله از تیم‌های کوچک به تیم‌های بزرگ رسیده‌اند به ما نشان می‌دهند که مویس چه چیزی را کم داشت:

شایستگیپیش از این درباره‌ی تعریف شایستگی در گزاره‌ها نوشته‌ام. منظور از شایستگی، داشتن مجموعه‌ای از دانش‌ها و مهارت‌های خاص در کنار قابلیت کاربرد آن‌ها در دنیای واقعی است. آیا مویس در زمانِ کار کردن در تیم متوسطی مثل اورتون به پرورش شایستگی‌های‌ش برای مربی‌گری در تیم بزرگی مثل یونایتد پرداخته بود؟

رشد گام به‌گام: شخصا فکر می‌کنم مشکل اصلی مویس این بود که به‌یک‌باره پرش قابل توجهی در مسیر پیش‌رفت‌ش داشت. شاید اگر او پیش از آمدن به یونایتد مثل مورینیو که پیش از آمدن به چلسی تیم بزرگ اما سطح پایین‌تری مثل پورتو را اداره کرد، به تیمی سطح بالاتر از اورتون مثل تاتنهام رفته بود، این مشکلات برای‌ش پیش نمی‌آمد. شاید همان‌جا معلوم‌ش می‌شد که برخلاف آن‌ چیزی که خودش فکر می‌کند برای مربی‌گری در تیم‌های بزرگ توان‌مندی لازم را ندارد! بنابراین رشد گام به‌گام در مسیر شغلی یک مزیت کلیدی برای ما به‌همراه دارد: به ما نشان می‌‌دهد که سقف توان‌مندی‌های ما در مرحله‌ی فعلی زندگی‌مان کجاست و باید هنوز برای رفتن به مرحله‌ی بالاتر بیش‌تر تلاش کنیم. 🙂

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۳۲): به‌ترین جای تو کجاست؟

قطعا این‌که بخواهم در گوشه‌ها بازی کنم برای‌م سخت‌تر است چرا‌ که من یک مهاجم نوک هستم. در فوتبال امروز شما باید تلاش کنید و انعطاف‌پذیر باشید، اما همه می‌دانند بهترین پست من چیست. مشخص است که در کدام پست بیش از بقیه راحت هستم. من بازیکنی هستم که طبق غرایزم بازی می‌کنم و در پست مهاجم مرکزی درک بهتری از حرکات‌م داشته و به‌نحوی‌که سال‌ها کارکرده‌ام بازی می‌کنم. در آن پست من به‌طور ناخودآگاه و خودکار بازی می‌کنم. اما وقتی به‌عنوان وینگر به کار گرفته می‌شوید، باید به مسائل متعددی توجه کنید. همه‌چیز متفاوت است؛ نحوه حرکات، نحوه بازی، همه‌چیز متفاوت است. نمی‌توانید به‌همان صورت که در پست مهاجم مرکزی بازی می‌کنید در گوشه‌ها بازی کنید.” (دنیل استوریج؛ این‌جا)

دنیای حرفه‌ای امروز، نیازمند داشتن انعطاف در انجام وظایف و پذیرش مسئولیت‌ها است. امروز یک عنوان سازمانی می‌تواند به شکل‌های مختلفی تفسیر شود. بنابراین شاید امروز دیگر مثل ده سال قبل نتوان به‌راحتی وقتی عنوان یک شغل سازمانی (مثلا: مدیر استراتژی) را می‌شنویم، در مورد ماهیت و محدوده‌ی کاری آن شغل تصویر کاملی را در ذهن‌مان ایجاد کنیم. این البته غیر از این مسئله‌ی دیگر است که امروزه شغل‌های فراوانی ایجاد شده‌اند که چند سال پیش از این وجود خارجی نداشتند (مثلا: مدیر بازاریابی دیجیتال.)

در مواجهه با این دنیای پیچیده‌ چه باید کرد؟ آیا تخصص در وضعیت کنونی بی‌معنی شده است؟ پاسخ به این سؤال منفی است. شما در هر حال هم‌چنان نیازمند داشتن تخصص هستید و حتی لازم است به فراتخصص دست پیدا کنید. منظور چیست؟ در دنیای تخصص‌گرای دیروزی شما می‌توانستید یک تخصص خاص را در حوزه‌های مختلفی به‌کار بگیرید. مثلا تا همین چند سال پیش با کمی اغماض تخصص مدیریت استراتژیک را می‌شد در صنایع مرتبط (مثلا: صنعت مخابرات و صنعت آی‌تی) به‌کار برد؛ اما این روزها دیگر نمی‌توان به‌راحتی و با اطمینان، به چنین کاری دست زد. چند دلیل برای بروز این وضعیت وجود دارد:

  1. صنایع امروزی آن‌چنان به شاخه‌های مختلف تخصصی تقسیم شده‌اند که در هر حوزه و زیرحوزه‌ای شما با دنیایی عظیم، در هم تنیده و پیچیده مواجهید و طبیعی است که نمی‌توانید مختصات همه‌ی دنیاها را به‌آسانی کشف کنید!
  2. سرعت پیش‌رفت علم و فناوری آن‌چنان بالا است که در هر حوزه‌ای باشید در به‌ترین حالت می‌توانید امیدوار باشید که از سرعت تحولات، خیلی جا نمانید!
  3. اینترنت و رسانه‌های دیجیتال باعث افزایش نجومی خلق محتوا شده‌اند و در عین حال دسترسی به محتوای تخصصی را هم به‌شدت تسهیل کرده‌اند. بنابراین جدا از این‌که به‌روز بودن بسیار مشکل‌تر از قبل شده، خودِ همین به‌روز بودن این روزها نه یک مزیت رقابتی که یک الزام کاملا ضروری است!

بنابراین شما چاره‌ای ندارید جز این‌که یک حوزه‌ی تخصصی مشخص را برای خود انتخاب کنید و روی ساختن برند شخصی تخصصی خود در آن حوزه تمرکز کنید. اما این همه‌ی داستان نیست. شما اگر نخواهید به‌صورت آزادکاری (Freelance) کار کنید، ناگزیرید برای کار کردن در سازمان‌ها عنوان و ماهیت تخصص مورد نظر خود را با عنوان و محتوای شرح شغل‌های موجود در سازمان‌ها تطبیق بدهید. بنابراین در هر حوزه‌ی تخصصی با دامنه‌ای از تعاریف متفاوت، مسئولیت‌ها و شرح شغل‌های گوناگون و دانش‌ها و مهارت‌های متنوع مواجهیم که لازم است در مورد آن‌ها حداقل اطلاعات لازم را داشته باشیم. بنابراین یک استراتژی شغلی جدی، این است که در حوزه‌ی تخصصی مورد نظرمان اقیانوسی گسترده باشیم که بخش عمده‌ی آن کم‌عمق است؛ اما در یک نقطه‌ی خاص بسیار عمیق می‌شود!

همان‌طور که استوریج گفته، اگر چه لازم است شما خود را با محدودیت‌‌های شغلی و سازمانی تطبیق بدهید؛ اما نباید فراموش کنید که به‌ترین جا برای شما کجا است! کشف این به‌ترین جا اگر چه با عرق ریختن و ممارست در تجربه کردن به‌دست می‌آید؛ اما ارزش‌اش را دارد! پس اگر در یک دوره‌ی زمانی مشخص (به‌ویژه در اوایل دوران کاری‌تان) به‌جای دنبال کردن پول و عناوین پرطمطراق سازمانی، کسب تجربیات متنوع و عمیق را دنبال کنید، شک نداشته باشید روزی از راه خواهد رسید که شما و تخصص‌تان توسط همان افرادی که باید شناخته می‌شود و آن روز، آن‌ها هستند که به‌دنبال شما می‌آیند.

  1. کشف کنید در حوزه‌ی تخصصی شما چه عناوین شغلی تخصصی وجود دارند.
  2. از گوگل و البته سؤال کردن از متخصصان دریابید مختصات هر عنوان شغلی چیست؟
  3. حتی اگر با تجربه هم هستید، برای شروع یک مسیر جدید از کارآموزی شروع کنید. سخت است و ترس‌ناک؛ اما درد ندارد!
  4. همیشه به‌دنبال یاد گرفتن و به‌روز بودن و تجربه کسب کردن باشید!
  5. جایی در مسیر کارراهه‌ی شغلی خود، بالاخره تصمیم بگیرید چه کاره‌اید و قرار است شما را به چه ویژگی یا توان‌مندی بشناسند. از این‌جا مسیرتان را در راستای تحقق همین هدف تنظیم کنید.

تبریک می‌گویم! به‌ترین جا را پیدا کرده‌اید. حالا باید روی همین مسیر کم‌عرض اما طولانی کاملا متمرکز بمانید. نگذارید موانع و سنگلاخ‌ها و شوره‌زارها و مرداب‌های مسیر جلوی به‌پیش رفتن شما را بگیرند. خبر خوب این است که منحرف شدن از مسیر، طبیعی و جبران‌پذیر است.

دوست داشتم!
۶

درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۳۰): از هر جا آغاز کنی، زودتر است*

“هدفم این است که به‌عنوان یک بازیکن پیشرفت کنم و بعد به بارسلونا برگردم و تا جایی که بتوانم در آن تیم بازی کنم. در حال حاضر دغدغه‌ای نسبت به سازگاری با لیگ برتر ندارم. بازی به بازی من مأموریتم را انجام می‌دهم. من بازیکنی جوان هستم و نیاز دارم که هر روز کار کنم تا به اهدافم برسم.” (جرارد دلوفو؛ این‌جا)

هر کدام از ما بالاخره در مسیرِ زندگیِ شغلی به راه افتاده‌ایم یا به‌امید خدا به‌زودی حرکت خواهیم کرد. طیِ طریقِ این مسیرِ طولانی “کارراهه” ـ آن هم بی‌‌هم‌رهی خضر! ـ نیازمند داشتن یک هدف بززگ یا به‌عبارت به‌تر، رؤیایی برانگیزاننده است که به آن “چشم‌انداز” می‌گوییم. داشتن چشم‌اندازی بزرگ که به‌اندازه‌ی کافی انگیزش‌بخش باشد، نقطه‌ی شروع هر داستان دل‌انگیز موفقیت است؛ اما نکته‌ی مهم‌تر این است که نه‌تنها شرط لازم نیست که حتی شرط کافی هم نیست! 🙂

حرکت در مسیر تحقق چشم‌انداز، نیازمند راه افتادن است و مشکل‌ترین کارِ‌ دنیا هم همین است. اما در نقطه‌ی شروع مسیر کارراهه‌ی حرفه‌ای، با چالش دیگری مواجهیم: این‌که چون معتقدیم “کار نیکو از پر کردن است” تا فراهم نشدن تمام شرایط برای دست زدن به یک کار بزرگ و دل‌خواه که نزدیک‌ترین مسیر به تحقق چشم‌انداز بزرگ‌مان باشد، به‌تر است صبر کنیم. این شکالی از همان به‌تعویق انداختن (Procrastination) معروف است که از دردهای بزرگ زمانه‌ی ما است: این‌که می‌دانیم که باید کاری را آغاز کنیم؛ اما کاری نمی‌کنیم!

واقعیت این است که نه دنیا آن‌چنان جای عادلانه‌‌ای است (این چرخ کج‌مدار نه بر آرزو رود!) و نه ما عمرمان آن‌چنان دراز که تا رسیدن روز موعود صبر کنیم. این موضوع مخصوصا در ابتدای مسیر حرفه‌ای اهمیت دارد: چنان‌که دلوفو ترجیح داد به‌جای نیمکت‌نشینی در بارسلونا سرنوشت‌ش را در جای دیگری جستجو کند. او شجاعتِ شروع کردن را داشت و می‌دانست که در ابتدای کارراهه تنها چیزی که مهم است “شروع کردن” است و نه هیچ چیز دیگری! اما دولوفو به نکته‌ی بسیار مهم دیگری هم اشاره کرده است: وقتی در مسیر دست یافتن به یک چشم‌انداز بزرگ، دست به‌کار می‌شوی، در ابتدای مسیر حتی نمی‌دانی باید چه کار کنی. باید این‌قدر مسیرهای مختلف را امتحان کنی، این‌قدر زمین بخوری و بلند شوی، این‌قدر در چاهِ عمیقِ نشدن‌ها گرفتار شوی، این‌قدر از امید به ناامیدی مطلق و دوباره به امید بروی و بیایی واین‌قدر رنج و درد گم‌شدگی را تحمل کنی تا سرانجام وارد جاده‌ی درست بشوی! آن‌وقت تازه مسیرِ “رفتن تا رسیدن” آغاز می‌شود. 🙂 پس از امتحان کردن نترس، شروع کن، گام به گام بدون دغدغه‌ی این‌که به کجا می‌روی پیش برو و بگذار راه خودش را تا مقصد پیش ببرد. 

* عنوان این مطلب برگرفته از شعری است از زنده‌یاد حسین منزوی.

دوست داشتم!
۴

“دوره‌گردی” کاری: آری یا نه؟

دوره‌گردی مفهوم خاصی در ذهن‌مان دارد. اگر یادتان باشد در دوران کودکی ما بسیاری از مایحتاج عمومی خانواده‌ها (حتی چیزهایی مثل پوشاک!) توسط فروشندگان دوره‌گرد تأمین می‌شد. کالاهایی که در بساط دوره‌گردها وجود داشت، اغلب اوقات در مغازه‌ها یافت نمی‌شد و یا این‌که قیمت بالاتری داشتند. دوره‌گردها با وجود این‌که هر از گاهی به هر محله پا می‌گذاشتند؛ اما با رفتار صمیمانه و فروش حرفه‌ای‌شان مردم را به خود جلب می‌کردند (این‌که چطور یک فروشنده‌ی خرده‌پای دوره‌گرد در محله‌ی کوچک و نسبتا کارگرنشین ما که بسیاری از خانوارهای ساکن آن اجاره‌نشین بودند، کالای‌ش را به‌صورت قسطی به‌فروش می‌رساند و در برابرش هیچ‌گونه تضمینی جز “اعتماد به درستی خریدار” دریافت نمی‌کرد، این روزها در دنیای امروزی که حتی روابط شخصی ما هم کالازده و اقتصادی‌اند، برای‌م نوستالژیک و رازآلود است …) به‌نظرم سه ویژگی کلیدی دوره‌گردها را از فروشندگان دارای محل ثابت (مثل مغازه‌ها) متمایز می‌کرد:

  1. تمرکز: آن‌ها محصولی داشتند که در بساط دیگری یافت نمی‌شد!
  2. محدودیت دسترسی: آن‌ها همیشه در دسترس نبودند و در نتیجه وقتی از راه می‌رسیدند، “خونه‌دار و بچه‌دار” بدو بدو با “زنبیل” به استقبال‌شان می‌شتافتند!
  3.  مشتری‌شناسی: با وجود تعامل کم آن‌ها با مشتریان، خیلی خوب می‌دانستند که چه مشتری به چه چیزی نیاز دارد و هر محصول، دوای درد چه کسی است!

وقتی وارد بازار کار شدم، چیزی که برای‌م عجیب بود دیدن دوره‌گردی در زندگی نسبتا باثبات کارمندی بود. افراد مختلفی را در طول این ده سال دیده‌ام که مدام در حال تغییر شغل و رفتن از این سازمان به سازمان دیگر هستند. چنین رویکردی البته متأسفانه در اغلب موارد بدون هدف و استراتژی مشخصی است و نتیجه‌ی آن، پایین آمدن قابلیت اعتمادپذیری آن فرد در زندگی حرفه‌ای‌اش می‌شود. همه‌ی ما داستان افرادی که به‌دلیل همین رفتارهای غیرحرفه‌ای‌شان، فرصت‌های کاری بزرگی را از دست داده‌اند، شنیده‌ایم. به این ترتیب من همیشه یک مخالفِ جدی “دوره‌گردی” در زندگی شغلی بوده و هستم.

اما در چند وقت اخیر در صحبت با چند نفر از دوستان در مورد آینده‌ی شغلی‌شان متوجه شدم که “دوره‌گردی” به‌همان مفهوم کلاسیک‌ش هنوز هم می‌تواند یک استراتژی جذاب شغلی باشد. اما برای اجرای آن در عمل لازم است به چند نکته توجه شود:

  1. دوره‌گردی شغلی در انواع خاصی از شغل‌ها معنادار است. شما به‌عنوان یک مشاور متخصص می‌توانید به دوره‌گردی فکر کنید؛ اما به‌عنوان یک مدیر تصمیم‌گیر خیر.
  2. دوره‌گردی شغلی بیش‌تر می‌تواند از جنس یک استراتژی مقطعی با هدفی مشخص مثل: تنوع‌بخشی به تجربیات، کسب درآمد نسبتا بالا، توسعه‌ی شبکه‌ی حرفه‌ای و چیزهایی شبیه این‌ها باشد. روی دوره‌گردی شغلی به‌عنوان یک استراتژی اعتباردهنده به شخصیت حرفه‌ای خود حساب باز نکنید!
  3. دور‌ه‌گردی شغلی همانند فروشندگی دوره‌گرد نیازمند داشتن یک تخصص ویژه و نایاب است. اگر تخصص شما متاعی است که در دکان هر عطاری یافت می‌شود، به‌تر است فعلا از خیرش بگذرید.
  4. دوره‌گردی شغلی در بلندمدت ضررهایی هم دارد. مهم‌ترین ضرر آن عدم تمرکز شما روی یک حوزه‌ی کاری خاص است که باعث می‌شود دانشی عمومی و غیرعمیق در مورد چند حوزه‌ی مختلف داشته باشید. اما این تنها ضرر دوره‌گردی شغلی نیست؛ آدم‌ها از جایی به‌بعد روی شما حساب خاصی باز نمی‌کنند چرا که شما را فردی غیرمسئولیت‌پذیر و کوتاه‌مدت به‌حساب می‌آورند.
  5. دوره‌گردی شغلی در یک دوره‌ی زمانی محدود تجربه‌ی جالبی است؛ اما به‌خصوص با افزایش سن، کم‌کم متوجه می‌شوید که نیاز به ثبات در زندگی (و به‌ویژه ثبات مالی) قوی‌تر از آن است که به حس مثبت دوره‌گردی بیارزد!

دوره‌گردی شغلی می‌تواند یک تجربه‌ی جذابِ مقعطی برای افزایش تجربه و توسعه‌ی ارتباطات حرفه‌ای باشد. اما به‌عنوان فردی که خودش هم در برهه‌ای از دوران شغلی‌اش در کنار کار ثابت کمی هم دوره‌گردی را تجربه کرده، پیشنهاد می‌کنم که دور جذابیت‌های دوره‌گردی شغلی را در بلندمدت خط بکشید و برای پیش‌رفت، به‌دنبال راه‌کار بلندمدت‌تری باشید. 🙂

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰۱): خشت و آینه

“نویل از من مشورت خواست، او به خانه‌ام آمد و با من صحبت کرد، به نویل گفتم: “نسبت به خودت مطمئن باش، نسبت به باور و عقایدت نیز ایمان داشته باش. درست مثل زمان بازیگری‌ات که باعث شد هیچگاه پا پس نکشی!” فکر می‌کنم این صحبت‌ها به او کمک خواهد کرد.” (سر الکس فرگوسن؛ این‌جا)

نویل در دوران بازیگری‌ش هیچ‌وقت جزو ستاره‌های درخشان فوتبال نبود و شاید تنها او را برای سطح بازی همیشه ثابت‌ و بدون بالا و پایین‌ش و جاه‌طلبی و انگیزه‌ی بالای‌ش که در فریادهای‌ش نمود پیدا می‌کرد، به‌یاد بیاوریم (هر چند شخصا گری نویل را با گل به خودی درخشان‌اش در یک بازی ملی که با پاس رو به‌عقب او و ناتوانی دیوید جیمز در کنترل توپ به‌یاد می‌آورم!)

یکی از ایده‌های فرگوسن بزرگ در دوران مربی‌گری‌ش این بود که هیچ بازیکنی نباید از سرمربی تیم بزرگ‌تر باشد. شاید حال و روز امروز من‌یونایتد و البته این‌که از کلاس درس فرگی نهایتا مربیان متوسطی مثل: “مارک هیوز” بیرون آمدند، نشانی از این باشد که این ایده‌ی مدیریتی فرگی چه پیامدهایی در بلندمدت دارد (و البته در تضاد با مباحث مدیریت استعداد است که این روزها زیاد آن‌ها را می‌شنویم.) بنابراین زمانی این مصاحبه را خواندم با خودم فکر کردم احتمالا فرگی بزرگ در پایان مکالمه لبخندی به‌سبک خودش تحویل نویل داده و گفته: “یه روزی به این نتیجه می‌رسی که تو همونی هستی که فکر می‌کنی و تازه اون روز می‌فهمی اونی هستی که من خواستم!”

اما در هر حال حرف‌های فرگی به‌ترین نصیحت یکی از بزرگ‌ترین مربیان تاریخ به مربی جوانی بوده که تازه در آغاز راه‌ش قرار دارد. پیرمرد آینه‌ای بوده که خلاصه‌ی نوشته‌های روی لوح خشتی زندگی را برای همه‌ی ما خلاصه کرده است: در هر کاری که آغاز می‌کنی مسیر طولانی پیش روی‌ تو مسیری است که با انتخاب‌های درست و نادرست، تلاش‌ها و انفعال‌های‌‌ت، افکار و ایده‌های‌ت، امیدها و ناامیدی‌های‌ت و بیش از هر چیزی با اعتماد به‌ خودت ساخته می‌شود.

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۷۸): نقش عامل “شور درون” در تعریف مسیر شغلی

 “مهم‌ترین مسئله برای بازیکنان و مربیان، داشتن شور کار کردن و خوشحالی است؛ چیزی که ما در این باشگاه آن را داریم. ما حرفه‌ای هستیم اما در عین حال، همه‌ی ما به شغل‌مان عشق می‌ورزیم. اگر بتوانید مأموریت‌تان را انجام بدهید ـ چه به‌عنوان بازیکن و چه به‌عنوان مربی ـ به این خاطر نیست که به شما پول می‌دهند یا این‌که این کاری است که باید انجام بدهید، بلکه به‌خاطر احساس خوشحالی و شوری است که به‌دست می‌آورید. این مهم‌ترین مسئله است. مهم‌ترین مسئله برای من این است که عمیقا احساس می‌کنم در یک باشگاه واقعا ویژه هستم. اگر چلسی برای من یک باشگاه واقعا ویژه شده، پس برای همه می‌تواند یک باشگاه ویژه باشد. باشگاه های زیادی نیستند که این ویژه را دارند؛ اینکه هواداران نام شما را فریاد می‌زنند، نه‌تنها در استمفوردبریج، بلکه در سراسر دنیا. نمی‌توان احساسی بهتر از این داشت.” (خوزه مورینیو؛ این‌جا)

مورینیو یکی از اولین سؤالات دنیای حرفه‌ای‌ها را در حرف‌های‌ش بیان کرده است: برای چه کار می‌کنی؟ پاسخ این سؤال تعیین‌کننده‌ی جهت حرکت ما در مسیر شغلی‌مان است. پاسخ این سؤال به‌سادگی “برای پول” یا “برای هر چیزی جز پول” نیست. به حرف‌های مورینیو دقت کنید: او از احساس خوش‌حالی و شور درونی سخن گفته است. کلید ماجرا همین‌جا است: کار کردن در نهایت به یک “احساس درونی” می‌انجامد. آن‌چه از کار برای ما در زندگی باقی می‌ماند، همین حس درونی است که می‌تواند حس شادی و رضایت و آرامش باشد و می‌تواند استرس و ناآرامی و ناراحتی.

این احساس درونی می‌تواند از پول، از انجام کارهای بزرگ یا کوچک، از راضی کردن دیگر انسان‌ها یا خودمان یا هر چیز دیگری به‌دست بیاید. نکته‌ی کلیدی همین‌جا است: کشف این‌که چگونه “شور درون” در کار برای ما ایجاد می‌شود، نقطه‌ی شروع برای بازتعریف مسیر شغلی ما است. اما متأسفانه اغلب ما به‌جای جستجو در راه کشف پاسخ این سؤال، به‌صورت دائمی در حال غرولند ناشی از تن دادن به اجبارهای محیطی هستیم و نقش خودمان را در داستان زندگی شغلی‌مان نادیده می‌گیریم.

وقتی فهمیدیم “شور درون” ما با چه چیزی تحریک و شکوفا می‌شود، تازه مسیر ما برای بازآفرینی مسیر شغلی‌مان آغاز می‌شود. حالا باید در جستجوی راه‌های تحقق آن عامل باشیم و تلاش کنیم تصمیمات شغلی‌مان همگی در راستای تقویت میزان تحقق کیفی و کمی “عامل شور درونی” ما باشد. مثلا: اگر فقط پول ما را به‌هیجان می‌آورد، به‌دنبال روش‌های حداکثرسازی درآمدمان باشیم یا اگر تجربه کسب کردن برای‌مان مهم است، تلاش کنیم به کارهایی مشغول باشیم که برای‌مان تجربه می‌سازند.

هما‌ن‌طور که قبلا نوشته‌ام “عامل شور درون” کلیدی‌ترین عاملی است که در موفقیت تمامی حرفه‌ای‌هایی که می‌شناسم تأثیر مستقیم داشته است. آن را بیابید و به‌دنبال تحقق‌ش در زندگی‌ شغلی‌تان باشید!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۳۱): چشم‌انداز، یک رؤیای شدنی است!

والتر ماتزاری سرمربی اینتر گفت: “اگر کسی بگوید تیم ما می‌تواند قهرمان اسکودتو شود و ما دوم شویم، نتیجه‌ی ما به‌عنوان یک ناکامی دیده می‌شود. آن‌چه اهمیت دارد، شیوه بازی ما در زمین و کسب نتایج خوب است. حداقل باید تا نیم‌فصل صبر کرد؛ پیش از این‌که نظری درباره‌ی این‌که ما کجای جدول می‌توانیم قرار بگیریم، داده شود.”

یکی از بخش‌های کلیدی هر برنامه‌ی استراتژیک تعیین چشم‌انداز سازمان در طول دوره‌ی برنامه‌ریزی است. همیشه در جلسات مشاوره و کلاس‌های مدیریت استراتژیک تأکید می‌کنم که تعاریف معمول از چشم‌انداز یک صفت مهم را در تعریف جا می‌اندازند: درست است که چشم‌انداز یک رؤیای بزرگ و یک هدف کیفی رؤیایی است؛ اما نباید فراموش شود که چشم‌انداز باید در پایان دوره‌ی زمانی مشخص شده محقق شود و این معنای‌ش این است که چشم‌انداز باید یک رؤیای شدنی باشد! آن‌ رؤیای بزرگ و ظاهرا نشدنی یا بلندمدت، در دو جزء دیگر برنامه‌ی استراتژیک دیده می‌شود: فلسفه‌ی وجودی که توصیف‌کننده‌ی چرایی و چیستی فلسفی یک کسب و کار در حالت کلی و بدون توجه به قید زمانی است و هدف بی‌هاگ که هدفی بلندمدت‌تر از دوره‌ی زمانی معمول برای تدوین چشم‌انداز است.

اما سؤال این‌جاست که چگونه می‌توان در زمان برنامه‌ریزی تشخیص داد که چشم‌انداز شدنی است یا خیر؟ ما که از آینده و فرصت‌ها و تهدیدها و قوت‌ها و ضعف‌های‌مان چیزی نمی‌دانیم؟ پاسخ این سؤال در حرف‌های والتر ماتزاری به‌گونه‌ای داده شده است: تدوین و اصلاح تدریجی چشم‌انداز! به‌تر است بگویم در دنیای امروز نیاز به تغییر نوع نگاه ما به برنامه‌ریزی و مدیریت استراتژیک از امری صلب و یک‌باره که یک بار تدوین می‌شود و تا پایان افق برنامه‌ریزی هم همانی است که بود، نه انتخابی که اجباری است. امروزه در دنیایی که سرعت تغییر از سرعت تفکر و تشخیص ما پیشی گرفته است، نمی‌توان با یک هدف ثابت ـ حتی اگر واقع‌بینانه‌ترین هدف دنیا باشد ـ برای مدت طولانی پیش رفت. کسب و کارها نیازمند آن هستند که در ابتدای دوره‌ی برنامه‌ریزی با تعیین چشم‌اندازی که هر دو جنبه‌ی واقع‌بینی و رؤیابینی در آن رعایت شده باشد، حرکت خود را آغاز کنند و به‌تدریج و در طول مسیر، چشم‌انداز خود را تعدیل و اصلاح کنند. شاید به‌نظر بیاید این نکته یک امر بدیهی و طبیعی است؛ اما در مقاله‌ی فردا شب گزاره‌ها خواهید دید که یکی از بزرگ‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین شرکت‌های دنیا در همین دام نگرش صلب به تعیین چشم‌انداز گرفتار شده و به‌سوی نابودی کسب و کار خود پیش می‌رود.

ناگفته پیدا است که این نگاه، برای برنامه‌ریزی موفقیت شخصی و شغلی نیز کاربرد دارد. بنابراین برای موفقیت در رسیدن، یک رؤیای مشخص برای متمرکز ساختن مجموعه‌ی تلاش‌های‌تان تعیین کنید و فراموش نکنید در طول مسیر، آن را اصلاح کنید!

دوست داشتم!
۸

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۲۱): مدل عناصر اصلی انتخاب شغل

“این روزها در پاریس در رؤیاهای‌م زندگی می‌کنم. پاری‌سن‌ژرمن بهترین خط حمله دنیا را دارد و من در این‌جا احساس خوشبختی می‌کنم. پی.اس.جی تیم آینده‌داری است. امروز می‌خواهم فوتبالم را دراین‌جا به پایان ببرم. این رؤیای من بود و فکر می‌کنم که فوتبالم را اینجا در پاریس به پایان خواهم برد. می‌خواهم به تلاش‌ها‌ی‌م ادامه بدهم تا در اوج باشم. داشتن یک تعهد بلندمدت برای من بهترین چیزی است که می‌توانم در این باشگاه تجربه‌اش کنم. بدون هیچ تردیدی پاری‌سن‌ژرمن باشگاه اروپایی بزرگی است.” (زلاتان ابراهیموویچ؛ این‌جا)

برای من شخصا حرف‌های زلاتان بسیار شگفت‌انگیز بود! نکاتی را که در حرف‌های زلاتان برجسته کردم را با دقت بخوانید. زلاتان در این‌جا چند معیار کلیدی برای انتخاب محیط کار رؤیایی به ما ارائه داده است:

۱- جایی که بشود رؤیاهای‌مان را در آن زندگی کنیم؛ یعنی بتوانیم هر روز اندکی به‌سوی آرزوهای بزرگ‌مان پیش برویم (نگاه مسیر شغلی.)

۲- جایی که در آن حس خوبی داشته باشیم (نگاه کیفیت زندگی کاری.)

۳- جایی که خودش هم آینده‌دار باشد (نگاه استراتژیک.)

۴- جایی که بتوان روی تعهد بلندمدت متقابل بین من و آن‌جا حساب کرد (نگاه مدیریت ریسک.)

بنابراین برای انتخاب هر شغل / مسیر شغلی / سازمان محل کار، لازم است از این چهار زاویه‌ی دید ماجرا را تحلیل کنیم.این چهار نگاه را می‌توان در مدل ساده‌ی زیر خلاصه کرد:

 

نکته‌ی کلیدی این است که استفاده از این مدل تنها برای زمانی است که شما قصد کار کردن برای یک سازمان و فرد دیگر را دارید. این مدل اتفاقا در حالتی که شما قصد آزادکاری دارید بیش‌تر به کارتان می‌آید؛ چرا که در این حالت کنترل این چهار جزء را بیش‌تر از زمانی که قصد کارمندی دارید، در دستان خود خواهید داشت!

سال آینده با هم در مورد اجزای این مدل بیش‌تر صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۶
خروج از نسخه موبایل